كفران نعمت تنها به ناسپاسى از خداوند نيست، بلكه هر گونه بهرهگيرى انحرافى و غلط از نعمتهاى خداوند، حق نعمت را از بين مىبرد. و اصل كفران نعمت همين است.
اصل توحيد، دين، هدايت، رسالت، راه مستقيم، نظام هستى و ... از نعمتها و بركات خدادادى است كه حق تعالى بر روى آنها سرمايه گذارى كرده است. و امانتهاى بزرگى چون عقل، فطرت، اراده، هدايت، پيامبران و ائمه اطهار (عليهم السلام) به عنوان امتياز، تنها به انسان بخشيده است.
يقيناً ما امانت را [كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است] بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم و آنها از به عهده گرفتنش [به سبب اينكه استعدادش را نداشتند] امتناع ورزيدند و از آن ترسيدند، و انسان آن را پذيرفت بىترديد او [به علت ادا نكردن امانت] بسيار ستمكار، و [نسبت به فرجام خيانت در امانت] بسيار نادان است.
در زيارت جامعه كبيره خطاب به اهل بيت (عليهم السلام) چنين مىخوانيم:
شماييد راه راستتر و گواهان خانه فنا و شفيعان خانه بقا، و رحمت پيوسته و نشانه انباشته و امانت نگاه داشته.
در اينجا بين حمل و تحميل فرق اساسى است و انسان امانت الهى را با اختيار پذيرفت و آن را برداشت هر چند او در امانتدارى بس ستمگر و نابخردانه رفتار مىكند. آيه فوق واقعيتهايى را در مورد انسان بيان مىكند كه هنوز عقل بشر به آن نرسيده است.
امّا آنچه از ظاهر آيه فهميده مىشود اين است كه: خداوند ويژگىهاى بسيارى به بشر داده كه هيچ يك از موجودات در آسمان و زمين آن را ندارند و اين امتيازات امانت الهى است و براى انسان مسئوليتآور است. امّا بسيارى از انسانها در اين امانت خيانت كرده و از آن، در مسير خلافِ اراده خداوند، بهره مىبرند.
عقل و اراده آدمى كه بايد در مسير شناخت حق و انتخاب آن به كار رود تا مايه رشد و كمال بشر شود، در راههاى باطل به كار گرفته شده و به گسترش ظلم و فساد انجاميده است.
در حديث آمده است:
هنگامى كه وقت نماز فرا مىرسيد، حضرت على (عليه السلام) لرزه بر اندام و هراسان و رنگ به رنگ مىشد. به حضرت گفته شد: يا اميرالمؤمنين! چه شده است؟مىفرمود: وقت نماز آمده، نماز همان امانت الهى است كه كوهها و آسمانها از تحمّل آن سرباز زدند.
امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) در اين زمينه فرموده است:
سپس اداى امانت است، آن كه امين نيست زيانكار است. امانت بر آسمانهاى برافراشته، و زمينهاى گسترده، و كوههاى بلند و استوار عرضه شد، در حالى كه درازتر و پهنتر و بلندتر و بزرگتر از آنها نبود، و اگر چيزى به خاطر طول و عرض و يا قدرت و عزّت از قبول امانت امتناع مىورزيد هر آينه آسمان و زمين و كوه بود، امّا از عقوبت ترسيدند، و آنچه را كه موجود ضعيفترى چون انسان به آن نادان بود درك كردند «انسان ستمكار و نادان است».
توحيد تنها صراط مستقيمى است كه با مقام و مراتب خود، جامعه انسانى را به معدن عظمت و نور مىرساند و انحراف از آن، سقوط به وادى تنگ و تاريك شرك را در پى دارد. بعضى از مشركان از ابتدا بر شرك و الحاد بودند و برخى موحّدانى بودهاند كه به مرور زمان با فاصله گرفتن از معارف توحيدى به وادى هولناك شرك گرفتار شدهاند، مانند اهل كتاب كه در ابتدا داراى پيامبر و كتاب آسمانى و دين توحيد بودند و به مرور زمان از مشركان، تأثيرپذير شدند.
در قرآن كريم به گروههايى از مشركان اشاره نموده كه از آنان دهريه (مادىگرايان)، بت پرستان، دوگانه پرستان، اهل كتاب (نصارى و يهود) و ... هستند و اكنون شاخهاى از آنها باقى است.
