فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 2 از دعای 5 ( بی‌نهایت بودن فروانروایی الهی )

وَ يَا مَنْ لَا تَنْتَهِي مُدَّةُ مُلْكِهِ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ .
اى آنكه زمان فرمانرواييت را پايانى نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از كيفرت رهايى بخش.

3- بى‌نهايت بودن قدرت حضرت حق‌

امام سجاد (عليه السلام) در اين فراز از دعا، قدرت نمايى و توانمندى خداوند و اقتدار حقانى او را در پى بردن به اسرار و رازهاى آفرينش كه مايه قرب و صفا و روشنى دل است؛ ستايش مى‌فرمايد.

اين فراز از دعا اشاره به آياتى از قرآن مجيد در محور مالكيّت محض و قدرت يكتاى خداوند دارد:

﴿تَبرَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى‌ كُلّ شَىْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾«1»

هميشه سودمند و با بركت است آن كه فرمانروايى [همه هستى‌] به دست اوست و او بر هر كارى تواناست.

﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّموَ تِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَى‌ كُلّ شَىْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾«2»

مالكيّت و فرمانروايى آسمان‌ها و زمين و آنچه در آنهاست، فقط در سيطره خداست، و او بر هر كارى تواناست.

مقصود از مالكيت خداوند، قدرت برتر و توانايى تام در تصرف همه امور به امر و نهى است و از ويژگى‌هاى اين برترى اين است كه پايان زمانى ندارد.

ملك، نامى برگرفته از ملك النّاس است يعنى حاكم مطلق بر مردم خداوند است. و او متولى سلطنت بر آدميان و همه موجودات انسى بنده فرمان اويند.


صفات خداوند

دانشمندان صفات خداوند را به دو رشته تقسيم كرده‌اند:

1- صفات ثبوتى يا صفات جمال.

2- صفات سلبى يا صفات جلال.

مقصود از صفات ثبوتى آن رشته از صفاتى است كه جنبه وجودى دارند و اتصاف شخص به يكى و يا همه آنها موجب كمال مى‌باشد و نبودن آن براى شخص يك نوع نقص شمرده مى‌شود. مانند: علم و قدرت، از سوى ديگر صفات ثبوتى بازگشت به صفات ذاتى است. صفات ذات، صفاتى هستند كه ذات خداوند را تشكيل داده و پيوسته ذات اقدس وى با آنها همراه مى‌باشد. مانند علم و قدرت، اين رشته از اوصاف را صفات ذات گويند. زيرا او دانا و تواناست و اگر او را تنها در نظر بگيريم و از همه موجودات و تمام افعال او چشم بپوشيم او را دانا و توانا و زنده خواهيم يافت.

يكى از صفات ثبوتى خداوند قدرت و يكى از نام‌هاى او قادر است و حقيقت قدرت دو معنا دارد:

1- كار از روى اختيار و اراده و با كمال حريت و آزادى انجام مى‌دهد مثلًا مى‌گوييم: فلانى قادر به خواندن و نوشتن است يعنى با كمال آزادى مى‌تواند بخواند و بنويسد.

2- مبدأ اثر بودن در برابر موجودى كه مبدأ اثر نبوده و كارى از وجود او ساخته‌ نيست و مقصود از قدرت، اين معنى دوّم است.

بنابراين «قدرت» از صفات ثبوتى الهى است يعنى كه خداوند بر هرچيز قادر است. و «قادر» به كسى گويند كه توانايى بر انجام و ترك كارى را با اراده و اختيار داشته باشد.


معناى قدرت‌

راغب اصفهانى درباره ريشه اين واژگان مى‌نويسد:

القُدْرَةُ إذا وُصِفَ بها الانسانُ فاسمٌ لهيئةٍ لَهُ بِها يَتَمَكَّنُ مِنْ فِعْلِ شَى‌ءٍ ما، وَ إَذا وُصِفَ اللّهُ تَعالى بِها فَهِىَ نَفْىُ العَجْزِ عَنْهُ وَ مُحالٌ انْ يُوصَفَ غَيْرُ اللّهِ بِالقُدْرَةِ الْمُطْلَقَةِ مَعْنىً وَ انْ أَطْلَقَ عَلَيه لَفْظاً بَلْ حَقُّه أَنْ يُقالَ قادِرٌ على‌ كذا، ...

وَالقَدِيْرُ هُوَ الفاعِلُ لِما يَشاءُ عَلَى قَدْرِ ما تَقْتَضِى الحِكْمَةَ، لازائداً عَلَيْه وَ لاناقِصاً عَنْهُ وَ لِذلكَ لايَصِحُّ أَنْ يُوْصَفَ بِهِ إِلّا الله تعالى.«3»

قدرت از صفاتى است كه اگر انسان به آن متصف شود يعنى حالتى است كه انسان توانايى بر انجام چيزى را دارد. و هر گاه خداوند به آن متصف شود يعنى ناتوانى و ضعف از او دور است. و از محالات است كه از جهت معنى غير خداوند به قدرت فراگير متصف شود هر چند از جهت لفظ گفته مى‌شود، بلكه حق آن اين است كه گفته شود توانايى بر چنين كارى دارد.

قدير، به معناى كسى است كه هر چه اراده كند به مقتضاى حكمت انجام مى‌دهد، نه كمتر و نه بيشتر و به همين جهت اين وصف درباره غيرخداوند به كار نمى‌رود.

اصل واژگان فوق از قدر گرفته شده كه به معناى اندازه چيزى و نهايت آن است.

صاحب لسان العرب در اين باره مى‌نويسد:

القَديرُ و القادرُ مِنْ صِفاتِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ يَكُونانِ مِنَ القُدْرَةِ وَ يَكُونانِ مِنَ التَّقْدِيرِ ... فَالقادِرُ إِسْمُ فاعِلٍ مِنْ قَدَرَ يَقْدِرُ وَ القَدِيرُ فَعيلٌ مِنْه وَ هُوَ لِلْمُبالَغَةِ وَ المُقْتَدِرُ مُفْتَعِلٌ مِنْ إقْتَدَرَ وَ هُوَ أَبْلَغُ.«4»

قدير و قادر از صفات خداوند بزرگ است كه از ريشه قدرت و تقدير گرفته شده است ... قادر اسم فاعل و قدير صفت مبالغه است ولى مقتدر از آن بليغ‌تر است.

تبارك، از ماده بَرْك به معناى سينه شتر است كه او در هنگام نشستن سينه را بر روى زمين مى‌گذارد ولى اين واژه به معنى دوام و بقا و زوال ناپذيرى به كار رفته است. وقتى مى‌گويند نعمت با بركت است يعنى نعمت، دوام و بقا داشته باشد و به كارگيرى اين واژه بر ذات پاك خداوند به خاطر ازليت و ابديت اوست.

﴿بيده الملك‌﴾، نشانه انحصار است يعنى حكومت عالم هستى فقط به دست تواناى اوست و مالك و متصرف در همه جهان تنها به قدرت اوست.

جمله‌ ﴿و هو على كل شى قدير﴾، مفهوم بسيار گسترده‌اى دارد كه قدرت او را بر همه چيز بدون تغيير شامل مى‌شود و واژه شى‌ء از وسيع‌ترين مفاهيم است كه تمام آنچه را در عالم امكان بگنجد فرا مى‌گيرد.

در قرآن 45 بار واژه قدير و 7 بار كلمه قادر و صفات ديگر مانند مقتدر، مقدور، قادرون و قادرين، واسع، غنى، غيرمعجزى اللّه به كار رفته است.

و اما آياتى كه در آنها واژه مقتدر به همراه پيشوند حاكميت آمده است، مانند:

عزيز مقتدر، مليك مقتدر، على كل شى‌ء مقتدر، عليهم مقتدرون، مفهومى فراتر از معنى قادر در آنها ديده مى‌شود كه قرآن مجيد در هنگام قدرت شديد و يا خشم نهايى الهى از آنها استفاده كرده است.

توجه به اين نكته لازم است كه مِلك (كسر ميم) سلطه فردى بر چيزى است و مُلك (ضم ميم) حاكميت را بر نظام كلى و اجتماعى بازگو مى‌كند.

برخى مفسران‌ ﴿واسع عليم‌﴾ را وسعت در كمال قدرت مى‌دانند.

فخر رازى در ذيل آيه:

﴿وَلَا تُؤْمِنُواْ إِلَّا لِمَن تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى‌ هُدَى اللَّهِ أَن يُؤْتَى‌ أَحَدٌ مّثْلَ مَآ أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾«5»

و [نيز گفتند: در توضيح حقايق‌] جز به كسى كه از دينتان پيروى مى‌كند، اطمينان نورزيد [تا ديگران هدايت نيابند]. بگو: يقيناً هدايت، هدايت خداست. سپس گفتند: گمان نكنيد آنچه به شما اهل كتاب [از نبوّت، معجزه، قبله مستقل و آيات آسمانى‌] داده شده به كسى [از عرب و غير عرب‌] داده شود، يا اينكه مؤمنان مى‌توانند نزد پروردگارشان با شما محاجّه و گفتگو كنند. [در پاسخ ياوه‌هاى آنان‌] بگو: فضل و رحمت [كه از جلوه‌هايش نبوّت، كتاب، معجزه و قبله است،] به دست خداست، به هر كس بخواهد مى‌دهد؛ و خدا بسيار عطا كننده و داناست.

مى‌نويسد:

«وسعت وجودى خداوند دليل بر كمال قدرت او و عليم بودنش دليل بر كمال علم اوست، پس چنين كسى به جهت جايگاه قدرت، هر فضل و لطفى را نسبت به هر كه شايسته بداند؛ عطا مى‌كند چرا كه هم از نيازهاى بندگان خود با خبر است و هم براى اعطاى فضل و دانش و حكمت توانايى دارد.»«6»

پس قدرت خداوند هيچ گونه حد و مرز ندارد و آفرينش آسمان‌ها و پهناورى زمين و انواع موجودات و مرگ حيات از نشانه‌هاى اين قدرت بى‌منتها است.

در آيات ديگر طرح مسأله قدرت و حاكميت بى‌نهايت از طرف خداوند در نگاه اول اشاره به عموميت قدرت خداوند است. كه حق در مقام رد هر گونه عجز و ناتوانى از وجود اوست، چرا كه ناتوانى يا ناشى از جهل و بى‌خبرى يا ضعف در بدن است و قادر عالم نه در حوادث غافلگير مى‌شود و نه در مقابله ناتوان است.

و از نگاه ديگر گاهى تهديد و سركوبى انسان‌هاى مغرور و لجوج است كه با گردن كشى راه حق را سدّ مى‌كنند و گاهى براى اطمينان دادن به بندگان صالح و مؤمن است تا حل همه مشكلات خود را از او بخواهند و تنها به او پناه ببرند.


دلايل قدرت بى‌پايان خداوند

امّا دلايل قدرت بى‌پايان پروردگار چيست؟

1- دليل علمى:

در علوم تجربى، ديدن مناظر گوناگون طبيعت و عجايب آسمان‌ها و همچنين ساختمان منظم سلول‌ها و اتم‌ها و گسترش روز افزون علوم و اكتشافات، جهان تازه‌اى را در برابر چشم ما مجسم مى‌كند. اين تنوع پيچيده آفرينش همانند تدوين كتاب خداست كه آن همه محتوا و معارف عظيم الهى را در قالب الفاظ ساده ريخته است. از مطالعه مجموع اين مسائل به اين حقيقت مى‌رسيم كه مبدأ عالم هستى قدرت بى‌پايان دارد.

