شرك در فرهنگ اسلام عبارت است از: «انباز گرفتن براى خداوند در الوهيّت، يا شريك گرفتن در ذات يا در بندگى و اطاعت، يا در تدبير.
در جهان هنوز گروهى كه در هر عرصه چهار گونه شرك، براى خدا انبازى گرفته باشد يافت نشده جز طايفه ثنويّه كه قائل به دو خدا مىباشند: يكى دانا و مصدر نيكىها و ديگرى نادان و منشأ بدىها، كه اوّلى را يزدان و دوّمى را اهريمن مىنامند.
اما آنان كه در بندگى و تدبير خداى به انباز معتقدند فراوانند، مانند ستارهپرستان، ماه پرستان، خورشيد پرستان و غيره.
شرك از نظر اسلام كه دين توحيد و ضدّ شرك است، محكوم و منكر و گناه نابخشودنى و ظلم بزرگ، و مشرك از نظر دين، پليد است
در اينجا مناسب است خلاصهاى از بحث مفصّلى كه در كتاب «توحيد در قرآن» درباره انواع شرك آمده، آورده شود، تا حقيقت توحيد و شرك و فرق شرك جلى و خفى روشن شود:
توحيد نور است و شرك ظلمت، و هر جا نور نبود ظلمت است. در مقابل نور واحد، ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد، به همين جهت در قرآن كريم، نور به صورت مفرد و ظلمت به صورت جمع (ظلمات) آمده است. پس در مقابل توحيد، شركهاى متعدّدى وجود دارد كه شناخت آنها در معرفت توحيد ناب، مؤثّر است.
شرك ذاتى در قبال توحيد ذاتى و به اين معناست كه كسى بپندارد در عالم هستى دو واجب الوجود و غنى بالذّات وجود دارد. اين اعتقاد از نگرش دو قطبى به جهان و تقسيم آن به خير و شر بيگانه نيست، هر چند تفاوت اساسى بين دو مطلب مزبور محفوظ است.
در بين مذاهب متعدّد كلامى، در صفات ذاتى واجب الوجود اختلاف است؛ معتزله طبق نسبتى كه به آنها داده شده، قائل به تعطيل و نفى صفات ذاتى است.
محققان از اماميّه به عينيّت صفات ذاتى با ذات فتوا مىدهند و اشاعره به زايد بودن صفات ذاتى بر ذات، اعتقاد دارند.
اين گونه شرك، شرك خفى است و قهراً چنين اعتقادى از لحاظ فقهى موجب خروج از قلمرو اسلام و توحيد نمىشود. گرچه آثار كلامى آن محفوظ است.
ابتلاى به شرك در صفات فعلى خداى سبحان بيشتر صورت مىگيرد كه به برخى از آنها اشاره مىشود.
1- شرك در خالقيّت: توحيد افعالى به اين معنا كه هيچ خالق و مؤثّرى درعالم جز خداى سبحان نيست.
2- شرك در ربوبيّت: بيشترين مناظره فرهنگى انبيا (عليهم السلام) پس از محاوره در شرك عبادى، با كسانى بوده كه به شرك ربوبى مبتلا بودند. بلكه مىتوان گفت: سبب شرك عبادى همان شرك ربوبى است.
علت آن است كه: آنچه در زندگى فردى و اجتماعى منشأ اثر بيشترى است، بيشتر در معرض آسيب و تهديد است و توحيد ربوبى چون نقش فراگير و كارسازى در حيات انسانى دارد، بيشتر مورد تعرّض شيطان و اميال نفسانى بوده است. به همين جهت در بعد تكوين و تشريع «ارباب» فراوانى پديد آمدند.
شرك ربوبى به دو صورت تكوينى و تشريعى قابل تصوّر است:
الف- شرك ربوبى تكوينى: مشركان قبول داشتند كه جهان را خدا آفريده است ولى مىگفتند: تدبير اجزاى آن به ارباب جداگانه واگذار شده و هر يك بخشى از جهان را اداره مىكنند.
ب- شرك ربوبى تشريعى: ربوبيّت تشريعى در محدوده قانون امر و نهى است و شرك در آن به معناى پذيرش قوانين و مقرّرات غير الهى در زندگى فردى يا اجتماعى است.