شناخت ريشههاى شرك و الحاد به درون نفس آدمى باز مىگردد.
در آيات و روايات ما ريشه بيمارىهاى الحادى كه براى نفس انسان برشمردهاند عبارتند از:
1- هواپرستى:
انسان هوا مدار مىخواهد كه راه او براى عصيان باز باشد تا هر چه نفس أمّاره خواست همان را عمل كند و چون ايمان و اعتقاد به معاد مانع رهايى و بىبندوبارى است؛ اصل ايمان و قيامت را انكار مىكند.
2- جهالت:
جهل مهمترين عامل شرك است و زمينه ساز شرك در طول تاريخ بوده است.قرآن كريم جهالت را ريشه عناد و لجاجت و استهزاى مشركان و كافران با موحّدان مىداند و خطر جاهل مدرن، بيشتر از نادان باديه نشين است؛ زيرا او با ابزار و دانش نو جنگافروزى مىكند و جهانى را با هواى نفس خود به آتش مىكشد.
3- حس گرايى:
انس بشر با عالم طبيعت در همان شناخت حسّى و ظاهرى او خلاصه مىشود و بينش او از هستى، و آفرينش در حدّ ماديات و امور جسمى و جنسى است.
بت پرستان كه گرفتار محسوسات هستند؛ خداى خود را از سنگ و چوب مىسازند تا معبودى را پرستش كنند. تا جايى كه از حضرت موسى (عليه السلام) خواستند كه خداوند را آشكارا نشان دهد و اين ديدگاه ظاهرى بشر است.
4- تنوّع موجودات و گوناگونى حوادث:
از سرچشمههاى شرك، دوگانه پرستى يا چندگانه پرستى به خاطر كثرت موجودات و حوادث روزگار است. اعتقاد به خير و شر و حادثههاى زشت و زيبا گروهى را وادار مىسازد كه براى هر يك مبدأ جداگانه بسازد. رواج خدايان دروغين براى باد، باران، نور، عشق و ... از اين باب است.
5- تقليد كوركورانه:
قبول و پذيرش گفتار و روش ديگرى بدون دليل و استدلال به ويژه در مسائل اساسى دين كه با مبدأ و معاد و نبوّت و رسالت سر و كار دارد، سبب پيدايش مذاهب و تعصّبات قومى و قبيلهاى و عرفانهاى دروغين در جوامع مىشود و بر اين اساس اصل دين و سنّت به زير سؤال مىرود و خرافه پرستى و بدعت گذارى در جامعه شيوع پيدا مىكند.
6- زمامداران زر و زور:
سرمايه داران و عالمان فاسد از عوامل مهمّ بروز و اشاعه شرك در بين مردم بودهاند. پول داران با تطميع مردم و رواج خرافه و تبليغات نو، به آرزوهاى دنيايى خود مىرسند و انديشمندان باطل؛ بت پرستى را از سنّت و روش گذشتگان مىدانستند و براى حفظ آثار و الحاد مىكوشيدند و پرستش الهه ساختگى را وسيله شفاعت و محبوبيّت، نزد خداوند معرفى مىنمودند.
7- شخصيّت پرستى:
سطحى نگرى و ساده بينى بشر زمينه گرايش به شخصيّتهاى توهّمى و خيالى شده است. در جاهليّت قرن اخير تودهاى از مردم به افرادى ممتاز مانند: هنرمندان، ورزشكاران، ثروتمندان و ... اشتياق پيدا كردهاند و كمتر به ملاكهاى الگوى سالم و مقدّس توجّه مىكنند. اين معضل همگانى، موجب شهرت شرك و نفاق در رفتار و گفتار مردم گرديده است.
8- منفعت پندارى:
گروه دنياطلب به دنبال منافع مادّى و انتفاعى خود هستند. بت پرستان با رواج پرستش بتان كاسبى مىكردند و در وقت بروز مشكلات و كمبودها، بت ها را وسيله شفاعت و عزّت قرار داده؛ و با تشويق به دريافت هدايا و نذورات و خيرات و ماليات و ... به عنوان حق و سرانه حكومت؛ اداره دين مردم را به عهده مىگرفتند.