2- برهان وجوب و امكان:

در بحث توحيد و يگانگى ذات خداوند ثابت شد كه واجب الوجود در عالم‌ يكى بيش نيست و هر چه غير از اوست ممكن الوجود است و تمام ممكنات نه تنها در آغاز كه در بقاى خود نيز متكى به او و مخلوق او هستند و اين معنى قدرت مطلقه خداوند بر همه چيز است.

3- برهان فلسفى:

ما اگر توانايى بر كارى نداشته باشيم به خاطر كمبود است و هر مشكلى كه پيش مى‌آيد در واقع به محدوديت وجود ما منتهى مى‌شود. پس وجودى كه از هر نظر نامحدود است چگونه ممكن است چيزى خارج از حوزه قدرت او باشد. به تعبير ديگر، او همه جا حاضر است و همه شرايط در اختيار اوست بنابراين هر گونه موانعى را برمى‌چيند و اين دليل قدرت او بر همه چيز است.

4- قدرت اختيارى:

قدرت خدا آميخته با اختيار است و ذات او ازلى و فعلش حادث است پس هر گاه چيزى را اراده كند در همان زمانى كه اراده كرده موجود مى‌باشد. و اين نشانه احاطه اراده او بر همه موجودات است.

البته در ميان فلاسفه و متكلمان مذاهب مختلف در عين اين كه قدرت خداوند را بدون گفتگو قبول دارند در ابديت يا عموميت قدرت به خاطر برخى اشكالات كه از حل آن عاجز بوده‌اند ترديد كرده‌اند و به همگى آنها در محل خودش پاسخ داده شده است.«7»

و اما آيات ديگرى قدرت خداوند را از زاويه‌هاى مختلف بررسى مى‌كند.

در سوره زمر مى‌فرمايد:

﴿وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ‌وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ السَّماوَاتُ‌ مَطْوِيَّاتُ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى‌ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾«8»

و خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند، در حالى كه زمين در روز قيامت يكسره در قبضه قدرت اوست، و آسمان‌ها هم درهم پيچيده به دست اوست؛ منزّه و برتر است از آنچه با او شريك مى‌گيرند.

سرچشمه شرك عدم معرفت صحيح درباره خداوند است كسى كه بداند:

اولًا: او وجودى بى‌پايان و نامحدود از هر نظر است.

ثانياً: آفرينش همه موجودات از ناحيه اوست و حتى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند.

ثالثاً: تدبير عالم هستى و گشودن گره تمام مشكلات و همه ارزاق به دست با قدرت اوست و حتى اگر شفاعتى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد كه رو به سوى ديگرى آرد. اصلًا چنين وجودى با اين صفات دوگانگى براى او محال است؛ زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات عقلًا غيرممكن است.

در آيه فوق براى بيان عظمت قدرت او از دو تعبير كنايى‌ ﴿قبضته‌﴾ و ﴿مطويات بيمينه‌﴾ استفاده كرده است.

«قبضة» به معنى چيزى است كه در مشت مى‌گيرند و معمولًا كنايه از قدرت مطلقه و سلطه كامل بر چيزى است. «مطويات» از ماده طى به معنى به هم پيچيدن است كه گاه كنايه از گذشتن عمر يا عبور از چيزى است.

كسى كه طومارى را در هم پيچيده و در دست راست گرفته كامل‌ترين تسلط را بر آن دارد مخصوصاً انتخاب يمين يعنى دست راست به خاطر آن است كه غالب‌ اشخاص كارهاى مهم را با دست راست انجام مى‌دهند و قوت و قدرت بيشترى در آن احساس مى‌كنند.

بنابراين همه اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطه مطلقه پروردگار بر عالم هستى در جهان ديگر است، تا همگان بدانند در عالم قيامت نيز كليد نجات و حل مشكلات در كف قدرت خداوند است تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بت‌ها و معبودهاى ديگر نروند. و در روز قيامت همگى به روشنى در مى‌يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار اوست.

در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد:

﴿قُلِ اللَّهُمَّ ملِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى‌ كُلّ شَىْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾«9»

بگو: خدايا! اى مالك همه موجودات! به هر كه خواهى حكومت مى‌دهى و از هر كه خواهى حكومت را مى‌ستانى، و هر كه را خواهى عزت مى‌بخشى و هر كه را خواهى خوار و بى‌مقدار مى‌كنى، هر خيرى به دست توست، يقيناً تو بر هر كارى توانايى.

منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى‌دليل چيزى را به كسى مى‌بخشد و يا از او مى‌گيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت و مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است. و گاه اين حكومت‌ها به خاطر شايستگى‌ها است و گاه حكومت ظالمان هماهنگ با ناشايستگى امت‌هاست.


حكومت خداوند در كلام علّامه طباطبائى‌

علّامه طباطبايى رحمه الله درباره استناد حكومت و ديگر امور اعتبارى به خداى سبحان مى‌نويسد:

«ترديدى نيست كه زنجيره عليت در عالم به خداوند واجب الوجود ختم مى‌شود و رابطه ميان او و جزء و كل جهان هستى، رابطه علّيت است. در مباحث علت و معلول روشن شده كه پديده عليت فقط در ناحيه وجود است به اين معنا كه در آنچه از وجود علت به معلول سرايت مى‌كند وجود حقيقى در معلول است و غير آن يعنى ماهيت، از صدور و نياز به علت بركنار مى‌باشد.

با توجه به اين مطلب، مشكلى كه در اين جا پيش مى‌آيد، استناد امور صرفاً اعتبارى به خداى متعال است؛ زيرا امور اعتبارى اصولًا وجود حقيقى ندارند بلكه وجود و ثبوت آنها يك ثبوت و واقعيّت اعتبارى است كه از ظرف اعتبار و جعل و از حيطه فرض فراتر نمى‌روند.

اوامر و نواهى و احكام و قوانين شريعت و نيز امورى چون حكومت و عزّت و روزى و غيره همگى امورى اعتبارى هستند. آنچه اين گره را مى‌گشايد اين است كه:

درست است اين امور از وجود حقيقى عارى و بى‌بهره‌اند امّا داراى آثارى هستند كه نام‌هاى آنها را حفظ مى‌كنند و اين آثار امورى حقيقى هستند كه مقصود از اعتبار اين امور نيز همين آثار است. و اين آثار به خداى متعال نسبت وجودى دارند و همين نسبت است كه نسبت اين امور اعتبارى را به خداوند، صحت مى‌بخشد.

اين سخن درباره عزت اعتبارى و آثار خارجى آن و استنادش به علل حقيقى آن و همچنين درباره ديگر امور اعتبارى مانند امر و نهى و حكم و جعل و غيره نيز صادق مى‌باشد.

از اين جا روشن مى‌شود كه تمام اعتبارات شرعى به واسطه استناد آثار آنها به خداى متعال به نحوى كه زيبنده ساحت قدس و عزت او باشد به واجب متعال استناد دارند«10»

جمله‌ ﴿بيدك الخير﴾ با توجه به الف و لام استغراق در «الخير» و مقدم شدن «بيدك» بر او نشان مى‌دهد كه تمام خيرها و بركات و نيك‌ها در دست خداست و در ضمن استفاده مى‌شود كه هم عزت خير است و هم ذلت خير است. بخشيدن حكومت و گرفتن آنهم هر كدام در جاى خود خير است و بر طبق قانون عدالت، شرّى وجودى ندارد جانيان و بدكاران، خيرشان در آن است كه در زندان باشند و نيكوكاران با ايمان خيرشان در آزادى است. به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، اين ما هستيم كه خيرات را مبدّل به شر مى‌كنيم.

جمله‌ ﴿إِنَّكَ عَلَى‌ كُلّ شَىْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ در واقع دليلى است بر تمام آنچه در آيه آمده است؛ زيرا وقتى او بر هر چيزى قادر است؛ حكومت و عزت و خيانت به دست اوست.

و نكته جالب اين است كه ابليس هم در آغاز آفرينش خداوند، در بهشت به آدم گفت: «اى آدم! آيا مى‌خواهى تو را به درخت جاويدان و مُلك فناناپذير راهنمايى كنم؟» در واقع شيطان حساب كرد كه آدم به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال تمايل دارد؛ پس براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از دو عامل جاودانگى و حكومت هميشگى براى فريب او بهره برد و شيطان هم براى گمراهى بشر بر روى آن دو نقطه حساس انگشت مى‌گذارد.

به همين جهت در قيامت هم خداوند اين پرسش را مطرح مى‌كند كه قدرت و حكومت از آن كيست؟ ولى پاسخ گو چه كسانى هستند؟

خداوند مى‌فرمايد:

﴿يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾«11»

روزى كه همه آنان آشكار مى‌شوند، [و] چيزى از آنان بر خدا پوشيده نمى‌ماند. [و ندا آيد:] امروز فرمانروايى ويژه كيست؟ ويژه خداى يكتاى قهّار است.

اين آيه در حقيقت سومين ويژگى آن روز يعنى حاكميت مطلقه پروردگار را بازگو مى‌كند. در آن روز منادى حق فرياد برمى‌آورد كه امروز حاكميت براى كيست؟

پاسخگو كيست؟ در آيه سخنى از آن به ميان نيامده است.

عده‌اى از مفسران گفته‌اند: سؤال از ناحيه پروردگار مطرح مى‌شود و جواب را همه مؤمنان و كافران مى‌گويند.

بعضى گفته‌اند: سؤال و جواب هر دو از ناحيه خداست.

و بعضى معتقدند: منادى الهى اين سؤال را آشكار مطرح مى‌كند و خود او نيز پاسخ مى‌دهد. ولى ظاهراً كه اين سؤال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى‌شود، سؤال از خالق و مخلوق و همگى به زبان حال به آن پاسخ مى‌دهند«12»

در تكميل بحث زواياى قدرت الهى نكته‌اى قابل توجه است كه، مرحوم شيخ طبرسى در ذيل آيه‌ ﴿إِنَّ اللَّه عَلَى‌ كُلّ شَىْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾«13» مى‌نويسد:

«گفته‌اند كه اين سخن خداوند سبحان كه فرمود: «همانا خداوند بر هر چيزى تواناست»، مفيد عموم است كه خداوند از سه بعد بر همه چيز قادر است:

1- بر معدومات قدرت دارد كه آنها را ايجاد نمايد.

2- بر موجودات كه آنها را فانى سازد.