به برخى از نمونههاى تاريخى آن اشاره مىشود:
1- فراعنه مصر ادعاى ربوبيّت تشريعى داشتند و مردم را به اطاعت از خود دعوت مىكردند. آنان هرگز نمىگفتند: آفرينش مردم و نزول باران و رويش گياهان به دست ماست، بلكه مىگفتند: تأمين سعادت شما منوط به اين است كه پيرو افكار و آراى ما بوده به طورى كه ما قانون گذار باشيم و شما مطيع امر و تابع رأى ما باشيد.
اى قوم من! امروز فرمانروايى و حكومت براى شماست كه در اين سرزمين پيروز هستيد، ولى اگر عذاب خدا به سوى ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد داد؟ فرعون گفت: من جز آنچه را [صواب] مىبينم [و به آن يقين دارم و آن انكار موسى و كشتن او و تقويت حكومت من است] به شما ارائه نمىكنم، و شما را جز به راه راست هدايت نمىكنم.
در جامعه مصر، اين ربوبيّت تشريعى، فراگير و پذيرفته شده بود. به همين جهت حضرت يوسف (عليه السلام) در زندان براى تبليغ توحيد به همبندهاى خود چنين پند مىداد:
اى دو يار زندان! آيا معبودان متعدد و متفرق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر؟
كلمه «خير» در آيه، مانند بعضى موارد ديگر
2- مسيحيان نيز دچار شرك در تشريع بودند؛ قرآن كريم مىفرمايد: آنان دانشمندان و راهبان خود و حضرت مسيح (عليه السلام) را ربّ خود مىدانستند:
آنان دانشمندان و راهبانشان و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به خدايى گرفتند؛ در حالى كه مأمور نبودند مگر اينكه معبود يگانه را كه هيچ معبودى جز او نيست بپرستند؛ منزّه و پاك است از آنچه شريك او قرار مىدهند.
در روايات آمده كه: اينان هرگز علماى خود را پرستش نكردند، بلكه حلال و حرامِ خودساخته و احكام خلاف آنان را پذيرفتند و از اين راه تحت ربوبيّت آنها درآمدند.
بزرگترين مسئوليت انبيا (عليهم السلام) و مهمترين پيام كتابهاى آسمانى، دعوت به توحيد، به ويژه توحيد در عبادت است. توحيد در عبادت يعنى رها شدن از پرستش غيرخدا و تنها پذيرش بندگى او.
بسيارى از مردم همراه با اعتراف به توحيد خالقيّت، گرفتار انواع گوناگون شرك در عبادت هستند. برخى به صورت آشكار بت و مجسّمه را مىپرستند و برخى در مقابل فراعنه به خاك مىافتند و برخى با ريا در عبادت، غيرخدا را منظور مىكنند.
انبيا (عليهم السلام) وظيفه خود دانستند كه هم صفحه دل انسانها را از روث شرك جلى و خفى پاك و از اسارت هواى نفس رها سازند و هم صحنه جامعه بشرى را از لوث زنگارهاى پرستش غيرخدا تطهير كنند تا بندگان خدا با عبادت او به كرامت و حريّت واقعى خود، دست يابند.
اگر شرك جلى را مخصوص بتپرستان مىدانيم، شرك خفى را نيز مىتوان شركِ عالَم ناميد؛ زيرا صمدى و صنمى هر دو به آن مبتلا مىشوند. همان گونه كه توحيد درجات و مراتب متعدّد دارد، شرك نيز داراى دركات متعدد است. به طورى كه بيشتر كسانى كه ايمان آوردهاند، كم و بيش رگههايى از شرك، در عقايد، اعمال و گفتارشان وجود دارد:
و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند مگر آنكه [براى او] شريك قرار مىدهند.
شايد به همين جهت قرآن، مؤمنان را به كسب مراتب عالىتر ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله) دعوت مىكند:
اى اهل ايمان! به خدا و پيامبرش و كتابى كه بر پيامبرش نازل كرده و به كتابى كه پيش از اين فرستاده [از روى صدق و حقيقت] ايمان بياوريد. و هر كه به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران او و روز قيامت كافر شود، يقيناً به گمراهىِ دور و درازى دچار شده است.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
آنچه بيشتر از شما مىترسم شرك كوچك است. گفتند: يا رسول اللّه! شرك كوچك كدام است؟ فرمودند: آن ريا مىباشد، روز قيامت كه خداوند بندگان را پاداش مىدهد مىگويد: برويد از كسانى كه براى آنها كار مىكرديد پاداش خود را طلب كنيد و ببينيد آيا آنها مىتوانند پاداش شما را بدهند. بعد فرمود:
از چاه رسوايى به خداوند پناه ببريد. گفتند: يا رسول الله! چاه رسوايى كدام است؟ حضرت فرمود: نام يك درّهاى در جهنّم است كه رياكاران در آنجا خواهند بود. بعد فرمودند: روز قيامت به رياكار مىگويند اى بدكار! اى مكّار! اى فريبكار! هر چه كار كردى از دست رفت و مزدت پايمال شد، اينك برويد و مزد خود را از همان كسى كه براى او كار مىكرديد بگيريد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
شرك در اعمال انسان مخفىتر از حركت مورچه است و از موارد شرك آن است كه انگشترى خود را در انگشت بچرخانى تا حاجتت را فراموش نكنى و يا چيزى شبيه آن.
