در اين جملات ملكوتى به اسامى كتاب حق كه هر يك نشانگر مفهومى بلند و معنائى آسمانى است اشاره شده و كنار هر اسم به صورت رمز به حقيقت آن تذكّر داده شده است:
فرقان، قرآن، كتاب، وحى، نور، شفا، ميزان، عَلَم نجات.
فرقان حقيقتى است كه به وسيله آن حلال از حرام، واجب از مستحب، معروف از منكر، نور از ظلمت، خير از شرّ، حق از باطل تميز داده مىشود.
اين حقيقت اگر در جامعه نبود، و اين واقعيّت اگر در حيات انسان تجلّى نمىكرد، حجت خدا بر بندگان تمام نبود.
[اين است] ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده، قرآنى كه سراسرش هدايتگر مردم است و داراى دلايلى روشن و آشكار از هدايت مىباشد، و مايه جدايى [حق از باطل] است.
هميشه سودمند و با بركت است آن كه فرقان را [كه قرآن جدا كننده حق از باطل است] به تدريج بر بندهاش نازل كرد، تا براى جهانيان بيم دهنده باشد.
كلمه قرآن به معناى خواندن است، خواندن حلال و حرام، خواندن مسائل اخلاقى و تاريخى و حقايق ملكوتى و طبيعى و مسائل آفرينش، و ظاهر و باطن.
كلمه كتاب هم معناى واضح و روشنى دارد، و آن مجموعهاى از مسائل و مطالب مدوّن و منظم است كه با اسلوبى خاص آماده شده تا مردم از آن بهرهمند شوند.
لفظ قرآن در حدود هفتاد مرتبه و كلمه كتاب نزديك به 230 بار در قرآن كريم به مناسبتهاى گوناگون ذكر شده است.
به آنچه از جانب حضرت حق تعالى به انبيا ابلاغ شده تا براى نجات مردم و تأمين سعادت دنيا و آخرت آنان به همگان برسانند، وحى گفته مىشود.
آنچه با استحكامى فوقالعاده قوى، و به صورت زنده و جاويد و ابدى در بردارنده وحى است فقط و فقط قرآن كريم مىباشد.
قرآن مجيد با دلايلى متين و براهينى قوى و استدلالاتى محكم و حتى با دعوت از جنّ و انس به معارضه، وحى بودن خود را ثابت مىكند و با آيات كريمهاش انسان را به اين معنا آگاهى مىدهد كه اين مجموعه وحى الهى است كه بر قلب رسول مطهّرش رسيده، و پيروى از آن موجب فلاح و رستگارى است.
قوانين و دستورهايى كه منبعى جز وحى ندارد، قدرت دارد ظاهر و باطن انسان را اصلاح كند، و مفاسد مادى و معنوى را علاج نمايد.
اختلافات مهلكى كه به طور دائم در جوامع و يا در خانوادهها حكمفرما بوده، از طريق جعل قوانين به دست انسانها رفع نشده و نمىشود، اين درد سنگين و اين مرض خطرناك جز از طريق حاكميت دين، راه درمان ندارد.
جريانات عجيب و غريبى كه در تمام شؤون حيات انسان جريان داشته و دارد و تمام آنها بر خلاف اصول انسانيّت بوده، تا اصول حكومت اخلاق عالى انسانى متّكى به ايمان و عقيده در همه جامعهها تعميم پيدا نكند، همچنان ادامه خواهد داشت و تحولاتى كه واقع مىشود عموماً صورى و قشرى خواهد بود.
«بدون شك طريق رفع اين اختلافات و جريانات، اصلاح احساسات درونى انسان است نه تأكيد و تشديد و اصلاح متولّى قوانين.
شما مىدانيد كه به طور كلّى در ميان بشر سه روش اجتماعى بيشتر نبوده و نيست:
1- روش استبداد كه مقدّرات مردم را به دست يك اراده مىدهد و هر چه دلخواه او بوده باشد به مردم تحميل مىكند.
2- روش حكومت اجتماعى كه اراده امور مردم به دست قانون گذارده مىشود و يك فرد يا يك هيئت مسئول اجرا مىشوند.
3- روش دينى كه اراده تشريعى خداى جهان در مردم به دست همه مردم حكومت كرده و اصل توحيد و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعى را تضمين مىنمايد.
در روش اول و دوم تنها مراقب افعالِ مردمند، و كارى با اعتقاد و اخلاق ندارند، و به مقتضاى آنها انسان در ماوراى مواد قانونى يعنى در اعتقاد و اخلاق آزاد مىباشد، زيرا ماوراى قوانين اجتماعى ضامن اجرا ندارد. تنها روشى كه مىتواند صفات درونى انسان و اعتقاد را ضمانت نموده و اصلاح كند روش دين است كه به هر سه جهت اعتقاد، اخلاق، اعمال، رسيدگى مىنمايد.
