اين كه ملائكه حق از عبادت و اطاعت و عبوديّت و بندگى ملالت نمىگيرند و خسته و رنجور و درمانده و ضعيف نمىشوند و هرگز از مدار عبوديّت بيرون نمىروند، به خاطر اين است كه در وجودشان از شهوات خبرى نيست، وجود آنان نور محض و ماهيّت آنان ملكوتى خالص است.
ولى در وجود انسان، محض اقتضاى خلقت و آفرينشش و به خاطر اين كه مدتى بايد در دنيا بماند، انواع اميال و غرايز و شهوات قرار دارد كه اگر اين مجموعه را بر مبناى عقل و شرع، و بر اساس تقوا خرج كند از ملائكه برتر مىشود و اگر مهار حيات خود را به اختيار شهوات و غرايز بگذارد از عبادت و بندگى حق خسته شده و به تدريج از هر حيوانى پستتر خواهد شد.
اين مسئله ثابت شده كه فساد و پستى و شقاوت و بدمستى و پديدار شدن هرگونه رنج و بلا و اخلال در امور حيات انسان معلول پيروى او از شهوات آزاد و غرايز و اميال شيطانى است.
آنان كه دچار شهوات غلط و اميال شيطانى هستند، تنها به خود و عاقبت خود ضرر نمىزنند، گاهى خانواده يا جامعهاى را نيز دچار فساد مىكنند و زمينه هلاكت و نابودى بسيارى از فرزندان آدم را كه استعداد مقام خلافت از حق را دارا مىباشند فراهم مىنمايند.
آيا كسانى را كه [شكر] نعمت خدا را به كفران و ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاكت درآوردند، نديدى.
آنان كه بنده و برده شهواتند و به اميال و غرايز و لذايذ مادى به عنوان هدف نهايى مىنگرند، براى رسيدن به خواستههاى نامشروع خود دچار اعمال عجيبى از قبيل استعمار و استثمار كردن ملتها، كوبيدن انسان و انسانيّت، تعرّض به ناموس ديگران، قتل نفس، دزدى، غارت، چپاول، نفاق، دروغ، غيبت، تهمت، جاسوسى، افشاى سرّ، خيانت، خدعه، دغل بازى و ... مىگردند.
شيوع اين همه مفاسد، فكر كنيد عرصهگاه حيات را دچار چه وضعى مىكند و انسان را از چه فيوضات و عناياتى كه در دنيا و آخرت از جانب حضرت حق براى او مقرّر شده محروم مىنمايد؟!
محبت و عشق به خواستنىها [كه عبارت است] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپايان و كشت و زراعت، براى مردم آراسته شده است؛ اينها كالاى زندگىِ [زودگذرِ] دنياست؛ و خداست كه بازگشت نيكو نزد اوست.
در اين آيه به شش برنامه كه از سرمايههاى حيات دنياست اشاره مىكند: زن، فرزند، مال، مركب سوارى، چهارپايانى كه در زراعت و دامدارى به كار مىروند، زراعت.
دنيا به معناى جاى نزديك و پست و از دست رفتنى است، آنان كه تمام مقصد و مقصودشان را همين شش برنامه قرار دهند، اولًا: به گناهان و معاصى و مفاسد زيادى دچار مىشوند، و ثانياً: از حسن مآب كه در آيات بعد تفسير شده: جنات و باغهايى كه دائم آب روان دارد، خلود در نعمت حق، همسران پاكيزه، رضوان و رضايت حق، به طور حتم محروم مىگردند.
بگو: آيا شما را به بهتر از اين [امور] خبر دهم؟ براى آنان كه [در همه شؤون زندگى] پرهيزكارى پيشه كردهاند، در نزد پروردگارشان بهشتهايى است كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، در آنجا جاودانهاند و [نيز براى آنان] همسرانى پاكيزه و خشنودى و رضايتى از سوى خداست؛ و خدا به بندگان بيناست.
نكته جالب توجه آيه بالا مسأله باعظمت تقواست، به اين معنى كه آنان كه در آن موارد شش گانه: زن، فرزند، مال، مركب، انعام، زراعت، تقواى الهى پيشه كنند، به عاقبت به خيرى عجيبى (حسن مآب) كه جنّات و خلود در آن و ازواج مطهّره و رضوان من اللّه است، مىرسند.
در آيات و روايات وارد شده كه بهشت محصول زحمات و رنجها و مشقّات انسان در عبادت و اطاعت و بندگى است، و جهنّم محصول لذايذ و غرايز و شهوات آزاد از قيد شرع و عقل است.
خداوند مهربان مىخواهد بندگانش در طريق مستقيم و در راه به دست آوردن رحمت حق و رسيدن به مغفرت و بهشت عنبر سرشت باشند، ولى تابعان شهوات غلط، علاقه دارند انسانها و به خصوص مردم مؤمن در ضلالت و گمراهى و نادانى و غفلت و شقاوت و پستى درآيند. اين خواسته سخيف و پست كه جهان و جهانيان را هلاك مىكند محصول روان آلوده بردگان شهوت شيطانى است.
