از دشمنان ديگر انسان، شيطان است كه در چهرههاى گوناگون انسى و جنّى براى بريدن انسان از حق، فعاليّت مستمر دارد.
مسئله شيطان و قيافههاى گوناگون و دامها و خدعههاى خطرناكش در شرح دعاى هفدهم گذشت.
اين دشمنان خطرزا و خطرناك انسان را كه ميل طبيعى به شهوات و زرق و برق دنيا دارد، دوره مىكنند و به محاصره مىكشند و مانند يك توپ كه وسيله بازى اطفال است او را در جهت گناهان ظاهرى و باطنى دست به دست مىكنند.
لذّت گناهان وقتى سراسر درون و برون را احاطه كرد ياد حق از قلب مىرود، و لذّت مناجات و عبادت از كام انسان مىپرد و آدمى به قول حضرت سجّاد (عليه السلام) گرفتار مهارهاى خطا و غلبه و چيرگى شيطان مىشود، و از اوامر حق كوتاهى ورزيده و در عبادت تقصير مىكند و دچار تفريط مىشود، و به سبب هجوم غرور به خويشتن خود يا غرور به رحمت و كرم حق و فريفته شدن به لطف دوست در انواع گناهان دست و پا مىزند، و از قدرت حق و حكومت حضرت او غافل شده، و انگار به انكار احسان دوست نسبت به خود برمىخيزد، تا زمانى كه خداوند دستش را بگيرد و از شرّ جهل و هوا و شيطان نجاتش دهد، آن وقت بفهمد كه چه اندازه گناه كرده، و راه انديشه در مخالفت با پروردگار و عواقبش براى او باز شود، پس گناه بزرگش را بزرگ و مخالفت عظيمش را عظيم ببيند.
عمرى است ز اسباب غنا هيچ ندارم
چون دست تهى غير دعا هيچ ندارم
تشويش خيالات وجود و عدمم نيست
چون رمز دهانت همه جا هيچ ندارم
يارب چِقدر گرم كنم مجلس تصوير
سازم همه كوك است و صدا هيچ ندارم
چون شمع اگر شش جهتم پى سپر افتد
غير از سر خود در ته پا هيچ ندارم
وامانده يأسم كه از اين انجمن آخر
برخاستنى هست عصا هيچ ندارم
مغرور هوس مىزيم از هستى موهوم
فرياد كه من شرم و حيا هيچ ندارم
همكِسوت اسباب حبابم چه توان كرد
گر باز كنم بند قبا هيچ ندارم
شخص عدم از زحمت تمثال مبرّاست
آينه تو هيچم منما هيچ ندارم
بيدلاگر آفاق بود زير نگينم
جز نام خدا نام خدا هيچ ندارم