اگر انسان مىخواهد از شرك به دور باشد بايد بكوشد ايمان خود را قوى كند و به هر اندازه كه ايمان خالص شود شرك وغير خدايى بودن هم، از آن دور مىشود.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
خداوند ايمان را جهت پاك شدن از شرك واجب نمود.
به خاطر همين فرمود:
هر كه شك كند در ايمان، كافر شود.
مراد از اين حديث اين است كه: در ايمان يقين بايد و هر كه شك كند در آن يعنى احتمال خلاف آن بدهد هر چند احتمال مرجوحى باشد كافر است. مانند كسى كه انكار كند.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
ايمان عبد صادق نيست مگر اينكه اعتمادش به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خود دارد بيشتر باشد.
بنابراين با توجّه به آيات و روايات معصومين (عليهم السلام) در مىيابيم كه:
«ريشه اصلى انحراف مشركان آن است كه خدا را آن گونه شايسته است نشناختند و به همين دليل نامقدّس، او را تا آنجا تنزّل دادند كه هم رديف بتها قرار دادند:
[يهوديان بر ضدّ پيامبر اسلام به سفسطهگرى پرداختند چون] آنان خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند.
آرى، سرچشمه شرك عدم معرفت صحيح درباره خداوند است، كسى كه بداند
اوّلًا: او وجودى است بىپايان و نامحدود از هر نظر،
ثانياً: آفرينش همه موجودات از ناحيه او است و حتى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند،
ثالثاً: تدبير عالم هستى و گشودن گره تمام مشكلات و همه ارزاق به دست با قدرت اوست، و حتى اگر شفاعتى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى ديگر آرد.
اصلًا چنين وجودى با اين صفات دوگانگى براى او محال است؛ زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات، عقلًا غيرممكن است
با توجّه به اين همه نشانههاى خداوند، اگر انسان دچار شرك شود بايد بداند كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود او خواهد گذاشت:
1- شرك، مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلّت است در حالى كه توحيد عامل قيام و حركت و سرفرازى است.
2- شرك، مايه مذمّت و نكوهش است، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آن كس كه تن به چنين انحرافى دهد در خور مذمّت است.
3- شرك، سبب مىشود كه خداوند، مشرك را به معبودهاى ساختگىاش واگذارد و دست از حمايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسانى برداشته، آنها مخذول يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
تعيين مرز توحيد و شرك از آن رو اهميّت زيادى دارد كه بعضى هميشه به علّت برداشتهاى غيرواقعى از برخى مفاهيم در صدد تهمت شرك به ديگر مسلمانان هستند. مثلًا در تعريف عبادت و تعيين مصاديق آن دچار انحرافى شدهاند كه به اماميه- به علت دارا بودن فرهنگ شفاعت و توسّل كه برگرفته از قرآن كريم و سنّت اهل بيت (عليهم السلام) است- نسبت شرك مىدهند.
افزون بر اين، برخى از فِرَق اسلامى در تشخيص مصاديق شرك گرفتار افراط يا تفريط هستند؛ از خوارج نقل شده كه صرف ارتكاب گناه بزرگ موجب كفر مىشود.
در مقابل، مرجئه مىگويند: با داشتن عقيده صحيح توحيدى، هيچ عملى به ايمان انسان لطمه نمىزند.
در توحيد افعالى گفته شد كه سراسر جهانِ امكان، مظهر خداى سبحان است و اعتقاد به موجودات ممكن كه گاهى فعل حق و فيض او هستند، موجب شرك نخواهند شد؛ وجود همه پديدهها وجود ممكن و ربطى است و هيچ نوع استقلالى از خود ندارند.
