بندهاى باشم كه تمنيات نفسانيم بر من چيره شده و هوسهاى بيشمار به زانويم درانداخته و دلم به دنيا روى آورده و آخرت را فراموش كرده و با اين وجود عقاب مرگ بر سرش سايهى فنا افكنده است. مسئلت من به درگاه تو مسئلت موجود مفلوكى است كه گناه بسيار دارد و به اين گناه بسيار نيز شرمسارانه اعتراف مىكند. مسئلت من مسئلت بندهايست كه او را جز تو خدائى نيست و جز تو كسى را دوست نمىدارد و جز تو نجات دهندهاى نمىشناسد و جز درگاه تو به پناهگاه ديگرى راه ندارد.
استاد انصاریان این فراز را همراه با فرازهای قبل شرح کرده اند، برای مشاهده لطفا «اینجا» را کلیک کنید.