3- بر مقدورات غير خودش (مانند فرشته، جن، بشر) كه اندازه‌گيرى آنها به دست قدرت اوست و نيز مى‌تواند آنان را از قدرت باز دارد«14»


قدرت حق در كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)‌

در پى توصيف امام سجاد (عليه السلام) از بى‌نهايت بودن حكومت الهى؛ حضرت على (عليه السلام) هم قدرت حق را چنين مى‌ستايد:

وَ اشْهَدُ انْ لاالهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ. الْاوَّلُ لاشَئَ قَبْلَهُ وَ الْاخِرُ لاغايَةَ لَهُ. لاتَقَعُ الأَوْهامُ لَهُ عَلى‌ صِفَةٍ وَ لاتُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى‌ كَيْفيَّةٍ، وَ لاتَنالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعيضُ وَ لاتُحيطُ بِهِ الْابْصارُ وَ الْقُلُوبُ.«15»

شهادت مى‌دهم معبودى جز اللّه نيست، يگانه‌اى است بى‌شريك. اولى است كه چيزى پيش از او نبوده، و آخرى است كه او را انتهايى نيست. انديشه‌ها به هيچ يك از صفاتش نرسند، دل‌ها او را به كيفيتى تعيين وتحديد ننمايند، تجزيه و تبعيض در حريمش راه ندارد، و ديده‌ها و دل‌ها به او احاطه پيدا نكند.

و در جاى ديگر درباره قدرت خدا مى‌فرمايد:

انْتَ الْأَبَدُ فَلا امَدَ لَكَ، وَ انْتَ الْمُنْتَهى‌ فَلامَحيصَ عَنْكَ، وَ انْتَ المَوْعِدُ فَلامَنْجى‌ الَّا إِلَيْكَ. بِيَدِكَ ناصِيَةُ كُلِّ دابَّةٍ وَ الَيْكَ مَصيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ.

سُبْحانَكَ ما اعْظَمَ شَأْنَكَ! سُبْحانَكَ ما اعْظَمَ ما نَرى‌ مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا اصْغَرَ عَظِمُه فى جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ ما اهْوَلَ مانَرى‌ مِنْ مَلَكُوتِكَ! وَ ما احْقَرَ ذلِكَ فيما غابَ عَنَّا مِنْ سُلْطانِكَ! وَ ما اسْبَغَ نِعَمَكَ فِى الدُّنيا! وَ ما اصْغَرَها فى نِعَم الآخِرَةِ.«16»

تو ابدى هستى بنابراين زمانى برايت نيست و تو منتهاى هر چيز هستى از اين رو گريزى از تو نيست و تو وعده‌گاه هستى كه نجاتى از تو جز به تو نيست.

مهار هر جنبده‌اى در كف تو، و بازگشت هر انسانى به سوى توست. منزهى از هر عيب چه بزرگ است شأن تو! منزهى، چه عظيم است آنچه از مخلوقاتت كه مى‌بينيم و چه كوچك است عظمت آن در كنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملكوت تو مشاهده مى‌نماييم! و چه اندازه حقير است آنچه ديده مى‌شود در برابر آنچه از سلطنت تو براى ما ناپيداست. نعمت‌هايت در اين دنيا چه گسترده فراوان است و بااين حال در برابر نعمت آخرتت چقدر كوچك است.

از وجود مقدس حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) درباره معناى‌ «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ الَّا بِاللَّه» پرسيدند فرمود:

انَّا لانَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً وَ لانَمْلِكُ إلَّا ما مَلَّكَنا فَمَتى‌ مَلَّكَنا ما هُوَ امْلَكُ بِهِ مِنّا كَلَّفَنا وَ مَتى‌ اخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْليفُهُ عَنَّا.«17»

با وجود خدا دارنده چيزى نيستيم، و دارنده چيزى نمى‌شويم، جز آنچه او ما را دارنده آن نمايد، بنابراين وقتى ما را دارنده چيزى نمود كه خود نسبت به آن دارنده‌تر است وظيفه‌اى بر عهده ما گذاشته و هر گاه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما برداشته است.

روايتى در باب اذان و اقامه؛ در معناى اللّه اكبر است كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) از اجدادش نقل فرموده است: كه حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود:

ما در مسجد نشسته بوديم؛ در اين حال اذان گو بر بالاى مناره رفت و گفت: اللَّه اكبرُ، اللَّه اكبرُ، پس امير مؤمنان على (عليه السلام) گريه كرد و ما هم با گريه او گريه كرديم؛ پس چون مؤذّن اذان را به پايان رساند، فرمود: آيا مى‌دانيد مؤذّن چه مى‌گويد؟ گفتيم: خدا و رسولش داناتر است. حضرت فرمود: اگر مى‌دانستيد چه مى‌گويد، اندك مى‌خنديديد و بسيار گريه مى‌كرديد؛ سپس فرمود:

فَلِقَولِهِ اللَّه اكْبَرُ مَعَانٍ كَثيرةٌ مِنْها: أَنَّ قَوْلَ المُوَذِّنِ: «اللَّهُ اكْبَرُ» يَقَعُ عَلى‌ قِدَمِهِ وَ أَزليَّتِهِ وَ أَبَديِّتِهِ و عِلْمِهِ وَ قُوَّتِةِ وَ قُدْرَتِةِ وَ حِلْمِهِ وَ كَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ عَطائِهِ وَ كِبْريائِهِ.

فَاذا قالَ المُوَذِّنُ: اللَّهُ اكْبَرُ؛ فَانَّهُ يَقُولُ اللَّهُ الَّذى‌ لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَمْرُ وَ بِمَشِيَّتِهِ كانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ كانَ كُلُّ شَىْ لِلْخَلْقِ وَ الَيْه يَرْجِعُ الْخَلْقَ وَ هُوَ الأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَى‌ءٍ لَمْ يَزَل وَ الآخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَى‌ءٍ لايَزَالُ وَ الظَّاهِرُ فَوْقَ كُلِّ شَى‌ءٍ لايُدْرَكُ وَ الْباطِنُ دُونَ كُلِّ شَى‌ءٍ لايُحَدُّ، فَهُوَ الباقِى وَ كُلُّ شَى‌ءٍ دُونَهُ فَانٍ.

وَ الْمَعْنَى الثَّانى‌، اللَّهُ اكْبَرُ اىِ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ، عَلِمَ ما كانَ وَ ما يَكُونُ قَبْلَ انْ يَكُونَ وَ الثَّالِثُ، اللَّهُ اكْبَرُ اىِ الْقادِرُ عَلَى كُلِّ شَى‌ءٍ يَقْدِرُ عَلى‌ ما يَشاءُ، الْقَوِىُّ لِقُدْرَتِهِ الْمُقْتَدِرُ عَلى‌ خَلْقِهِ، الْقَوِىُّ لِذاتِهِ، وَ قُدْرَتُهُ قائِمَةٌ عَلى‌ الأَشْياءِ كُلِّها اذا قَضى‌ أَمْراً فَانَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ....«18»

پس گفته مؤذّن «اللَّه اكبر»، داراى مفاهيم زياد است از جمله: اين كه گفتار اذان گو: «اللَّه اكبر» بر قديمى بودن و هميشگى و جاودانگى و دانش و نيرو و چيرگى و بردبارى و لطف و بخشش و بزرگوارى خداوند قرار گيرد پس هر گاه مؤذن گويد: اللّه اكبر، پس او مى‌گويد: خداوند كسى است كه براى او آفرينش و تقدير است. و به اراده او آفريده مى‌شود و از او همه چيز براى آفرينش است و به سوى او آفريدگان بازگشت مى‌كنند. و او اوّل پيش از هر چيزى كه هميشگى و آخر پس از هر چيز كه نابود نگردد، آشكار و برتر هر چيزى كه به فهم در نيايد و درون هر شى كه در اندازه نگنجد. پس او ماندگار و هر چيزى غير او نابود شدنى است.

مفهوم دوّم، «اللّه اكبر» يعنى دانا و آگاه؛ و بر آنچه هست و باشد قبل از وجود آگاهى دارد.

مفهوم سوّم، «اللّه اكبر» يعنى توانايى بر هر چيزى دارد و هر چه اراده كند تقدير كند؛ نيرومند در قدرت و حكومت است و بر آفرينش خود چيره دست است؛ در ذاتش نيرومند و قدرتش بر همه چيزها سلطه دارد. هر گاه بر امرى حكم كند پس همانا گويد: باش، پس او موجود است.


شرح عبارت [وَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ‌]

و ما را از عذاب خود رهايى بخش‌


4- رهايى از ننگ دنيا و عذاب آخرت‌

آن كه مسؤول سعادت و شقاوت انسان است، خودِ اوست.

﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾«19»

هر كسى در گرو دست‌آورده‌هاى خويش است.

اوست كه از جانب حضرت حق مجهّز به عقل، فطرت، وجدان، تمكّن و قدرت و اراده است و براى شكوفايى اين مايه‌هاى رشد و كمال متنعّم به نعمت هدايت، وحى، نبوّت و امامت مى‌باشد.

او با صد و چهارده كتاب آسمانى و در رأس آنها قرآن مجيد كه كتاب عزيز، حكيم، مجيد، كريم، شفا، رحمت و هدايت است، و با صد و بيست و چهار هزار پيامبر آگاه، عليم و بصير، و با دوازده امام معصوم و هزاران فقيه و عالم و عارف و بينا، براى به دست آوردن سعادت و مصون ماندن از شقاوت هدايت شده و اين خط نورانى هدايت و صراط مستقيم حضرت محبوب است كه زمينه خير و بركت و منفعت و دورى از ضرر و خسارت و پوچى را براى او فراهم مى‌آورد.

خداوند مهربان كه عاشقى همچون او براى انسان نيست و انبيا و ائمّه و هاديان‌ دلسوز به او سفارش كرده‌اند كه از عقل و فطرت و وجدان كمك بگير و در حقايق ظاهريّه و باطنيّه مطالعه كن، يا به بينايان راه دست توسل بزن و با انتخاب راه از چاه، به سير و سفر در سبيل اللّه مشغول شو و از آنچه مايه جهل و نادانى و علّت افتادن در شهوات حيوانى است بپرهيز تا شاهد سعادت را در آغوش‌گيرى و از ضربه‌هاى مهلك و خطرناك غول شقاوت در امان بمانى، كه تو در برابر گوش و چشم و قدرت درك و همه نعمت‌هاى حق و براى به دست آوردن سعادت دارَيْن و دور شدن از شقاوت كه مورث خِزْى دنيا و عذاب آخرت است، مسؤولى.

﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا﴾«20»

و از چيزى كه به آن علم ندارى [بلكه برگرفته از شنيده‌ها، ساده‌نگرى‌ها، خيالات و اوهام است‌] پيروى مكن؛ زيرا گوش و چشم و دل [كه ابزار علم و شناخت واقعى‌اند] موردِ بازخواست اند.

او كه بدون اتصال به نبوّت و امامت، به خود و به خدا و به جهان و ساير حقايق جهل دارد، نبايد زمام حيات خويش را به دست ديو جهل بسپارد، كه ديو جهل مايه تمام امراض و علت العلل تمام بدبختى‌ها و سرچشمه شقاوت و خزى دنيا و عذاب آخرت است، كه شرعاً و عقلًا بر ما واجب است در آزادى خويش از عذاب و نقمت، با كمك ايمان و عمل صالح بكوشيم.