قرآن مجيد در اين زمينه مىفرمايد:
و خدا مىخواهد با رحمت و لطفش به شما توجه كند؛ و آنان كه از شهوات پيروى مىكنند مىخواهند شما [در روابط جنسى از حدود و مقرّرات حق] به انحراف بزرگى دچار شويد.
گر چه حلال و حرام حق و حسنات اخلاقى و مسائل و معارف دينى، انسان را محدود مىكند، ولى اين محدوديت به قيمت به دست آوردن سلامت دنيا و آخرت و بهشت و رضوان حق است. پس اين محدوديّت از ارزش والايى برخوردار است؛ زيرا حقايق ملكوتيّه و فيوضات ربّانيّه و آخرت آباد از باطن اين محدوديتها به دست مىآيد، ولى بىبند و بارى و آزادى در شهوات و اميال نتيجهاى جز فساد همه جانبه در شؤون حيات جامعه و محروميت از عنايات حق ندارد. آن راه خدا و اين راه شيطان؛ تا شما كه از نور عقل و وجدان بهرهمند هستيد كدام را انتخاب كنيد:
مسلماً راه هدايت از گمراهى [به وسيله قرآن، پيامبر و امامان معصوم] روشن و آشكار شده است.
البته عمل به مقررات دينيه و آراستگى به حسنات اخلاقى و مقيّد بودن به حلال و حرام، مكروه نفس، برنامهاى مشكل و سخت است، ولى هر كس سعادت دنيا و آخرت خود را مىخواهد بايد به اين رنج و سختى تن دهد كه عنايت و لطف حق از اين راه به انسان مىرسد، ولى افتادن در شهوات و پيروى از اميال و لذايذ، مشقّتى ندارد اما خراب كننده بنياد سلامت دنيا و آخرت و علّت ظهور جهنّم و عذاب سخت در روز قيامت است.
سپس بعد از آنان نسلى جايگزين [آنان] شد كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند؛ پس [كيفر] گمراهى خود را [كه عذابى دردناك است] خواهند ديد.
عجيب است كه رسول با عظمت اسلام هنگامى كه اين آيه را تلاوت كرد فرمود:
بعد از شصت سال، افرادى به روى كار مىآيند كه نماز را ضايع مىكنند و در شهوات غرق مىگردند و به زودى نتيجه ضلالت خود را خواهند ديد. و بعد از آنان گروه ديگرى روى كار مىآيند كه قرآن را مىخوانند ولى قرآن از گلو و حنجره آنان فراتر نمىرود (يعنى از روى ريا و تظاهر و قناعت كردن به الفاظ). قرآن را سه طايفه مىخوانند: مؤمن و منافق و فاجر.
قسمت اول اين روايت منطبق است با زمانى كه يزيد پليد در سال شصت زمام امور مسلمين را غاصبانه به دست گرفت و حادثه كربلا را آفريد، و قسمت دوم اين روايت منطبق با دوران بنى عباس است كه از اسلام به اسم و از قرآن به لفظ، قناعت كردند.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: بهشت محصول رنجها و استقامت در راه دين و صراط مستقيم است، صابر بر مشقّات و عبادات و اخلاقيّات وارد بهشت مىشود. و جهنّم نتيجه لذّات و شهوات غلط است، هر كس خود را در لذّات و شهوات شيطانى در اندازد اهل جهنّم است.
شيعه و سنى بر مضمون اين حديث شريف اتفاق دارند و در اكثر كتب معتبره حديث آمده كه توضيحى بر آيات قرآن مجيد است.
در روايت آمده: چون خداوند مهربان بهشت را آفريد به جبرئيل فرمود:
آن را ببين، چون ديد عرضه داشت: الهى! احدى از اين جايگاه رفيع چشم نپوشد. و زمانى كه راه رسيدن به بهشت را رنج عبادت و صبر بر شهوات و معاصى قرار داد، فرمود: اكنون به آن بنگر، چون نگريست فرياد زد: خداوندا! مىترسم كسى به اين محل باعظمت و اين بهشت عنبر سرشت نرسد!
چون جهنّم را بيافريد به جبرئيل فرمود: بنگر، چون نظر كرد عرضه داشت:
احدى به اين جا نمىآيد، كه جاى سخت و بدى است. وقتى عذاب پيچيده به شهوت شد و ندا رسيد: اكنون بنگر، عرضه داشت: الهى! مىترسم همه بندگانت به اين جايگاه سخت دچار شوند!
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در سفارشهايش به ابوذر فرمود: ابوذر، حق در تمام زمينه هايش سنگين و تلخ، و باطل آسان و شيرين است، چه بسا كه يك ساعت شهوت باعث غصّه طولانى شود.
و نيز آن حضرت فرمود: هر كس هر چه بخواهد بخورد، هر چه بخواهد بدون قيد شرعى و عقلى بپوشد و هر چه بخواهد سوار شود، خداوند به او نظر لطف و رحمت نكند تا از آن دست بكشد يا به كلّى ترك كند.
