اگر به آيات قرآن و روايات و اخبار و معارف روح پرور اسلامى مراجعه كنيد، به اين حقيقت اقرار خواهيد كرد كه كارى در اين عالم بالاتر و برتر و سودمندتر از دعوت مردم به سوى خدا نيست.
دعوت به سوى حق كار انبيا و ائمّه و اولياى الهى و عاشقان از جان گذشته در راه محبوب است. دعوت به سوى حق، حلّال مشكلات، زداينده ظلمات، علاج درد قلبها، زمينه ساز عدل و عدالت و بر پا كننده حق و حقيقت است. دعوت به سوى حق، افضل اعمال، از بهترين خصال و از نيكوترين كارهاى انسان است.
ايمان مؤمنان، اخلاق متخلّقان، نيكى نيكوكاران، عبادت عابدان، عشق عاشقان، بصيرت بيداران، بينايى بينايان، محصول دعوت به سوى حق است.
مساجد روى زمين، مراكز تربيتى، بناهاى خير، دارالأيتام، مدارس علمى و حوزههاى فكرى، همه و همه نتيجه دعوت دعوت كنندگان به سوى حقّ است.
در روايات متعدّدى كه شيخ صدوق در كتاب «عيون الأخبار» نقل مىكند، آمده است:
اسلام و ايمان عبارت است از: «اعتقاد به قلب و عمل به اعضا و اقرار به زبان».
اقرار از باب افعال است، يعنى با تبليغ و دعوت جاى پاى دين را در قلوب و در همه صحنههاى حيات محكم كردن، كه اگر كسى به اين مرحله اقرار عمل نكند از ايمان و اسلام آن چنان كه بايد بهره ندارد.
مسأله دعوت به حق از چنان اهميت و ارزشى برخوردار است كه از يكى از اولياى خدا كه عمرش را در دعوت به سوى حق سپرى كرده بود در لحظات آخر عمرش در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، شنيدم: در خزانه هستى و در مملكت وجود، گوهرى پربهاتر، و عنصرى پرقيمتتر و با منفعتتر از تبليغ و دعوت مردم به سوى حق نيست.
شيعه دعوت به سوى حق را از اهمّ وظايف خود مىداند و در اين راه از هيچ خطرى نمىهراسد و عاقبت صحنه زمين را با دعوت خود آماده حكومت صالحان خواهد كرد.
مردم جز از طريق تبليغ دين حق، خدا و انبيا و امامان و فرشتگان و كتب آسمانى و قيامت را نخواهند شناخت.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
مسأله تبليغ و دعوت به سوى حق به اندازهاى مهم است كه انبيا و ائمه (عليهم السلام) نفسهاى آخر خود را چنانكه در روايات آمده خرج دعوت به سوى حق كردند.
اصحاب و اهل بيت حضرت سيّد الشّهداء در روز عاشورا تا قبل از اين كه به شرف شهادت نايل شوند، جنود ابليس را به سوى حق دعوت كردند. بازگو كردن دعوت يك يك آنها و شرح و تفسير دعوتشان هفتاد من كاغذ مىخواهد، براى نمونه به دورنمايى از موقف يكى از آنان نسبت به حق اشاره مىرود:
يزيد بن ثبيط از شيعيان و از دوستان ابوالاسود دُئلى بوده و در قبيله خود از اشراف قلمداد مىشده است. امام عصر (عليه السلام) در زيارت خود به او سلام داده:
درود بر يزيد بن ثبيط قيسى.
ابوجعفر طبرى مىگويد:
ماريّه سعديّه يا عبديّه دختر سعد يا منقذ در بصره از شيعيانى بود كه در تشيّع سخت و استوار بود. همواره خانه او مجمعى بود براى شيعه كه در آن گرد آمده الفت مىگرفتند و حديث بازگو مىكردند، سخن مىشنودند و مىسرودند. به پسر زياد در كوفه خبر رسيد كه حسين (عليه السلام) آهنگ عراق دارد. به كارگزار خود در بصره فرمان داد كه ديدهبانان بگمارد و راه را بر آينده و رونده بگيرد.
ابن ثبيط تصميم گرفت كه به قصد حسين (عليه السلام) از بصره بيرون بيايد. ده پسر داشت و آنها را دعوت كرد كه همراه او شوند و فرمود:
آيا كدام از شما با من پيشاپيش بيرون خواهيد آمد؟ دو نفر از آنها (عبداللّه و عبيداللّه) دعوت او را پذيرفتند.
پس با ياران و همگنان خود كه با او در خانه آن زن بودند گفت: من عزم جزم كردهام و خواهم رفت، از شما كه با من خواهد آمد؟ آنان گفتند: ما از اصحاب پسر زياد هراس داريم. اين مرد بزرگ به آنان فرمود:
امّا من به خدا قسم همين كه ببينم پاى شترم به سر زمين سخت استوار و آشنا شود، ديگر باكى از تعقيب نخواهم داشت، هر كه خواهد گو مرا دنبال كند.