9- تعصّب و لجاجت:
لجاجت مرضى است كه اگر كسى گرفتار آن شود هيچ استدلال منطقى را نمىپذيرد و در نتيجه دچار انحطاط و عذاب وجدان مىشود. آن كه با اتمام حجّت با علم و عمد، توحيد را انكار مىكند و مظاهر شرك را ترويج مىدهد، چنين موجودى در هيچ شرايطى در راه هدايت الهى قرار نمىگيرد و زمينه كفر و فساد در زمين را هم فراهم مىكند.
درخواست معجزه و شفا از پيامبران و اعطاى هديه و رشوه به آنان از سوى مشركان و كفّار به خاطر همين سودجويى و لجبازى بوده است و هرگز در پى حق شناسى نبودهاند. از اين رو جدال حق و باطل و انتقام شديد آنان، نشانه شرك و كفر باطنى آنان بوده است.
آثار شوم شرك و الحاد در زندگى فردى و اجتماعى، علمى و عملى و دنيوى و اخروى بشر بسيار است مانند:
1- محروم شدن از معارف الهى
2- تفرقه و جنگ و جدال
3- محروميّت از مغفرت و فيض الهى
4- مذمّت و خوارى در دنيا
5- عذاب جهنّم جاودانه.
پروردگار حكيم، قرآن را، درمان همه دردهاى معنوى بشر و شفاى سينههاى انسان مىداند و مىفرمايد:
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ۙ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾
و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مايه درمان ورحمت است، نازل مىكنيم وستمكاران را جز خسارت نمىافزايد.
با آنكه قرآن براى همه است، ولى تنها كسانى از اين نور بهره مىبرند كه پنجره روح خود را به سوى آن باز كنند و لجاجت و دشمنى را كنار گذاشته، با روحى سالم به استقبال قرآن روند. پس بيمار دلان را غير از خسارت نمىافزايد، مانند باران كه وقتى بر مردارى ببارد، بوى تعفّن برخيزد هر چند باران زلال و پاك است.
استدلال قرآن، ركود فكرى را شفا مىدهد؛ موعظه قرآن، قساوت را درمان مىكند؛ تاريخ قرآن، تحيّر را برطرف مىسازد؛ زيبايى آهنگ و فصاحتش، روح فرارى را جذب مىكند؛ قوانين و احكامش، عادات خرافى را ريشه كن مىكند؛ تلاوت و تدبّر در آن، بيمارى غفلت را شفا مىبخشد؛ تبرّك به آن، امراض جسمى را شفا مىدهد و رهنمودهاى آن تاريكىها را روشن مىكند.
چون كافران به امر و نهى قرآن و مواعظ آن عمل نمىكنند با نزول هر دستور، جرمشان بيشتر و خسارتشان افزونتر مىشود.
تفاوت خسارت با ضرر در اين است كه در ضرر تنها سود و بهره از بين مىرود ولى در خسارت سرمايه و سود و پاداش همه نابود مىشود، مانند يخ فروشى كه سرمايهاش يخ است و با گرماى آفتاب، اصل و سود مال او آب مىشود.
بنابراين قرآن سرمايهاى عظيم از جانب خداست كه آفريننده بشر و فطرت اوست. قوانين آن نيز مطابق با فطرت و نجات دهنده و رحمت براى مؤمنان است؛ امّا كافران و مشركان با كفر و الحاد خود هدف از آفرينش و آفريدگار را به طور كلّى انكار مىكنند و اصل فطرت و بهره سعادت و بهشت را يكباره به باد فنا مىدهند.
حضرت على (عليه السلام) در فضل قرآن چنين مىفرمايد:
شفاى از بزرگترين بيمارىها كه كفر و نفاق و تباهى و ضلالت مىباشد در قرآن است. پس به وسيله قرآن از خدا بخواهيد، و با عشق به قرآن به خدا توجه كنيد، و به وسيله آن از مردم چيزى مخواهيد، به طور يقين، بندگان خدا در اين دنيا با وسيلهاى مانند قرآن به خداوند توجّه نكردهاند.
______________________________
(2)- بحار الأنوار: 99/ 129، باب 8، حديث 4؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 274، حديث 1.
(3)- عوالى اللآلى: 1/ 324، حديث 62؛ تفسير نور الثقلين: 4/ 313، حديث 265.
(5)- برگرفته از تفسير موضوعى قرآن كريم، توحيد در قرآن، جوادى آملى: 2/ 603.