زمانى كه بنده از طريق آيات قرآن و روايات و انديشه در نظام هستى و واقعيتهاى آفرينش به وجود مقدس حضرت حق معرفت پيدا كرد، اين معنا براى او همچون خورشيد وسط روز روشن مىشود كه به وجود آمدنش در اين صحنه با عظمت خلقت و شكل و قيافهاش، و آنچه به عنوان روزى از طريق حلال و از مسير پاك برايش مقدر شده، و حكم حضرت محبوب در تمام زمينههاى حيات اعم از مادى و معنوى به مصلحت و خير و سعادت او جارى گشته، و اندازهگيرىهاى امور نسبت به او به اراده ازليّه و ابديّه او در حالى كه بر وفق رحمت و لطف است حاكم گشته، به مقام رضاى از دوست مىرسد، و نسبت به وضع خود در آن حدودى كه مربوط به حضرت معبود است كمال خوشحالى و انبساط و شادى و نشاط و رضا را از ذات قلب و سويداى دل لمس مىكند.
عبد وقتى به اين معنا معرفت پيدا كند كه آنچه در دار وجود است تجلّى علم و عدل و حكمت و رحمت و ربوبيّت و لطف و كرامت است؛ چرا به اين همه واقعيّت رضا ندهد؟
بنده وقتى خود را محصول اراده او حس كند، و پدر و مادر خويش را جلوه عنايت او بداند، و دنيا را سفره خانه لطف دوست مشاهده كند، و كم و زياد امور مادّى را از طريق مشروع عين عنايت او ببيند چرابه داده حق رضا ندهد، و گره در چهره بيندازد؟!
عبد وقتى خود را مملوك مولايش بداند، و مولايش را وجودى بى نهايت در بى نهايت لطف و رحمت مشاهده كند، و بداند كه در كلّ خانه هستى احدى همچون حضرت حق علاقه به عبد ندارد، و كسى مانند او مصلحت انديش بنده نيست، و وجودى همانند او خير دنيا و آخرت و سعادت امروز و فرداى او را نمىخواهد، در هر شأن و مقامى كه باشد، چه در ناز و نعمت و چه در بلا و طوفان، چه در خوشى و عافيت و چه در مرض و رنج، و چه در وسعت رزق و چه در تنگى رزق، در عين رضا و خشنودى، به محضر مبارك محبوب عرضه مىدارد:
غير بوسيدن لعل تو نداريم هوس
هوس ما به همه عمر همين باشد و بس
ديگران را هوس حور و قصور است و مرا
نيست جز ديدن روى و سر كوى تو هوس
بى گل روى تو اى سرو قد لاله عذار
هست بر دلشدگان ساحت گلشن چو قفس
سوختم از غم هجران تو چونان كه بود
بر سوز دل من آتش دوزخ چو قبس
به فصاحت شدهام شهره آفاق ولى
در بيان سخن عشق تو باشم اخرس
به همه عمر دمى با تو به سر برده محيط
حاصل عمر گرانمايه همين باشد و بس
رضاى عبد از حق به اين است كه اختيار خويش از ميانه بردارد، يعنى راضى به هر چه خداى عزّ و جلّ در حق او انجام دهد؛ باشد چه امرى كه محبوب بنده است مانند بسط رزق و سلامت جسم، و چه امرى كه مكروه عبد است مانند امر به انفاق و شركت در جهاد و تحمل رنج و بلا در راه او.
از رسول بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله) روايت شده:
اول مطلبى كه خداوند در لوح به قلم قدرت نوشت اين بود: همانا من پروردگار عالمم، جز من معبودى نيست، هر كس به قضا و حكم من رضا ندهد، و نعمتهايم را شكر نكند، و بر بلا و آزمايشهايم صبر ننمايد، پس خدائى غير من را طلب كند.
آرى، برابر اين روايت عرشى و جملات ملكوتى، هر كس خدا را بخواهد بايد به داده او راضى باشد، و بر نعمتش شكر كند. و بر بلايش صبر نمايد.
اينكه اول حقيقتى كه بر لوح نقش مىبندد رضا به قضاست؛ دليل بر عظمت اين مسئله و رفعت اين حقيقت و بلندى جايگاه اين مقام است.
اضطراب نسبت به كرده حق، و ناخشنودى از قضا و حكم او چه در امور مادى و چه در امور معنوى نشان نزاع عبد با مولاست، و نزاع عبد با مولا دليل بر دورى عبد از مولا و عدم معرفت بنده به حضرت حق است.
