در كارگاه هستى و عرصه گاه حيات و خانه خلقت و در ميان موجودات، انسان از موقعيّتى خاص و موقفى كم نظير برخوردار است. اين موقعيّت و موقف به خاطر استعدادهاى فراوانى است كه براى رسيدن انسان به لقاى حق و به دست آوردن رشد و كمال، در وجود آدمى نهاده شده است. اين استعدادها كه به صورت علل ظاهرى و باطنى در گنجينه وجود انسان است همه و همه اسباب ظهور كرامت است.
كرامت حقيقتى است كه از ارتباط انسان با واقعيتهاى هستى به دست مىآيد.كرامت عنصرى است كه با كمك معرفت به اصول الهى و انسانى، چهره نشان مىدهد.
كرامت در سايه يك سلسله حقايق باطنى و امور معنوى و حركات مثبت نصيب انسان مىشود.كرامت مجموعهاى از عقايد صحيحه، اعمال صالحه، اخلاق پسنديده و حسنات الهيّه است.
كرامت كليد گنج سعادت، علاج مرض شقاوت، راهبر انسان به سوى ارادت، نتيجه همّت، زمينه حُسن نيّت و راهبر عاشقان به سوى حريم حضرت ربّ العزّه است.ملائكه به دور از شهوت و ماديّت و خالى از گناه و معصيت، دارنده عنوان كرامتاند:
آيا خبر مهمانان ارجمند و بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟
بلكه بندگانى گرامى و ارجمندند.
انسانهاى پاك و خالص و با تقوا و متّصل به مقام نبوّت و بهره گرفته از نور امامت، و نيكوكار و با معرفت و خلاصه آنان كه سعى دارند با تمام حسنات آراسته شوند و از تمام سيّئات مصون بمانند، همچون ملائكة اللّه معنون به عنوان كرامت هستند:
جز بندگان خالص شده خدا [كه از هر كيفرى در امانند،* براى آنان رزق و روزى معين و ويژهاى است،* ميوههايى [گوناگون] در حالى كه مورد اكرام خواهند بود،* در بهشتهاى پر نعمت.
حبيب نجّار
[سرانجام به دست آن مشركان شهيد شد، و به او] گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من معرفت و آگاهى داشتند،* به اين كه پروردگارم مرا آمرزيد و از كرامت يافتگان قرارم داد.
اگر استعدادهاى ظاهرى و باطنى هماهنگ با وحى و دستورهاى انبيا و خواستههاى ائمّه معصومين شود و در اين هماهنگى، تقواى الهى يعنى خوددارى از هر معصيت و گناهى، رعايت گردد، كرامت عالى انسانى دست مىدهد و تمام درهاى رحمت الهيّه به روى قلب و جان باز مىشود و نسيم رضايت الهى به جانب گلستان وجود آدمى وزيدن مىگيرد، كه قرآن در سوره مباركه حجرات مىفرمايد:
گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.
اى انسان، كريمه ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾
حضرت سيّد الشّهداء، پيشواى آزادگان، سرور عاشقان، شمع شبستان قلب عارفان، به شب عاشورا به مسأله كرامت كه نتيجه اتّصال علمى و عملى به مقام باعظمت نبوّت است- نبوّتى كه راهگشاى دل به سوى خدا و ايمان به قيامت و محرّك انسان به سوى اخلاق حسنه و اعمال صالحه است- افتخار كرد:
خدا را ثنا مىگويم به بهترين ثنا، و او را در خوشى و سختى حمد مىكنم، الهى تو را سپاس مىگويم كه ما را به نبوّت گرامى داشتى ....
او و اصحابش با اتّصال علمى و عملى به نبوّت، به مقامى از كرامت انسانى رسيدند كه براى خود مثل و مانند و شبيه و نظيرى نگذاشتند.