نيز گذشت كه ارتباط ممكنات با يكديگر، يا به نحو علت و معلولِ معهود است و يا به نحو رقيق شده آن يعنى تشأّن، و اين مطلب چيزى است كه نه نكول و انكار آن نشانه توحيد است و نه قبول و اقرار به آن علامت شرك؛ چون رابطه علّيّت به دو گونه قابل تصوّر است:
1. علت امكانى كه معلول خود وجود مىدهد و در اعطاى وجود مستقلّ است.
معتزله درباره ارتباط انسان و افعال او، به چنين استقلالى معتقدند. اين اعتقاد با توحيد افعالى منافات دارد و از مصاديق شرك است، گرچه شرك جلى نيست تا موجب خروج از اسلام شود.
2. عدم استقلال علّت امكانى، كه علّت مانند معلول خود جلوهاى از فعل حق تعالى است و از خود چيزى ندارد. در اين صورت، شرك خفى هم نيست.
بله، اگر كسى بگويد: خداى سبحان در حدوث عالم نقش داشت، ولى در بقاى آن دخالت ندارد و تدبير جهان به دست ديگران است- چنان كه برخى از مشركان معتقد بودند- شرك جلى است.
معجزه و كرامت هم خارج از قلمرو توحيد نيست و اگر براى بعضى افراد يا اشيا اثرهاى غيرعادى و اصطلاحاً معجزه ثابت شود، اين تأثير و تأثّر غيرعادى خارج از نظام علّت و معلول نيست و با توحيد افعالى منافات ندارد. پس اعتقاد به تأثيرات شگفت برخى از موجودهاى امكانى تا زمانى كه به فقر ذاتى آنها در همه مراحل معتقد باشيم، هرگز آسيبى به اعتقاد توحيدى وارد نمىكند.
عبادت غير خدا از مصاديق روشن شرك عملى است، لازم است نخست مفهوم عبادت و سپس برخى از مصاديق آن ذكر شود.
عبوديّت به معناى اظهار فروتنى و تذلّل است و عبادت در اين معنا رساتر از عبوديّت است؛ زيرا عبادت يعنى نهايت فروتنى.
برخى از لغويان عبادت را به معناى خضوع و فروتنى دانستهاند ولى اين مفهوم، معناى مطابقى آن نيست، بلكه لازم معناى اصطلاحى است. عرف هرگز عبادت را- كه به فارسى به معناى پرستش است- مترادف با فروتنى نمىداند.
استاد علامه طباطبايى رحمه الله مىگويد: علّت اين كه خضوع معناى مطابقى عبادت نيست آن است كه خضوع لازم است و با لام متعدّى مىشود، مانند:
اگر بخواهيم، معجزهاى بزرگ از آسمان بر آنان نازل مىكنيم كه فروتنانه و بىاختيار در برابرش گردن نهند.
ولى كلمه عبادت بدون حرف جر متعدّى است.
فرقه وهابيون، مفهوم اله و معبود را يكى مىدانند و مىگويند: جز خدا را نبايد خواند و جز به او نبايد اميدوار بود و جز از او نبايد طلب يارى كرد، و در تعريف توحيد مىگويند: توحيد انحصار عبادت در خداى سبحان است و دين انبيا همين است، خلاصه آنچه از كلمات اين گروه استفاده مىشود اين است كه: مطلق خضوع و تذلّل عبادت است و توسّل به غير خدا و اميد شفاعت از غير او شرك است.
حق آن است كه عبادت، مطلق خضوع نيست، بلكه خضوع خاص، همراه با اعتقاد به الوهيّت و استقلال است و اگر قيد الوهيّت و استقلال معبود نباشد، صرف خضوع شرك نيست.
براى دفاع از فرهنگ اماميه كه در بالاترين درجه توحيد نظرى و عملى قرار دارد، به اختصار به موضوع توسّل و شفاعت مىپردازيم، تا معلوم شود كه هيچ يك از اين دو عمل مشروع، منافى با توحيد عبادى نيست.
از ريشه «وسل» به معناى تقرّب و نزديكى است. «وسيله» چيزى است كه شخص با آن به غير نزديك مىشود
توسّل به علل غيرطبيعى دو گونه است:
1. توسّل به آنها به عنوان علل مستقلّ در تأثير و تأثر.
2. توسّل به آنها به عنوان واسطه در رساندن متوسّلان به خداى سبحان، با اعتقاد به اينكه خود آنان مظهر و آيت حق اند؛ نه بيش از آن.
بينش توحيدى هرگز اجازه نمىدهد موحّد به نوع نخست از توسّل تفوّه كند و از خودِ وسايط حاجت بطلبد، چون چنين اعتقادى هم شرك است و با توحيد منافات دارد و هم با معناى اصطلاحى توسّل كه تقرّب جستن به خداست، سازگار نيست.