نتيجه اينكه: رافع حقيقى اختلافات اجتماعى تنها روش دين است و بس. نظر به اينكه ارتفاع اختلافات از جامعه انسانى بدون ترديد صلاح نوع و كمال انسانى است و از طرف ديگر دين تنها راه رفع اختلافات مىباشد و از سوى ديگر دستگاه آفرينش هر نوع را به سوى كمال حقيقى وى هدايت كرده و سوق مىدهد، پس ناچار خالق دستگاه آفرينش، دين حق و سزاوارى را بايد براى انسانيّت تعيين كرده و به عالم انسانى وحى كند و اين همان دين حقّى است كه بايد در جامعه بوده باشد.
نبايد تصور كرد كه درست است كه رفع اختلافات بايد با دين انجام گيرد ولى دستگاه آفرينش به الهامى كه به واسطه عقل اجتماعى مىنمايد افراد نابغه و خيرخواهى تهيه مىكند كه مردم را به سوى عقايد حقه و اخلاق شايسته و اعمال نيك دعوت نمايند و اينها هستند كه پيامبران ناميده مىشوند.
زيرا چنانچه ثابت شده همان عقل اجتماعى انسان است كه به اتكاى احساسات درونى و نيروى فكر خود به سوى اختلاف دعوت مىكند و البته چنين عاملى وسيله رفع اختلاف نمىباشد.
و از اينجا روشن است كه اين شعور انسانى كه اصل دين را از غيب آفرينش به طور الهام مىگيرد سنخ ديگرى از شعور است، غير از شعور فكرى كه در همه افراد موجود است و اين شعورِ مخصوص، همان است كه «وحى» ناميده مىشود
ما به تو وحى كرديم، همان گونه كه به نوح و پيامبران پس از او وحى كرديم؛ و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان [داراى مقام نبوتشان] و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان نيز وحى نموديم؛ و به داود، زبور داديم.
و آنچه از كتاب به تو وحى كردهايم، همان حق است، [و] تصديق كننده [كتابهايى كه] پيش از آن بوده است؛ يقيناً خدا به بندگانش آگاه و بيناست.
بگو: به من فقط وحى مىشود كه معبود شما خداى يكتاست؛ پس آيا تسليم [فرمانها و احكام او] مىشويد؟
پس به آنچه بر تو وحى شده تمسك بجوى، يقيناً تو بر راهى راست قرار دارى.
از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى شده پيروى كن، هيچ معبودى جز او نيست، و از مشركان روى بگردان.
و اين قرآن [كه گواهى خدا بر حقّانيّت نبوّت من است] به من وحى شده تا به وسيله آن شما وهر كس را كه اين قرآن به او مىرسد؛ بيم دهم.
مسئله نور در صفحات گذشته در حدّ لازم در رابطه با قرآن مجيد توضيح داده شد.
امراض اعتقادى و اخلاقى كه بر اعمال انسان اثر مستقيم مىگذارند در رأس تمام امراض و بيمارىهاست.
سستى بنيان اعتقاد، و انحرافات اخلاقى، وضع خانواده و جامعه را مختل مىكند، و فساد را در تمام جوانب حيات گسترش مىدهد، و دنيا و آخرت انسان را بر باد داده و او را به عذاب ابد دچار مىكند.
امروزه انسان در جهت اعتقاد و اخلاق و به ناچار در زمينه عمل گرفتار مفاسد بى شمارى است.
اضطراب و ناامنى در درون بشر موج مىزند، اختلالات فكرى مزاحم اوست، بنياد خانواده و جامعه بر باد رفته، همه از دست هم مىنالند، ظلم و ستم سراسرى شده، جنايت و خيانت بيداد مىكند، تمدّن در شُرف نابودى است، وحشت و ترس بر ارواح حكومت مىنمايد، امنيت از تمام زمينههاى حيات رخت بسته، گناهان و معاصى به صورت طبيعت ثانويه درآمده است. ازدواجها كاهش يافته و آمار طلاق به طور بى سابقهاى اوج گرفته است. بدبختى به جاى خوشبختى و زحمت به جاى راحت و ظلمت به جاى نور و توحّش به جاى انسانيّت در كار آمده است.
اختراعات علما و دانشمندان تبديل به اسلحههاى خطرناك گشته و در همه جاى دنيا بر سر بشر فرو مىريزد.
اندك برخوردى در گوشهاى از جهان، وضع تمام ملتها را در امور سياسى و اقتصادى بهم مىريزد.
ميدان زندگى صحنه وحشتناك جنگ و نبرد گشته و اصول مسلم علمى هم در چنين طوفانى دستخوش تحريف و تغيير شده است.
آمار خود كشى وحشت آور است، فرار اطفال از خانوادهها درد بى درمان شده، فساد در جوانان به صورت نان شب در آمده، علاقه مردم به مسائل پوچ و ياوه، سينما و تئاتر وقيحانه و مفتضح، استعمال بى حساب دود و مشروب و مواد مخدر از حد گذشته است.
انسان به شدّت بيمار شده و بيمارى روحى و قلبى و عملى بر او چيره شده است. بيمارى باطنى و درونى او از سرطان بدتر است.
