در جملات زيباى بالا، با زبان الهى حضرت زينالعابدين (عليه السلام) به پنج حقيقت عرشى اشاره شده است:
1- واصفان از وصفش عاجزند.
2- او پايان اميد اميدواران است.
3- اجر نيكوكاران در پيشگاه او ضايع نمىشود.
4- پايان راه خوف عابدان اوست.
5- بيم اهل تقوا به او منتهى مىگردد.
انسان در عين اين كه از جهاتى، بر بسيارى از موجودات جهان هستى برترى دارد كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
به يقين فرزندان آدم را كرامت داديم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركبهايى كه در اختيارشان گذاشتيم] سوار كرديم، و به آنان از نعمت هاى پاكيزه روزى بخشيديم، وآنان را بر بسيارى از آفريدههاى خود برترى كامل داديم.
ولى اين انسانِ برتر از برخى از موجودات، از نظر عقل و درك و فهم و شعور بسيار محدود است.
اين مسئله به جاى خود صحيح است كه فعاليّت فكرى و مغزى انسان، اين تمدّن شگرف، و اين همه كتابخانههاى عظيم، و دانشگاههاى وسيع را به وجود آورده، ولى بر اساس اعتراف خودش هنوز در ابتداى دالان علم است و از داخل اين خانه خبرى ندارد.
قرآن مجيد دانش بشر را ناچيز شمرده و از تمام دانستنىهاى او تحت عنوان قليل ياد مىكند:
و از دانش و علم جز اندكى به شما ندادهاند.
قرآن مجيد شمردن نعمتهاى الهى را از طاقت بشر بيرون مىداند، چرا كه انسان را قدرت احاطه بر تعداد موجودات هستى نيست و علّتش آن است كه درك و شعور و فهم و عقل او بسيار محدود است، گرچه با اين محدوديّت راه رسيدن به انواع كمالات و فضايل به روى او باز است.
بگو: اگر دريا براى [نوشتن] كلمات پروردگارم [كه مخلوقات او هستند] مركب شود، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد، يقيناً دريا پايان مىيابد، و اگرچه مانند آن دريا را به كمك بياوريم.
«قرآن در اين آيه توجّه به اين واقعيّت مىدهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مىبينيد يا مىدانيد يا احساس مىكنيد، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آنها و صفات و ويژگىهاى آنها را بنويسند درياها پايان مىيابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
توجّه به اين نكته نيز لازم است كه دريا در اينجا مفهوم جنس را دارد، و همچنين كلمه «مثل» در جمله: ﴿لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا﴾ نيز معنى جنس را مىرساند، اشاره به اين كه هر قدر همانند اين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمىگيرد.
خلاصه مطلب اين كه اين قلمها مىشكند و آن مركّبها تا آخرين قطره تمام مىشود و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است.
درست فكر كنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درخت چند قلم ساخته مىشود؟ پس از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار يا چند ميليون قلم تهيه مىشود؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگلها و باغها را در نظر بگيريد، و قلمهايى كه از آن ساخته مىشود حساب كنيد.
از سوى ديگر با يك قطره مركّب فكر كنيد چند كلمه مىتوان نوشت؟ سپس آن را در يك استخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد چه عدد عجيبى را تشكيل مىدهد؟!!
عظمت اين سخن آنگاه روشنتر مىشود كه به اين واقعيّت توجّه كنيم كه عدد سبع در آيه مشابه آيه مورد بحث در سوره مباركه لقمان، عدد «تعداد» نيست بلكه عدد «تكثير» است و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن دريا بيفزاييم باز كلمات اللَّه پايان نمىيابد.
موضوع مهمّى كه در اينجا توجّه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آينده مجسّم مىسازد، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست، چرا كه مىدانيم خداوند به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او به حكم اين كه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود
چه كند مشتى خاك درهم پيچيده و امواجى از فعّاليتهاى حياتى و روانى كه انسان ناميده مىشود، در مقابل مقام ربوبى احديّت كه همه جهان هستى با كهكشانهاى پويا و با انسانهاى بىشمارش، چيزى جز مشق كوچكى از يك لحظه مشيّت او نيست؟
و نيز هر نيروئى كه براى كوشيدن در راه او بسيج شود، و هر راهى كه براى وصول به اداى حق او درنورديده شود، جزئى از حق اوست كه ادا كردن آن براى انسان امكانناپذير است.
در سه مورد از آيات قرآنى وارد شده است.
خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند.
