هنگامى كه نعمتى به انسان مىرسد چهار حالت روانى در او پديدار مىشود:
نخست اينكه: آرزو كند همانگونه كه ديگران دارند او هم داشته باشد، اين حالت را «غبطه» مىنامند. اين حالى نيكو و در خور ستايش است؛ زيرا انسان را به تلاش و كار سازنده وا مىدارد. هيچگونه اثر مخرّبى در فرد و جامعه ندارد و همگان را به آسايش و سعادت مىرساند.
دوّم اينكه: آرزو مىكند؛ ديگران در نعمت باشند هر چند خودش در محروميّت و كمبود زندگى كند. حتى آمادگى دارد كه آنچه را از نعمتهاى جسمى و مادى بهرهمند است در اختيار ديگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد، اين حالت را «ايثار» مىگويند. يعنى ديگرى را بر خود برترى دهد و سود او را بر سود خود مقدّم بدارد. اين از مهمترين صفات برجسته انسانى است.
سوم اينكه: آرزو مىكند خودش داراى آن نعمت شود و ديگران از آن محروم بمانند. اين حالت را «بخل» و تن خواهى مىگويند. در اين حال انسان همه چيز را براى خود مىخواهد و از محروميّت ديگران لذّت مىبرد.
چهارم اينكه: آرزو مىكند آن نعمت از ديگران گرفته شود و براى اين آرزو، كوشش فراوانى هم مىكند. اين حالت ناپسند را «حسد» يا حسادت مىنامند. اين شيوه روانى، او را به تلاش تخريبى درباره ديگران وا مىدارد، بىآنكه فايده سازندهاى براى خود داشته باشد.
ريشه پيدايش اين بيمارى روانى در انسان، افراط در خوى برترىجويى و تك محورى است. اين خصلت اگر در حدّى تعديل نگردد به ديگران تجاوز كرده و براى ديگران در نيل به كمالات مادّى يا معنوى ايجاد مزاحمت مىكند و خواهان زوال نعمت از آنها مىگردد. آنچنان در آرزو و ضربه زدن به محسود همّت مىگمارد كه دين و شرف و آسايش خود را در اين راه فدا مىكند. و انسان بايد از شرّ آن به خداوند منّان پناه برد؛ زيرا حسادت دارويى به غير از پناه بردن به خدا ندارد همانگونه كه پروردگار در سوره فلق فرموده است:
بگو: به پروردگار سپيدهدم پناه مىبرم،* از زيان مخلوقاتى كه [با انحرافشان از قوانين الهى به انسان] ضرر مىرسانند،* و از زيان شب هنگامى كه با تاريكىاش درآيد [كه در آن تاريكى انواع حيوانات موذى و انسانهاى فاسق و فاجر براى ضربه زدن به انسان در كميناند]* و از زيان زنان دمنده [كه افسون و جادو] در گرهها [مىدمند و با اين كار شيطانى در زندگى فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار مىآورند]* و از زيان حسود، زمانى كه حسد مىورزد.
حسادت در ميان همه شرور، برجستهترين شرّ است؛ زيرا حسود نقشهها و حيلههايى را به كار مىبرد و مرتكب انواع شرارت و آسيبها مىشود تا به هدف برسد.
حسود در حقيقت به خداوند اعتراض دارد و در برابر اراده و حكمت او موضع مىگيرد. حسود هرگز خيرخواهى و نصيحت نمىكند و به خاطر خوى حسادت از خير خودش هم جلوگيرى مىكند و به مرگ ديگرى راضى مىشود.
رواياتى از معصومان دين به اين مضامين به ما رسيده است:
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
خداوند بلند مرتبه و عزيز به موسى بن عمران فرمود: اى پسر عمران! بر آنچه از فضل و كرم خود به مردم دادهام، حسادت مورز و چشمت را به دنبال آن دراز مكن و دلت را در پى آن مبر؛ زيرا رشك برنده، از نعمت من ناراحت است و از تقسيمى كه ميان بندگانم كردهام جلوگيرى مىكند و كسى كه چنين باشد، نه من از اويم و نه او از من است.
در اين زمينه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
حسادت مرض خطرناكى است كه جز با هلاكت حسود يا مرگ رشك برده شده، از بين نمىرود.
و نيز فرمود:
آدم رشك برنده، دوستى خود را در گفتارش آشكار مىكند و كينه خود را در كردارش پنهان مىسازد. پس نام دوست دارد ولى در صفت دشمن است.
حسدورزى و رشك نسبت به مؤمنان و مسلمانان از وساوس شيطانى و پوششى بس بزرگ، ميان خدا و بنده است و سرانجام به كفر و شرك مىانجامد.
امام صادق (عليه السلام) در نامهاى به يارانش مىفرمايد:
از حسودى به يكديگر پروا كنيد؛ زيرا ريشه كفر، حسادت است.
