گناه يا نافرمانى از قانون الهى و دينى، موجب عقوبت و كيفر در عالم دنيا و عالم آخرت مىشود كه با توجّه به اين بحث، وضعيّت گناهكار در دنيا و آخرت روشن مىگردد.
امام سجّاد (عليه السلام) در اين باره مىفرمايد:
گناهانى كه در نابودى افراد شتاب مىكند، قطع رحم، سخنان دروغ و زنا و سدّ راه مسلمانان كردن، و ادعاى امامت و رهبرى به ناحق است.
قطع رحم از گناهانى است كه باعث كوتاهى عمر مىشود. و اگر نگاهى به آشنايان و يا فاميل و نزديكان خود كنيد، افراد زيادى را خواهيد ديد كه در اثر قطع رحم عمرشان كوتاه شده است يا در اثر صله رحم و رسيدگى به حال خويشان و اقوام خود، عمرى دراز و پربركت كردهاند.
يكى از اصحاب، به امام صادق (عليه السلام) عرض مىكند:
برادران و عموزادگانم خانه را بر من تنگ كردهاند و از همه خانه، يك اطاق براى من گذاشتهاند و من اگر در اين باره اقدام كنم مىتوانم خانه را از آنها بگيرم.
امام (عليه السلام) فرمود:
صبر كن خداوند براى تو گشايشى فراهم خواهد آورد. راوى گويد: من خوددارى كردم تا در سال صد و سى و يك وبائى آمد كه به خدا قسم همه هلاك شدند و يك نفر از آنها باقى نماند.پس از اين جريان به نزد امام صادق (عليه السلام) رفتم، همين كه مرا ديد، فرمود: حال اهل خانهات چطور است؟ عرض كردم: به خدا همه آنها مردند و يك نفر از ايشان باقى نماند. فرمود: اين به واسطه آن رفتارى بود كه با تو كردند و آزارى كه به تو رساندند و قطع رحم كردند. آيا دلت مىخواست كه زنده باشند و بر تو تنگ گيرند، عرض كردم: آرى، به خدا سوگند.
يكى ديگر از گناهانى كه باعث كوتاهى عمر مىشود، قسم دروغ است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين باره مىفرمايد:
كسى كه به دروغ قسم بخورد و بداند كه دروغ است به جنگ خدا رفته و همان قسم دروغ، خانهها را بىصاحب و بىخانمان گرداند، و موجب فقر فرزندان گردد.
در زمان امام مجتبى (عليه السلام) مردى به دروغ مدّعى شد كه من هزار درهم از حسن بن على (عليه السلام) طلب دارم، حضرت با آن مرد براى محاكمه نزد شريح قاضى رفتند، شريح رو به امام حسن (عليه السلام) كرد و گفت: شما قسم مىخورى كه بدهكار نيستى؟ حضرت فرمود:
اگر اين مرد قسم بخورد من پول را به او مىدهم شريح رو به آن مرد كرده گفت: بگو! به خداى يگانه كه داناى نهان و آشكار است قسم مىخورم؛ حضرت فرمود: نه، نمىخواهم اينطور قسم بخورى، بلكه بگو! به خدا من اين مبلغ را از تو طلب دارم و به دنبال آن هزار درهم را بگير.مرد همانگونه قسم خورد و پول را گرفت ولى به محض آنكه از جا برخاست، به رو افتاد و مُرد.
زنا از گناهانى است كه روايات، بيانگر عقوبت دنيوى اين عصيان و گناه است.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر گاه پس از من زنا شايع شود مرگ ناگهانى بسيار گردد.
و نيز مىفرمايد:
اى گروه مسلمانان! از زنا پرهيز كنيد كه در آخرت شش خصلت و اثر سوء وجود دارد: سه در دنيا و سه در آخرت، اما آن سه كه در دنيا است: جمال و زيبايى را مىبرد و پريشانى و تنگدستى مىآورد و عمر را كوتاه مىكند، و اما آن سه كه در آخرت است: موجب خشم خدا و بدى حساب و هميشگى در آتش دوزخ گردد.