فيلسوف و فقيه كم نظير مرحوم حاج ميرزا خليل كمرهاى كه بيش از هفتاد جلد كتاب پرارزش در معارف اسلامى به رشته تحرير كشيد، درباره حضرت سيّدالشّهداء و ياران باكرامتش در جلد اول «عنصر شجاعت» مىنويسد:
«به جاى يك تن سرباز گمنام، هفتاد و دو تن شهيد با نام، و به جاى قهرمانان افسانهاى، يكصد تن از مردان حقيقت در ديار ما وجود دارد. فداكارانى كه به جهان فهماندند عده اندكى با فداكارى، هر كار بزرگ را مىتوانند به عهده بگيرند، ولى عده افزون با داشتن هرگونه وسايل، و تمكّن از هر پايه علم و ثروت، بى روح فداكارى نمىتوانند كار رشيد و شايستهاى بكنند. به فداكارى خود پيام دادند كه شما آيندگان كه با يك جهان وسايل هم آغوش ولى از ما عقب هستيد براى اين است كه از فداكارى كسرى داريد؛ و فداكارى و آخرين پايه تضحيه را به آموزش جويان آموختند.
در اقدام به خدمت، در غياب و حضور، نهفته و آشكار، هر گونه خدمت را به موقع خود انجام دادند، از دوندگى و داد بردن و مدد خواستن از خويش و بيگانه، و دعوت از كسان خود و از ياران، و از تبليغ و سفارش به دمسازان قدمى فروگذار نكردند. در مقاومت با خطر، گرفتار تهديد جان و ويرانى خانمان، و راه بى آب و آبادانى، و جادّههاى ميان كوه و كمر و بيراهه رفتن، و جانفشانى بر فراز منبر و قصر شدند و مقاومت كردند. برابرى با كوه كوه آهن، اندكى از مقاومت آنها نكاست.
سربازانى كه با نيكنامى در پاى نيكنامى در لجّه گرداب خطر اقدام كردند. از وفادارى به نام سابقه پيغمبر خود، و سابقه پيمان خويش، كلمه وفا را به قيمت جان قيمت نهادند. از روح نظامىگرى و نيروى جنگى، بهترين نمونه نظاميان صدر اول اسلامند، برجستهترين سلحشور با آييناند، كه روح سلحشورى را با نيروى دين چنان به هم آميخته دارند كه گويى همه آيين است و سلحشورى نيست، يا همه سلحشورى است و آيين در سايه آن پيدا نيست.
از ادب، نگذاشتند در ناملايمات و در مرگ عزيز و فرزند، امام آنها منّتى احساس كند يا ملالتى در خاطر راه دهد، بلكه گفتند: ما را به مشرق ببر يا به مغرب با كمال سربلندى براى ما و تو دردسرى نيست و هيچ سرافكندگى در كار نمىباشد. از دلدارى، در دل سردار خود و هر شنوندهاى نشاطى به وديعه مىگذاشتند كه مرگ در ذايقه او شيرين و گوارا مىنمود.
سخنورانى كه سخن بافى را به ديگران واگذاردند، گفتارشان به كردار آميخته، چنانكه تو گويى كردار آنان گفتارى است مجسم، و گفتار آنان رفتارى يا روانى است اندك اندك رخ مىنمايد. گفتار گوهربارشان گاهى تسليتِ درمانده بود، و گاهى دلدارى به افسرده مىداد، روح تازه مىدميد. در راه حقيقت، شجاعت و فداكارى مىآموخت، در رساندن پيغام فضيلت از عهده مجسم كردن فضايل كاملًا برمىآمد.
مىنمود كه در تبليغ پيامهاى پروردگار بيم و هراس از احدى ندارند، در پند و اندرز براى دشمن نيز بسان دوست، غمخوارى مىكردند.
