در اين مه گنه از صغير و كبير
مرا كرد شيطان به دامش اسير
ز تقصير بود آن و گر از قصور
ز روى تعمد و يا از غرور
به هر حال كرديم بر خود ستم
و يا برده حرمت ز يك محترم
درود تو بر احمد و خاندان
كه هستى شرف يافت از نامشان
بپوشان گناه و ز ما در گذر
ملامت مكن پيش چشمى دگر
كه باشد مرا خصم و شادان شود
بلايى كه ترسم از آن آن شود
به احسان و لطفى كه در دل تو راست
به راهى فرستم كه آن ره سزاست