بنده بايد بداند كه نسبت به مصالح خويش و علل سعادت و سلامت خود جاهل است، و آن كه در حق او قضا و قدر مادّى و معنوى دارد علم بىنهايت در بىنهايت است، و جاهل را نسزد كه با عالم، بدون منطق و دليل، به منازعت برخيزد، كه منازعه عبد با مولا به عصيان و معصيت كشد، و عصيان و معصيت، عبد را از نظر رحمت حق بيندازد.
آن كه راضى به كرده حق درباره خويش است، تجلّى گاه معرفت و بصيرت است، و با حضرت محبوب داراى معيّت مىباشد، و چون اهل معرفت و داراى مقام معيّت است در راه رضاى او بلاى هر دو عالم تحمل كند، و اندكى باك به خود راه ندهد.
آن كه اختيار خويش بر اختيار مولا انتخاب كند، از مقام معرفت و معيّت دور است و آن چنان مبتلاى به ضعف نفس و ناتوانى روح، كه در راه حضرت دوست طاقت و تحمّل ذرّهاى بلا و رضا به داده او ندارد!
رضا به اين است كه آنچه از دوست مىرسد نيكو بينى؛ چنانكه حضرت امام حسين (عليه السلام) وقتى كه در گودال قتلگاه با بدن مجروح و در شدّت تشنگى افتاده بود، و در مقابل خود هفتاد و يك بدن قطعه قطعه مىديد كه هر يك از اولياى خاص الهى بودند، و با گوش خويش صداى ضجّه و ناله اهل بيت را مىشنيد، صورت به خاك گذاشت و از صميم قلب با شورى عاشقانه به درگاه دوست چنين زمزمه كرد:
يعنى آنچه از جانب تو به من رسيده، چنان نيكو و زيبا مىبينم كه نسبت به آن در كمال خشنودى و رضايم، و برامتحانت صابر و در برابر امرت تسليم، كه مرا معبودى و محبوب و معشوقى جز تو نيست!
و چنانكه خواهر با كرامتش در پاسخ زاده مرجانه به وقتى كه از آن حضرت پرسيد كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟
فرمود:
جز زيبائى چيزى نديدهام!
آرى، عبد اگر با ديد حق به اوضاع و احوال بنگرد، و از دريچه چشم دوست به آنچه برايش مقدّر شده نظر كند، تسليم عظمت كار شود، و از اختيار خويش درآيد، و اندر ميانه جز اختيار دوست اختيارى نماند.
قرآن مجيد از دارندگان رضا تمجيد و تعريف كرده است:
خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اينان حزب خدا هستند، آگاه باش كه بىترديد حزب خدا همان رستگارانند.
خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند؛ اين [پاداش] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
حضرت امام زينالعابدين (عليه السلام) مىفرمايد:
كسى كه بر حسن اختيارى كه از جانب حق نسبت به او صورت گرفته تكيه كند (و آنچه خدا براى انسان اختيار مىكند نيكوست) تمنّاى حالى غير از حالى كه حق براى وى خواسته نمىكند.
امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) مىفرمايد:
رضاى از حق چه دوست و همنشين خوبى است.
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
سرآغاز طاعت خداوند رضا به كرده حق است در آنچه كه عبد آن را دوست دارد يا از آن ناراحت است.
حضرت زينالعابدين (عليه السلام) فرمود:
راضى بودن به قضاى ناخوشايند خداوند، از بالاترين درجات يقين است.
حضرت امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه:
به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن حقيقى نخواهند بود، مگر آنكه تو را در آنچه ميان خود نزاع واختلاف دارند به داورى بپذيرند.
مىفرمايد: منظور تسليم و رضا و قناعت به قضاى الهى است.
رسول حق (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد: از جبرئيل معناى رضا را پرسيدم گفت:
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
داناترين مردم به حضرت معبود، خشنودترين آنان به قضاى الهى است.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
ريشه رضا اطمينانِ نيكو داشتن به حضرت حق است.
و نيز مىفرمايد:
رضا ميوه يقين است.
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود:
در قلب از حضرت حق نسبت به تمام امورى كه براى شما خواسته خشنود باشيد تا به ثواب او در روز فقر و تنگدستى دست يابيد.
امام على (عليه السلام) فرمود:
هر كس راضى به قضا نباشد، ناسپاسى وارد دينش شده است.