در تاريخ آمده كه: زنا موجب نابودى جمع زيادى گرديده است. يكى از وقايع تاريخ داستان موسى (عليه السلام) و بلعم است كه نوشتهاند:
وقتى موسى (عليه السلام) در وادى تيه از دنيا رفت، يوشع بن نون وصى او بنى اسرائيل را به همراه خود برداشت و براى فتح شهرهاى شام (يا شهر اريحا) حركت كرد، و چون به آنجا رسيد و شهر را محاصره كرد، حاكم شهر، بلعم باعورا كه در اثر عبادت مستجاب الدعوه بود خواست و به او گفت: بايد بروى و بر يوشع و لشگريانش نفرين كنى. بلعم برخواست و بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد، ولى الاغ اطاعت نكرده و بالاخره آن حيوان را زير ضربات شلاق كشت و خود پياده براى نفرين رفت، ولى جريانى ديد كه نتوانست نفرين كند و بالاخره نزد حاكم آمد، گفت: راهى براى نفرين بر اينها نيست، اما براى نابود ساختن اينها راه ديگرى را به شما نشان مىدهم و آن راه اين است كه زنان زناكار و فواحش را زينت كنيد و به عنوان خريد و فروش ميان آنها بفرستيد و راه دلربائى را به آنان بياموزيد و آنها را تعليم كنيد كه اگر كسى از لشگريان يوشع خواست با آنها در آويزد از او ممانعت نكنند.
دستور بلعم را اجرا كردند و در نتيجه رفت و آمد زنان زناكار، لشگريان يوشع با زنان درآميختند و به نوشته مورّخان در نتيجه شيوع اين عمل در ميان لشگريان، مرض طاعون در آنها پيدا شد و در فاصله چند روز هفتاد يا نود هزار نفر آنها مردند.
راهزنى از آن دسته فسادهاى روى زمين است كه در حكم محاربه و مبارزه با خدا و پيامبر اوست و خداوند براى چنين كسانى كيفر سخت مقرّر فرموده است:
به اين سبب بر بنىاسرائيل لازم و مقرّر كرديم كه هر كس انسانى را جز براى حق، [قصاص] يا بدون آنكه فسادى در زمين كرده باشد، بكشد، چنان است كه همه انسانها را كشته، و هر كس انسانى را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گويى همه انسانها را زنده داشته است. و يقيناً پيامبران دلايل روشنى براى بنىاسرائيل آوردند، سپس بسيارى از آنان بعد از آن در روى زمين به [تجاوز از حدود حقّ و فساد و] زيادهروى برخاستند.* كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش مىجنگند، و در زمين به فساد و تباهى مىكوشند، فقط اين است كه كشته شوند، يا به دارشان آويزند، يا دست راست و پاى چپشان بريده شود، يا از وطن خود تبعيدشان كنند. اين براى آنان رسوايى و خوارى در دنياست، و براى آنان در آخرت عذابى بزرگ است.
كيفرهايى كه در آيه فوق آمده، حق اللّه است و از جانب حكومت يا مردم قابل عفو و تبديل نيست، عقوبت بايد همراه با عدالت باشد چون فسادها و خصوصيّات مفسدان متفاوت است. كيفر راهزنى و سرقت، قطع دست و پاست و كيفر قتل و راهزنى و سرقت مسلّحانه قطع دست و پا و دار آويختن است.
در شأن نزول آيه فوق آمده است كه:
گروهى از مشركان مكّه به مدينه آمده، مسلمان شدند ولى چون بيمار بودند به فرمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به منطقه خوش آب و هوايى در بيرون مدينه رفته و اجازه يافتند از شير شترهاى زكات بهره ببرند و چون سالم شدند، آنان سه نفر چوپانهاى مسلمان را گرفته دست و پايشان را بريدند و چشمانشان را كور كرده، شتران را به غارت بردند و از اسلام هم دست كشيدند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دستور داد آنان را دستگير كنند و همان فسادهايى را كه درباره چوپانان مرتكب شده بودند بر سر خودشان بياورند. پس آيه فوق نازل شد و حضرت حكم محارب و قطع را برگزيد.
جان كسى كه در زمين فساد مىكند و يا براى جان مردم ارزشى قائل نيست، بىارزش است. تجاوز به حقوق يك فرد، تهديد امنيّت جامعه است و كسى كه مسلمانان را تهديد كند و به روى آنها اسلحه بكشد هر چند قتل و غارتى صورت نگيرد، باز هم مفسد در زمين است و توبه او در حق اللّه اثر ندارد نه حق النّاس و رضايت صاحبان حق باقى است. حتى هر گونه داد و ستد و بهرهگيرى از اموال او هم نامشروع است.
