قرآن مجيد در سوره بقره آيه نود و هشت از ميكائيل به عنوان «ميكال»
«جبريل» مؤذِّن اهل آسمانها و «ميكال» امام آنهاست، و امامت مقام بلندى است كه شايسته آن نيست مگر كسى كه مقامش بالاتر و داراى شرايط جامع باشد.
قرآن مجيد از جبريل به عنوان روح الأمين، رسول كريم، ذى قوّت، مُطاع، امين، به ترتيب آيات زير ياد كرده است:
[آنان مىگويند: چون جبرئيل، وحى را براى تو مىآورد ما با او دشمنيم؛ بنابراين به تو ايمان نمىآوريم] بگو: هر كه دشمن جيرئيل است [دشمن خداست] زيرا او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل كرده است، در حالى كه تصديق كننده كتابهاى پيش از خود و هدايت وبشارت براى مؤمنان است.
و بىترديد اين قرآن، نازل شده پروردگار جهانيان است،* كه روحالامين آن را نازل كرده است،* بر قلب تو، تا از بيم دهندگان باشى.
كه قرآن كلام فرستادهاى ارجمند و بزرگوار است.* نيرومندى كه نزد صاحب عرش داراى مقام و منزلت است؛* آنجا مورد اطاعت [فرشتگان] و امين است.
در اين آيات پنج وصف براى جبريل بيان شده است كه اين اوصاف نشان دهنده عظمت و مقام امين وحى، حضرت جبريل است:
﴿رسول كريم﴾: كه اشاره به ارزش وجودى و مقام والا و جلالت ذات و عظمت و قدر اوست.﴿ذى قوّة﴾: به خاطر آن است كه براى دريافت قرآن و ابلاغ آن قدرت و نيروى عظيمى لازم است و جبريل از جانب حق داراى چنان قدرتى بود.
﴿مَكين﴾: يعنى ملك برجسته، عِنْدَ ذِى العرش كنايه از مقرَّب بودن جبريل به تقرّب معنوى نزد حضرت محبوب است.﴿مُطاع﴾: اشاره به اين است كه جبريل فرمانرواى فرشتگان و امير آنهاست.
﴿أمين﴾: در ابلاغ رسالت نهايت امانتدارى را داشت.در حديثى آمده: به هنگام نزول اين آيات پيامبر بزرگ به جبريل فرمود:
خداوند چه نيكو تو را ستوده كه فرموده: «صاحب قدرت است، در نزد صاحب عرش داراى قرب و مقام است، فرمانروائى دارد، امين است»، نمونهاى از قدرت و امانت خود را بيان كن. جبريل در پاسخ گفت: اما نمونه قدرت من اين كه: مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت بجز فرزندان آنها، من اين شهر را از ميان برداشتم و به بالا بردم تا جائى كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آوردم و زير و رو كردم! و اما نمونه امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطّى كرده باشم.
صدوق در «توحيد» و در «خصال» به سندش از زيد بن وهب روايت مىكند كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) سؤال شد از حجب، فرمود:
حجب نخست: هفت حجاب است و ضخامت هر يك پانصد سال راه و بين هر كدام نيز پانصد سال راه.
و حجب دوم: هفتاد حجاب است كه ميان هر دوتاشان پانصد سال راه است، دربانان هر حجاب هفتاد هزار فرشتهاند كه نيروى هر يك برابر نيروى ثقلين است!
آن گاه سرا پردههاى جلالند كه هفتاد سراپردهاند و در هر سراپرده هفتاد هزار فرشته است و ميان هر دو سراپرده پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده كبريا، سپس سراپرده عظمت، و پس از آن قدس، و بعد از آن جبروت، و آن گاه فخر، و سپس نور سپيد، و سپس وحدانيت كه هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلاست.
