دانشمندان اخلاق مىگويند:
اعتماد بر خدا ثمره مستقيم توحيد افعالى خداوند است؛ زيرا هر حركت و كوشش و جنبشى و پديدهاى كه در هستى رخ مىدهد به ذات خداوند ارتباط پيدا مىكند و محور اصلى نظام امور آفرينش بر پايه اعتماد است.
پروردگار حكيم در آياتى، بر اين محور اشاره فرموده است:
نهان آسمانها و زمين فقط در سيطره دانش خداست، همه كارها به او باز گردانده مىشود؛ پس او را بندگى كن و بر او توكّل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام مىدهيد، بىخبر نيست.
و گفت: اى پسرانم! [در اين سفر] از يك در وارد نشويد بلكه از درهاى متعدد وارد شويد، و البته من [با اين تدبير] نمىتوانم هيچ حادثهاى را كه از سوى خدا براى شما رقم خورده از شما برطرف كنم، حكم فقط ويژه خداست، [تنها] بر او توكل كردهام، و [همه] توكّلكنندگان بايد به خدا توكل كنند.
[اى پيامبر!] پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مىشدند؛ بنابراين از آنان گذشت كن، و براى آنان آمرزش بخواه، و در كارها با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن؛ زيرا خدا توكّل كنندگان را دوست دارد.
يقيناً او بر كسانى كه ايمان آوردهاند وهمواره بر پروردگارشان توكّل مىكنند، تسلّطى ندارد.
از مجموع آياتى كه در اين باب نازل شده است، چنين برداشت مىشود كه از فايدههاى توكّل و اميد به خدا اين است كه: انسان در برابر كوه مشكلات و گرفتارىها، احساس سستى و ضعف نكند، بلكه با اتّكاى بر قدرت بىپايان خداوند، خويش را در خدمت ديگران موفّق و پيروز بداند.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
ريشه خشنودى، حسن اعتماد به خداست.
و نيز فرمود:
هر كه به خدا اعتماد كند، يقين او باقى بماند.
و نيز فرمود:
هر كه به خدا اعتماد داشته باشد، امور را به او واگذارد.
و نيز فرمود:
اى مردم! به خدا اعتماد و باور داشته باشيد؛ زيرا كه او از غير خود بىنياز است.
و نيز فرمود:
هر كه به خدا اعتماد كند، خداوند شادمانى نشانش مىدهد و هر كه به او توكّل كند، خداوند كارهايش را كفايت كند. اعتماد به خدا دژ محكمى است كه تنها انسان با ايمان و امانتدار به آن پناه مىبرد.
امام جواد (عليه السلام) مىفرمايد:
اعتماد به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى و نردبان رسيدن به هر مقام بالايى است.
امام حسن عسكرى (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر كسانى چنين مىپندارند كه توجّه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكّل و اعتماد ناسازگار است، سخت در اشتباهند؛ زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا و حكمت او شرك محسوب مىشود. مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان اوست. و علاوه بر اين، اعتماد به خداوند، آدمى را از وابستگىها كه سرچشمه ذلّت و بردگى است نجات مىدهد و به او آزادگى و اطمينان مىبخشد. از اين رو ريشه و فلسفه توكّل و تفويض قناعت و عزّت نفس، مشترك است.
حتى در برخى روايات درجه تفويض يعنى واگذار نمودن كارهاى خويش به خدا، برتر از مرتبه توكّل است؛ زيرا انسان در توكّل، خدا را وكيل خود قرار مىدهد ولى بر امور خود نظارت و مديريت مىكند، اما در مقام تفويض هر تقدير و سرنوشتى را به طور مطلق به خدا مىسپارد و خود هيچ نظرى ندارد.
به هر حال، بايد نهايت كوشش و تلاش خود را در كارها به كار گيرد و در برابر مشكلات و سختىها وحشت نكند و دلسرد نشود بلكه با قوّت و اميد كار خود را به خدا واگذار كند.
بنابراين اگر ملاك جريان امور بر منوال خواسته نفسانى يا نظر مردم باشد، بسيارى از اهل ايمان، از حق نااميد مىشوند.
به اين جهت اميرمؤمنان على (عليه السلام) ترتيب و تنظيم امور را از اركان ايمان مىداند و مىفرمايد:
ايمان بر چهار ركن استوار است: اعتماد بر خدا، واگذارى امور به خداوند، گردن نهادن به فرمان خدا و راضى بودن به حكم خدا.
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه و آله) در يكى از مسافرتهايش با كاروانى رو به رو شد، كاروانيان گفتند: درود بر تو اى پيامبر خدا.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) پرسيد: شما كيستيد؟ عرض كردند: ما عدّهاى مؤمن هستيم.
حضرت فرمود: حقيقت ايمان شما چيست؟ گفتند: خشنودى به قضاى خداوند و فرمانبردارى خدا و سپردن كارها به دست او.