نصيحتى مشفقانه‌

از غرور و عُجب و خودبينى و خودپسندى بپرهيزيد، در برابر حق و حقيقت، متكبّر نباشيد، بند بردگى ديگران را كه مايه تمام بدبختى‌ها و سيه روزى است به‌ گردن جان ميفكنيد، از افتادن به دام زر و زور و تزوير خود را حفظ نماييد، دل كه حرم امن خداست به طناب وسوسه خنّاسان دچار مسازيد، دستگاه با عظمت عقل را تعطيل ننماييد، مهار حيات را به دست بى‌خبران از حقايق هستى مسپاريد، از طواف به دور مكتب‌هاى مادى و دست ساز خوددارى كنيد، خود و زن و فرزندانتان را و هر كس كه در شعاع شما زيست مى‌كند به بلاى شهوات و غرايز آزاد دچار ننماييد، مظاهر فانى و زودگذر دنيا شما را نفريبد، از دزدان راه انسانيت و راهزنان صراط آدميّت بر حذر باشيد، در پيچ و خم برنامه‌هاى مرئى و نامرئى شيطان گرفتار مشويد، باطن از آلودگى‌ها پاك داريد، به دامن جان و قلب و دانش و حقيقت راهنمايانِ راه حضرت ربّ العزّه، دست توسل بزنيد، انبيا و اوليا و امامان معصوم و فرهنگ حياتبخش آنان را بشناسيد، عقل و فطرت را به دست آن دانايان و بينايان و عارفان و عاشقان آگاه بسپاريد، در هر حركت و عملى بر اساس خواسته‌هاى حضرت محبوب- جلّ جلاله- قدم برداريد. چشم به تماشاى آيات دوست باز كنيد و گوش به فرامين و دستورهاى سعادت بخش حضرت اللّه بسپاريد.

سالك الى اللّه شويد و در اين مسير به رحمت و لطف و عنايت او توكّل نماييد، تسليم بى قيد و شرط مالك عالَم و آدم شويد تا از قيود و اغلال و سلاسل شياطين درون و برون كه همّتى جز هلاكت و نابودى شما ندارند آزاد گرديد. در تمام شؤون و امور به كتاب حضرت دوست يعنى قرآن مجيد كه كتاب علم و زندگى و حيات و فضيلت و حق و حقيقت است پناه ببريد و به اين نكته توجه داشته باشيد كه جز از اين طريق راهى به سعادت و آزادى از شقاوت نيست.

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد

هم رونق زمان شما نيز بگذرد

وين بوم محنت از پى آن تا كند خراب‌

بر دولت آشيان شما نيز بگذرد

باد خزان نكبت ايّام ناگهان‌

بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد

آب اجل كه هست گلوگير خاص و عام‌

بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نكرد

بيداد ظالمان شما نيز بگذرد

(سيف فرغانى)

مهار شهوات با قدرت ايمان‌

اگر به غرايز و شهوات ميدان تاخت و تاز داده شود، عقل و وجدان را سركوب كرده و بين انسان و حقايق حايل گشته و آدمى را از تمام واقعيت‌ها جدا ساخته و چنانكه تاريخ حيات ثابت كرده از انسان موجودى بدتر از تمام حيوانات خواهند ساخت.

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَايَعْقِلُونَ﴾«21»

قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا، كرانِ [از شنيدن حق‌] و لالانِ [از گفتن حق‌] هستند كه [كلام حق را] نمى‌انديشند!

مهار غرايز و شهوات را بايد به دست قدرت ايمان به حق و روز قيامت، و عقل ملكوتى واخلاق حسنه و حلال و حرام خدا سپرد تا در اين قلمرو، استعدادها رشد كند و فضايل زنده گردد و درِ قلب به روى حقايق ربّانيّه و واقعيت‌هاى ملكوتيّه باز شود و سعادت دنيا و آخرت انسان تأمين گردد و از خزى دنيا و عذاب آخرت رهايى حاصل شود.

به دانش دين كه بيانگر حقايق الهى و انسانى و نشان دهنده صراط مستقيم و مبيِّن حسنات اخلاقى است، آراسته شويد، آنگاه در مقام عمل به واقعيت‌هاى دين برآييد و براى استوار ماندن ايمان و عمل خود با تمام وجود از در افتادن به چاله و چاه گناه بپرهيزيد، كه گناه ومعصيت خطرناك‌ترين عامل شقاوت و بر باد دهنده ايمان و آخرت و مورث خزى دنيا و عذاب جهنّم است.

ترك گناه را شبانه روز به تمرين بگذاريد و در اين زمينه در مقام رياضت شرعيّه برآييد، كه تكرار ترك، شما را به روح تقوا كه بهترين حافظ و نگهبان انسان از خطرات است مجهّز مى‌كند و باعث باز شدن تمام درهاى خير به روى انسان مى‌شود.


تقوا در نهج البلاغه‌

«نهج البلاغه» تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مى‌آيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و پرهيز از گناه را سهل و آسان مى‌نمايد، طرح و عنوان كرده است:

ذِمَّتى بِما أقُولُ رَهينَةٌ و أنَا بِهِ زَعيمٌ، إنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوى‌ عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ.

عهده‌ام در گرو درستى سخنم قرار دارد، و نسبت به آن ضامن و پاى‌بندم. كسى كه عبرت‌هاى روزگار كيفرهاى پيش رويش را بر او آشكار كند، تقوا او را از افتادن در اشتباهات مانع گردد.

تا آنجا كه مى‌فرمايد:

ألا وإنَّ الْخَطايا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْها أهْلُها وَخُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ. ألا وَإنَّ التَّقْوى‌ مَطايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْها أهْلُها وَاعْطُوا أزِمَّتَها فَأَورَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ.«22»

بدانيد خطاها اسبان سركشند، كه افسار گسيخته سواره‌هاى خود را به پيش مى‌برند تا به جهنّم وارد كنند. آگاه باشيد كه تقوا مركب‌هاى راهوارند كه مهارشان به دست سواره‌هاى آنها سپرده شده، در نتيجه آنان را وارد بهشت مى‌نمايند.

در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش، ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.

اين خطبه مى‌گويد: لازمه بى‌تقوايى و مطيع هواى نفس بودن ضعف و زبونى و بى شخصيت بودن در برابر محرّكات شهوانى و هواهاى نفسانى است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مى‌رود.

لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شده‌اى سوار است و با قدرت و تسلّط كامل، آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مى‌راند و اسب در كمال سهولت اطاعت مى‌كند.

إنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ أوْلِياءَ اللّهِ مَحارِمَهُ، وَألْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ، حَتّى‌ أسْهَرَتْ لَيالِيَهُمْ وَأَظْمَأَتْ هواجِرَهُمْ.«23»

بندگان خدا، تقواى الهى اولياى خدا را از دچار شدن به حرامها بازداشت، و دلهايشان را ملازم ترس از خدا كرد، تا جايى كه آنان‌را به شب‌زنده‌دارى واداشت، و در گرماى روز موفق به روزه نمود.

در اين جا على (عليه السلام) تصريح مى‌كند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا از لوازم و آثار آن است.

فَإنَّ التَّقْوى‌ فِى الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ، و فى غَدٍ الطَّريقُ إلَى الْجَنَّةِ.«24»

همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است، و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.«25»

آرى، بر اساس معارف اسلاميه به خصوص منابعى چون‌«قرآن مجيد»و«نهج البلاغه» و«صحيفه سجّاديه» و كتب معتبر روايى، آنچه بين انسان و بين نقمت، حجاب و حايل است و آنچه آدمى را از خزى دنيا و عذاب آخرت كه همان نقمت است حفظ مى‌نمايد، پس از ايمان به حق و آخرت، عمل به دستورهاى الهى و به خصوص مراعات تقواست.


طريق تحصيل سعادت‌

عالم ربّانى، حكيم صمدانى، فقيه الهى، ملا مهدى نراقى، در اين كه انسان چگونه مى‌تواند از نقمت محفوظ بماند و خير دنيا و آخرت خود را تأمين كند مى‌فرمايد: «اين مسأله به چند چيز بستگى دارد:

از جمله، انتخاب و اختيار همنشينى ملكوتى و مصاحبت با نيكان و معاشرت با كسانى كه داراى فضايل اخلاقى‌اند و فرا گرفتن نحوه رفتار آنان با خالق و مخلوق؛ و همچنين اجتناب از همنشينى با اشرار و بدكاران و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند و نشنيدن داستان‌ها و حكايت‌هاى مربوط به آنان و كارها و مزخرفاتى كه از آنها صادر مى‌شود، زيرا مصاحبت و معاشرت با هر كسى قوى‌ترين انگيزه براى خو گرفتن به صفات و اخلاق اوست.

طبع آدمى آماده گرفتن نيك و بد ديگران است؛ سرّ اين مطلب اين است كه:

نفس انسان داراى قوايى است كه بعضى به نيكى‌ها و فضايل مى‌خوانند و برخى متمايل به بدى‌ها و رذايل‌اند و هر گاه براى يكى از اين دو كمترين انگيزه‌اى كه مناسب و در خور طبع و سرشت اوست پديد آيد به آن ميل مى‌كند و بر صاحب آن چيره مى‌شود. و چون انگيزه‌هاى بدى و شرّ براى قوا، بيشتر از انگيزه‌هاى خير است، تمايل به شرّ و بدى زودتر و آسان‌تر از تمايل به خير و نيكى رخ مى‌نمايد، و از اينرو گفته‌اند: تحصيل فضايل به منزله صعود به قلّه‌هاى مرتفع است و كسب رذايل به مثابه نزول از آنهاست؛ و قول پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به همين مطلب اشاره دارد كه:

حُفَّتِ الْجَنّةُ بِالْمَكارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.«26»

بهشت با ناملايمات همراه است، و جهنّم با خواستنى‌ها قرين است.

و از جمله، به كار بردن قوا در راه كسب صفات شريف و مواظبت بر افعالى است كه آثار و نتايج آن فضايل و ملكات است، و واداشتن نفس بر كارهايى كه مقتضى و در خور اخلاقى است كه حفظ آن مطلوب است. چنانكه كسى كه مى‌خواهد ملكه جود و سخاوت را حفظ كند، همواره بايد به انفاق مال و بذل و بخشش بر مستحقّان ادامه دهد و بر نفسِ خويش هنگامى كه به امساك و بخل تمايل دارد مسلّط باشد. و آن كه مى‌خواهد ملكه شجاعت را حفظ كند بايد از اقدام به كارهاى خطرناك و هول‌انگيز به شرط اشاره به فرمان عقل روى نگرداند و بر نفس خود هنگامى كه‌ احساس جبن مى‌كند خشم ورزد و سخت گيرد، و حال به همين منوال است در مورد ديگر صفات؛ و اين كار به منزله رياضت جسمانى در بهداشت بدنى است.

و از جمله، اين كه هنگام اقدام به هر فعلى تفكّر و تأمّل كند تا كارى از روى غفلت برخلاف آنچه مقتضى فضيلت است از او سر نزند و اگر احياناً سر زد نفس خويش را به انجام ضدّ آن تنبيه و تأديب كند و بعد از سرزنش و توبيخ، نفس را مورد عقوبت و سخت‌گيرى قرار دهد، چنانكه وقتى مى‌خوهد غذايى مضرّ بخورد بايد خود را به روزه ادب كند، و اگردر واقعه‌اى خشم بى جا و ناپسندى از او صادر شود خود را در مانند آن واقعه بيفكند و صبر و تحمّل ورزد و يا خود را با كارهاى سخت و دشوار مانند نذر و صدقه و غيره تأديب كند.