محمد بن حسن صفّار به امام حسن عسگرى (عليه السلام) نوشت:
شخصى از مردى ملك كشتزارى يا خدمتكارى را با مالى كه از راهزنى يا دزدى گرفته، مىخرد، آيا ميوه و محصول آن كشاورزى و آميزش با آن كنيز حلال است يا نه؟ حضرت نوشتند: هيچ خيرى در آن نيست؛ اصلش حرام و استفاده از آن هم حلال نيست.
دانشمندان در تعريف امامت به طور جامع و حقيقى گفتهاند:
امامت يعنى پيشوايى و زمامدارى كلّى و كامل در تمام امور دينى و دنيوى.
خداوند منّان در قرآن مجيد، امامت را منصب و مقامى بلند مرتبه و خطير قرار داده است و خطاب بر پيامبر خويش حضرت ابراهيم (عليه السلام) مىفرمايد:
و [ياد كنيد] هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به امورى [دشوار و سخت] آزمايش كرد، پس او همه را به طور كامل به انجام رسانيد، پروردگارش [به خاطر شايستگى ولياقت او] فرمود: من تو را براى همه مردم پيشوا و امام قرار دادم. ابراهيم گفت: و از دودمانم [نيز پيشوايانى برگزين].[پروردگار] فرمود: پيمان من [كه امامت و پيشوايى است] به ستمكاران نمىرسد.
در برخى از آيات آن مرد الهى در رديف اخيار و صالحان و قانتان و صدّيقان و صابران و وفا كنندگان برشمرده شده است؛ زيرا در عرصه آزمايشهاى سختى قرار گرفت و سربلند و موفّق بيرون آمد. حضرت ابراهيم (عليه السلام) در هر آزمايشى كه موفّق مىشد به مقامى مىرسيد. در مرحله نخست عبداللّه شد سپس به مقام نبى اللّه و پس از آن رسول اللّه و خليل اللّه و در نهايت به مقام امامت و رهبرى مردم منصوب گرديد.
سپس مقام امامت را براى نسل خود هم درخواست كرد ولى پاسخ شنيد كه: اين مقام، عهدى الهى است كه به انسان شايسته عطا مىشود.
آيه فوق مقام امامت را «عهد» و پيمان معرّفى كرده است. ا گر كسى به عهد خداوند وفادار بماند و اطاعت نمايد، خداوند هم قول يارى و پيروزى را وفا خواهد كرد.
و نيز اين آيه از جمله آياتى است كه پشتوانه فكرى و اعتقادى شيعه مىباشد كه امام بايد معصوم باشد و مقام امامت به ظالم و منافق نخواهد رسيد. و با انتخاب مردم يا شورا و قيام مسلّحانه به دست نمىآيد.
و نيز تا شخصى به مرتبه يقين نرسد و با حقايق و عوامل غيب متّصل نگردد و تا با چشم دل، ملكوت و باطن عالم هستى را مشاهده نكند، به مقام امامت و ولايت راه نمىيابد. در صورتى شخص سزاوار دريافت مقام امامت است كه در برابر حوادث دشوار صبر و بردبارى كند و از عهده امتحانات الهى برآيد. بر نفس خويش مسلّط باشد و گرد گناه نگردد. در انجام وظيفه و عمل به دستورهاى خداوند با استقامت و پايدار باشد.
امام على (عليه السلام) در نامهاى بسيار خيرخواهانه و شفّاف به معاويه، حجّت در امامت جامعه را بر او تمام مىكند و مىفرمايد:
شايستهترين مردم به امر حكومت كسى است كه از همه مردم به رسول خدا نزديكتر باشد، به كتاب خدا داناتر و در دين فقيهتر باشد. در قبول اسلام بر ديگران سبقت داشته باشد، جهادش در راه خدا بهتر باشد. در انجام وظايف پيشوايى از همه نيرومندتر باشد.
متأسّفانه برخى آدمهاى بىمايه و حسود با دسيسهها و تبليغات دروغين بر مردم چيره شدند و با ادّعاى خلافت و رهبرى جامعه اسلامى، بسيار به دين اسلام ضربه زده و سبب تفرقه واختلاف در بين مسلمانان شدند. اين مدّعيان گروهى را هم به دنبال خود گمراه نمودند و به عذاب جاويدان آخرت گرفتار كردند.