از آسمان فضيلت، زبان آنان براى ترجمان وحى گويى انتخاب شده؛ زبان، زبان انبيا؛ پيام، پيام انبيا؛ اگر پيغمبر خود را به آنان رسانيده بود دهن آنان را مىبوسيد. از گريبان آنان ناطقه انسان نيروى خود را آشكارا مىكرد، و محسوس مىكرد كه نفس ناطقه سپهبد و مُهَيْمِن نيروهاى ديگر انسان است، و گاهى اين سپهبد توانا براى ابراز منويّات، گذشته از زبان و منطق، تمام اعضا و جوارح را استخدام مىكرد و پيام فضيلت را در سر چهارسوى و بازار دنيا مىرساند، به آوازى رسا اين صدا را بلند مىكرد كه به هيچ جنجالى نتوان آن را نهفته كرد. و سخنورى آن است كه در ديگران به حسّ اعتماد و حسن اعتقاد بيفزايد و امور جوهرى در ذوات و نفوس بيافريند، با آن كه آواز، خود، صدا، يعنى تموّج هوايى بيش نيست.
اگر به اين زندگان ابد عشق بورزيم جا دارد، چه از اين زندگان تا ابد شعاع حيات بسان سرچشمه آب حيات، روان است. اگر نام آنان را تجديد كنيم روان خود را از رنج و فشار نجات دادهايم. اگر روش اقدام و كردار و روحيه آنان را تجديد كنيم به روح سلحشورى و وظيفه نظامىگرى خدمت كردهايم. اگر به جنبه خداپرستى آنان، آيين را تقويت كنيم، سزد كه آنان را ذكر خدا خواهيم يافت. ما اگر همه فضايل را بخواهيم در يكجا بيابيم در ميهن يعنى قبّه و بارگاه جان و روان اينان خواهيم يافت.
علماى اخلاقِ ما اگر اخلاق را در پيرهن اينان ببينند، امير لشگرانِ ما اگر براى تهيه روح نظامى و رويّه سلحشورى پيام آنان را بشنوند و بشنوانند، هر دووان به سپاه صلاح و سلاح خود، ذخيره فناناپذير رساندهاند.
اگر عرفا تن در دهند كه از ادّعا به وادى حقيقت و عمل يك قدم بردارند، طرز گشودن درهاى آمد و شد را به جهان ملكوت ياد خواهند گرفت، مردانى را خواهند ديد كه شوق پياپى، آنان را چنان كشانده كه چون ديدند بقا با لقا سازگار نيست، لباس بقا را كندند تا درِ لقا را كوبيدند.
حجّت خداى بر خلايق، اگر اينان باشند، كار ما به رسوايى است، معلوم مىشود عارف عذرى ندارد كه سلحشور نيست، سلحشور سخنى پا بر جا ندارد كه مرد آيين نيست، و شاعر زبان آور معذور نيست كه پشت كار ندارد. ولى تذكر آنان چنانكه مايه سرافكندگى ماست، چه كه به وزن واقعى خود پى مىبريم، سبب شور و جوش و خروش پاسبانان وظيفه مقدس است
قرآن مجيد در آيات متعددى راه به دست آوردن كرامت را به آنان كه عاشق كرامت هستند نشان مىدهد. در آيات 23 تا 35 سوره مباركه معارج
2- در مال و دارايى و ثروت خويش براى سائل و محروم، حقّ معيّن و معلوم قرار مىدهند.
3- قيامت را براساس معرفتى كه كسب كرده با تمام وجود تصديق دارند.4- از قهر و عذاب خويش سخت ترسانند، عذابى كه امانى براى هيچ كس جز پاكان از آن نيست.
5- از شهوات جنسى حرام خود را با ياد خدا و محشر حفظ مىكنند و جز به زنان و كنيزان ملكى خويش نظر ندارند، كه غير اين تعدّى و تجاوز و ستمكارى است.
6- در تمام امور امين و امانتدارند.7- عهد و پيمان خويش را رعايت مىكنند.
8- براى حفظ حقوق مردم به شهادت در دادگاه عدل قيام كنند.9- از نماز خود با رعايت وقت و شرايط و حضور قلب محافظت نمايند.