و شايسته است كه سعى و كوشش را در تحصيل و حفظ آن از دست ندهد هر چند در اين طريق به مقام والايى رسيده باشد، زيرا تعطيل وبطالت به تنبلى و كسالت مى‌انجامد و اين حالت موجب قطع فيوضات الهى خواهد شد و در نتيجه، صورت انسانى دگرگون مى‌شود و هلاك ابدى در پى خواهد آمد.

اين سعى و كوشش موجب افزايش تجرّد و صفاى نفس انسان و انس به حق و الفت با صدق خواهد شد و از دروغ و باطل متنفّر خواهد گشت و در مدارج كمالات و مراتب سعادات بالا خواهد رفت، تا هنگامى كه اسرار الهى بر او منكشف شود و همانند قدسيان و روحانيان و فرشتگان گردد. و كوشش وى در امور دنيا بايد به قدر ضرورت باشد و تحصيل بيش از مقدار نياز ضرورى را بر خود حرام سازد، زيرا هيچ بدبختى و شقاوتى شديدتر از صرف گوهر باقى نورانى در تحصيل خرمهره‌«27»

فانى ظلمانى كه از دست او مى‌رود و به ديگران مى‌رسد، نيست.

و از جمله، از ديدن و شنيدن و تخيّل آنچه شهوت و غضب را برمى‌انگيزد بپرهيزد، و كسى كه اين دو قوه را تهييج كند گويى سگ هار يا اسب سركشى را برانگيزد، و آنگاه براى رهايى از آنها چاره جويى كند. و هر گاه آن دو قوه بالطبع به جنبش درآمدند در آرام ساختن آنها به قدرى كه منافى سلامت نباشد بس كند و اين همان اندازه‌اى است كه عقل و شرع جايز مى‌شمرند.

و از جمله، در جستجو و كشف عيب‌هاى پنهانى خود سعى و كوشش كند و چون به چيزى از آنها آگاه شد در دفع و ازاله آن جدّاً بكوشد. و چون نفس صفات و افعال خود را دوست دارد بسيار اتفاق مى‌افتد كه بعضى از عيوب از او پنهان مى‌ماند.

بنابراين هر كسى كه خواستار سلامت و نگهبان آن است بايد از بعضى از دوستان خود بخواهد كه از عيوب او تفحّص كند و به آنچه آگاه شد وى را با خبر سازد. و چون از عيب خود اطلاع يافت بايد از اين آگاهى خشنود شود و به دفع و برطرف كردن آن بپردازد تا اين كه دوستش به گفته او اطمينان پيدا كند و بداند كه گوشزد كردن عيوب وى نزد او از هر چه دوست دارد بهتر است. و بسا كه دشمن در اين زمينه سودمندتر از دوست است، زيرا دوست غالباً عيب را مى‌پوشاند و آن را آشكار نمى‌سازد، ولى دشمن در آشكار كردن آن اصرار مى‌ورزد، بلكه بسا تا حدّ بهتان تجاوز مى‌كند. و چون دشمنان عيوب وى را آشكار ساختند بايد خدا را سپاس گزارد و به دفع آن عيوب مبادرت نمايد.

و در اين مقام سودمند است كه مردم را آيينه عيوب خويش قرار دهد و چون عيبى در آنان يافت در زشتى آن بينديشد و بداند كه اگر اين عيب از او صادر شود همچنان زشت است و ديگران اين زشتى را در مى‌يابند، پس در دفع و ازاله آن بكوشد. و سزاوار است كه در پايان هر روز و شب از خود حساب بكشد و همه كارهاى خويش را بررسى كند، پس اگر كار زشت و ناپسندى از او سر نزده خدا را بر اين برنامه نيك سپاس گزارد، و اگر كار بد و نكوهيده‌اى از او صادر شده خود را مورد سرزنش قرار دهد و توبه كند و بكوشد كه ديگر مانند آن از او سر نزند«28»

آرى، اگر دل تجلّى گاه اعتقاد و ايمان به حق شود و اعضا و جوارح از پى آن دل به اخلاق حسنه و اعمال صالحه آراسته گردند، درب سعادت به روى انسان باز مى‌شود و چهره مقصود با تمام زيباييش، خود را نشان مى‌دهد.

به قول عارف معارف الهيّه، ملا احمد نراقى در كتاب‌«طاقديس»:

اى خوشا آن دل كه پرتو گاه اوست‌

ساحت آن در گذار راه اوست‌

خوشتر آن صاحبدلى كاندر طلب‌

منتظر باشد در دل روز و شب‌

در حريم كعبه دل سال و ماه‌

در طواف و سعى چشمانش به راه‌

منتظر بنشسته در دل صبح و شام‌

ديده‌هايش بر در و ديوار بام‌

در كنار گوشه دل در كمين‌

چشمهايش بر يسار و بر يمين‌

تا مگر ديدار رخسار حبيب‌

يك نظر آيد نصيبش با نصيب‌

تا مگر روزى به دل آرد گذار

آن نگار دلفريب جان شكار

لحظه‌اى غافل مشو از كار دل‌

ديده افكن بر در و ديوار دل‌

(ملا احمد نراقى)

معامله با خدا براى رهايى از نقمت‌

اگر چه آنچه در اختيار انسان است مِلك او نيست و ملكيت نسبت به همه چيز وقف حريم مقدّس كبرياست، كه در قرآن مجيد، اين سند متين و محكم ملكوتى آمده:

﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأرض وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‌ءٍ قَديرٌ﴾«29»

و مالكيّت و فرمانروايى آسمان‌ها و زمين فقط در سيطره خداست، و خدا بر هر كارى تواناست.

اماّ از باب فضل و رحمت و عنايت و لطف، براى انسان مسأله مالكيت را نسبت به اشيايى كه با سعى و كوشش صحيح به دست مى‌آورد تجويز فرموده و فروش آنچه را در اختيار دارد مجاز دانسته و خود نيز در صف خريداران املاك و اجناس انسان قرار گرفته، تا آدمى در اين معامله از نقمت و خزى دنيا و عذاب آخرت مصون بماند، كه راهى براى نجات از نقمت جز معامله جان و مال با حضرت محبوب نيست و اگر كسى بدون معامله جان و مال و به تعبير روشن‌تر بدون ايمان و عمل صالح و جهاد و تقوا، طمع در نجات داشته باشد و خود را از حضرت حق طلبكار مغفرت و رحمت بداند، طمع بى‌جايى است و اميدش وى را به آنچه منظور اوست نخواهد رساند. ثمن حضرت حق در برابر مُثمَن انسان، براساس آيات قرآن مجيد، بهشت و رضوان الهى است:

﴿إنَّ اللّهَ اشْترَى‌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أنْفُسَهُمْ وَأمْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾«30»

يقيناً خدا از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به بهاى آن كه بهشت براى آنان باشد خريده.

آرى، اگر در سايه ايمان، تمام حركات برونى و درونى انسان و همچنين اموالش با حضرت حق معامله شود عاقبت كار، بهشت و رضوان الهى است. آنان كه در كنار ثروت و اموالشان جود و سخاوت ندارند و از خرج كردن حركات جسم و روح در راه خداوند مضايقه مى‌كنند و با اين حال اميد به رحمت حق دارند و به بهشت عنبر سرشت طمع مى‌بندند، آيا اين اميد و طمعشان بجا و به مورد و قابل قبول طبع سليم است؟

اينان مصونيّت از نقمت را در چه مى‌جويند؟ مگر نه اين است كه معارف الهيّه و آيات قرآنيّه مصونيّت از نقمت را در سايه معامله انسان با خدا مى‌دانند. اينان بايد زندگى انبيا و امامان و اوليا و عاشقان حضرت محبوب را مورد توجه قرار دهند و ببينند كه اين طايفه چگونه نفس و مال و فرزند خود را در راه دوست بذل كردند و آنچه را از فضل حق به دست آورده بودند به حضرت حق برگرداندند و حاضر نشدند با غير يار معامله كنند و آنچه دارند به غير دوست واگذار نمايند.

انبيا و اوليا اين حقيقت را روشن‌تر از خورشيد يافته بودند؛ كه معامله با غير حق جز خسارت و افتادن در نقمت و هلاكت ابدى و خزى دنيا و عذاب آخرت محصول ديگرى ندارد.

ابراهيم عزيز با حمله به بت‌هاى بتخانه، جانش را در ترازوى معامله با حق گذاشت تا جايى كه به هنگام قرار گرفتن در منجنيق براى افتادن در آتش و جانبازى در راه دوست، در پاسخ سؤال جبرئيل كه به او گفت: اگر تو را حاجتى هست بگو، گفت: حاجت هست اما نه به تو؛ كه به همين مقدار هم حاضر نشد با غير محبوب به معامله برخيزد! او با يقين به يك خواب، فرزند با كرامتش را به سرزمين مِنى‌ آورد و به طور جدّ و با تصميمى قاطع براى قربانى كردن وى در راه حضرت دوست كارد به گلويش كشيد! او از بذل مال در راه حضرت حق تا لحظات آخر عمر دريغ نكرد، تا جايى كه ملائكه الهى داستان انتخابش را به مقام خليل اللّهى در زمينه ايمان و عمل و اخلاقش يافتند.

قرآن مجيد از آن مرد بزرگ و حكيم سترگ، قهرمان توحيد، ظرف اخلاص و پاكى و پهلوان عمل و معرفت، به عنوان ابراهيم وفادار به تمام پيمان‌هاى الهى ياد كرد:

﴿وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّىٰ﴾«31»

و [يا به آنچه در صحيفه‌هاى‌] ابراهيم [است‌] همان كه به طور كامل [به پيمانش با خدا] وفا كرد [آگاهش نكرده‌اند؟].


اهل خوف و سلامت در قيامت‌

طمع و اميد به مغفرت و رحمت، بدون ايمان و عمل، محصول جدايى انسان از خوف ممدوح است. اگر بر گذشته منهاى طاعت و آلوده به گناه و معصيت، و بر آينده‌اى كه براى تهيدستان از عبادت و ايمان و اخلاق جز نقمت و عذاب دردناك ابدى نيست، خائف بوديم و اين خوف ما خوفى جدّى و قطعى بود، به اين طمع و اميد غلط دچار نمى‌شديم و در عبادت و طاعت، فقير و تهيدست نمى‌مانديم و ظرف وجودمان ازانواع معاصى ظاهره و باطنه پُر نمى‌شد و زمينه دچار شدن به نقمت براى ما فراهم نمى‌گشت. بياييد همچون سيّد سجّاد، آن عاشق واله، آن عابد زاهد، آن امام معصوم كه عبادات و اخلاقيات وايمان و ناله‌هاى شبانه و طاعات روزانه‌اش جهان را به بهت و حيرت انداخته، به پيشگاه حضرت محبوب دست به دعا برداشته و در كمال تضرّع و زارى عرضه بداريم:

«وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِك»

الهى! اى اميد اميدواران، اى آرامش قلب عاشقان، اى محمود حامدان، اى انيس ذاكران، اى جليس شاكران، ما را از عذاب و كيفر فردا، و جريمه‌هاى روز قيامت، و در يك كلمه از نقمت آزاد فرما.