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
خداوند عز و جل فرموده است: هر مردمى از امّت اسلام كه از پيشواى ستمگرى كه از سوى خداوند متعال نيست؛ فرمان برد عذاب خواهم كرد. هر چند آنان در كارهايشان نيكوكار و پرهيزكار باشند.
امام باقر (عليه السلام) درباره آيه:
و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مىبينى كه صورتهايشان سياه است؛ آيا در دوزخ جايگاهى براى متكبّران نيست؟
فرمود: در روز قيامت آنانى را كه به خدا دروغ بستهاند سيه روى مىبينى؛ مراد كسى است كه بگويد من امام هستم، در حالى كه امام نيست.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
مَنِ ادَّعَى إِمامَةً مِنَ اللَّهِ لَيْسَتْ لَهُ، وَ مَنْ جَحَد إِماماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَ لَهُما فِى الْإِسْلامِ نَصِيباً.
سه نفرند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نمىگويد و به صداقت آنان مهر تأييد نمىزند و عذابى دردناك دارند:
هر كه به دروغ ادّعاى امامت از جانب خدا كند و هر كه امام از جانب خدا را انكار كند و هر كه بپندارد كه اين دو فرد از اسلام بهرهاى دارند.
و نيز فرمود:
هر كه ادّعاى امامت كند در حالى كه شايستگى آن را ندارد، كافر است.
و نيز فرمود:
هر كه قيام كند و مردم را به اطاعت خويش دعوت نمايد؛ با اينكه در ميان آنان برتر از او هست، چنين شخصى گمراه و بدعت گذار است.
در تاريخ اسلام بعضى در كنار ائمه اطهار (عليهم السلام) ادّعاى مقام امامت و ولايت نمودند و اكنون هم ادامه دارد؛ براى خويش مذهب و فرقه ساختند و گروهى از مردم نادان و ساده لوح را از دين خدا خارج كردهاند، و به صف باطل و نفاق پيوستند.
يكى از كسانى كه ادّعاى به ناحق امامت نمود، جعفر بن على النقى برادر امام حسن عسكرى (عليه السلام) است. او مردى فاسد و عيّاش و دروغگو بود. پس از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) به دروغ ادّعاى امامت نمود و در اين برنامه بسيار آشكارا اصرار مىكرد و گروهى از مردم را هم به گمراهى و هلاكت كشاند. او در سال 271 به سن چهل و پنج سالگى در سامرا درگذشت.
حضرت حجة بن الحسن (عليه السلام) در پاسخ نامه پرسشهاى اسحاق بن يعقوب فرمودند:
ابوخالد كابلى مىگويد: به حضرت امام سجّاد (عليه السلام) عرض كردم: امام بعد از شما كيست؟ فرمود:
فرزندم محمد كه دانش را مىشكافد. پس از او فرزندش جعفر است كه نام او نزد ساكنان آسمان صادق است. عرض كردم: چرا نام او صادق است؟ فرمود:زيرا پنجمين فرزندش به نام جعفر به دروغ ادّعاى امامت نمايد، او در نزد خدا جعفر كذّاب است كه بر خدا دروغ مىبندد در اين وقت اشكهاى امام جارى شده و فرمود: گويا مىبينم همان جعفر كذّاب خليفه ستمگر زمان را وادار به جستجوى ولىّ خدا و امام غائب كه خدا حافظ اوست، مىكند. پس همانطور شد كه فرموده بود.
حضرت حجة ابن الحسن (عليه السلام) در برخى قضايا كه جعفر با ادّعاى خود حكم مىكرد، ظاهر شده و او را رسوا مىساخت، وقتى كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) رحلت فرمود، يارانش در خانه آن حضرت گرد آمدند تا بر ايشان نماز بخوانند ناگهان ديدند نوجوانى نورانى آمد و دامن جعفر را گرفت و او را از كنار پدرش دور كرد و خود بر جنازه پدرش نمازش خواند و جعفر كذّاب مات و مبهوت مانده بود و قدرت سخن گفتن نداشت وقتى نماز بر پدرش پايان يافت از ميان مردم ناپديد گشت.