فرمود: دانشمندانى فرزانه كه نزديك است از فرزانگى پيامبر شوند؛ پس اگر راست مىگوييد، آنچه را كه در آن ساكن نمىشويد نسازيد و آنچه را نمىخوريد نيندوزيد و از خدايى كه به سويش باز مىگرديد، پروا كنيد.
از اين رو امام صادق (عليه السلام) حقيقت تفويض را چنين بيان مىفرمايد:
كسى كه كار خود را به خدا واگذارد، در آسايش جاودان و زندگى هميشه خوش است و واگذارنده حقيقى كسى است كه از هر خواستهاى، جز خدا دست شويد.
خداوند متعال در قرآن مجيد درباره مؤمن آل فرعون فرمود:
پس به زودى [درستىِ] آنچه را [كه امروز درباره عذاب اسرافكاران] مىگويم [و شما باور نمىكنيد] متوجّه خواهيد شد، و من كارم را به خدا وامىگذارم؛ زيرا خدا به بندگان بيناست.* پس خدا او را از آسيبهاى آنچه بر ضد او نيرنگ مىزدند، نگه داشت و عذاب سختى فرعونيان را احاطه كرد.
تفويض پنج حرف دارد و هر حرفى نشانه حكمى است، هر كه به حرفى از آن عمل كند حكم آن را به جاى آورده است.
«تاء» نشانه ترك تدبير امور دنيا.
«فاء» فانى شدن هر همّتى به جز همّت براى خدا.
«واو» نشانه وفاى به عهد و راست شمردن وعدههاست.
«ياء» نشانه يأس از خويشتن و يقين به پروردگار است.
«ضاد» نشانه ضمير پاك و ضرورت نياز به خداوند است.
واگذارنده امور كسى است كه كارش را به خدا مىسپارد، شبش را با سلامت از هر گزند و آفتى به روز رساند، و روزش را با دينى سالم به شب آورد.
در تاريخ آمده است كه:
عبدالملك بن مروان، حاكم خودكامه عصر امامت امام زينالعابدين (عليه السلام) خبردار شده بود كه شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در اختيار امام سجّاد (عليه السلام) است. پس تصميم گرفت تا آن يادگار ارزشمند را از هر راه ممكن به چنگ آورد و از آن بهره سياسى و دنيايى ببرد، پس سربازى را نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشير را براى وى بفرستد و در نامه، اضافه كرد كه هر كارى داشته باشيد به سرعت آن را انجام خواهم داد.
امام (عليه السلام) به صراحت، جواب ردّ داد. عبدالملك به شدّت خشمگين شده بود.
بار ديگر نامهاى تهديدآميز نوشت كه اگر شمشير را نفرستى، حقوق تو را از بيت المال قطع خواهم كرد و تو به سختى زندگى، دچار خواهى شد.
امام بدون ذرّهاى خوف در پاسخ نوشت:
اما بعد: خداوند متعال، خود عهدهدار شده است كه بندگان پرهيزكارش را از امور ناخوشايند نجات بخشد و از آنجا كه گمان ندارند، روزى دهد و در قرآن مىفرمايد:
مسلماً خدا از مؤمنان دفاع مىكند، قطعاً خدا هيچ خيانت كار ناسپاسى را دوست ندارد.
بنگر كه كدام يك از ما بيشتر مشمول اين آيه هستيم.
اميد است روزى اين كتاب با عظمت «صحيفه سجاديه» كتاب درسى حوزهها، و منبع تبليغ مبلّغان، و رشتهاى از علوم دانشگاهى گردد، تا بر اثر آن سعادت دنيا و آخرت آنان كه عاشق سعادتند، تأمين شود.
______________________________
(5)- غرر الحكم: 198، حديث 3927.
(6)- غرر الحكم: 198، حديث 3930.
(7)- غرر الحكم: 196، حديث 3854.
(8)- بحار الأنوار: 33/ 347، باب 23، حديث 587؛ كنز العمال: 3/ 703، حديث 8513.
(9)- بحار الأنوار: 75/ 79، باب 16، حديث 56؛ كشف الغمة: 2/ 346.
(10)- بحار الأنوار: 75/ 364، باب 27، ذيل حديث 5؛ أعلام الدين: 309.
(11)- بحار الأنوار: 75/ 379، باب 29؛ ذيل حديث 4؛ أعلام الدين: 313.
(12)- بحار الأنوار: 75/ 63، باب 16، حديث 154؛ تحف العقول: 223.
(13)- الكافى: 2/ 53، حديث 1؛ بحار الأنوار: 64/ 286، باب 14، حديث 8.
(15)- بحار الأنوار: 68/ 148، باب 63، حديث 44؛ مصباح الشريعة: 175.
(17)- بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5، ذيل حديث 84؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 165.