سلامت فرداى قيامت از آنِ اهل خوف و ترس است و نجات از نقمت و عذاب‌ از آن آنان است، چنانكه قرآن مجيد بر اين معنا دلالت دارد:

﴿وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾«32»

و براى كسى كه از مقام پروردگارش [كه احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستى است‌] بترسد دو بهشت است.

﴿ذلِك لِمَنْ خافَ مَقامى‌ وَخافَ وَعِيدِ﴾«33»

اين [لطف و رحمت‌] ويژه كسى است كه از مقام من بترسد، و از تهديد [به عذابم‌] بيم داشته باشد.

﴿وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى‌ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ* قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ* فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ﴾«34»

و به يكديگر روى مى‌كنند [و از احوالات گذشته‌] از هم مى‌پرسند.* مى‌گويند: ما پيش تر [در دنيا] در ميان كسان خود [از عذاب امروز] ترسان بوديم؛* ولى خدا بر ما منت نهاد و ما را از عذاب مرگبار حفظ كرد.


مصونيّت از عذاب در نهج‌البلاغه‌

اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى مصونيّت انسان از نقمت و عذاب فردا، در خطبه‌هاى ملكوتى‌«نهج البلاغه» هشدارهاى عجيبى مى‌دهد:

فَاحْذَرُوا- عِبادَ اللّهِ- الْمَوْتَ وَقُرْبَهُ، وَأعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإنَّهُ يَأتى بِأمْرٍ عَظيمٍ، وَخَطْبٍ جَليلٍ، وَيَأْتى بِخَيْرٍ لا شَرَّ بَعْدَهُ أبَداً، وَبِشَرٍّ لاخَيْرَ بَعْدَهُ أبَداً، فَمَنْ أقْرَبُ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ عامِلها؟ وَمَنْ أقْرَبُ مِنَ النّارِ مِنْ عامِلها؟ وَأنْتُمْ طُرَداء الْمَوْتِ الَّذى إنْ أقَمْتُمْ لَهُ أخَذَكُمْ، وَإنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أدْرَكَكُمْ وَهُوَ ألْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَواصيكُمْ، وَالدُّنْيا تُطْوى‌ مِنْ خَلْفِكُمْ، فَاحْذَرُوا ناراً قَعْرُها بَعيدٌ، وَحَرُّها شَديدٌ، وَعَذابُها جَديدٌ، وَحِلْيَتُها حَديدٌ. دارٌ لَيْسَ فيها رَحْمَةٌ، وَلا تُسْمَعُ فيها دَعْوَةٌ، وَلا تُفَرَّجُ فيها كُرْبَةٌ.«35»

بندگان خدا! از مرگ و نزديك بودنش حذر نماييد، و براى آن ساز و برگ آماده كنيد، مرگ با امرى عظيم، و حادثه‌اى بزرگ مى‌آيد. به خيرى كه با آن شرّى نيست، يا شرّى كه با آن خيرى نمى‌باشد. چه كسى به بهشت از كسى كه كار بهشتى كند نزديك‌تر است؟ و چه كسى به جهنّم از آن كه عمل جهنّمى كند نزديكتر است؟ شما رانده شده‌هاى مرگ هستيد، اگر بايستيد به دستش مى‌افتيد، و اگر فرار كنيد شما را خواهد يافت، مرگ از سايه شما با شما همراه‌تر است، و با زلفتان گره خورده، و دنيا به دنبال شما در نَوَر ديده مى‌شود.

برحذر باشيد از آتشى كه عمقش ناپيدا، و حرارتش شديد، و عذابش تازه است: جايى كه رحمت در آن نيست، ناله و فرياد كسى را نمى‌شنوند، و اندوهى را برطرف نمى‌كنند.

فَاتَّقُوا اللّهَ، وَلا تُسْخِطُوهُ بِرِضى‌ أحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ.«36»

پس تقواى خدا پيشه كنيد و براى خشنودى كسى خود را به سخط حضرت حق دچار نكنيد.

به حقيقت بيا بيدار شو، و به عرصه گاه بينايى و آگاهى قدم بگذار و اين معنا را كه خدا و انبيا و امامان بر آن تأكيد دارند به خود بباوران كه: در برابر كم و زياد و كوچك و بزرگ و اندك و بيش حتى به اندازه آنچه كه از تراش تخته و سنگ بر زمين مى‌ريزد و به مقدار پوست نازك بين خرما و هسته آن و به قدر نخى كه وسط شكاف هسته خرما است در فرداى قيامت مسئولى و مورد مؤاخذه قرار خواهى گرفت. اين‌ معنا را بدان كه آنچه در درونت مى‌گذرد و آنچه در برون دارى حتى اشارات چشم و خيانت‌هايش به حسابت خواهد آمد.

راستى، اگر مى‌خواهى قلبت خاشع شود و اعضايت به لرزه آيد و اشك چشمت سرازير گردد، برابر آنچه در قرآن مجيد و گفتار انبيا و امامان درباره قيامت آمده، از اهوال عظيمش و رنج و دردش و شدّت و حِدّت مسائلش همه و همه را در ميدان نفس مجسّم كن، باشد كه از اين طريق مصونيت خود را از خزى دنيا و عذاب آخرت تضمين نمايى و خود را از نقمت امروز و فردا رهانيده و آزاد سازى و تا زنده‌اى دست نياز به درگاه بى نياز دراز كنى و با خضوع و خشوع از حضرت ربّ العزّه بخواهى كه:

«وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِك»

بلبل گلستان عشق، حافظ شوريده حال، خطاب به حضرت محبوب گويد:

روى بنماى و وجود خودم از ياد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا

گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر

زلف چون عنبر خامش كه ببويد هيهات‌

اى دل خام طمع اين سخن از ياد ببر

سينه گو شعله آتشكده فارس بكُش‌

ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر

(حافظ شيرازى)

اعضا و جوارح، شاهدان اعمال در قيامت‌

اين را بدان كه جوارحت در قيامت شاهدان عمل، اعضايت جنود حق، ضمايرت جاسوسان او و پنهانت آشكار محضر حضرت ربّ الارباب است. چه بسيار گناهانى كه فراموشت شده، چه عبادت‌ها و طاعت‌ها كه از آن غافل گذشتى و چه آلودگى‌هايى كه بر قبحش مطّلع شدى و بر آن شرمنده گشتى در حالى كه شرمت‌ فايده نداشت، و به وحشت افتادى در صورتى كه ترس و وحشتت سودمند نبود، نمى‌دانم با چه قدمى و با كدام رويى مى‌خواهى در برابر مولا قرار بگيرى، و با چه زبانى به وقت عرض اعمال، پاسخ آن محبوب را بدهى و با كدام قلب مى‌خواهى به انديشه برخيزى؟!

اگر حضرت مولا در آن صحنه به تو بگويد:

بنده من! آيا از من حيا نكردى كه با اعمال قبيحه به جنگ من آمدى، در حالى كه از خجالت و حيايى كه از بندگانم داشتى آن اعمال را به پنهانى انجام دادى؟ چه شد كه از مردم شرم كردى ولى از من كه همه جا با تو بودم خجالت نكشيدى؟ من خوبى‌هايت رادر برابر مردم قرار دادم، تو با گناه ومعصيت با من معامله كردى. آيا من در نزد تو از بندگانم سبك‌تر بودم؟! مرا كوچك شمردى و عبادم را بزرگ دانستى! اين چه برنامه بود كه دچارش بودى؟!


نجات از نقمت و عذاب در روايات‌

براى نجات از نقمت و عذاب، به ايمان و عمل صالح و مكارم اخلاق يعنى عفو و حلم و كرم و گذشت و مهربانى و چشم پوشى و جود و سخا و خشوع و خضوع و رأفت آراسته شويد كه خداوند مهربان به اين امور دستور داده و بندگانش را ترغيب فرموده و آراسته به اين حقايق را محبوب خود دانسته و تارك اين واقعيت‌ها را از ديده محبّت انداخته است.


مصونيت از نقمت در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله)‌

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى دورى از نقمت در حديث بسيار جالبى مى‌فرمايد:

لا تَجْلِسُوا إلّا عِنْدَ كُلِّ عالِمٍ يَدْعُوكُمْ مِنْ خَمْسٍ إلى‌ خَمْسٍ: مِنَ الشَّك إلَى الْيَقينِ، و مِنَ الرِّياء إلَى الإخْلاصِ، وَمِنَ الرَّغْبَةِ إلَى الرَّهْبَةِ، وَمِنَ الْكِبْرِ إلَى‌ التَّواضُعِ، وَمِنَ الْغَشِّ إلَى النَّصيحَةِ.«37»

منشينيد جز در پيشگاه انسان بينا و آگاهى كه شما را از پنج چيز به پنج چيز دعوت كند: از شك به يقين، از ريا به اخلاص، از اميد غلط به ترس حقيقى، از كبر به تواضع و از فريب و خيانت و خدعه به صافى و پاكى و سلامت.

و نيز فرمود:

ما مِنْ عَبْدٍ مُؤمِنٍ تَخْرُجُ مِنْ عَيْنِهِ دُمُوعٌ، وَلَوْ مِثْلُ رُؤُوسِ الذُّبابِ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ إلّا حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّار؛ و ما مِنْ قَطْرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ تَعالى‌ مِنْ قَطْرَةِ دَمْعٍ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ! وَقَطْرَةِ دَمٍ فى سَبيلِ اللّهِ.«38»

مؤمنى نيست كه به اندازه سر مگس از خشيت حق اشك از ديده‌اش بريزد مگر اين كه خداوند وجودش را به آتش حرام كند. قطره‌اى در پيشگاه حضرت حق محبوب‌تر از اشك از خشيت، و قطره خون در راه خدا نيست.

و نيز فرمود:

لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلّا رَحيمٌ. فَقيلَ: كُلُّنا نَرْحَمُ يا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ: لَيْسَ رَحْمَةُ أحَدِكُمْ فى خُوَيْصَةِ أهْلِهِ حَتّى‌ يَرْحَمَ النّاسَ عامَّةً.«39»

جز رحيم وارد بهشت نمى‌شود. عرضه شد: همه ما اهل رحمت هستيم. فرمود: رحمت فقط در اهل خود نيست، بلكه دخول بهشت با رحمت به تمام مردم ميسّر است.


مصونيّت از نقمت در كلام امام صادق (عليه السلام)‌

إذا أحَبَّ اللّهُ تَعالى‌ عَبْداً ألْهَمَهُ الطّاعَةَ، وَألْزَمَهُ الْقَناعَةَ، وَفَقَّهَهُ فِى الدِّينِ، وَقَوّاهُ بِالْيَقينِ، فَاكْتَفى‌ بِالْكَفافِ، وَاكْتَسى‌ بِالْعَفافِ.«40»

چون محبّت و عشق حق متوجه عبد شود، او را ملهَم به طاعت وملزم به قناعت و دين شناس مى‌كند و با يقين به حقايق، بر قدرت معنوى و روحى او بيفزايد، پس كارش به جايى رسد كه به كفاف از روزى حق اكتفا كند و به لباس عفاف خود را بپوشاند.