بنابراين، معتقدان به توسّل نيز با صراحت مىگويند: از غير خدا حاجت خواستن و غير او را در برآوردن نياز، مستقلّ پنداشتن شرك و موجب خروج از توحيد است. ولى اگر طلب حاجت فقط از خدا باشد ليكن از راه وسايط مقدسى كه در اثر عبادت خدا، مراتب معنوى والايى را كسب كردهاند از اين رو مىتوانندبه اذن خدا ما را به رحمت و مغفرت و توجّه الهى نزديك و مشمول عنايات خاصه آن حضرت كنند، اين مطلب هيچ منافاتى با توحيد ندارد و عقل و نقل به جواز آن حكم مىكنند.
توسّل در فرهنگ اماميه از نوع توسّل به وسايل عادى است؛ مثلًا براى كسب نور و گرما به آفتاب و براى رفع تشنگى به آب و براى برطرف شدن گرسنگى به غذا توسّل پيدا مىكنيم كه توسّل به مجارى فيض الهى است. به طور مسلّم خاندان عصمت و طهارت به مراتب از اين مجارى فيض مادى، برتر و بالاترند.
توسّل به انبيا و اوليا (عليهم السلام) نيز از اين قبيل است. موحّد وقتى غذا مىخورد يا آب مىنوشد، همچون حضرت ابراهيم (عليه السلام) مىگويد:
و آنكه او طعامم مىدهد و سيرابم مىكند.
و امام سجّاد (عليه السلام) نيز پس از صرف غذا مىفرمود:
سپاس مخصوص خدايى است كه ما را طعام بخشيد و سيراب كرد و كفايت نمود و تأييد فرمود و پناه داد و بر ما نعمت بخشيد و برترين حمد بر خدايى كه طعام مىدهد و كسى به او طعام نمىدهد.
ولى تصوّر ملحد آن است كه: آب و نان او را سيراب و سير مىكند، به وسايط عادى هم ديد استقلالى دارد و موحّد براى هيچ يك از ذوات مقدّسه استقلال در تأثير، شفاعت و ... نمىبيند؛ از اين رو پس از اقرار به بنده خاص الهى بودن آنان، به آنها توسّل پيدا مىكند.
با اين بيان، توسّل عقلًا ممكن است. ادله نقلى نيز دلالت بر وقوع اين گونه توسّلات در عصر معصومان (عليهم السلام) دارد.
قرآن كريم نه تنها بر جواز توسّل دلالت دارد، بلكه همگان را به رفتن به حضور پيامبر و طلب عفو از خدا و مشمول استغفار پيامبر قرار گرفتن ترغيب مىكند:
و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىكرد، يقيناً خدا را بسيار توبهپذير و مهربان مىيافتند.
منكران توسّل مىگويند: اين آيه توسّل را تجويز مىكند ولى با قيود خاصى، اوّل: توسّل به شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله) نه ديگران، دوّم: فقط توسّل در زمان حيات آن حضرت را، نه پس از رحلت وى را. سوّم: توسّل در حضور آن حضرت و از نزديك را، نه از راه دور. چهارم: فقط توسّل در طلب استغفار؛ نه امور ديگر را.
ولى هيچ يك از اين استثناها صحيح نيست؛ زيرا، با پذيرفتن جواز اصل توسّل، بنيان ادّعاى آنان كه توسّل را ذاتاً شرك و منافى توحيد مىدانند، فرو مىريزد؛ چون اگر توسّل از جهت عقلى شرك باشد، امر عقلى، تخصيصبردار نيست، نمىتوان گفت توسّل حقيقةً شرك است ولى در مواردى جايز است. توحيد و شرك از مسائل نقلى و فرعى نيست تا بتوان عموم يا اطلاق آنها را تخصيص يا تقييد زد، بلكه از مسائل عقلى است و اصلى غيرقابل تخصيص است، و اگر توسّل، به معناى درخواست دعا و طلب استغفار جايز باشد، ساير مصاديق آن نيز كه در اصل جامع توسّل مشترك است بايد جايز باشد و نمىتوان برخى از مصاديق آن اصل جامع را روا و برخى را ناروا دانست.
