دشوارى مرگ حالتى شبيه به مستى است كه بر اثر فرارسيدن مقدمات خروج روح از بدن، هيجان و انقلاب جان كندن به انسان دست مىدهد و با شتاب بر عقل و قلب و اعضاى بدن چيره مىگردد و در او اضطراب و ناآرامى شديدى پديد مىآيد.
اين وضعيت يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى قلبى خود را كه ساليان دراز با آن خو گرفته است، پاره كند و در عالمى گام بگذارد كه براى او بسيار تازه و اسرارآميز است به ويژه اينكه در لحظه تولّد جديد، درك و ايده نويى پيدا مىكند و بىثباتى اين جهان را به چشم خويش مىنگرد و حوادث ابتدايى پس از مرگ را مشاهده مىكند. و وحشتى شبيه به گيجى و مستى به او دست مىدهد. حتى انبياء و مردان خدا كه در لحظه مرگ از آرامش كاملى بهرهمندند، از مشكلات اين لحظه انتقالى بىنصيب نيستند.
در سيره اخلاقى پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده است كه: در لحظات آخر عمر مباركش، دست خود را در ظرف آبى مىكرد و به صورت مىكشيد و لا اله الا اللّه مىگفت و مىفرمود:
براى مرگ لحظههاى سختى است.
اين حالت برگرفته از هراسى است كه در آيه شريفه به آن اشاره فرموده است:
و سكرات و بيهوشى مرگ، حق را [كه همه واقعيات جهان پس از مرگ است] مىآورد [و به محتضر مىگويند:] اين همان چيزى است كه از آن مىگريختى.
در بعضى از روايات آمده است كه امام رضا (عليه السلام) فرمود:
سه روز براى انسان وحشتناك است؛ روزى كه متولّد مىشود و اين جهان ناآشنا را مىبيند. روزى كه مىميرد و عالم پس از مرگ را مشاهده مىكند.روزى كه وارد عرصه محشر مىشود و امورى مىبيند كه در دار دنيا نبود.
خداوند درباره يحيى بن زكريا (عليه السلام) مىفرمايد:
و بر او سلام باد روزى كه زاده شد، و روزى كه مىميرد، و روزى كه زنده برانگيخته مىشود.
و با كمى تفاوت از زبان حضرت عيسى (عليه السلام) درباره خود مىفرمايد:
و سلام بر من روزى كه زاده شدم، و روزى كه مىميرم، و روزى كه زنده برانگيخته مىشوم.* اين است عيسى بن مريم، همان قول حق كه [يهود و نصارى] درباره او در ترديدند.
خداوند اين دو پيامبر را مشمول عنايت ويژه خود در اين سه روز قرار مىدهد.ولى مسلم است كسانى كه شيفتگى شديد به دنيا دارند جان كندن و دل بريدن از آنچه وابسته بودهاند مشكلتر است و نيز آنهايى كه مرتكب گناهان بيشترى شدهاند؛ انتقالشان دردناكتر خواهد بود. و بدترين پوزش، است كه مرگ فرا مىرسد.
اما كسانى كه در دنيا با ايمان و خلوص و زهد مىزيستند، مرگ برايشان آسان مانند بوييدن گل خوشبويى است كه احساس راحتى و نشاط مىكنند.
در حديث معراج از وجود مبارك پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) درباره ويژگى اهل آخرت آمده است:
نفوس خويش را به رنج درمىافكنند و طعم آسودگى به آنها نمىچشانند همانا آسودگى اهل بهشت در مردن است و آخرت آسايشگاه، خداپرستان است.
هرگز درون خويش، هراس و نگرانى از رفتن به جهان آخرت، راه نمىدهند بلكه از غم و رنجها رهايى پيدا مىكنند.
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
آدميزاد يا آسوده مىشود يا از دستش آسوده مىشوند، امّا آسوده شده: پس آن بنده رستگار و درستكارى است كه از رنج دنيا و آنچه از تكاليف بندگى بر اوست به سوى آسايش ابدى و بهشت آخرت آرام مىگيرد و اما آسوده كننده: آن انسان فاسقى است كه دو فرشته نگهبان او و نوكر و خانواده و زمينى كه بر آن راه مىرفته از وجود او راحت مىشوند.
بنابراين مؤمنى كه كردار او، عمل صالح و در جانش نفس مطمئنه را پرورانده؛ آماده پرواز به سوى لقاى دوست مىشود تا در جوار نعمتهاى گواراى او آرامش گيرد و در لذّتهاى ابدى غوطهور گردد.