على بن ابراهيم قمى به سندش تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مىكند:
ابن عباس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مىكند:
شيخ صدوق از امام صادق (عليه السلام) روايت مىكند:
«مصباح المتهجّد» ضمن تعقيب نماز اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مىكند:
و از تو خواهم به نور نامت كه بدان آفريدى نور حجابت ... و از تو خواهم به نام زكىّ پاكت نوشته در كُنه حجبت، سپرده در علم غيب نزد خودت بر سدرة المنتهى، و از تو خواهم به نامت نوشته بر سرادق اسرار ... تا گويد: به نامت كه نوشتى بر حجاب عرشت، و به هر نامى كه در لوح محفوظ دارى.
چو نقّاش ازل طرح جهان كرد
محبّت را چون جان در وى نهان كرد
شراب عشق بر آفاق پيمود
جهان را سر بسر لبريز جان كرد
جهان چون مست شد از باده عشق
گِلى را دل ز دلها جان روان كرد
ربود از سينهها او هر دلى بود
چو دلها را ربود آهنگ جان كرد
به دُردى فيض را بخريد از وى
دواى درد بى درمان آن كرد
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
در حديث است كه جبريل گفت:
مفهوم اين روايت اين است كه اگر از انوار خدا كه محجوب از بندههاست چيزى پرده بردارى شود، بر هر كه افتد نابود شود، چنانكه موسى از پرتو آن بيهوش افتاد و كوهها تكّه تكّه شدند.
محدّث خبير، علامه مجلسى در ذيل اين روايات مىفرمايد:
«و تحقيق اين است كه اين اخبار را ظاهرى است و باطنى، و هر دو درست است.
ظاهرش اين است كه خداى سبحان چنانكه عرش و كرسى را با بى نيازى بدانان آفريده، در بر آنها پردهها و حجابها و سرادقاتى آفريده، و از انوار غيبيّه آفريده خود، درون آنها را انباشته كه در ديد فرشتهها و بعضى از انبيا و در شنيد ديگران مظهر عظمت و جلال و هيبت و وسعت فيض و رحمتش باشند. و اختلاف شماره بسا كه از نظر نوع و صنف و شخص آنهاست و يا اين كه در برخى تعبيرات با هم شماره شدند و يا بعضى از آنها را نام بردند.و اما باطن آنها اين است كه البته حجبِ مانع از وصول به حق بسيارند، برخى ناشى از نقص نيرو و درك آدمى است از نظر امكان و نياز و حدوث و آنچه به دنبال آنهاست از نقص و درماندگى؛ و اينها حجب ظلمتند. و برخى ناشى از نورانيت و تجرّد و تقدّس و عظمت و جلال خداست كه حجب نورانيهاند، و محال است اين هر دو حجاب برداشته شوند، و اگر از ميان بروند جز ذات حق چيزى نماند. آرى، ممكن است تا اندازهاى اين حجب برداشته شوند و آدمى به مقام كشف و شهود قلبى برسد، به وسيله بركنارى از صفات شهوانيّه و اخلاق حيوانيّه و تخلّق به اخلاق ربانيّه از راه عبادت و رياضت و مجاهده و بررسى علوم حقّه.
و در اين صورت انوار جلال الهى بر بنده مىتابند و تشخّص و اراده و شهوت او را مىسوزانند، و با ديده يقين كمال خدا و بقائش را مىنگرند و فنا و ذلّ خود رادر مىيابند، بى نيازى او و نياز خود را بنگرند، بلكه هستِ عاريه خود را در برابر وجود او نيست شمارند و توانائى ناچيز خود را در برابر قدرت كامله او هيچ.
بلكه از اراده و قدرت و دانش خود كنار روند و اراده و قدرت و علم حق در آنها به كار افتد، نخواهند جز آنچه خدا خواهد. و نيروى حق را در تصرف به كار برند، مرده زنده كنند، خورشيد برگردانند، ماه را بشكافند، چنانكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
من درِ خيبر را به نيروى جسمانى نكندم بلكه به نيروى ربّانى از جاى درآوردم.
و اين معناى فناء فى اللّه و بقاء باللّه است كه قابل فهم است و منافى با اصول دين نيست.