افزون بر اين، اگر توسّل به شخص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جايز است، چرا توسّل به ديگر اولياى الهى جايز نباشد؟ در حالى كه ادلّه نقلى ديگر، مؤيّد عموميّت جواز توسّل است و اگر در زمان حيات رسول خدا توسّل به او جايز باشد پس از رحلت وى نيز جايز است؛ زيرا انبيا و اوليا، و در رأس آنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى هميشه زندهاند.
وقتى بر اساس نص قرآن كريم شهدا زنده باشند،
اهل سنّت و از جمله قرطبى كه از متعصّبان ايشان است، در تفسير خود از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل كرده كه: سه روز پس از دفن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عربى بياباننشين آمد و خود را روى قبر آن حضرت افكند و از خاك آن بر سر خود ريخت و عرض مىكرد: اى رسول خدا! شما فرموديد و ما شنيديم و شما از خدا دريافت كرديد، ما هم از شما دريافت كرديم، از جمله آياتى كه بر تو نازل شد اين آيه بود كه:
و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىكرد، يقيناً خدا را بسيار توبهپذير و مهربان مىيافتند.
و من بر خود ستم كردهام و آمدهام تا تو برايم طلب آمرزش كنى. پس از قبر صدايى برخاست كه تو بخشيده شدى.
نظير توسّل به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) درباره اثر پيراهن حضرت يوسف (عليه السلام) نيز آمده كه امكان و اثر توسّل به ذوات و آثار ذوات مقدّس را بيان مىكند، حضرت يوسف (عليه السلام) گفت:
اين پيراهنم را ببريد، و روى صورت پدرم بيندازيد، او بينا مىشود و همه خاندانتان را نزد من آوريد.
پس هنگامى كه مژده رسان آمد، پيراهن را بر صورت او افكند و او دوباره بينا شد، گفت: آيا به شما نگفتم كه من از خدا حقايقى مىدانم كه شما نمىدانيد؟
در تفسير المنار، ذيل آيه:
ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ بسته، يا آيات او را تكذيب كرده، كيست؟ يقيناً ستمكاران، رستگار نخواهند بود.
مىگويد:
آيه درباره كافران نازل شده، از اين رو مردم در شمول آن بر غير كافر غفلت مىكنند، در صورتى كه آيه دو گروه ديگر را شامل مىشود، يكى كسى كه خود را مسلمان مىنامد يا ديگران او را مؤمن و مسلمان مىشمرند ولى بر خدا دروغ مىبندد، مانند اينكه: گفته او سخن مشركان است، يعنى غيرخدا را ولىّ مىگيرد و او را مىخواند تا نزد خدا شفاعتش كند، و ديگرى كسى است كه با نظر خود چيزى را به دين خدا مىافزايد.
اين سخن كه توسّل به بزرگان دين و طلب شفاعت از آنان موجب كفر و شرك است، ناشى از عدم بررسى معناى دقيق شفاعت نزد اماميّه است. وهّابيان افراطگرى خاصى دارند كه مرهون نگرش ساده آنان به معانى دقيق توسّل و شفاعت است كه شفاعت را خواندن غير خدا مىدانند و بر اساس آيه شريفه:
و مساجد ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مپرستيد.
و آيه:
و آنان به جاى خدا چيزهايى را مىپرستند كه نه زيانى به آنان مىرسانند و نه سودى به آنان مىدهند؛ و مىگويند: اينان شفيعان ما نزد خدايند. بگو:آيا خدا را به شفيعانى خبر مىدهيد كه آنها را در آسمانها و زمين [به عنوان شفيع] نمىشناسد؟ او از آنچه كه شريك او قرار مىدهند، منزّه و برتر است.
از آن نهى مىكنند.
ولى اين سخنان از جهاتى مخدوش است و مهمترين اشكال، مغالطه محتوايى آن است. به همين جهت بزرگان و علماى اماميه، به ويژه متأخّران، اين قبيل موضوعات را به دقّت مورد تحليل قرار داده و با دلايل متقنْ شفاعت را اثبات كرده و از اشكالات و شبهات منتقدان به خوبى پاسخ دادهاند.
همان گونه كه اشاره شد، يكى از اشكالات بر شفاعت اين است كه: درخواست شفاعت از اولياى الهى عبادت غير خداست و نظرى است كه مشركان نسبت به معبودهاى خود داشتند:
و آنان به جاى خدا چيزهايى را مىپرستند كه نه زيانى به آنان مىرسانند و نه سودى به آنان مىدهند؛ و مىگويند: اينان شفيعان ما نزد خدايند. بگو:آيا خدا را به شفيعانى خبر مىدهيد كه آنها را در آسمانها و زمين [به عنوان شفيع] نمىشناسد؟ او از آنچه كه شريك او قرار مىدهند، منزّه و برتر است.