بعضى از گناهان باعث پردهدرى شده و شخص گناهكار در همين دنيا رسوا مىشود.
امام سجّاد (عليه السلام) مىفرمايد:
آن گناهانى كه پردهها را مىدرد عبارت است از: نوشيدن شراب، قماربازى، ردّ و بدل كردن سخنان بيهوده و شوخى براى خنداندن مردم، ذكر عيبهاى مردم، همنشينى با مردمان بدنام.
امام باقر (عليه السلام) فرمود: خداوند عز و جل به پيغمبر خود وحى كرد:
چهار خصلت در جعفر بن ابى طالب مورد تقدير و سپاس من است: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) جعفر را خواست و موضوع وحى را به او گزارش داد، جعفر عرض كرد:
من هيچ گاه شراب ننوشيدم چون مىدانستم اگر آن را بنوشم عقلم زائل مىگردد و هرگز دروغ نگفتم؛ زيرا دروغ نقص مردانگى است و هرگز زنا نكردم؛ زيرا ترسيدم كه همان عمل با من بشود (و ديگران با نواميس من زنا كنند) و هيچ گاه بتى را نپرستيدم؛ زيرا دانستم كه زيان و سودى ندارند و نمىرسانند.
قمار، يكى از گناهانى است كه موجب دريدن پردهها مىگردد و عامل خطرناكى براى بيدار كردن و تحريك حس انتقامجويى و دشمنى است.
كه خداوند متعال در اين باره مىفرمايد:
مسلماً شيطان مىخواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه [سخت] اندازد، و از ياد خدا و نماز بازتان دارد؛ آيا شما [از اين امور با همه زيانها وخطراتى كه دارد] خوددارى خواهيد كرد؟
مطالعاتى كه درباره علل وقوع پارهاى از جرائم به عمل مىآيد و همچنين اعترافاتى كه از طرف مجرمان در بازپرسىها صورت مىگيرد نشان مىدهد كه اغلب دزدها و جيببرهاى حرفهاى و چاقوكشان و افراد فاسد، تربيت شده و مولود همين مراكز و لانههاى فساد و قمار مىباشند.
يكى از چيزهايى كه موجب دريدن پردهها مىگردد، بيان سخنان بيهوده و شوخى براى خنداندن مردم است.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در عقوبت اين گناه مىفرمايد:
گاهى انسان سخنى مىگويد تا همنشينان خود را بخنداند ولى همان سخن او را (از نظر هلاكت و بدبختى) به جايى دورتر از ثريّا ساقط مىكند.
و در سفارشى به اباذر رحمه الله درباره سخنان بيهوده براى خنداندن ديگران چنين مىفرمايد:
گاهى مردى سخنى مىگويد تا اهل مجلس را بخنداند پس به سبب آن به فاصله آسمان و زمين در دوزخ فرومىرود.
حكم بن ابى العاص (پدر مروان كه فرزندانش بعدها به خلافت رسيدند) از دشمنان سرسخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در مكّه بوده و بسيار آن حضرت را مىآزرد و از همين جهت او و پسرش مروان را از مدينه به طائف تبعيد كرد و از جمله اذيّتهاى وى نسبت به آن حضرت، اين بود كه هر گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در كوچههاى مكّه راه مىرفت و حكم بن ابى العاص آن بزرگوار را مىديد. پشت سر آن حضرت مىآمد و از روى مسخره راه رفتن و حركات آن حضرت را تقليد مىكرد و به اين وسيله دشمنان اسلام و مشركان را مىخنداند.
بالأخره روزى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) روى خود را برگرداند و همچنان كه وى مشغول تقليد رفتار آن حضرت بود، به او فرمود:
يكى ديگر از گناهانى كه پرده درى كرده و انسان را رسوا مىكند، عيبجويى از ديگران است.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در اين باره مىفرمايد:
اى مردمى كه به زبان اسلام آورده ولى ايمان در دلشان نرسيده! مسلمانان را نكوهش نكنيد و از عيبهاى آنان جستجو نكنيد، كه هر كس عيوب مسلمانان را جستجو كند خداوند عيبهاى او را دنبال كند و هر كه را خداوند عيبش را دنبال كند رسوايش نمايد، اگرچه در خانهاش باشد.
يكى ديگر از گناهانى كه عاقبتى جز رسوايى براى انسان ندارد، همنشينى با افراد ناباب است.