آنان كه جامع اين اوصافند در باغهاى بهشت با عزّت و احترام متنعّمند. اين را بايد بدانيم كه كرامت انسانى، در هر دو جهان محصول ايمان و عمل و اخلاق است، كه بدون اين حقايق از انسانيت انسان چيزى ظهور نخواهد كرد و جداى از اين واقعيتهاى زيستن، آدمى را به پستترين مرحله سقوط خواهد رساند.
فيض كاشانى كه در علوم منقول و معقول و حكمت و عرفان و فهم قرآن و احاديث، انسانى كم نظير است، در رساله «زاد السالك» بر مبناى آيات قرآن و روايات، جهت كسب كرامت مىفرمايد:
«بدان- ايّدَكَ اللّهُ بِروحٍ مِنْه- همچنان كه سفر صورى را مبدئى و منتهايى، و مسافتى و مسيرى، و زادى و راحلهاى، و رفيقى و راهنمايى مىباشد، همچنين سفر معنوى را كه سفر روح است به جانب حق- سبحانه وتعالى- همه هست.
مبدأش جهل و نقصان طبيعى است كه با خود آوردهاى از شكم مادر:
و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد.
و منتهايش كمال حقيقى است كه فوق همه كمالات است و آن وصول است به حق سبحانه و تعالى:
و اين كه پايان [همه امور] به سوى پروردگارتوست.
اى انسان! يقيناً تو با كوشش و تلاشى سخت به سوى پروردگارت در حركتى، پس او را [در حالى كه مقام فرمانروايى مطلق و حكومت بر همه چيز ويژه اوست و هيچ حكومتى در برابرش وجود ندارد،] ديدار مىكنى.
و مسافت راه، دراين سفر، مراتب كمالات علميّه و عمليّه است كه روح طى آنها مىكند شَيْئاً فَشَيْئاً، هرگاه بر صراط مستقيم شرع كه مسلوك اوليا و اصفياست ساير باشد:
و مسلماً اين [برنامههاى محكم و استوار و قوانين و مقرّرات حكيمانه] راه راست من است؛ بنابراين از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى مكنيد كه شما را از راه او پراكنده مىكند.
و اين كمالات مترتّب است بعضى بر بعضى؛ تا كمال متقدّم طى نشود به متأخّر منتقل نتوان شد، چنانكه در سفر صورى تا قطعه مسافت متقدمه طى نشود به متأخّر نتوان راه يافت. و منازل اين سفر، صفات حميده و اخلاق پسنديده است كه احوال و مقامات روح است، از هر يك به ديگرى كه فوق آن است منتقل مىشود به تدريج.
منزل اوّل يقظه است كه آگاهى است، و منزل آخر توحيد است كه مقصد اقصى است از اين سفر. و مسير اين سفر، جدّ تمام و جهد بليغ نمودن و همّت گماشتن است در قطع اين منازل به مجاهده و رياضت نفس به حمل أعباى تكاليف شرعيه، از فرائض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آناً فاناً و لحظةً فلحظةً، هموم را واحد گردانيدن، و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالى:
نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] ياد كن [و از غير او قطع اميد نما] و فقط دل بر او بند.
و كسانى كه براى [به دست آوردن خشنودى] ما [با جان و مال] كوشيدند، بىترديد آنان را به راههاى خود [راه رشد، سعادت، كمال، كرامت، بهشت و مقام قرب] راهنمايى مىكنيم.
و زاد اين سفر تقواست.
و به نفع خود توشه برگيريد كه بهترين توشه، پرهيزكارى است.
و تقوا عبارت است از قيام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرموده است، و پرهيز كردن از آنچه نهى از آن كرده، از روى بصيرت، تا دل به نور شرع و صيقل تكاليف آن مستعدّ فيضان معرفت شود از حقّ و عزّوجلّ:
و از خدا پروا كنيد و خدا [احكامش را] به شما مىآموزد.