امام كاظم (عليه السلام) به هشام فرمود: خداوند به داود وحى فرستاد: يارانت را از شيفتگى به شهوات غلط پرهيز و هشدار ده، كه قلبِ دچار به شهوات دنيا و اميال شيطانى از عنايات من محروم، و از انوار جمال من ممنوع است.
حضرت جواد (عليه السلام) فرمود: آن كه مركبى در راه زندگى جز شهوات ندارد، لغزشى از او اقاله نمىشود.
و نيز آن حضرت (عليه السلام) فرمود: كسى كه پيرو هوايش باشد، دشمنش شيطان را به آرزو رسانده است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: از دو چيز بر شما مىترسم: پيروى هوا و درازى آرزو. اما پيروى هوا شما را از حق باز دارد و درازى آرزو ياد آخرت را از قلب شما مىگيرد.
حضرت امام خمينى در كتاب«چهل حديث» خود در شرح حديث بالا مىگويد:
«هوا» به حسب لغت دوست داشتن و اشتها است، و فرقى در متعلَّق نكند، خواه چيز خوب ممدوحى باشد يا زشت مذمومى؛ يا براى آن كه به حسب مقتضاى طبيعت، نفس مايل است به شهوات باطله و هواهاى نفسانيّه، اگر مهار عقل و شرع نباشد.
و «صدّ» از شىء به معناى منع و اعراض و صَرف از آن آمده و همه مناسب است، ولى اين جا به معنى منع و صَرف است؛ زيرا كه صدّ به معنى اعراض، لازم است. ما به خواست خدا در ضمن دو مقام به ذكر فساد اين دو خصلت و كيفيت منع اول ازحق و از ياد بردن دوم آخرت را، مىپردازيم و از خدا توفيق مىطلبيم.
بدان كه: نفس انسانى گر چه به يك معنا كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است، مفطور بر توحيد بلكه جميع عقايد حقّه است، ولى از اول ولادت آن در اين نشأه و قدم گذاشتن در اين عالم با تمايلات نفسانيّه و شهوات حيوانيّه نشو و نما كند، مگر كسى كه مؤيَّد مِن عنداللّه باشد و حافظ قدسى وى را حفظ كند، و آن چون از نوادر وجود است جزو حساب ما نيايد، ما متعرّض حال نوع هستيم. در مقام خود مبرهن است كه انسان در اول پيدايش، پس از طىّ منازلى، حيوان ضعيفى است كه جز به قابليّت انسانيّت امتيازى از ساير حيوانات ندارد، و آن امتيازِ قابليّتْ ميزان انسانيّت فعليّه نيست.
پس انسان حيوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم، و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات كه اداره شهوت و غضب است نيست، و چون اين اعجوبه دهر، ذات جامع و يا قابل جمعى است، از اين جهت براى اداره آن دو قوّه، صفات شيطانى را از قبيل كذب و خديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنتهاى ديگر نيز به كار مىبرد و با همين سه قوّه كه اصول مفسدات و مهلكات است ترقّى كند، و اينها نيز در او نموّ و ترقّى روز افزون نمايند، و اگر در تحت تأثير مربّى و معلّمى واقع نشود، پس از رسيدن به حدّ رشد و بلوغ، يك حيوان عجيب و غريبى شود كه در هر يك از شؤون مذكوره گوى سبقت از ساير حيوانات و شياطين ببرد و از همه قوىتر و كاملتر در مقام حيوانيّت و شيطنت شود. و اگر بر همين حال روزگار بر او بگذرد و جز تبعيّت هواى نفس در شؤون ثلاثه نكند، هيچ يك از معارف الهيّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه در او بروز نكند، بلكه جميع انوار فطريّه او نيز خاموش گردد.
پس تمام مراتب حق، از اين سه مقام كه ذكر شد- يعنى: معارف الهيّه و اخلاق و ملكات فاضله و اعمال صالحه- خارج نيست، زير پاى هواهاى نفسانيّه پايمال گردد، و متابعت از تمايلات نفسانيّه و ملايمات حيوانيّه نگذارد كه در او، حق به هيچ يك از مراتب جلوه كند، و كدورت و ظلمت هواى نفس تمام انوار عقل و ايمان را خاموش نمايد، و ولادت ثانويّه كه ولادت انسانيّه است از براى او رخ ندهد و در همان حال بماند و ممنوع و مصدود از حقّ و حقيقت شود، تا آن كه از اين عالم با همين حال رحلت كند؛ در آن عالم كه كشف سريره شود خود را جز حيوانى يا شيطانى نيابد و از انسان و انسانيّت يادى نكند و در آن حال در ظلمتها و عذابها و وحشتهاى بىپايان بماند، تا خداى تعالى چه خواهد.