امام على (عليه السلام) در اين زمينه مىفرمايد:
كسى كه خود را در جايگاه تهمت قرار دهد اگر مورد سوءظن كسى واقع شد او را سرزنش نكند.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
كسى كه با مردم متهم مجالست كند متهم گردد.
آرى، گناه، پردههاى اجتماعى انسان را مىدرد و پردههاى انسانى كه باعث كمال و امتياز انسان از حيوان مىباشد را پاره مىكند و فضايل انسانى را به يك سو افكنده و او را به صورت حيوانى در مىآورد.
البته اين جزء كوچكى از انواع و اقسام گناهان بود كه غير از عذاب اخروى، عقوبت دنيوى آن را گنهكار در اين دنيا مىبيند.
روايات ائمه معصومين (عليهم السلام) درباره انذار مردم از عقابهاى اخروى گناهان، بسيار زياد است كه به برخى از آن احاديث اشاره مىشود.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
كسى كه در دستمزد كسى كه براى او كار مىكند ظلم نمايد، خداوند عمل او را تباه و بوى بهشت را بر او حرام مىسازد با اين كه بوى بهشت از فاصله پانصد سال راه به مشام مىرسد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در عقوبت زنا مىفرمايد:
كسى كه با زن يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا مسلمان، خواه آزاد باشد يا برده، يا با هر زن ديگرى زنا كند، خداوند سيصد هزار درب از دربهاى آتش دوزخ را در قبر او مىگشايد كه از آن دربها، مارها و عقربها و گدازههاى آتش به قبر او روى مىآورند و تا روز قيامت در آتش خواهد سوخت و مردم از بوى گند شرمگاه او در رنج و عذابند و او به اين بوى بد شناخته مىشود، تا اين كه روز قيامت فرمان رسد كه او را در آتش درافكنند و دوزخيان با همه شكنجهها و عذابى كه بر آنان مقرّر است از (بوى بد او) در رنج و عذابند، چرا كه خداوند كارهاى ناپسند را حرام كرده و هيچ كس غيورتر از خدا نيست و از غيرت اوست كه كارهاى زشت را حرام كرده و حدود الهى را مقرّر فرموده است.
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) درباره مصافحه با زن نامحرم مىفرمايد:
هر كس با زن نامحرم دست دهد، روز قيامت در حالى كه دستهايش در زنجير است وارد مىشود و فرمان ورود او به دوزخ صادر مىگردد.
و در ادامه حديث مىفرمايد:
هر كس با زن نامحرمى شوخى كند، براى هر كلمهاى كه در دنيا به او گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى كنند.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
كسى كه به صورت مسلمانى سيلى بزند، خداوند در روز قيامت استخوانهاى او را در هم خرد مىكند و آتش دوزخ را بر او مسلّط سازد، و در حالى كه به زنجير كشيده شده به محشر درآيد تا رهسپار آتش جهنّم شود.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) درباره كيفر اخروى سخن چينى بين دو نفر، مىفرمايد:
كسى كه ميان دو نفر به سخن چينى بپردازد، خداوند در گور، آتشى را بر او مسلّط مىكند كه تا روز قيامت او را بسوزاند و چون از گور برانگيخته شود، خداوند تا زمانى كه وارد دوزخ گردد، اژدهايى بر او چيره سازد تا گوشت بدن او را بگزد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) درباره كيفر اخروى شرب خمر مىفرمايد:
كسى كه در اين دنيا شراب بخورد، خداوند جامى از زهر افعىها، مارها، و عقربها براى او مهيّا مىسازد و پيش از آنكه بياشامد (از شدّت زهرآگينى) گوشت صورتش در جام مىريزد، و پس از آشاميدن، گوشت و پوست او بسان مردار از هم پاشيده و متلاشى مىگردد و همه اهل محشر از همنشينى با او در عذابند تا زمانى كه او را رهسپار دوزخ سازند.