و همچنانكه مسافر صورى تا قوّت بدن از زاد حاصل نكند قطع راه نتواند كرد، همچنين مسافر معنوى تا به تقوا و طهارت شرعيّه ظاهراً و باطناً قيام ننمايد و روح را تقويت به آن نكند، علوم و معارف و اخلاق حميده كه بر تقوا مترتّب مىشود و تقوا از آن حاصل مىشود، بر او فايض نمىگردد. و مَثَل اين مَثَل كسى است كه در شب تار چراغى در دست داشته باشد و به نور آن راهى را مىبيند و مىرود، هر يك گام كه بر مىدارد قطعهاى از آن راه روشن مىشود و بر آن مىرود، و تا گام برندارد و نرود روشن نشود، و تا روشن نشود نتواند رفت. آن ديدن به منزله معرفت است، و آن رفتن به منزله عمل و تقوا.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
هر كس به آنچه از واقعيتهاى دينى كه مىداند عمل كند، خداوند آنچه را نمىداند به او مىآموزد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
دانش و معرفت به سوى عمل فرياد مىزند، اگر اجابت كند به آثار معرفت مىرسد، ورنه چراغ معرفت به خاموشى مىگرايد.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
خداوند عملى را بدون معرفت نمىپذيرد، و معرفت جز با عمل پا بر جا نمىماند. معرفت راهنماى به سوى عمل است، بى عمل بىمعرفت است. بدانيد قسمتى از ايمان مكمّل قسمت ديگر است.
همچنانكه در سفر صورى كسى كه راه را نداند به مقصد نمىرسد، همچنين در سفر معنوى كسى كه بصيرت در عمل ندارد به مقصد نمىرسد:
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
آن كه بدون بصيرت و شناخت حركت مىكند، مانند مسافرى است كه بيراهه مىرود؛ سرعت سيرش جز دورى از مقصد برايش نمىآورد.
بيا اى رِند عالم سوزِ بى باك
به عصيان پرده عصمت مكن چاك
سر از شرم گنه در جيب خود كن
حيا را پرده پوش عيب خود كن
كسى كاواز حيا خون ازجبين ريخت
كم آبروى خود را بر زمين ريخت
سرى كاو از حيا در پيش باشد
به حرمت پاسبان خويش باشد
سر خود از حيا گر افكنى پيش
بيابى عاقبت گم كرده خويش
و راحله اين سفر بدن است و قواى آن. و همچنان كه در سفر صورى اگر راحله ضعيف و معلول باشد، راه را طى نتواند كرد، همچنين در اين سفر تا صحّت بدن و قوّت قوى نباشد كارى نتوان ساخت. پس تحصيل معاش از اين جهت ضرورى است و آنچه از براى ضرورت است به قدر ضرورت بايد، پس طلب فضول در معاش مانع است از سلوك؛ و دنياى مذموم كه تحذير از آن فرمودهاند عبارت از آن فضول است كه بر صاحبش وبال است، و اما قدر ضرورى از آن داخل امور آخرت است و تحصيلش عبادت.
و همچنان كه اگر كسى راحلهاى را در سفر صورى در اثناى راه سر دهد تا خود سر مىچرد راه او طى نمىشود.
همچنين در اين سفر معنوى اگر بدن و قوى را بگذارد تا هر چه مشتهاى آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعيّه مقيّد نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد راه حق طى نمىشود.
و رفيقان اين راه علما و صلحا و عباد سالكانند كه يكديگر را مُمِد و معاونند، چه هر كسى بر عيب خود زود مطلع نشود، امّا بر عيب ديگرى زود واقف مىشود، پس اگر چند كس با هم بسازند و يكديگر را از عيوب و آفات باخبر سازند، زود راه برايشان طى مىشود و از دزد و حرامى دين ايمن مىگردند، چه:
تسلّط شيطان به فرد نزديكتر است از سلطه او به جمع، و دست خدا بر سر جمع است.