پس اين حال تبعيّت كامل است از هواى نفس كه منع كامل كند از حق. و از اين جا مىتوان فهميد كه ميزان بازماندن از حق، متابعت هواى نفس است، و مقدار بازماندن نيز متقدّر شود به مقدار تبعيّت. مثلًا اگر به واسطه تعليم انبيا و تربيت علما و مربّيان، مملكت انسانيّت اين انسان كذائى كه در اول ولادت با آن سه قوّه (شهوت، غضب، شيطنت) هم آغوش بود و با ترقّى و تكامل او، آنها نيز ترقّى و تكامل مىكردند، در تحت تأثير تربيت واقع شد، كم كم تسليم قوّه مربّيه انبيا و اوليا گرديد، ممكن است چيزى بر او نگذرد جز آن كه قوه كامله انسانيّه كه در او به طريق استعداد و قابليّت وديعه گذاشته شده بود فعليّت پيدا كند و ظهور نمايد و تمام شؤون و قواى مملكت برگردد به شأن انسانيّت؛ و شيطان به دستش ايمان آورد، چنانچه به دست رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) ايمان آورد:
شيطان من، به دست من ايمان آورد.
و مقام حيوانيّت او تسليم انسانيّتش شود، به طورى كه مركب مرتاض راهوار عالم كمال و ترقّى و بُراق آسمان پيماى راه آخرت شود، و ابداً سرخودى نكند و چموشى ننمايد.
و بعد از تسليم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملكت بروز كند، و حكومت عادله حقّه تشكيل شود، كه كاركن در آن و حكمفرماى در آن، حق و قوانين حقّه باشد و قدمى بر خلاف حق در آن گذاشته نشود و به كلّى از باطل و جور عارى و برى گردد.
پس همان طور كه ميزان در منع حق و صدّ آن، اتّباع هواى نفس است، ميزان در جلب حق و پيدايش آن، متابعت شرع و عقل است، و بين اين دو منزل كه يكى متابعت كامله هواى نفس است و ديگر متابعت مطلقه كامله عقل است، منازل غير متناهيه است، به طورى كه هر قدمى كه به تبعيّت هواى نفس برداشته شود، به همان اندازه منع از حق كند و حجاب از حقيقت شود و از انوار كمال انسانيّت و اسرار وجود آدميّت محجوب گردد. و به عكس هر قدمى كه بر خلاف ميل نفس و هواى آن بردارد، به همان اندازه رفع حجاب شود و نور حق در مملكت وجود جلوه كند
عجب شورى گرفته گرد عالم
نمايد راز در شورم دمادم
ز حيرت خون دلها سوخت اين جا
كه بايد ديدهها بر دوخت اين جا
دل عاشق در اين جا كرده بريان
نباشد هيچ كس را زَهره آن
اگر مىبگذرى از عشق خامى
به نزديك امينان پس تمامى
اگر مىبگذرى از عشق اين جا
درون دل كجا بينى مصفّا
اگر مىبگذرى از عشق بىچون
تو مانى دائماً در خاك و در خون
به بوى عشق دائم باش زنده
حقيقت باش هم سلطان و بنده
[و گفتيم:] اى داود! همانا تو را در زمين جانشين [و نماينده خود] قرار داديم؛ پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مىكند. بىترديد كسانى كه از راه خدا منحرف مىشوند، چون روز حساب را فراموش كردهاند، عذابى سخت دارند.
و در آيه ديگر فرمايد:
پس اگر پاسخ تو را ندادند بدان كه فقط از هواهاى نفسانى خود پيروى مىكنند و گمراهتر از كسى كه بدون هدايتى از سوى خدا از هواهاى نفسانى خود پيروى كند، كيست؟ مسلماً خدا مردم ستمكار را هدايت نمىكند.
در«كافى» سند به حضرت باقر (عليه السلام) رساند كه:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: خداى عز و جل مىفرمايد: قسم به عزّت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علوّ و ارتفاع مقامم كه اختيار نكند بندهاى هواى خودش را بر هواى من، مگر آن كه به تفرقه اندازم كارش را و در هم نمايم دنيايش را و مشغول سازم به مادّيات قلبش را، و حال آن كه ندهم به او از آن مگر آنچه مقدّر فرمودم براى او. و به عزّت و جلال و عظمت و نور و علوّ و رفعت مكانتم قسم كه اختيار نكند بندهاى هواى مرا بر هواى خود، مگر آن كه او را به ملائكهام سپارم و آسمانها و زمين را متكفّل روزى او سازم و من باشم از براى او از دنباله تجارت هر تاجر (به اين معنا كه من براى او تجارت كنم و روزى او را رسانم) و بيايد او را دنيا در حالى كه دليل و منقاد اوست.
از امام صادق (عليه السلام) است:
از هواى نفس خود بترسيد آن چنان كه از دشمنان خود مىترسيد، چرا كه چيزى دشمنتر براى مردم از متابعت هواى نفس و محصولات زبان آنان نيست.
اى عزيز! بدان كه خواهشهاى نفس و تمنّيات او منتهى نشود به جائى و اشتهاى آن به آخر نرسد. اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند، ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى نمايد. اگر يك در به روى خواهش نفس باز كنى، لابدّى درهاى بسيارى به روى آن باز نمايى. يك وقت به واسطه يك متابعت نفس به چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى، تا آن كه خداى نخواسته در دم آخر جميع راه حق بر تو مسدود شود، چنانچه خداى تعالى در نصّ كتاب كريم از آن خبر داده است. و البته امير مؤمنان و ولىّ امر و مولا و مرشد و متكفّل هدايت و راهنماى عائله انسانيّت از اين خوف دارد و ترسناك است، بلكه روح مكرّم رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) در اضطراب و وحشت است كه مبادا برگهاى درخت نبوّت و ولايت ريخته شود و خزان گردد.