و به عبارت ديگر حجابهاى نورانيّه كه مانع از وصول بنده به خدا و درك مقام ممكن از معرفت او مىشوند، موانعى است كه از جهت عبادات دست مىدهد از قبيل ريا و خودبينى و سُمعه و مراء. و حجب ظلمانيّه كليه گناهان است. و چون اين حجب برداشته شوند خدا در دل بنده تجلّى كند و محبّت جز او را تا به خودش برسد مىسوزاند
عالم ماده جهان تكامل است، و هر چيزى در آن به سوى كمال گرايد و نفس آدمى هم كه وابسته به بدن مادى است به سوى كمال گرايد تا به سر حدّ امكان رسد و به وجود اشرف پيوندد، و بايد منازل بسيارى به بالا رود در دو بخش:
1- منازل مادى كه چون از آنها بگذرد به مقام تجرّد رسد و از عالم طبيعت برهد.
2- مراتب عاليه بالاتر از آن، كه صعود در مراتب وجود است تا آنجا كه براى ممكن توانايى بود.
و البته هر مرتبهاى از مراتب را مانع و حاجبى است براى رسيدن به مرتبه بالاتر، و چون از آن مرتبه بالا رود حجابى را برداشته و به وجود بالاترى رسيده كه بهاء و شرف و خرّمى دارد، و چون همه قيود عالم ماده را به كنار زند و به مقام تجرّد رسد از همه حجابهاى ظلمانى گذشته و از هر گناهى پاك شده و همه اخلاق پست را كه سرآمد آنها حبّ دنياست از خود به در كرده، كه فريقين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل كردهاند:
دوستى دنيا، سرآغاز و سرچشمه هر خطايى است.
و اينك در برابر حجابهاى نورانى قرار دارد كه مراتبِ بىنهايتِ وجودند و الطف وادق هستند و نياز به هوش سرشارى دارند براى گذشتن از آنها، و چه بسا كه سالك در مرتبه پايين بماند و آن را پايان سفر خود پندارد.
تا خداوند، كه را شايسته داند و به عنايت خود او را از اين منازل به بالا كشاند، و اينجاست كه بايد گفت:
«تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد»
تا نور حق در او بتابد و خدا از جلوههاى بىنهايت خود براى او پردهاى بردارد و او را پايدار سازد تا اين راه دشوار را به سر برساند.
الهى قشمهاى، آن بلبل شوريده گلستان عشق در خطاب به انسان مىگويد:
مهوشى تو اى جان، خيمه زن به بالا
جوهرى مجرّد، بگذر از هيولا
از چَهِ طبيعت يوسفا برون شو
تا كنى ز حُسنت عالمى زليخا
روح جاودانى، مُهر تن رها كن
ماه مصر عقلى، حُسن خويش بنما
ملك تن تو دانى، نيست جاودانى
مرغ آسمانى، بال عشق بگشا
شاه ملك عشقى در سرير عزّت
قصر حور عين را از رُخَت بيارا
رمز عشق برخوان ازتبارك اللّه
گنج سرّ پنهان در تو شد هويدا
______________________________
(7)- بحار الأنوار: 55/ 42، باب 5، حديث 3؛ تفسير القمى: 2/ 10، ذيل آيه 68 سوره آل عمران.
(8)- بحار الأنوار: 55/ 43، باب 5، حديث 4؛ الأمالى، شيخ صدوق: 354، حديث 10.
(9)- بحار الأنوار: 55/ 43، باب 5، حديث 5؛ التوحيد، شيخ صدوق: 108، باب 8، حديث 3.
(10)- مصباح المتهجّد: 293؛ بحار الأنوار: 55/ 43، باب 5، حديث 6.
(11)- بحار الأنوار: 55/ 44، باب 5، حديث 12.
(12)- بحار الأنوار: 55/ 44، باب 5، حديث 9.
(13)- بحار الأنوار: 70/ 76، باب 122؛ الأمالى، شيخ صدوق: 513.
(14)- بحار الأنوار: 55/ 47، باب 5.
(15)- بحار الأنوار: 70/ 90، باب 122، حديث 62؛ الخصال: 1/ 25، حديث 87.