اگر يكى از راه بيرون رود ديگرى او را خبردار مىگرداند، و اگر تنها باشد تا واقف شود هيهات است.
و راهنماى اين راه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهماند، كه راه نمودهاند و سنن و آداب وضع كرده و از مصالح و مفاسد راه، خبر دادهاند و خود به اين راه رفتهاند و امّت را به تأسّى و اقتفاى خود فرمودهاند:
يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است.
بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.
«و محصَّل آنچه ايشان انجام مىدادهاند و به آن امر مىفرمودند، چنانكه از روايات معتبره به طريق اهل بيت عليهم السّلام مستفاد مىشود از امورى كه سالك را لابدّ است از آن، و اخلال به آن به هيچ وجه جايز نيست، بعد از تحصيل عقايد حقّه، بيست و پنج چيز است:
اول- محافظت بر صلوات خمس، يعنى گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس اگر بى علّتى و عذرى از اول وقت تأخير كند يا به جماعت حاضر نشود يا سنّتى از سنن يا ادبى از آداب آن را فرو گذارد الّا نادراً، از سلوك راه بيرون رفته و با ساير عوام كه در بيداى جهالت و ضلالت سرگردان مىچرند و از راه و مقصد بى خبرند و ايشان را هرگز ترقّى نيست، مساوى است.دوم- محافظت بر نماز جمعه و عيدين و آيات با اجتماع شرايط، الّا مع العذر المُسقِط، كه سه جمعه متوالى ترك نماز كند بى علّتى، دل او زنگ گيرد به حيثيّتى كه قابل اصلاح نباشد.
سوم- محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميّه، كه ترك آن را معصيت شمردهاند، الّا چهار ركعت از نافله عصر و دو ركعت از نافله مغرب و وُتَيْره كه ترك آن بى عذر نيز جايز است.
چهارم- محافظت بر صوم ماه رمضان و تكميل آن، چنانچه زبان را از لغو و غيبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و ساير اعضا را از ظلم و خيانت و فَطور را از حرام و شبهه بيشتر ضبط كند كه در ساير ايّام مىكرد.پنجم- محافظت بر صوم سنّت كه سه روز معهود است از هر ماهى كه معادل صوم دهر است، چنانكه بى عذرى ترك نكند و اگر ترك كند قضا كند يا به مُدّى از طعام تصديق نمايد.
ششم- محافظت بر زكات بر وجهى كه تأخير و توانى جايز ندارد مگر عذرى باشد، مثل فقد مستحق، يا انتظار افضل مستحقّين و نحو آن.هفتم- محافظت بر انفاق حقّ معلوم از مال، يعنى مقرّر سازد كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه چيزى به سائل يا محروم مىداده باشد به قدر مناسب مال، چنانكه اخلال به آن نكند، و اگر كسى را نيز بر آن مطلع نسازد بهتر است.
هشتم- محافظت بر حَجة الاسلام، چنانكه در سال وجوب به فعل آورد و بىعذرى تأخير روا ندارد. در حديث ديگر وارد است كه: هر امام را عهدى است بر گردن اوليا و شيعه خود، و از جمله تمامى وفاى به عهد، زيارت قبور ايشان است.نهم- زيارت قبور مقدّسه پيغمبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) خصوصاً امام حسين (عليه السلام) چه در حديث آمده كه: زيارت حسين (عليه السلام) فرض است بر هر مؤمن، هر كه ترك كند حقى از خدا و رسول ترك كرده باشد.
دهم- محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوايج ايشان، چه تأكيدات بليغه در آن شده بلكه بر اكثر فرائض مقدّم است.یازدهم- تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت شده باشد وقتى كه متنبّه باشد مَهما أمكن.