حسن بن يقطين از پدرش از جدّش حكايت مى‌كند كه:

مردى از كاتبانِ يحيى بن خالد والى اهواز شد، مانده‌اى از ماليات بر عهده من بود كه اگر مى‌گرفت تهيدست و فقير مى‌شدم و چيزى در بساطم نمى‌ماند. به من گفتند: او اهل گذشت نيست، به انتظار باش كه مانده ماليات را بر تو ادّعا كند. از اين كه با او ملاقات كنم مى‌ترسيدم، به حضرت ربّ العزّه پناه بردم، به وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) راهنمايى شدم، مشكلم را به حضرت عرضه داشتم، آن منبع كرامت بر كاغذى كوچك نوشت:

بِسمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ: إنَّ لِلّهِ فى ظِلِّ عَرْشِهِ ظِلًّا لا يَسْكُنُهُ إلّا مَنْ نَفَّسَ عَنْ أخيهِ كُرْبَةً، أوْ أعانَهُ بِنَفْسِهِ، أوْ صَنَعَ إلَيْهِ مَعْرُوفاً وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، وَهذا أخُوك، وَالسَّلامُ.«41»

به نام خداوند بخشنده مهربان: براى خداوند در سايه عرشش سايه‌اى است كه در آنجا مسكن نمى‌گيرد مگر كسى كه رنجى را از برادرش بردارد، يا وى‌ را در امر زندگى كمك دهد، يا كار نيكى در حقّش انجام بدهد گر چه به اندازه نصف خرما باشد، و آورنده نامه برادر توست.


مصونيّت از نقمت در كلام امام على (عليه السلام)‌

اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى مصونيت از نقمت مى‌فرمايد:

نَبِّهْ بِالتَّفَكُّرِ قَلْبَك، وَجافِ عَنِ اللَّيْلِ جَنْبَك، وَاتَّقِ اللّهَ رَبَّك.«42»

با انديشه در واقعيت‌ها و حقايق دلت را بيدارى و بينايى ده. به هنگام شب براى راز و نياز با حق، پهلو از بستر بردار، و تقوا و پرهيز از هر حرامى را رعايت كن.

قَالَ أميرُالمؤمنينَ (عليه السلام): إنَّ التَّفَكُّرَ يَدْعُو إلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ.«43»

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: همانا انديشه و تفكر در امور، كشاننده انسان به خوبى و عمل به آن است.


توضيح حديث تفكّر در كلام مجلسى‌

مغز متفكّر علم حديث حضرت علامه مجلسى- رضوان اللّه عليه- در شرح اين روايت مى‌فرمايد:

تفكّر وارد در اين حديث شامل همه اقسام انديشه‌هاى درست است، چون تفكّر در بزرگى و عظمت حق كه دعوت مى‌كند به ترس از مقام او و اطاعت از دستورهايش؛ و تفكّر در فناى دنيا و لذّت‌هاى زودگذر آن كه دعوت مى‌كند به ترك آن؛ و تفكّر در سرانجام نيكوكاران كه دعوت مى‌كند به پيروى از آنان؛ و تفكّر در عاقبت مجرمان كه دعوت مى‌كند به دورى از اعمال و اخلاق ايشان؛ و تفكّر در اسرار عبادات و اهداف آن كه دعوت مى‌كند به دورى از اعمال و اخلاق ايشان؛ و تفكّر در اسرار عبادات و اهداف آن كه دعوت مى‌كند به تكميل طاعات و كوشش براى رفع نقايص آنها و تفكّر در درجات ملكوتى آخرت كه دعوت مى‌كند براى تحصيل آن درجات و كمالات و ....

آرى، هر انديشه صحيحى انسان را به مقصد و منظور مثبتى رهنمون مى‌شود، چه بسا كه تفكّر و انديشه در وجود خويش در اين كه كيستم، از كجايم، از كه هستم، تا كى هستم، و به كجا مى‌روم، درِ تمام حقايق را به روى انسان بگشايد.


مكارم اخلاق در كلام امام صادق (عليه السلام)‌

امام صادق (عليه السلام) درباره مكارم اخلاق مى‌فرمايد:

إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَكارمِ الأخْلاقِ، فَامْتَحِنُوا أنْفُسَكُمْ، فإِنْ كانَتْ فيكُمْ فَاحْمَدُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أنَّ ذلِك خَيْرٌ، وَإنْ لا تَكُنْ فيكُمْ فَاسْألُوا اللّهَ وَارْغَبُوا إلَيْهِ فيها. قالَ: فَذَكَرَها عَشَرَةً: الْيَقينُ وَالقَناعَةُ والصَّبْرُ وَالشُّكْرُ وَالْحِلْمُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ والسَّخاءُ وَالغَيْرَةُ وَالشَّجاعَةُ وَالْمُرُوَّةُ. قال: وَرَوى‌ بَعْضُهُمْ بَعْدَ هذِهِ الْخِصالِ الْعَشَرَةِ وَ زادَ فيهَا الصِّدْقَ وَأداءَ الأمانَةِ.«44»

خداوند عز و جل رسولانش را به مكارم اخلاق مخصوص نموده، پس خود را بيازماييد، اگر مكارم اخلاق در شما وجود دارد خدا را به اين نعمت سپاس گوييد و بدانيد كه اين خير است، و اگر در شما نباشد آن را از خدا خواهش كنيد و به پيشگاه خدا براى به دست آوردن آنها ابتهال و زارى نماييد. راوى گويد امام صادق (عليه السلام) آنها را به ده شماره فرمودند:

يقين، قناعت، صبر، شكر، حلم، خوش خلقى، سخاوت، غيرت، شجاعت، مروّت. گويد: برخى اين ده خصلت را روايت كرده و به آنها صدق و اداى امانت را نيز افزوده است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

ثَلاثٌ مَنْ أتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ: الإنْفاقُ مِنْ إقْتارٍ، والْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ، والإنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ.«45»

سه چيز است كه هر كس با يكى از آنها به ديدار خدا رود بهشت را بر او واجب كند. در حال تنگدستى انفاق كند، با تمام مردم جهان خوشرويى نمايد، و به ديگران نسبت به خود انصاف دهد (حق را بگويد اگر چه به زيان خودش باشد).


علل نقمت‌

گناهان تغيير دهنده نعمت‌

امام سجاد (عليه السلام) در حديث ذيل به علل نِقَم اشاره مى‌فرمايند:

إنَّ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ: الْبَغْىُ عَلَى النّاسِ، وَالزَّوالُ عَنِ الْعادَةِ فِى الْخَيْرِ وَاصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ، وَكُفْرانُ النِّعَمِ، وَتَرْكُ الشُّكرِ؛ قالَ اللّهُ تَعالى‌:﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‌ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾«46»

گناهانى كه باعث تغيير نعمت حق بر عبد است عبارت است از: ستم بر مردم، از دست دادن حالتى كه مورث انجام خوبى است، تعطيل كردن نيكى به مردم، كفران نعمت و ترك شكر؛ خداوند مى‌فرمايد: يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [به سوى بلا، نكبت، شكست و شقاوت‌] تغيير نمى‌دهد تا آن كه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتارشايسته و پسنديده‌] در وجودشان قرار دارد به زشتى‌ها و گناه تغيير دهند.


گناهان مورّث پشيمانى‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تُورِثُ النَّدَمَ: قَتْلُ النَّفْسِ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ؛ قالَ اللّهُ فى قِصَّةِ قابيلَ حينَ قَتَلَ أخاهُ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ: ﴿فَأصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ﴾«47»، وَتَرْكُ‌ صِلَةِ الرَّحِمِ حينَ يَقْدِرُ، وَتَرْكُ الصَّلاةِ حَتّى‌ يَخْرُجَ وَقْتُها، وَتَرْكُ الْوَصِيَّةِ وَرَدِّ الْمَظالِمِ، وَمَنْعُ الزَّكاةِ حَتّى‌ يَحْضُرَ الْمَوْتُ وَيَنْغَلِقَ اللِّسانُ.

گناهانى كه باعث پشيمانى و ندامت است: ريختن خون انسان كه خداوند آن را حرام فرموده؛ حضرت حق در داستان قابيل كه در مقام كشتن برادرش هابيل برآمد و از دفن وى عاجز ماند مى‌فرمايد: نهايتاً از پشيمانان شد. و ترك صله رحم در زمان قدرت، وترك نماز تا وقت بگذرد، و ترك وصيّت، و ترك ردّ مظالم، و منع كردن زكات تا وقت حضور مرگ و بسته شدن زبان.


گناهان زايل كننده نعمت‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تُزيلُ النِّعَمَ: عِصْيانُ الْعارِفِ، وَالتَّطاوُلُ عَلَى النّاسِ، وَالاستهزاءُ بِهِمْ، وَالسُّخْرِيَّةُ مِنْهُم.

گناهانى كه باعث زوال نعمت است: با شناخت به گناه مرتكب گناه شدن، تعدّى و تجاوز به حقوق مردم، ريشخند كردن انسان‌ها، خوار نمودن افراد.


گناهان دافع نعمت‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَدْفَعُ القِسْمَ: إظْهارُ الافْتِقارِ، وَالنَّوْمُ عَنِ صَلاةِ الْعَتَمَةِ، وَعَنْ صَلاةِ الْغَداةِ، وَاسْتِحْقارُ النِّعَمِ، وَشَكْوَى الْمَعْبودِ عَزَّوَجَلَّ.

گناهانى كه نمى‌گذارد روزى و نعمت به انسان برسد: اظهار فقر و احتياج، خواب ثلث اول شب كه باعث از دست رفتن نماز است، خوابيدن تا قضا شدن نماز صبح، كوچك شمردن نعمت، و شكايت و گلايه از حضرت معبود عز و جل.


گناهانى كه باعث پرده‌درى است‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَهْتِك الْعِصَمَ: شُرْبُ الْخَمْرِ، وَلَعْبُ الْقِمارِ، وَتَعاطِى ما يُضْحِك النّاسَ، وَاللَّغْوُ، والْمُزاحُ، وَذِكْرُ عُيُوبِ النّاسِ، وَمُجالَسَةُ أهْلِ الرَّيبِ.

گناهانى كه باعث پرده درى مى‌گردد: شرابخوارى، قمار بازى، انجام كارى كه به ناحق مردم را بخنداند (دلقك بازى)، كار بيهوده، شوخى بى‌جا، گفتن عيوب مردم، و معاشرت با اهل شكّ و ترديد.


گناهان نازل كننده بلا

وَالذُّنُوبُ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ: تَرْكُ إغاثَةِ الْمَلْهُوفِ، وَتَرْكُ مُعاوَنَةِ الْمَظْلُومِ، وَتَضْييعُ الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ.

گناهانى كه باعث نزول بلاست: ترك فريادرسى نسبت به انسان دلسوخته گرفتار، و ترك يارى مظلوم، و ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر.


گناه حمايت از دشمنان‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تُديلُ الأعْداءَ: الْمُجاهَرَةُ بِالظُّلْمِ، وَإعْلانُ الْفُجُورِ، و إباحَةُ الْمَحْظُورِ، وَعِصْيانُ الْأخْيارِ، وَالْانْقِيادُ إلَى الْأشْرارِ.

