ببخشا به ما اى خداى رحيم
پناهى ز شيطان دون رجيم
كه ما را تو آوردهاى در وجود
به نيك و بدى امر و نهى از تو بود
كز آنم همه نيكى آيد به بار
وز اين دوزخ و خشمت اى كردگار
نهادى يكى دشمن از بهر ما
كه بر جمله اعضاست فرمانروا
به رگهاى ما همره خون روان
به راه دل استاده چون رهزنان
نيفتد به غفلت چو غافل شويم
نخواهد كه دانا و كامل شويم
اگر رفت از ياد ما او همى
نخواهيم زفتن ز يادش دمى
كند ايمن از كيفر آخرى
بترساند از رنجش ديگرى