الهى مقام رضا مقام انبيا و اولياست، مقام عاشقان و عارفان است، مقام مجذوبان و سالكان است، ما را هم از اين مقام رضا بهرهمند كن.
الهى سخت بى برگم بساز طاعت اندوزى
همين يك اللَّه اللَّه دارم آنهم گر تو آموزى
ز تشويق نفس بر خويش مىلرزم از اين غافل
كه شمع از باد روشن مىشود هرگه تو افروزى
رضاى از حق، آرامش قلب است در برابر مسئوليتهائى كه حق به عبد واگذار كرده، اين آرامش باعث تسليم اعضا و جوارح به احكام مولاست.
رضا خشنودى دل است به تلخى قضا، كه در فضاى اين رضا، عبد بلا را نعمت بيند و نعمت را از منعم، پس ديده از نعمت بردارد و به ديدار منعم خوشحال و شاد و راضى گردد.
رضا قبول احكام اوست به شادى و سرور، و استقبال بلا از جانب خواص، در حدى كه عوام از بلا گريزانند!
رضا اين است كه به اين معنا يقين جزمى پيدا كند كه حضرت محبوب براى من اختيار نكرد مگر آنچه بهتر و نيكوتر است، يعنى تصرّف مالك كه حضرت حق است در مملوك كه عبد مىباشد تصرّفى حكيمانه و عالمانه و عاشقانه است، و بر وى هيچ اعتراضى نيست.
رضا اين است كه عبد اين معنى را لمس كند كه حق تعالى ايمان را كه اصل همه خوبىهاست به من عنايت فرموده، بنابراين آنچه با من كند چيزى جز امتحان و محكم كردن پاى ايمان، و رساندن من به مقام قرب نيست، و اين جز شادى خشنودى ندارد.
عارفى گفت: الهى از من خشنود باش، عارفى ديگر به او گفت: همى شرم ندارى كه رضاى كسى مىطلبى كه تو از وى راضى نيستى؟!
وقتى رضا به حكم حق در قلب عبد تجلّى كرد، و آيات قرآن و روايات را با عقل و انديشه لمس نمود، جائى براى پريشانى دل نسبت به آنچه از عنايات مادى حق در دست ديگران است نمىماند، و مقام رضا و توجّه به اين حقيقت كه تقسيم روزى بر اساس عدل است، محلّى براى رشك و حسد نسبت به مردم نمىگذارد، و موقفى براى خوار شمردن قضا و قدر الهى به جا نمىماند.
مسئله تقسيم معاش بر اساس عدل و عدالت و فضل و احسان در آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار به طور مفصّل گوشزد شده، و اين فقير در جلد اول «شرح صحيفه» در اين زمينه تفسير مفصّل و جامعى آوردهام، عزيزان مىتوانند به آن قسمت مراجعه كنند.
______________________________
(2)- موسوعة الامام على بن ابى طالب (عليه السلام) فى الكتاب و السنة و التاريخ: 7/ 248.
(3)- بحار الأنوار: 45/ 115، باب 39؛ اللّهوف: 160.
(6)- بحار الأنوار: 75/ 106، باب 19، ذيل حديث 4؛ تحف العقول: 234.
(7)- بحار الأنوار: 66/ 408، باب 38، حديث 120؛ تحف العقول: 202.
(8)- بحار الأنوار: 68/ 139، باب 63، حديث 28؛ وسائل الشيعة: 3/ 254، باب 75، حديث 3559.
(9)- بحار الأنوار: 68/ 152، باب 63، حديث 60؛ مستدرك الوسائل: 2/ 413، باب 63، حديث 2334.
(11)- بحار الأنوار: 2/ 204، باب 26، حديث 89؛ المحاسن: 1/ 271، باب 37، حديث 364.
(12)- بحار الأنوار: 66/ 373، باب 38، حديث 19؛ معانى الاخبار: 261، حديث 1.
(13)- بحار الأنوار: 68/ 158، باب 63، ذيل حديث 75؛ وسائل الشيعة: 3/ 251، باب 75، حديث 3546.
(14)- غرر الحكم: 198، حديث 3927.
(15)- غرر الحكم: 103، حديث 1823.
(16)- بحار الأنوار: 79/ 143، باب 18، ذيل حديث 26؛ مستدرك الوسائل: 2/ 412، باب 63، حديث 2331.