اين بزرگمرد با ادهم بن اميّه و بلندهمّتان ديگر كه با او همراهى كردند از بصره بيرون شتافتند. از بيراهه به مكّه مىآيد، از مكّه بيرون آمد، راه بيابانهاى دوردست را پيش گرفت تا خود را به حسين رسانيد.
آرى، راه بى سر و سامانى را پيمود تا به سامان رسيد.
حسين (عليه السلام) در مكه در قسمت ابطح منزل گرفته بود. وى پس از استراحت در بنه خويش آهنگ ديدار امام كرد. به قصد حضرت او بيرون آمده، به كوى حسين روان شد. از طرف ديگر امام هم از آمدن او خبر يافته بود و به جستجوى او رفته تا در بُنه و آسايشگاه او وارد شده و آنجا به انتظار او نزول اجلال كرده، به عرض او رسانده شد كه وى به سوى منزل شما رفته، امام در بُنه او نشسته بود، (زهى مهر و يگانگى، زهى بزرگى و بزرگوارى)!
بارى ابن ثبيط به منزل حضرت كه رسيد و شنيد كه آن حضرت به سراغ او بيرن رفته است به منزل خود بازگشت و خطّ سير امام را گرفت تا وقتى كه رسيده، ديد كه امام (عليه السلام) در منزل اوست، گفت:
بگو: [اين موعظه، دارو، هدايت و رحمت] به فضل و رحمت خداست، پس بايد مؤمنان به آن شاد شوند.
باور از بخت ندارم كه تو مهمان منى
خيمه سلطنت آنگاه سراى درويش
ترجمه آيه به فارسى چنين مىآيد: به فضل خدا و از رحمت اوست نه از باب استحقاق، خلاصه آن كه اين نه از بخت ماست بلكه فقط از فضل خداست كه يار در منزل ماست.
پس از قرائت آن آيه بر امام سلام كرد و روبه روى حضرت او نشست، سپس امام را از قصد خويش خبر كرد، حضرت حسين (عليه السلام) درباره او دعاى خير كرد، سپس بنه و خرگاهش را ضميمه خرگاه حضرت كرد.
چون حسين (عليه السلام) دعاى خير درباره او كرد، الحق خونش و كليّه شئونش به آن حضرت پيوسته شد. او به طور دائم با آن حضرت بود تا به كربلا آمد و در برابر چشم امام (عليه السلام) كشته شد. خودش به مبارزه و دو پسرش در حمله اول كه لشگر امام (عليه السلام) صورت دفاع به خود گرفتند شهيد شدند.
اين مرد شرافتمند از دعوتى كه در ابتدا از همقطاران كرد و از پافشارى خود و سربرنتافتن از كوى حقيقت و از سفر دور و دراز خود به سوى حسين (عليه السلام) و از تربت آرام خود پيامى مىدهد كه:
من چون منش اشرافيت را در پاى حقيقت انداختم به دولت همقطارى با شهيدان كوى حسين (عليه السلام) رسيدم. در اقدامات خود به آرامى مىگويد: در راه قدردانى از مرد آيين و فرد فضيلت من آن قدر كوشيدم كه هفت نفر را به همراه خود به توفيق دولت رساندم. رمزى مىآموزد كه هراس و وحشت، جلوگير راه مقصد نبايد بشود، پيمودن بيابان دور و دراز و بى آب و بى آبادانى را در راه حقيقت، بزرگ مشماريد، براى موقعشناسى موقعى بهتر از فداكارى و صدق در راه (فرد حقيقت) نيست.
قرآن مجيد از انبياى حق به عنوان: داعى الى اللّه، هادى، منذر، مبشّر، مجاهد فى سبيل اللّه، مبلّغ رسالات اللّه و ... ياد مىكند. مسأله دعوت به سوى حق در درجهاى از ارزش و والايى است كه حضرت سجّاد (عليه السلام) از حضرت معبود درخواست مىكند:
زيرا كه داعى به سوى حق و هادى به سوى حضرت محبوب كه از بركت معرفتش آراسته به حقايق دعوت است از بندگان خاص حضرت ربّ العزّه در دنيا و آخرت است.
كردگارا به بى نيازى خويش
به كريمى و كارسازى خويش
به سهى قامتان گلشن ناز
به ملامت كشان كوى نياز
به صفات جلال و اكرامت
نظر خاص و رحمت عامت
به سلاطين مسند تحقيق
سالكان مسالك توفيق
به اسيران و زارى ايشان
به غريبان و خوارى ايشان
به نوازندگان عالم گل
كه هنوز ايمنند از غم گل
به سفر كردگان عالم خاك
كز جهان رفتهاند با دل چاك
به رسولى كه نعت اوست كلام
سيّدالمرسلين عليه السّلام
نظرى جانبهلالىكن
دلش از مهرِ غير خالى كن
______________________________
(1)- عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 1/ 227، باب 22، حديث 3؛ الخصال: 1/ 178، حديث 240.
(2)- الكافى: 5/ 28، حديث 4؛ تهذيب الاحكام: 6/ 141، باب 62، حديث 2.