گناهانى كه باعث پيروزى دشمنان است: آشكارا ظلم كردن، معصيت در برابر همگان، حلال دانستن حرام، سرپيچى از خواسته نيكان، اطاعت از بدكاران.


گناه و مرگ زودرس‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ: قَطيَعةُ الرَّحِمِ، وَالْيَمينُ الْفاجِرَةُ وَالأقْوالُ الْكاذِبَةُ، وَالزِّنا، وَسَدُّ طُرُقِ الْمُسْلِمينَ، وَادِّعاءُ الْإمامَةِ بِغَيْرِ حَقٍّ.

گناهانى كه باعث مرگ زودرس است: قطع رحم، سوگند دروغ، گفتار به كذب، زنا، بستن راه مسلمين، و ادّعاى بى‌جاى رهبرى.


گناه و قطع اميد از حق‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَقْطَعُ الرَّجاءَ: الْيَأسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ، وَالْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، وَالثِّقَةُ بِغَيْرِ اللّهِ تَعالى‌، وَالتَّكْذيبُ بِوَعْدِ اللّهِ.

گناهانى كه باعث قطع اميد از رحمت حق است: نااميدى از رحمت حضرت رب، دلسردى از عنايت حق، تكيه به غير پروردگار متعال، تكذيب وعده الهى.


گناه و تيره شدن فضا

والذٌّنُوبُ الَّتى تُظِلمُ الهواءَ: السِّحْرُ والكِهانَةُ والْإيمانُ بِالنُّجُومِ وَالتَّكذيبُ‌ بِالْقَدَرِ وعقوقُ الوالدَيْنِ.

گناهانى كه باعث تيره شدن فضاست، سحر و جادوگرى، عقيده به اين كه ستارگان در سرنوشت دخالت دارند، تكذيب مقدَّرات الهى و عاق پدر و مادر شدن.


شكسته شدن حرمت بين حق و عبد

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَكْشِفُ الْغِطاءَ: الْاسْتِدانَةُ بِغَيْرِ نِيَّةِ الْأداءِ، وَالْإسْرافُ فِى النَّفَقَةِ عَلَى الباطِلِ، وَالْبُخْلُ عَلَى الأهْلِ وَالْأوْلادِ وَذَوِى الْأرْحامِ، وَسُوءُ الْخُلْقِ، وَقِلَّةُ الصَّبْرِ، وَاسْتِعْمالُ الضَّجَرِ وَالْكَسَلِ، وَالْاستِهانَةُ بِأَهْلِ الدِّينِ.

گناهانى كه باعث برداشته شدن پرده حرمت بين حق و عبد است: وام گرفتن با نيّت بازنگرداندن، زياده روى در بيهوده خرج كردن، بخل ورزى نسبت به اهل و اولاد و خويشان، بدخلقى، كم صبرى، اقامت در فضاى تنبلى و كسالت، سبك شمردن اهل دين.


گناه و عدم استجابت دعا

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّيَّةِ، وَخُبْثُ السَّريرَة، وَالنِّفاقُ مَعَ الْإخْوانِ، وَتَرْكُ التَّصْديقِ بِالْإجابَةِ، وَتَأخيرُ الصَّلاةِ الْمَفْرُوضَةِ حَتّى‌ تَذْهَبَ أوْقاتُها، وَتَرْكُ التَّقَرُّبِ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ، وَاسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَالْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ.

گناهانى كه باعث عدم استجابت دعاست: بدى نيّت، آلودگى باطن، دورويى با برادران دينى، باور نداشتن اجابت دعا از جانب حق، تأخير نماز واجب تا از بين رفتن وقت آن، ترك نيكى‌هايى كه سبب تقرّب به حق است، ترك صدقه، ناسزا و فحش در گفتار.


گناه و حبس باران‌

وَالذُّنُوبُ الَّتى تَحْبِسُ غَيْثَ السَّماءِ: جَوْرُ الْحُكّامِ فِى الْقَضاءِ، وَشَهادَةُ الزُّورِ، وَكِتْمانُ الشَّهادَةِ، وَمَنْعُ الزَّكاةِ وَالْقَرْضِ وَالْماعُونِ، وَقِساوَةُ الْقُلُوبِ عَلى‌ أهْلِ الْفَقْرِ وَالْفاقَةِ، وَظُلْمُ الْيَتيمِ وَالْأرْمَلَةِ، وَانْتِهارُ السّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّيْلِ.«48»

گناهانى كه باعث حبس باران است: ستم داوران در مسأله قضا، شهادت به ناحق، كتمان شهادت، منع زكات و قرض، منع اشيايى از قبيل ظرف، فرش و اثاث و آنچه مردم و به خصوص همسايگان بدان نيازمندند، سخت دلى نسبت به اهل فقر و فاقه، ستم بر يتيم و بيوه‌زنان و تهيدستان و بيچارگان، راندن سائل به قهر و تلخى، رد كردن حاجتمند به وقت شب.

در روايت بالا، تقريباً به هفتاد و پنج گناه، از جانب جامع اسرار الهيّه و ظرف انوار ربّانيّه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) اشاره شده كه مورث اقسام نقمت‌ها در دنياست. امّا نقمت‌هايى كه هر يك از اين گناهان در آخرت دارد و در قرآن مجيد و روايات به آن اشاره رفته شرحش مساوى با مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد.

امام سجّاد (عليه السلام) پس از نماز شب خود، دعايى مى‌خواند كه در آن دعا به گوشه‌اى از عذاب جهنّم و نقمت آخرت اشاره داشت، سپس از حضرت حق نجات از گرفتارى فردا را در خواست داشت:

«پروردگارا! پناه مى‌برم به تو از آتشى كه آن را بر اهل معصيت سخت و شديد قرار داده‌اى، و فراگيرى آن را نسبت به آنان كه روى گردان از خشنوديت هستند وعده داده‌اى، از آتشى كه نورش تاريكى، سهلش دردناك و دورش نزديك است، آتشى كه بعضى از آن بعض ديگر را مى‌خورد و برخى از آن به برخى ديگر حمله و يورش مى‌برد، آتشى كه استخوان را خاكستر مى‌كند و به اهلش حميم مى‌چشاند، و به كسى كه در برابر او تضرّع كند و از او مهربانى طلبد رحم نمى‌كند و بر كسى كه در برابرش خاشع و تسليم است قدرت تخفيف ندارد و به گرفتارانش سخت‌ترين درد را مى‌چشاند. پناه مى‌برم به تو از عقرب‌هاى جهنّم كه دهانشان باز است و مارهايى كه داراى نيش پرزور و قوى هستند. پناه مى‌برم به تو از آشاميدنى جهنّم كه امعا و احشاى اهلش را قطع كرده و دل‌هاشان را از جا مى‌كند.

الهى! مرا به طاعت و عبادت و اخلاق و عمل و ايمان و عشق كه باعث نجات از آن عذاب است توفيق ده، كه جز با عنايت و رحمت و لطف و مرحمت و كرم و آقايى تو كسى از آن عذاب رهايى ندارد«49»

الهى و ربى و سيدى و مولاى:

اگر چون خاك پامالم كنى خاك درت گردم‌

و گر چون گرد بر بادم دهى گرد سرت گردم‌

كشى خنجر كه مى‌سازم به دست خويش قربانت‌

چه لطفست اين كه من قربان دست و خنجرت گردم‌

تو ماه كشور حُسنىّ و شاه لشگر خوبان‌

گداى كشورت باشم اسير لشگرت گردم‌

پس از مُردن چو در پرواز آيد مرغ جان من‌

چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم‌

(هلالى جغتايى)

______________________________

(1)- ملك (67): 1.

(2)- مائده (5): 120.

(3)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: ماده قدر.

(4)- لسان العرب: ماده قدر.

(5)- آل عمران (3): 73.

(6)- التفسير الكبير، فخر رازى: 8/ 99، ذيل آيه 73 سوره آل عمران.

(7)- برگرفته از: راه خداشناسى و شناخت صفات او، جعفر سبحانى: 293- 309، پيام قرآن، مكارم شيرازى: 4/ 16، صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.

(8)- زمر (39): 67.

(9)- آل عمران (3): 26.

(10)- تفسير الميزان: 3/ 149- 150، ذيل آيه 26 سوره آل عمران، بحث فلسفى.

(11)- غافر (40): 16.

(12)- تفسير نمونه: 20/ 58، ذيل آيه 16 سوره غافر.

(13)- بقره (2): 20.

(14)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 1/ 120، ذيل آيه 20 سوره بقره.

(15)- نهج البلاغه: خطبه 84.

(16)- نهج البلاغه: خطبه 108.

(17)- نهج البلاغه: حكمت 404.

(18)- بحار الأنوار:، 81/ 131، باب 13، حديث 24؛ مستدرك الوسائل: 4/ 66، باب 37، حديث 4187.

(19)- مدّثّر (74): 38.

(20)- اسراء (17): 36.

(21)- انفال (8): 22.

(22)- نهج البلاغه: خطبه 16.

(23)- نهج البلاغه: خطبه 113.

(24)- نهج البلاغه: خطبه 233.

(25)- سيرى در نهج البلاغه: 203.

(26)- مستدرك سفينة البحار: 6/ 94؛ مسند احمد بن حنبل: 2/ 38؛ صحيح مسلم: 8/ 142.

(27)- خرمهره: نوعى مهره بزرگ سفيد يا آبى كه آن را بر گردن خر و اسب و استر آويزند.

(28)- علم اخلاق اسلامى: 1/ 141.

(29)- آل عمران (3): 189.

(30)- توبه (9): 111.

(31)- نجم (53): 37.

(32)- الرحمن (55): 46.

(33)- ابراهيم (14): 14.

(34)- طور (52): 25- 27.

(35)- نهج البلاغه: نامه 27.

(36)- أعلام الدين: 248.

(37)- أعلام الدين: 272؛ بحار الأنوار: 71/ 188، باب 13، حديث 18؛ مستدرك الوسائل: 8/ 327، باب 10، حديث 9570.

(38)- أعلام الدين: 274.

(39)- أعلام الدين: 274؛ فيض القدير: 1/ 695.

(40)- أعلام الدين: 278؛ مستدرك الوسائل: 13/ 36، باب 11، حديث 14671.

(41)- أعلام الدين: 289؛ عدة الداعى: 193.

(42)- الكافى: 2/ 54، حديث 1؛ مستدرك الوسائل: 11/ 183، باب 5، حديث 12688؛ مجموعة ورام: 2/ 183.

(43)- الكافى: 2/ 55، حديث 5؛ مستدرك الوسائل: 11/ 186، باب 5، حديث 12698.

(44)- الكافى: 2/ 56، حديث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 371، باب 59، حديث 18.

(45)- الكافى: 2/ 103، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 161، باب 107، حديث 15952.

(46)- رعد (13): 11.

(47)- مائده (5): 31.

(48)- تمام روايت در معانى الاخبار: 270- 271، حديث 2؛ عدة الدّاعى: 212- 215؛ وسائل الشيعة: 16/ 281- 282، باب 41، حديث 21556.

(49)- بحار الأنوار: 8/ 324، باب 24، حديث 100؛ مستدرك سفينة البحار: 10/ 177.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد تقی خلجی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^