«به جاى آوردن حق يك حقيقت با دو چيز انجام مىگيرد:
1- درك و دريافت و محاسبه كامل درباره آن حقيقت، اگر اندك ناتوانى در درك و دريافت و محاسبه يك حقيقت وجود داشته باشد، بدون ترديد حق شناخت آن حقيقت ادا نشده است. بدان جهت كه احاطه درك و دريافت و محاسبات ما درباره آن مقام شامخ امكانپذير نيست، لذا اداى حق معرفت او براى ما امكان نخواهد داشت.
اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است:
خداوندا! ما نمىتوانيم معرفتى شايسته مقام الهى تو، به دست بياوريم.
2- به جاى آوردن حق يك حقيقت با نظر به رابطهاى كه ميان انسان و آن حقيقت وجود دارد.
در مسئله مورد بحث، حقيقتى كه اداى حق او مطرح است، خداوند است، بدان جهت كه عظمتهاى الهى بىنهايت است، و رابطه انسان با خدا رابطه مخلوق با خالقى است كه داراى عظمتهاى بى نهايت مىباشد، و معناى اداى حق چنين خالق، نوعى احاطه بر او و بىنياز شدن از او را دربر دارد، لذا اداى حق عملى و عبوديت نهائى درباره خدا امكانناپذير مىباشد.
اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است:
و ما نمىتوانيم عبادتى شايسته مقام تو بجاى بياوريم
«حضرت سيّدالشهدا (عليه السلام) در همين زمينه در قسمتى از دعاى عرفه به پيشگاه حضرت محبوب عرضه مىدارد:
هر چند دانش فرا بگيرم باز در عين دانائيم نادانم، چگونه مىتوانم در عين جهلم نادان نباشم.
خداوندا! ما مىخواهيم بدانيم، اما نسبى و محدود بودن دانشها، علم ما را از مطلق بودن دور مىسازد، و بدين جهت ما هرگز نمىتوانيم به طور مطلق با واقعيتها در تماس بوده باشيم.
ما انسانها در تحصيل سود، خوش باوريم، آرى، خيلى زود باوريم، از همين زودباورىها است كه روشنائى مخلوط به تاريكىها را كه خودمان هم در ايجاد آن روشنائى بازيگرى داشتهايم، نور مطلق فرض مىكنيم، بالاتر از اين به ديگران هم دستور يا توصيه يا حداقل سفارش مىكنيم كه شما هم در اين روشنائى مطلق ببينيد!!
و آنگاه اگر هم فرض كنيم با تمام واقعيتهاى جهان هستى آشنائى پيدا نمودهايم، آيا مىتوانيم تمام خصوصيات و جزئيات سيستم گذشته و آينده بشريت و جهان هستى را بدانيم؟ آيا ما مىتوانيم از حقيقت مشيّت جاريه خداوندى اطلاعى داشته باشيم؟ البته نه و يقيناً چنين نيست، ما نه فقط به تمام واقعيتها جهان هستى آشنا نيستيم، بلكه سرنوشت يك ذرّه بى مقدار را هم نمىتوانيم دقيق معين نمائيم، زيرا اگر اين توانائى را داشتيم تمام جهان را مىشناختيم، آرى، اين يك اعتراف تلخ است ولى چه بايد كرد، زيرا حقيقت است.
اما همين كه به نادانى خود اعتراف مىكنيم و قطره علم خود را از هوا و آلودگىهاى نفسانى دور مىكنيم اتصال آن را به درياى علم تو، اى خداوند دانا، درك مىكنيم
آرى، تمام اين سطورى كه خوانديد همان است كه امام عابدان، و محبوب محبان، و عشق عاشقان در جمله اول دعاى سى و يكم با تمام وجودش فرياد مىزند:
ديده در هجر تو شرمنده احسانم كرد
بس كه شبها گهر اشك به دامانم كرد
عاشقان دوش ز گيسوى تو ديوانه شدند
حال آشفته آن جمع پريشانم كرد
تا كه ويران شدم آمد به كفم گنج مراد
خانه سيل غم آباد كه ويرانم كرد
شمّهاى از گل روى تو به بلبل گفتم
آن تنك حوصله رسواى گلستانم كرد
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد
______________________________
(4)- تفسير نمونه: 12/ 573، ذيل تفسير آيه 109 سوره كهف.
(5)- انعام (6): 91؛ حج (22): 74؛ زمر (39): 67.
(6)- بحار الأنوار: 68/ 23، باب 61، ذيل حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 132، حديث 227.
(7)- بحار الأنوار: 68/ 235، باب 67، ذيل حديث 16.
(8)- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جعفرى: 2/ 27.
(9)- بحار الأنوار: 95/ 225، باب 2، دعاى عرفه؛ إقبال الأعمال: 348، دعاى عرفه.