انسان تا تنبّه پيدا نكند كه مسافر است و لازم است از براى او سير، و داراى مقصد است و بايد به طرف آن مقصد ناچار حركت كند، و حصول مقصد ممكن است، عزم براى او حاصل نشود و داراى اراده نگردد.
و بايد دانست كه از موانع بزرگ اين تنبّه كه اسباب نسيان مقصد مىشود و اراده و عزم را در انسان مىميراند آن است كه انسان گمان كند وقت براى سير وسيع است، اگر امروز حركت به طرف مقصد نكند فردا مىكند. و اين حال طول امل و درازى رجا و ظنِّ بقا و اميد حيات و رجاى سعه وقت، انسان را از اصل مقصد كه آخرت است و لزوم سير به سوى آن و لزوم اخذ رفيق و زاد طريق باز مىدارد و انسان به كلّى آخرت را فراموش مىكند و مقصد از ياد انسان مىرود. و خدا نكند كه انسان سفر دور و دراز و پر خطرى در پيش داشته باشد و وقت او تنگ باشد و عِدّه و عُدّه براى او خيلى لازم باشد، و هيچ نداشته و با همه وصف از ياد اصل مقصد بيرون رود. و معلوم است اگر اين نسيان حاصل شود، هيچ در فكر زاد و توشه برنيايد و لوازم سفر را تهيّه نكند و ناچار وقتى سفر پيش آيد بيچاره شود و در آن سفر افتاده و در بين راه هلاك گردد و راه به جايى نبرد.
بدون شك هيچ ملّتى به هيچ بليّهاى گرفتار نخواهند شد مگر وقتى كه راههاى خير و صلاح را از دست بدهند و در طريق شرّ و فساد و طغيان و عصيان قرار گيرند و به خويشتن ستم كنند.
خداوند متعال در هر جاى از كتاب شريفش كه عذاب و هلاكت ملّتى را تذكّر داده، جرم آنان را نيز يادآورى كرده است تا براى مردم روشن گردد كه در اثر اعمال زشت انسان كه معلول تبعيّت از شهوات است، دنيا و آخرتش فاسد مىگردد.
خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد:
پس همه را به گناهانشان گرفتيم، بر برخى از آنان توفانى سخت [كه با خود ريگ و سنگ مىآورد] فرستاديم، و بعضى را فرياد مرگبار گرفت، و برخى را به زمين فرو برديم، و بعضى را غرق كرديم؛ و خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند، ولى آنان بودند كه به خودشان ستم كردند.
از جمله آن ملّتها اهل مَدْيَن بودند. اين ملّت وقتى به عذاب خدا گرفتار شدند كه تمامشان خائن و متقلّب و بدعمل گشتند. كم فروشى و خيانت در معاملات از صفات بد شمرده نمىشد. حسّ اخلاقى به حدّى در آنان نابود گشته بود كه وقتى ايشان را درباره كارهاى زشت ملامت مىكردند، اصلًا خجالت نمىكشيدند، بلكه شخص ناصح را ملامت و سرزنش مىنمودند. عيوب خودشان را اصلًا درك نمىكردند. منكرات و معاصى را قبيح نمىدانستند. خداوند بزرگ درباره آنان مىفرمايد:
و به سوى [مردم] مَدين، برادرشان شعيب را [فرستاديم.] گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد، شما را جز او هيچ معبودى نيست؛ و از پيمانه و ترازو مكاهيد، همانا من شما را در توانگرى و نعمت [ى كه بىنياز كننده از كم فروشى است] مىبينم و بر شما از عذاب روزى فراگير بيمناكم.* و اى قوم من، پيمانه و ترازو را عادلانه [و منصفانه] كامل و تمام بدهيد، و اجناس مردم را [هنگام خريدن] كمشمارتر و كمارزشتر [از آنچه كه هست] به حساب نياوريد و در زمين تبهكارانه فتنه و آشوب برپا نكنيد.
و پس از آياتى چند مىفرمايد:
و هنگامى كه عذاب ما رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، با رحمتى از سوى خود نجات داديم، و كسانى را كه [به آيات ما] ستم كردند، فرياد مرگبار فرا گرفت، پس در خانههايشان به رو در افتاده جسمى بىجان شدند.
ملّت نوح، ملّت صالح، ملّت لوط و اقوام ديگرى كه به عذاب الهى دچار شدند، از قماش ملّت مدين بودند و در يك كلمه پيرو شهوات خويش گشتند، و اين پيروى، آنان را از نظر رحمت حق انداخت و عاقبت به هلاكت و عذاب دچارشان كرد.
فرق ميان بندگى حق و بندگى شهوت، فرق ميان نور و ظلمت و حق و باطل و دنيا و آخرت و مرگ و حيات است. بنده و برده شهوت از هيچ ستم و ظلمى و فساد و جنايتى چشم نمىپوشد، و بنده حق از هيچ كار مثبت و عمل خيرى بازنمىماند.