پاسخ آن است كه: بين تقاضاى شفاعت از اولياى الهى از جانب مؤمنان، و درخواست شفاعت از بتها از جانب مشركان، تفاوت جوهرى است.
مشركان معتقد بودند اولًا، خدا موجود مقدس و والا و برتر از عبادت بندگان است و بشر نمىتواند او را بشناسد و بپرستد. ثانياً، خدا تدبير امور عالم، از جمله زندگى بشر را به فرشتگان و اختران و انسانهاى مقرّب واگذار كرده است، و انسان براى تقرّب به خدا بايد آنها را عبادت كند:
آگاه باشيد! كه دين خالص ويژه خداست، و آنان كه به جاى خدا سرپرستان و معبودانى برگزيدهاند [و مىگويند:] ما آنان را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك كنند، نمىپرستيم. بىترديد خدا ميان آنان [و مؤمنان] درباره آنچه كه اختلاف مىكنند [و آن آيين توحيد و شرك است] داورى خواهد كرد؛ قطعاً خدا آن كس را كه دروغگو و بسيار ناسپاس است، هدايت نمىكند.
و چون اداره جهان و سرنوشت ما به آنان سپرده شده، براى رفع نياز و دفع ضرر بايد به پيشگاه آنان تضرّع كرد. از اين رو در برابر تمثال و مجسّمه بتها به عبادت و خضوع آن مدبّران مىپرداختند، كه باعث شد به مرور زمان همين بتها معبود جاهلان و عوام مشركان قرار گيرد:
[به آنان] گفت: آيا آنچه را [با دست خود] مىتراشيد، مىپرستيد؟!
مشركان بر اين اساس، از بتها، يا از فرشتگان و بزرگان بشر درخواست شفاعت مىكردند. قرآن نيز اين كار را نكوهش مىكند كه چرا مشركان غير از خدا چيزى را عبادت مىكنند كه هيچ ضرر و نفعى براى آنان ندارد، و مىگويند: اينها شفيعان ما پيش خدا هستند.
اما مؤمنان چنين اعتقادى نسبت به اولياى الهى ندارند و هرگز آنان را نمىپرستند؛ زيرا بر اين باورند كه غير از خدا، هيچ كس صلاحيّت عبادت را ندارد:
در حالى كه فرمان نيافته بودند جز آنكه خدا را بپرستند، و ايمان و عبادت را براى او از هرگونه شركى خالص كنند، و حقگرا باشند، و نماز را برپا دارند، و زكات بپردازند؛ و اين است آيين استوار و ثابت.
اوست زنده [بىزوال]، هيچ معبودى جز او نيست، پس او را در حالى كه ايمان و عبادت را براى او [از هر گونه شركى] خالص مىكنيد، بپرستيد.همه ستايشها ويژه خدا پروردگار جهانيان است.
مؤمنان، تنها خدا را ربّ و مدبّر عالم مىدانند و معتقدند خدا، هم
بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم در حالى كه او پروردگار هر چيزى است؟! و هيچ كس جز به زيان خود [عمل زشتى] مرتكب نمىشود، و هيچ سنگين بارى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد؛ سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به [حقّانيّت] آنچه درباره آن [با مردم مؤمن] اختلاف مىكرديد، آگاه مىكند.
و او را از همه به خود نزديكتر مىدانند:
و ما به او از شما نزديكتريم، ولى نمىبينيد.
و بر اين اعتقادند كه خدا به بندگانش نزديك است و حوايج آنها را از خود برطرف مىسازد:
هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] يقيناً من نزديكم، دعاى دعا كننده را زمانى كه مرا بخواند اجابت مىكنم؛ پس بايد دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند، تا [به حقّ و حقيقت] راه يابند [و به مقصد اعلى برسند].
و از خود انسان به وى نزديكتر است تا جايى كه بين او و قلبش حايل مىشود:
اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و پيامبرش شما را به حقايقى كه به شما [حيات معنوى و] زندگى [واقعى] مىبخشد، دعوت مىكنند اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل و مانع مىشود [تا حق را باطل و باطل را حق مپندارد] و مسلماً همه شما به سوى او گردآورى خواهيد شد.
و از وساوس درونى او نيز آگاه است:
همانا انسان را آفريديم و همواره آنچه را كه باطنش [نسبت به معاد و ديگر حقايق] به او وسوسه مىكند، مىدانيم، و ما به او از رگ گردن نزديكتريم.