سدير صيرفى مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم فدايت شوم. اى فرزند رسول خدا! آيا مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه، به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مىآيد به او خطاب نموده و مىگويد: اى ولى خدا! ناراحت نباش، سوگند به آن كه محمد (صلى الله عليه و آله) را مبعوث كرد من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هايت را بگشا و بنگر، او نگاه مىكند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين (عليه السلام) و امامان از نسل او را مىبيند.فرشته به او مىگويد: ببين اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان (عليهم السلام) دوستان تواند.
پس چشمش را باز مىكند و مىبيند و ناگاه گويندهاى از سوى پروردگار عزيز ندا مىدهد و مىگويد: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ اى كسى كه به مقام محمد و اهل بيت او اطمينان داشتى و ﴿ارْجِعِى إِلَى رَبّكِ رَاضِيَةً﴾ به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه تو، به ولايت آنان راضى هستى ﴿مَّرْضِيَّةً﴾ و او با ثوابش از تو خشنود است. ﴿فَادْخُلِى فِى عِبادِى﴾ داخل شو در ميان بندگانم، يعنى محمد و اهل بيت (عليهم السلام) او ﴿وَ ادْخُلِى جَنَّتِى﴾
در اين هنگام چيزى براى انسان محبوبتر از آن نيست كه روحش هر چه زودتر از كالبدش جدا شود و به آن منادى بپيوندند.
در قرآن دارالسلام سراى سلامت و آسايشگاه و راحت ابدى است كه در دو سوره انعام و يونس به آن اشاره شده است:
براى آنان نزد پروردگارشان خانه سلامت و امن است؛ و به پاداش كارهاى پسنديدهاى كه همواره انجام مىدادند يار و سرپرست آنان است.
و خدا [مردم را] به سراى سلامت و امنيت [كه بهشتِ عنبر سرشت است] دعوت مىكند و هر كه را بخواهد به راهى راست هدايت مىنمايد.
مراد در آيات فوق؛ بهشت جايگاه جاودانى كسانى است كه در آيات خداوند تدبّر و تفكّر كردهاند و در نتيجه جامه پرهيزگارى به تن كرده و با تسليم جان خويش نزد پروردگارشان در خانه سلامت تا ابد خواهند ماند.
از نمونههاى تاريخى چنين بزرگانى كه با قرآن كريم پيوند عارفانه داشتهاند؛ «سيده نفيسه فرزند حسن بن زيد بن حسن مجتبى (عليه السلام)، همسر اسحاق بن امام جعفر صادق (عليه السلام)، صاحب جلالت و فضيلت در خاندان رسالت و ولايت بوده است. او در خانه خود قبرى ساخته و در آن مشغول به قرائت قرآن و اقامه نماز مىشد و بدين حال توانست هزاران بار قرآن را ختم كند. هنگامى كه در ماه مبارك رمضان لحظه رحلت او فرا مىرسد به او گفتند: كه روزه ات را باز كن. گفت: من سى سال است كه از خداوند خواستهام كه او را در حال روزه ديدار كنم، هرگز چنين نكنم و اكنون وقت آن رسيده كه خداوند دعايم را مستجاب كند.
سپس مشغول به قرائت سوره انعام شد و لحظهاى كه به آيه ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ﴾ رسيد، براى آنان بهشت آماده است، جان به جان آفرين تسليم كرد.
سيده نفيسه در ماه رمضان، سال دويست و هشتاد در ديار مصر دار فانى را به سوى دارالسلام وداع نمود و همسر او اسحاق خواست جنازه او را به مدينه منتقل كند تا در بقيع دفن نمايد، پس مردم مصر از او خواستند كه براى تبرّك و زيارت جنازه پاكيزه او را باقى بگذارد و به او هداياى زيادى تقديم كردند ولى او نپذيرفت.
شبانگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در خواب زيارت نمود و حضرت به او فرمود:
اى اسحاق! دخترم را رها كن در مصر دفن شود؛ با اهل مصر درباره نفيسه مخالفت مكن، پس همانا رحمت خدا به بركت مقام او بر مردم نازل گشته و بلا از آنان برطرف مىشود.»
______________________________
(1)- صحيح البخارى: 5/ 141؛ تفسير القرطبى: 17/ 13، ذيل آيه 19 سوره ق.
(6)- بحار الأنوار: 74/ 25، باب 2، حديث 6.
(7)- الكافى: 3/ 254، حديث 11؛ بحار الأنوار: 79/ 168، باب 20، ذيل حديث 3.
(9)- الكافى: 3/ 127، حديث 2؛ بحار الأنوار: 6/ 196، باب 7، حديث 49.