و نيز فرمود:
فرمانده شياطين به لشكريان خود مىگويد: ميان آنان حسادت و تجاوزگرى افكنيد كه آن دو نزد خدا برابر با شرك است.
در روايتى امام صادق (عليه السلام) درباره پايههاى كفر و فساد مىفرمايد:
اصول و ريشههاى كفر در سه چيز است: حرص و تكبّر و حسد.
اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد.
و اما غرور سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند.
و اما حسادت، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم، ديگرى را نابود سازد.
و نيز فرمود:
و نيز حضرت در وظايف انسان دين محور مىفرمايد:
آدم ديندار مىانديشد، در نتيجه آرامش او را فرا مىگيرد و خود را كوچك مىشمارد پس به فروتنى مىگرايد. قناعت مىورزد و به سبب آن از مردم بىنياز مىشود و به آنچه او را داده شده خشنود است. گوشه تنهايى برمىگزيند و از دوستان بىنياز مىگردد. قيد شهوتها و خواهشهاى نفسانى را مىزند و بدين سان آزاد مىشود.
دنيا را كنار مىگذارد و در نتيجه خود را از بدىها و گزندهاى آن حفظ مىكند. حسادت را دور مىكند پس دوستى و محبّت آشكار مىشود. مردم را نمىترساند از اين رو از آنان نمىترسد، به آنان تجاوز نمىكند پس از گزند ايشان در امان است. به هيچ دل نمىبندد و در نتيجه به رستگارى و كمال فضيلت دست مىيابد. عافيت را به ديده بصيرت مىبيند و از اين رو كارش به پشيمانى نمىكشد.
از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيّت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف ايمان است و چون حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن مىبيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد، كوشش مىكند محسود را به عقب برگرداند و علاوه؛ او در عمل به حكمت و مصلحت بارى تعالى، بخشنده اصلى نعمتها، اعتراض مىكند.
بنابراين شخص حسود به مرور زمان بدگمانى او به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر مىشود و همين حالت او را از وادى ايمان بيرون مىكشد.
علماى اخلاق و معرفت؛ انگيزههاى اصلى حسد را در هفت خصلت برشمردهاند:
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
يكى از ياران حضرت عيسى (عليه السلام) كه قد كوتاهى داشت هميشه در كنار ايشان ديده مىشد. در يكى از مسافرتها كه همراه عيسى (عليه السلام) بود، در راه به دريا رسيدند.
حضرت عيسى (عليه السلام) با يقين خالص زمزمه كرد:
عيسى روح اللّه (عليه السلام) روى آب راه مىرود من هم روى آب راه مىروم. بنابراين عيسى (عليه السلام) چه فضيلتى بر من دارد؟ هر دو روى آب راه مىرويم. هماندم ناگهان زير آب رفت و فريادش بلند شد: اى روح اللّه! مرا بگير و نجاتم ده!
حضرت عيسى (عليه السلام) دستش را گرفت و از آب بيرون آورد و فرمود: اى مرد كوچك، مگر چه گفتى كه در آب فرو رفتى؟ مرد كوتاه قد گفت: من گفتم: همانطور كه روح اللّه روى آب راه مىرود من نيز روى آب راه مىروم. پس با اين حساب چه فرقى بين ماست و خودبينى به من دست داد و به كيفرش گرفتار شدم.
حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود:
تو خود را در جايگاهى قرار دادى كه شايسته نبودى، بدين جهت خداوند بر تو غضب نمود، از آنچه گفتى توبه كن. مرد توبه كرد و به رتبه و مقامى كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت و موقعيّت خود را دريافت.
امام صادق (عليه السلام) پس از نقل حكايت فرمود:
پس از خدا بترسيد و پرهيزكار باشيد و به همديگر حسادت نورزيد.
______________________________
(2)- الكافى: 2/ 307، حديث 6؛ بحار الأنوار: 70/ 249، باب 131، حديث 6.
(3)- غرر الحكم: 300؛ حديث 6819.
(4)- غرر الحكم: 301، حديث 6841.
(5)- الكافى: 8/ 8، حديث 1؛ بحار الأنوار: 75/ 217، باب 23، حديث 93.
(6)- الكافى: 2/ 327، حديث 2؛ بحار الأنوار: 60/ 260، باب 3، حديث 136.
(7)- الكافى: 2/ 289، حديث 1؛ بحار الأنوار: 69/ 104، باب 99، حديث 1.
(8)- بحار الأنوار: 70/ 255، باب 131، حديث 23؛ مصباح الشريعة: 104.
(9)- بحار الأنوار: 66/ 277، باب 37، حديث 12؛ الأمالى، شيخ مفيد: 52، حديث 14.
(10)- الكافى 2/ 306، حديث 3؛ بحار الأنوار: 70/ 244، باب 131، حديث 3.