افزون بر اين، مؤمنان، براى هيچ كس در عالم، جز خدا استقلالى در كار معتقد نيستند، حتى درباره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه از هر ولىّ و ملكِ مقرّبى برتر است، معتقدند كه بدون مشيّت خدا، مالك هيچ نفع و ضررى براى خود- چه رسد به ديگران- نيست:
بگو: من براى خود قدرت دفع زيان و جلب سود ندارم، مگر آنچه را كه خدا بخواهد؛ [وظيفه من فقط ابلاغ پيام خداست] براى هر امتى سرآمدى معين و اجلى محدود است، هنگامى كه اجلشان سرآيد، نه لحظهاى پس مىمانند و نه پيش مىافتند.
و فرشتگان مقرّب الهى را مطيع محض او مىدانند كه بدون اذن و امر او گفتار و كردارى از خود ندارند:
در گفتار بر او پيشى نمىگيرند، و آنان فقط به فرمان او عمل مىكنند.
مؤمنان معتقدند چنان كه همه آفرينش هستى و تدبير عالم به دست خداست:
آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات] مخصوص اوست؛ هميشه سودمند و با بركت است، پروردگار عالميان.
همه شفاعت هم از آنِ اوست:
بگو: شفاعت، يكسره ويژه خداست.
و هر شفيعى بايد از جانب آن مدبّر عالم، مأذون در شفاعت باشد.
همواره كار جهان را [با قوانينى استوار و منظم] تدبير مىكند. [كار] هيچ واسطهاى [در همه جهان هستى براى جابجايى عناصر وتركيب اجزا وبه جريان انداختن امور] جز پس از اذن او نيست. اين است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستيد؛ آيا متذكّر [حقايق] نمىشويد؟
چنان كه مشفوعٌ له (شفاعت شونده) بايد از ناحيه خداوند تعيين گردند:
خدا همه گذشته آنان و آيندهشان را مىداند، و جز براى كسى كه خدا بپسندد شفاعت نمىكنند، و آنان از ترس [عظمت و جلال] او هراسان و بيمناكند.
و بدون ترديد بتهاى بىشعور كه مالك هيچ چيز نيستند صلاحيّت شفاعت كردن را ندارند:
[نه اينكه بىخبران، درباره قدرت خدا نمىانديشند] بلكه به جاى خدا [از بتان] شفيعانى براى خود گرفتهاند. بگو: آيا [از آنها شفاعت مىخواهيد] هر چند مالك چيزى [و اختياردار شفاعتى] نباشند و علم و عقلى نداشته باشند [و پرستندگان خود را نشناسند؟]
اما فرشتگان، پيامبران و حتى مؤمنان از شفاعت به معناى دعا و طلب مغفرت، برخوردارند.
قرآن درباره فرشتگان مىفرمايد:
نزديك است آسمانها از فرازشان [به سبب عظمت وحى] بشكافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستايش تسبيح مىگويند، و براى كسانى كه در زمين هستند، درخواست آمرزش مىكنند؛ آگاه باشيد! بىترديد خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
و درباره پيامبران چنين مىفرمايد:
و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىكرد، يقيناً خدا را بسيار توبهپذير و مهربان مىيافتند.
همچنين درباره مؤمنان چنين آمده است:
و نيز كسانى كه بعد از آنان [انصار و مهاجرين] آمدند در حالى كه مىگويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه به ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان نسبت به مؤمنان، خيانت و كينه قرار مده.پروردگارا! يقيناً تو رؤوف و مهربانى
______________________________
(1)- معارف و معاريف: واژه شرك.
(8)- بحار الأنوار: 1/ 107، باب 11، حديث 108؛ مجموعة ورّام: 1/ 187.
(9)- بحار الأنوار: 68/ 142، باب 63، حديث 36؛ معانى الأخبار: 379، حديث 1.
(11)- غرر الحكم: 87، حديث 1463.
(14)- تفسير نمونه: 19/ 529، ذيل آيه 67 سوره زمر.
(15)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: ماده عبد.
(17)- تفسير الميزان: 1/ 24، ذيل آيه 5 سوره حمد.
(20)- بحار الأنوار: 63/ 376، باب 11، حديث 30؛ وسائل الشيعة: 24/ 360، باب 59، حديث 30776.
(25)- تفسير القرطبى: 5/ 172، ذيل تفسير آيه 64 سوره نساء.