مجامع بين المللى و مراكز دفاع از بشر و منابع قانون گذارى و محيطهاى علمى و دادگسترىها و كتابخانهها و خلاصه علما و دانشمندان براى اين مريض داروى شفابخش ندارند! انسان اگر به اين صورت راه زندگى را ادامه دهد معلوم نيست به كجا برسد؟
با قاطعيّت مىتوان گفت: تنها راه شفا گرفتن انسان از اين همه بيمارى بازگشت به قرآن مجيد است.
قرآن داروى شفابخش است و دارو بودن خود را همراه با داشتن قدرت شفابخشى در عصر جاهليّت ثابت كرد.
رسول پاك اسلام (صلى الله عليه و آله) كفّار را از كفر، مشركين را از شرك، گرفتاران به خرافات را از خرافهپرستى، ظالمان را از ظلم، عاصيان را از عصيان، جاهلان را از جهل، فاسدان را از فساد، بيدادگران را از بيدادگرى، بداخلاقها را از سوء خلق، منحرفان را از انحراف، آلودگان را از آلودگى به وسيله قرآن مجيد معالجه كرد.
به سه آيه زير كه كلام حضرت حق و تجلّى علم و عدل است. با دقت بنگريد، آياتى كه قرآن مجيد را شفا دهنده انسان از تمام دردهاى اعتقادى و اخلاقى و عملى مىداند.
اى مردم! يقيناً از سوى پروردگارتان براى شما پند وموعظهاى آمده، و شفاست براى آنچه [ازبيمارىهاى اعتقادى و اخلاقى] در سينههاست، و سراسر هدايت و رحمتى است براى مؤمنان.
در اين باره تفسير نمونه مىنويسد:
«در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم.
وعظ و موعظه آن چنانكه در «المفردات» آمده است، نهى آميخته به تهديد است، ولى ظاهراً معنى موعظه وسيعتر از آن باشد، همان گونه كه از «خليل» دانشمند معروف عرب در همان كتاب آمده است: موعظه عبارت از تذكّر دادن نيكىهاست كه توأم با رقّت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى كه در مخاطب تأثير بگذارد، او را از بدىها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكىها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مىشود.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظهاى بايد تأثير داشته باشد بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.
منظور از شفا دادن بيمارى در دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينههاست، همان آلودگىهاى معنوى و روحانى است، مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيمارىهاى روحى و معنوى است.
منظور از هدايت، راهيابى به سوى مقصود يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبههاى مثبت است.
و منظور از رحمت همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مىشود، همان گونه كه در كتاب «المفردات» مىخوانيم: رحمت هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن اوست، و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقّت قلب و عطوفت است.
در واقع آيه شريفه، چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مىدهد:
مرحله اول: مرحله موعظه و اندرز است.
مرحله دوم: مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذايل اخلاقى است.
مرحله سوم: مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مىگيرد.
مرحله چهارم: مرحلهاى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود. و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد، و در پرتو قرآن انجام مىگيرد.
قرآن انسانها را اندرز مىدهد، زنگار گناه و صفات زشت را از قلب مىشويد، نور هدايت را به دلها مىتاباند، نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مىگرداند.
امير المؤمنين (عليه السلام) در «نهج البلاغه» با رساترين تعبير، اين حقيقت را توضيح داده است:
از قرآن براى بيمارىهاى خود شفا جوييد و از آن براى پيروزى بر مشكلات يارى خواهيد، كه شفاى از بزرگترين بيمارىها كه كفر و نفاق و تباهى و ضلالت مىباشد در قرآن است.
و اين خود مىرساند كه قرآن نسخهاى است براى بهبود فرد و جامعه از انواع بيمارى اخلاقى و اجتماعى، و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفابخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى ديگر جستجو مىكنند، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار دادهاند نه انديشيدنى و عمل كردنى.»
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾
و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مايه درمان ورحمت است، نازل مىكنيم.
﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ۖ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ ۗ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَ شِفَاءٌ﴾
و اگر آن را قرآنى غير عربى قرار داده بوديم قطعاً مىگفتند: چرا آياتش در نهايت روشنى بيان نشده است، آيا [قرآنى] غير عربى [و نامفهوم] براى [مردمى] عرب زبان [و فصيح؟!] بگو: اين كتاب براى كسانى كه ايمان آوردهاند، سراسر هدايت و درمان است.
آنها كه بر وجود و عدم در نبستهاند
طَرْفى ز راحت دوجهان درنبستهاند
همّت بلند دار در اين ره كه عاشقان
خطّ وفا به بال كبوتر نبستهاند
از جان مترس تا به حيات ابد رسى
بر آب خضر سدّ سكندر نبستهاند
در خود ببين كه چهره كشايان نقشبند
نقشى ز سادگىّ تو خوشتر نبستهاند
بگشا طلسم گنج كه كارآگهان غيب
اقبال را به سلسله زر نبستهاند
دل در چمن مبند كه گر راست بنگرى
نخلى به قامت تو برابر نبستهاند
فيضى خموشى تو برين آستانه چيست
بانگى بزن كه حلقه بر اين در نبستهاند
______________________________