جبران خليل در مقالهاى داستان بردگى بشر را نسبت به شهوات چنين توضيح مىدهد:
«مردم بنده زندگىاند، و در نتيجه اين بندگى، روز با زبونى و ننگ همدمند، و شب با اشك و خون دمسازند.
هر چه تا به حال ديدهام بنده سرسپرده و گردن كج و زندانى زنجيرى بوده است.
هر سوى گيتى را گشته و شام و روز زندگى را پژوهيدهام كاروان ملّتها و اقوام را ديدهام كه از غار به كاخ و آسمانخراش ره سپرده است، و چشمم تا به حال جز به گردنى كه زير بار خميده و بازوانى كه به زنجير بسته و سينهاى كه بر آستان بت سائيده بود، نيفتاده است.
در پى انسان از بابل تا پاريس، و از نينوا تا نيويورك رفته و ديدهام كه اثر زنجيرهايى كه به دست و پايش آويخته بوده در كنار ردّپايش بر شن صحرا نمودار است، و به گوش خويش از دشت و جنگل و دمن طنين ضجّه و فرياد جگرخراش نسلهاى قرون و اعصار را شنيدهام.
به كاخها و دانشگاهها و معابد در آمدهام و در برابر هر تخت و قربانگاه و كرسى خطابه ايستاده و ديدهام كه كارگر، بنده سرمايهدار و سوداگر است و سرمايهدار و سوداگر بنده نظامى، نظامى بنده سياستمدار، سياستمدار بنده شاه، شاه بنده كاهن، و كاهن بنده بت و بت خود خاكى است كه اهريمنان سرشته و بر تلّى از جمجمه مردگان افراشتهاند.
به كاخ توانگران مقتدر و كلبه فقيران زير دست درآمده و به تماشاى خزائنى كه پر از جواهرات و شمشهاى طلا بوده و بيغولههايى كه شبح نوميدى و بازدم مرگ، خفقان آورش كرده، ايستادهام.
كودكان را ديدهام كه راه و رسم بندگى را از مادر با شيرى كه از پستانش مىمكند فرا مىگيرند، نونهالان رسم سرسپردگى و زبونى را همراه الفبا مىآموزند، و جوانان جامه تن سپارى و گردن كجى به تن مىكنند، و زنان در بستر فرمانبردارى و حلقه گوشى مىغلتند.
نسلهاى آدمى را از كناره گنگ تا ساحل فرات، مصبّ نيل، كوهستان سينا، ميدانهاى آتن، كليساهاى روم، كوچههاى قسطنطنيه و آسمانخراشهاى لندن پى گرفتم، همه جا بندگى را ديدم كه با جاه و عظمت در كاروان پرشكوهى روان است، و مردم به گردش و كُرنش و شادمانىاند، گاه آن را خدا مىنامند و پسران و دختران را در آستانش قربانى مىكنند. گاهى امپراطور مىدانند و به پايش شراب و عطر نثار مىنمايند، زمانى غيب دان مىدانند و در پيشگاهش بخور مىسوزانند، نام قانون بر آن مىنهند و در برابرش سجده مىبرند، ميهنپرستى مىشمارند و در راهش كمر به جنگ مىبندند و خون يكديگر را مىريزند و شهر و آشيانهشان را به خاطرش ويران مىكنند و اسم اين كار را برادرى و مساوات مىگذارند، آن را سايه خدا پنداشته سر به فرمانش فرود مىآورند، اسمش را پول و كاسبى گذاشته به خاطرش جان مىكنند و عرق مىريزند و جان مىفشانند.
خلاصه يك چيز است با نامهاى مختلف و رنگارنگ، يك واقعيّت است كه جلوههاى گوناگون دارد، يك بيمارى ازلى و ابدى است كه هر بار گريبانگير مىشود، علائم و آثار تازه و عجيبى دارد؛ مرضى كه فرزند با جان گرفتن از پدر به ارث مىگيرد و ميكرب آن را نسل قديم به دامن نسل جديد انتقال مىدهد.
شگفت انگيزترين بندگىهائى كه ديدهام انواع زير است:
بندگى چشم بسته: نوعى از بندگى كه حال شخص را به گذشته نياكانش وابسته مىدارد و سرش را در مقابل آداب و رسوم اجدادى فرود مىآورد و از او جسد تازهاى پديد مىآرد كه روح كهنهاى در آن دميده با گور مرمرينى كه پر از استخوان پوسيده باشد.
بندگى زبان بسته: آن بندگىاى است كه گردونه عمر مرد را به دم همسرِ ناسازگارش مىبندد، و تن زن را به بستر مردى كه از او متنفّر است مىچسباند، چنانكه رابطهشان با زندگى رابطه كفش است با پا.
بندگى گوش بسته: همان كه شخصى را به پيروى از سليقه محيط و همرنگى با جماعت وا مىدارد، به طورى كه شخصيّتش انعكاس صداى جامعه و سايه و همآميزى از اشيا است!