امام على (عليه السلام)، حديث معراج پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) را چنين بيان مىكند:
«من و فاطمه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد شديم، پس ايشان را در حالى كه سخت مىگريست يافتيم، من عرض كردم: پدر و مادرم فدايت يا رسول اللّه! چه باعث شده كه شما اين چنين گريه مىكنيد؟
در پاسخ فرمود: اى على! شبى كه مرا به آسمان بردند (يعنى معراج) زنانى از امّتم را در عذابى شديد ديدم و آن وضع براى من سخت گران آمده و گريهام از جهت عذاب سخت آنان است كه به چشم خويش وضعشان را ديدم:
زنى را ديدم كه به مويش در دوزخ، معلّق و آويخته بودند كه مغز سر او مىجوشيد، زن ديگرى را ديدم كه به زبانش در جهنّم آويزان بود و آتش در حلقوم او مىريختند، زن ديگرى را مشاهده كردم كه او را به پستانهايش آويخته بودند، و ديگرى را ديدم كه گوشت بدن خويش را مىخورد و آتش در زير او شعله مىكشيد، و زنى ديگر را ديدم كه پاهايش را به دستهايش زنجير كرده بودند و مارها و عقربها بر او مسلّط بودند، و زنى را ديدم كر و كور و لال كه در تابوتى از آتش است و مخ او از بينيش خارج مىشود و همه بدنش قطعه قطعه است و خوره و پيسى گرفته است.
و زن ديگر را مشاهده كردم كه در تنورى از آتش به پاهايش آويزان است، و زنى را ديدم كه گوشت بدنش را از پس و پيش با قيچى آتشين مىبرند، و ديگرى را ديدم صورت و دستهايش آتش گرفته و مشغول خوردن رودههاى خويش است، و زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن حمار است و هزار هزار نوع او را عذاب مىكنند.
و زنى را به صورت سگ ديدم كه از عقب به شكم او آتش مىريزند و از دهانش بيرون مىريزد و فرشتگان با گرزهاى آتشين بر سر و پيكر او مىزنند.
پس فاطمه عليها السلام به پدرش عرض كرد: اى حبيب من! و اى نور ديدگانم! به من بگو كه اينان چه كرده بودند و رفتارشان چه بود كه به اين عقوبت گرفتار شدند.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
اى دختر عزيزم! اما زنى كه به موى سرش آويزان در آتش بود، آن فردى بود كه موى سر خويش را از نامحرمان نمىپوشانيد؛ و اما آن زنى كه به زبانش آويخته بود او كسى بود كه با زبان، شوهر خويش را آزار مىداد؛ و آن كه به پستانش آويزان بود، شوهردارى بود كه از آميزش با شوى خود امتناع داشت؛ و آن كه به پاهايش آويزان در دوزخ بود كسى بود كه بدون اجازه همسر خود از خانه بيرون مىرفت.
و اما زنى كه گوشت بدن خويش را مىخورد آن بود كه خود را براى نامحرمان زينت مىكرد؛ و اما آن كه دست و پايش را به هم زنجير كرده بودند و مارها و عقربها بر او مسلّط بودند زنى بود كه درست وضو نمىساخت و لباسش را از آلودگى به نجس تطهير نمىكرد و غسل جنابت و حيض به جاى نمىآورد و خود را نظيف نمىساخت و به نماز اهميّت نمىداد.
و اما آن كر و كور و لال زنى بود كه از غير شوهر خويش داراى فرزند مىشد و به شوهر خود نسبت مىداد؛ و آن كه گوشت بدنش را با قيچىها مىبريد زنى بود كه خود را در اختيار مردان اجنبى مىگذاشت؛ و اما آن زنى كه سر و رويش آتش گرفته بود و مشغول خوردن رودههاى خود بود آن كسى بود كه دلّالى جنسى به حرام مىكرد؛ و اما آن كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود آن زنى بود كه سخن چينى به دروغ مىنمود؛ و امّا آن كه چهرهاش رخسار سگ بود و آتش در برابر او مىريختند و از دماغش بيرون مىآمد آن زن آوازه خوان و نوحهگر و حسود بود.