دوازدهم- اخلاق مذمومه مثل كبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب كردن به رياضت و مضادّت، و اخلاق پسنديده مثل حُسن خلق و سخا و صبر و غير آن بر خود بستن تا مَلكه شود.سیزدهم- ترك منهيّات جملةً، و اگر بر سبيل ندرت معصيتى واقع شود زود به استغفار و توبه و انابت تدارك نمايد تا محبوب حق باشد:
﴿إنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهّرِينَ﴾
يقيناً خدا كسانى را كه بسيار توبه مىكنند، و كسانى را كه خود را [با پذيرش انواع پاكىها از همه آلودگىها] پاكيزه مىكنند. دوست دارد.
و به حقيقت كه خداوند دوستدار هر انسانى است كه به فتنه گناه دچار شده به عرصه گاه توبه آمده است.
فيض با كرامت مىفرمايد:
بى تو يكدم نمىتوانم بود
خسته غم نمىتوانم بود
ذرّهاى تا ز من بود باقى
با تو همدم نمىتوانم بود
بى لقايت نمىتوانم زيست
با لقا هم نمىتوانم بود
نظرى كن به من، ز من بستان
همدم غم نمىتوانم بود
چهاردهم- ترك شبهات كه موجب وقوع در محرّمات است. و گفتهاند:
هر كه ادبى را ترك كند از سنّتى محروم مىشود، و هر كه سنّتى را ترك كند از فريضهاى محروم مىشود.
پانزدهم- در مالا يعنى خوض نكردن، كه موجب قسوت و خسران است، و فى الحديث:
كسى كه دنبال امور بىفائده و كارهاى بيهوده باشد، كارهاى بافايده از دستش مىرود.
و اگر از روى غفلت صادر شود، بعد از تنبّه تدارك نمايد به استغفار و انابت:
﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ* وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لَايُقْصِرُونَ﴾
مسلماً كسانى كه [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگىهاى ظاهرى وباطنى] تقوا ورزيدهاند، هرگاه وسوسههايى از سوى شيطان به آنان رسد [خدا و قيامت را] ياد كنند، پس بىدرنگ بينا شوند [و از دام وسوسههايش نجات يابند.* و برادران بىتقوايان [كه شياطين هستند] همواره آنان را به عمق گمراهى مىكشانند؛ سپس [در به گمراهى كشيدنشان] كوتاهى نمىورزند.
و تا ترك مجالست بطّالين و مغتابين و آنهايى كه سخنان پراكنده گويند و روز مىگذرانند نكند از مالايعنى خلاص نشود، چه هيچ چيز مثل اين نيست در ايجاب قسوت و غفلت و تضييع وقت.
شانزدهم- كم خوردن و كم خفتن و كم گفتن را شعار خود ساختن كه دخل تمام در تنوير قلب دارد.هفدهم- هر روز قدرى از قرآن تلاوت كردن، و اقلّش پنجاه آيه است، به تدبّر و تأمّل و خضوع، و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است.
هیجدهم- قدرى از اذكار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معيّنه، خصوصاً بعد از نمازهاى فريضه، و اگر تواند كه اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق دارد و اگر چه جوارح در كارهاى ديگر مصروف باشد زهى سعادت.از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) منقول است كه:
زبان مبارك ايشان اكثر اوقات مترنّم بوده است به كلمه طيّبه: لاإلهَإلَّااللّهُ، اگر چيزى مىخوردهاند و اگر سخن مىگفتهاند و اگر راه مىرفتهاند، إلى غير ذلك، چه اين مُمِد و معاونى قوى است مر سالك را، و اگر ذكر قلبى رانيز مقارن ذكر لسانى سازد به اندك زمانى فتوح بسيار روى مىدهد. تا مىتواند سعى نمايد كه دم به دم متذكّر حق مىبوده باشد تا غافل نشود، كه هيچ امرى به اين نمىرسد در سلوك، و اين مددى است قوى در ترك مخالفت حق سبحانه وتعالى به معاصى.