بندگى پاى بسته: بندگىاى كه گردن آدم نيرومند را زير فرمان حقّه باند مىخماند و اراده قدرتمند را تسليم هوسهاى مشتى افتخارجوى شهرت طلب مىگرداند تا مثل عروسك به سرانگشت آنان برقصد و پس از مدتى از حركت باز ايستد و بالاخره بشكند و دور ريخته شود.
بندگى دورگهاى: آن كه كودكان معصوم را از فضاى پهناور نيكبختى به خاكستر سيهروزى مىنشاند، آنجا كه نياز به كنار كودكى نشسته و بيچارگى در بغل زبونى آرميده تا با بدبختى به جانى رسند و از آن پس مثل يك مجرم، عمر بگذرانند و مثل يك مطرود و وازده بميرند.
بندگى جوگندمى: همان كه ارزش اشيا و امور را وارونه مىنمايد و مفهوم امور را دگرگون مىكند، به طورى كه حقّهبازى را زرنگى بشمارند، و پرچانگى را دانايى، و ناتوانى را بردبارى و مسالمت، و بزدلى را پرهيزكارى.
بندگى مُذَبْذَبانه: كه زبان بزدل سست عنصر را مىلرزاند و از حق گوئى بازمىدارد تا بر خلاف آنچه در دل دارد به زبان آرد و در چنگال تيره روزى چون جامهاى باشد كه مچاله و پهن شود.
بندگى پشت خمانى: مقيَّد شدن ملّتى با زنجير قوانين و حقوق و رسوم ملّتى ديگر.
بندگى واگيرى: كه باعث جانشينى پسر به جاى پدر مىشود.
بندگى سياه: كه بر پيشانى سپيد فرزند بىگناه، مجرم داغ ننگ مىچسباند.
و اين همه كه قرنهاست سايه شومش را بر سر بشر، و طناب و غل و زنجيرش را بر دست و پاى انسان، و لجامش را بر زبان آدمى، و پنبهاش را در گوش نسلها، و چشم بندش را بر بصيرت فرزندان آدم و حوّا قرار داده، معلول پيروى از هواى نفس و افتادن در لجنزار شهوات است.
و اين انبيا و اوليا و امامان معصومند كه براى نجات بشر از اين همه ذلّت و خفّت و پَستى و بدمستى و برداشتن زنجير و غل اسارت از دست و پاى عقل و جان انسان، از جانب خدا قيام كردند و خود را براى تأمين سعادت دنيا و آخرت مردم به هر آب و آتشى زدند و از هيچ كوششى تا جان دادن در راه محبوب و معشوقشان كه حضرت رب العزّه است مضايقه نكردند.
طيران مرغ ديدى، تو ز پايبند شهوت
به درآى تا ببينى طيران آدميت
﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾
و خدا براى مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامى كه گفت: پروردگارا! براى من نزد خودت خانهاى در بهشت بنا كن ومرا از فرعون وكردارش رهايى بخش ومرا از مردم ستمكار نجات ده.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
شريفترين و گرامىترين زنان جهان و بهشت چهار نفر هستند:
1- آسيه همسر فرعون.
2- مريم دختر عمران.
3- خديجه دختر خويلد.
4- فاطمه دختر محمد بن عبداللَّه (صلى الله عليه و آله).
از چهرههايى كه بايد نامش را به بزرگى ياد كرد و در رديف قهرمانان برجسته عرصه ايمان و صبر و مقاومت قرار داد، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون است.
وى بانويى بىنظير و برجسته و بنده شايسته خدا بود، او خداى جهان را از روى معرفت و اخلاص پرستش مىنمود، از ايمان كاملى كه در خور مقام يك انسان كامل و واقعى است برخوردار بود و از لحاظ تقوا و زهد و پاك دامنى در محيط خفقانى و كفرآميز فرعونى، نمونهاى بىنظير بود.
آسيه، با آن كه از عالىترين موقعيّتهاى مادى و اجتماعى برخوردار بود، به رنگ محيط درنيامد و تا سر حدّ امكان در تغيير و اصلاح محيط مىكوشيد و هرگز افكار و عواطف و عقايد و آراى افراد در او اثر نمىكرد.
آسيه اول زنى بود كه به موسى بن عمران (عليه السلام) ايمان آورد و در ايمان راستين خود استوار بود و هيچ وقت در اين زمينه رنگ نباخت و ترسى به خود راه نداد.
به طورى كه از تفاسير و تواريخ و اخبار و سِيَر استفاده مىشود: از ابتداى آفرينش آدم، در محيط ظلم و ستم و در خانواده كفر و زندقه زنى همانند آسيه در ايمان و اطمينان و در دوستى با خدا و رسول، ثابتتر و مقاومتر نيامده است.
آسيه، از جمله زنان فرزانه جهان است كه خداوند او را بر زنان عالم امتياز و برترى داده و در قرآن از او ستايش كرده و او را از سيّدات زنان بهشت قرار داده است.
آسيه، نخستين زنى است كه ايمانش به درجه كمال رسيد و اوّل زنى است كه در خانه فرعونِ كافر، سالها ايمان و عقيده خود را مخفى نگاه داشت و در پنهانى خدا را پرستش مىكرد.