هر كس چو من از هجر رخ يار بنالد
از يار كجا در بر اغيار بنالد
بلبل كند افغان به كنار گلى امّا
دلباخته از دورى دلدار بنالد
دل ياد چو از شاهد بازارى خود كرد
بايد به سر كوچه و بازار بنالد
طالب كه به ناچار جدا گشت ز مطلوب
آن لحظه به آن واقعه ناچار بنالد
از فرقت معشوق دل عاشق صادق
بسيار به ياد آرد و بسيار بنالد
صيّاد مكن منع من از ناله و افغان
بايد كه چو من مرغ گرفتار بنالد
يكبار چو دل ياد كند از غم آن جان
جا دارد از اين غصّه دوصدبار بنالد
آن كس كه بنالد ز غم يار وفادار
كى از ستم خصم جفا كار بنالد
اينسان كه بود ناله مرا دور نباشد
از ناله من گر در و ديوار بنالد
با ياد رخ و طرّه جانان دل رنجى
در روز ز غمهاى شب تار بنالد
______________________________
(2)- بحار الأنوار: 71/ 133، باب 3، حديث 103؛ الكافى: 2/ 342، حديث 3.
(3)- بحار الأنوار: 101/ 283، باب 6، حديث 24؛ أعلام الدين: 402.
(4)- بحار الأنوار: 43/ 327، باب 15، ذيل حديث 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 7.
(5)- بحار الأنوار: 70/ 369، باب 138، حديث 3؛ الكافى: 2/ 374، حديث 2.
(6)- الخصال: 1/ 320، حديث 2؛ روضة الواعظين: 2/ 462.
(7)- الكامل، ابن اثير: 1/ 68- 70؛ مروج الذهب: 1/ 30.
(9)- الكافى: 7/ 245، حديث 1؛ تفسير العياشى: 1/ 314، حديث 90.
(10)- الكافى: 5/ 125، حديث 8؛ وسائل الشيعة: 17/ 86، باب 3، حديث 22048.
(12)- بحار الأنوار: 32/ 429، باب 11، حديث 390؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 3/ 210.
(13)- بحار الأنوار: 25/ 110، باب 3، حديث 1؛ ثواب الاعمال: 206.
(15)- الكافى: 1/ 372، حديث 1؛ بحار الأنوار: 25/ 111، باب 3، حديث 6.
(16)- الكافى: 1/ 373، حديث 4؛ بحار الأنوار: 25/ 113، باب 3، حديث 10.
(17)- الكافى: 1/ 372، حديث 2؛ بحار الأنوار: 25/ 112، باب 3، حديث 7.
(18)- بحار الأنوار: 25/ 115، باب 3، حديث 18؛ غيبة النعمانى: 115.
(19)- بحار الأنوار: 50/ 227، باب 6، حديث 1؛ الخرائج و الجرائح: 3/ 1113.
(20)- بحار الأنوار: 50/ 227، باب 6، حديث 2؛ الخرائج و الجرائح: 1/ 268.
(21)- بحار الأنوار: 50/ 332، باب 5، حديث 5؛ الخرائج و الجرائح: 3/ 1102.
(22)- بحار الأنوار: 70/ 375، باب 138، حديث 12؛ معانى الاخبار: 271، حديث 2؛ عدة الداعى: 213.
(23)- بحار الأنوار: 22/ 272، باب 5، حديث 16؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 397، حديث 5847.
(26)- أعلام الدين: 201؛ وسائل الشيعة: 12/ 251، باب 140، حديث 16228.
(28)- بحار الأنوار: 72/ 218، باب 65، حديث 21؛ الكافى: 2/ 354، حديث 2.
(29)- بحار الأنوار: 71/ 187، باب 13، حديث 7؛ تحف العقول: 368.
(30)- بحار الأنوار: 71/ 197، باب 14، ذيل حديث 31؛ صفات الشيعة: 9، حديث 16.
(31)- بحار الأنوار: 73/ 332، باب 67، حديث 1؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 11، حديث 4968.
(32)- بحار الأنوار: 73/ 361، باب 67، حديث 1؛ ثواب الأعمال: 282؛ أعلام الدين: 412.
(33)- بحار الأنوار: 73/ 363، باب 67، حديث 30؛ ثواب الأعمال: 282.
(34)- بحار الأنوار: 73/ 363، باب 67، حديث 30؛ ثواب الأعمال: 282.
(35)- ثواب الأعمال: 284؛ أعلام الدين: 414.
(36)- ثواب الأعمال: 284؛ وسائل الشيعة: 12/ 308، باب 164، حديث 16374.
(37)- بحار الأنوار: 73/ 364، باب 67، حديث 30؛ ثواب الأعمال: 285.
(38)- بحار الأنوار: 18/ 351، باب 3، حديث 61؛ عيون اخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 10، باب 30، حديث 24.