نوزدهم- صحبت عالم و سؤال از او و استفاده علوم دينيّه به قدر حوصله خود تا مىتواند، كه علمى بر علم خود بيفزايد:
داناترين مردم كسى است كه علم ديگران رابه علم خود بيفزايد.
صحبت اعلم از خود را فوزى عظيم شمرد، و اگر عالمى يابد كه به علم خود عمل كند، متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود. و مراد از علم، علم آخرت است نه علم دنيا، و اگر چنين كسى نيابد و اعلم از خود نيز نيابد، با كتاب صحبت دارد و با مردم نيكوسيرت، كه از ايشان كسب اخلاق حميده كند، و هر صحبتى كه او را خوشوقت و متذكّر حق و نشأه آخرت مىسازد از دست ندهد.
بيستم- با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت كردن تا بر كسى گران نباشد، و افعال ايشان را محملى نيكو انديشيدن و گمان بد به كسى نداشتن.
بيست و يكم- صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.
بيست و دوم- توكّل بر حق- سبحانه و تعالى- كردن در همه امور، و نظر بر اسباب نداشتن، و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار به جدّ نگرفتن در آن، و فكرهاى دور به جهت آن نكردن، و تا مىتوان به كم قناعت كردن و ترك فضول نمودن.بيست و سوم- بر جفاى اهل و متعلّقان صبر كردن، و زود از جا در نيامدن و بدخويى نكردن، كه هر چند جفا بيشتر مىكشد و تلقّى بلا بيشتر مىكند زودتر به مطلب مىرسد.
بيست و چهارم- امر به معروف و نهى از منكر به قدر وسع و طاقت كردن، و ديگران را نيز بر خير داشتن و غمخوارى نمودن، و با خود در سلوك شريك ساختن اگر قوّت نفسى داشته باشد، والّا اجتناب از صحبت ايشان نمودن با مدارا و تقيّه تا موجب وحشت نباشد.بيست و پنجم- اوقات خود را ضبط كردن، و در هر وقتى از شبانه روز وِردى قرار دادن كه به آن مشغول مىشده باشد، تا اوقاتش ضايع نشود، چه هر وقتى تابع موقوتٌ له است، و اين عمده است در سلوك.
اين است آنچه از ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم به ما رسيده كه خود انجام مىدادهاند و ديگران را مىفرمودهاند».
عارف عاشق ملّا احمد نراقى، در باب اين سفر معنوى و سير ملكوتى و روحانى مىفرمايد:
اندر اين عالم مسافر روز و شب
سوى منزل مىرود با صد تعب
در جهان پاك ليكن اى عمو
منزل آيد جَلد و چابك سوى او
سوى مقصد بايدت رفت اين جهان
مقصد آنجا سوى تو گردد روان
ور تو هم ره را نوردى روز و شب
نى از آنت رنج باشد نى تعب
اين سفر راه عراق و شام نيست
طىّ راهش را پى و اقدام نيست
راه شهر هستى و ملك بقاست
كى در اين ره راهرو محتاج ماست
______________________________
(8)- بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 91.
(19)- بحار الأنوار: 89/ 172؛ الخرائج و الجرائح: 3/ 1058.
(20)- بحار الأنوار: 2/ 33، باب 9، حديث 29؛ عوالى اللآلى: 4/ 66، حديث 26.
(21)- الكافى: 1/ 44، حديث 2؛ المحاسن: 1/ 198، باب 2، حديث 25.
(22)- بحار الأنوار: 75/ 244، باب 23؛ وسائل الشيعة: 27/ 24، باب 4، حديث 33110.
(27)- الفتوحات المكية: 2/ 142؛ فيض القدير: 3/ 63.
(28)- المناقب، خوارزمى: 375؛ جواهر المطالب فى مناقب الامام على (عليه السلام)، ابن الدمشقى: 2/ 152.
(30)- بحار الأنوار: 1/ 164، باب 1، حديث 1؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 395، حديث 5840.