«هنگامى كه فرعون ستمگر «ماشطه» همسر حزقيل را به شهادت رساند، آسيه پرده از جلوى ديدگانش برداشته شد و ديد ملائكه روح ماشطه شهيده را با كمال احترام و تجليل به آسمان مىبرند.
اين داستان بر اعتقاد و يقين او افزود و از ستمگرى و بى عدالتى همسرش بىنهايت افسرده شد. در آن هنگام فرعون بر آسيه وارد شد و خبر قتل همسر حزقيل را به وى داد.
آسيه ديگر تاب مقاومت نياورد و بر فرعون بانگ زد و گفت: واى بر تو اى ستمگر، چقدر مغرورى و بىپروا، و بر حكومت ظالمانه و سلطهگر خود مىنازى و هر آن بر گناه خود مىافزايى! همانا به كيفرى سخت گرفتار خواهى شد.
فرعون گفت: مگر تو را نيز جنون عارض شده مثل جنونى كه بر ماشطه عارض شده بود؟
آسيه گفت: خير، مرا ديوانگى عارض نشده، بلكه ايمان آوردم به خدائى كه پروردگار من و شما و همه جهان است.
از آنجايى كه فرعون آسيه را دوست مىداشت دست به يك سياست ليّن و زيركانه زد و مادر آسيه را احضار كرده، به وى گفت: مثل اين كه دخترت را ديوانگى عارض شده، از او بخواه كه از دين جديد خود دست بردارد.
مادر آسيه جريان را عنوان كرد، ولى سودى نبخشيد و حيله و نيرنگ فرعون، او را در دين و آيين خود استوارتر ساخت. فرعون همين كه از ايمان او اطلاع يافت، دنيا در نظرش تيره و تار شد و از شدّت خشم و غضب مدتى مبهوت ماند. همواره به خود مىپيچيد و آسيه را تكليف به قبول ربوبيّت خود مىكرد، در حالى كه آسيه اعتنائى به گفتههاى بىاساس وى نكرده و مىگفت: هرگز از آيين حق دست برندارم؛ من به اسلام گرويدهام و اكنون به پروردگار موسى مؤمنم و تو را مشرك مىدانم.
فرعون به دژخيمان خود دستور داد او را به چهارميخ كشند و وى را به بدترين وضعى شكنجه كنند. از اين جهت قرآن مجيد او را «ذِى الْأوْتاد» ناميد.
آسيه عنصر شجاعت و استقامت بود و با شهامت بىنظير خود در برابر شكنجههاى دژخيمان فرعونى يك تنه و قهرمانانه ايستاد و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد و همواره توكّل بر خدا مىكرد و هر چه مىخواست از او مىطلبيد و غير از حق به احدى تكيه نداشت.
فرعون او را همى عذاب كرد، تا اين كه آسيه قهرمان، زير بار ضربات شكنجه ددمنشان فرعونى به شهادت رسيد»
و از دروازه شهادت، به مقامات عالى الهى و انسانى و به منازل معنوى و عرفانى نايل شد.
من آنچه هست به عشق تو دادهام از دست
كه منتهاى مرادم تويى از آنچه كه هست
به دوستى توام گر به پاى دار برند
من آن نيَم كه بدارم تو را ز دامان دست
محبّت تو نه امروز كرده جا به دلم
كه من به روى تو عاشق شدم به روز الست
به شادمانى جاويد اميدوار شدم
دلم چو از همه ببريد و با غمت پيوست
كجا من از تو توانم بريد رشته مهر
كه عشق، تار وجود مرا به زلف تو بست
به محفلى كه تو باشى به باده حاجت نيست
كه هر كه چشم تو بيند خراب گردد و مست
صغير گِرد جهان گشت در پى دلدار
رسيد بر سر كوى تو و ز پاى نشست
______________________________
(7)- كنز العمال: 11/ 195، حديث 31197؛ المستدرك على الصحيحين: 2/ 374.
(8)- الكافى: 2/ 89، حديث 7؛ بحار الأنوار: 68/ 72، باب 62، حديث 4.
(9)- بحار الأنوار: 68/ 72، باب 62.
(11)- بحار الأنوار: 74/ 144، باب 7، حديث 30؛ تحف العقول: 38.
(12)- بحار الأنوار: 1/ 154، باب 4؛ تحف العقول: 397.
(13)- بحار الأنوار: 75/ 364، باب 27، حديث 4؛ أعلام الدين: 309.
(14)- بحار الأنوار: 67/ 78، باب 46، حديث 11؛ اعلام الدين: 309.
(15)- الكافى: 2/ 335، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 16/ 58، باب 81، حديث 20972.
(20)- الكافى: 2/ 335، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 15/ 279، باب 32، حديث 20511.
(21)- الكافى: 2/ 335، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 16/ 57، باب 81، حديث 20971.
(29)- شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحديد: 10/ 226، الخصال: 1/ 206، حديث 22.
(30)- زنان قهرمان: 3/ 68، به نقل از رياحين الشريعة: 2/ 272- 275.