فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 1 از دعای 8 ( پناه بردن به خدا از گناهان درونی و بیرونی )

اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلْقِ ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ ، وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ
بار خدايا من از هيجان حرص، و سلطه‌ى خشم و غضب، و غلبه‌ى حسادت، و سستى صبر و شكيبائى، و قلت عنايت، و بدخويى، و افراط در شهوت، و تعصب ناروا به تو پناه مى‌برم.

حضرت سجّاد (عليه السلام) در اين دعا به چهل و چهار مسأله كه هر يك علّتى است براى هلاكت و نابودى انسان اشاره فرموده است:

1- هيجان حرص 2- غضب 3- حسد 4- كم صبرى 5- قناعت 6- سوءخلق 7- افراط در شهوت 8- تعصّب بى جا 9- پيروى از هوا 10- مخالفت با هدايت 11- خواب غفلت 12- مشقّت‌هاى بى‌جا 13- گزينش حق بر باطل 14- مداومت بر گناه 15- كوچك شمردن گناه 16- سختى و سنگينى در برابر طاعت 17- فخر فروشى ثروتمندان 18- خوار شمردن تهيدستان 19- بدرفتارى با زيردستان 20- ناسپاسى در برابر خوبى ديگران 21- يارى ستمگران 22- خواركردن ستمديدگان 23- طلب ناحق 24- از روى نادانى سخن گفتن 25- غشّ و خدعه 26- عُجب در عمل 27- آرزوى دراز 28- بدى باطن 29- كوچك شمردن گناه صغيره 30- تسلّط شيطان 31- سختى‌هاى روزگار 32- ستمگرى پادشاه 33- اسراف 34- نيافتن روزى 35- شماتت دشمنان 36- نياز به مثل خود 37- زندگى در سختى 38- مرگ‌ بدون توشه اخروى 39- تأسف و حسرت بزرگ 40- مصيبت اعظم 41- بدترين بدبختى 42- فرجام ناخوش 43- محروميت از پاداش 44- افتادن در عِقاب و عذاب قيامت.


بصيرت بر نفس‌

خود شناختن و خود ديدن براى درك خويش و پى بردن به موقف و موقعيّت خود به اين كه احوالات باطنى و خُلقيّات روحى و نفسى انسان در چه مرتبه‌اى است، آيا آراسته به حسنات است يا آلوده به رذايل، بصيرت بر نفس است.

مؤمن آل فرعون كه يك سوره به نامش در قرآن مجيد آمده، آسيه، همسر فرعون كه آياتى در عظمتش نازل شده، سَحَره زمان فرعون كه آيات سوره طه دلالت بر بزرگوارى و شخصيت ايمانى آنان دارد، حرّ بن يزيد رياحى كه چراغى فرا راه تائبان و پشيمان شده‌هاى از گناه است، بِشر حافى، فُضَيل عياض كه داستان حيات هر كدامشان داراى عبرت‌ها و پندهاست همه و همه محصول بصيرت بر نفس‌اند.

آنان با اندك توجّهى كه معلول توفيق حق و بارقه الهى و جرقّه ملكوتى است وضع خود را يافتند و ملاحظه كردند كه اگر آن وضع ادامه يابد و اسير آن حالات بمانند به هلاكت ابدى و عذاب سرمدى مى‌رسند، از اينرو، دست از تمام حالات غلط و احوالات شيطانى باطن شستند و خود را از منجلاب شقاوت نجات داده، با كشتى بصيرت به درياى رحمت وارد شده و با سير معنوى و اخلاقى و عملى تا رسيدن به آغوش رضاى حق ره سپردند.

از امام موحّدان، پير عارفان، نور عاشقان، اميرمؤمنان (عليه السلام) روايت شده است:

إنَّ للَّهِ تَعالى‌ شَراباً لأِوْليائِهِ إذا شَرِبُوا سَكِرُوا، وَ إذا سَكِرُوا طَرِبُوا، وَ إذا طَرِبُوا طابُوا، وَ إذا طابُوا ذابُوا، وَ إذا ذابُوا خَلَصُوا، وَ إذا خَلَصُوا طَلَبُوا، وَ إذا طَلَبُوا وَجَدُوا، وَ إذا وَجَدُوا وَصَلُوا، و إذا وَصَلُوا اتَّصَلُوا، وَ إذا اتَّصلُوا لا فَرْقَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ حَبيبِهِمْ.«1»

همانا براى خدا شرابى مخصوص اوليائش است، چون بنوشند مست شوند و چون مست شوند خوشحال شوند، چون خوشى يابند پاكيزه گردند، چون به پاكيزگى برسند ذوب شوند، چون ذوب شوند خالص گردند، چون خالص شوند در مقام طلب برآيند و چون دست به طلب بزنند بيابند و چون بيابند، وصل شوند و چون وصل شوند بين آنان و حبيبشان فرق و جدايى نماند.

اين شراب بصيرت است كه قرآن مجيد آن را صفت انبيا و اوليا مى‌داند و با اين صفت به تمام كمالات و مقام فناء فى اللَّه رسيدند.

ما معمولًا در حالتى هستيم كه از خود به خارج مى‌نگريم، مثلًا ديدگان ما در بدن ما قرار دارد، در زير پيشانى ما و با اين دو چشم به خارج خود نگاه مى‌كنيم. همچنين حسّ لامسه‌اى كه در بدن ما هست به وسيله اين حس، خارج بدن خود را، يعنى آنچه بيرون از ما هست، لمس مى‌كنيم.

راست است كه با چشم‌ها دست و پاى خود را نيز مى‌بينيم و با اين دست آن دست را لمس مى‌كنيم، به اعضاى تن خودمان هم مى‌نگريم و با دست لمس مى‌كنيم، امّا غالباً چنين است وقتى كه با اين حواسّ به اشياى خارج از خود مى‌نگريم، حكم چراغى را داريم كه نورش پرتو مى‌افكند به محيط و پيرامونش، همچنين با قوّه خيال و با قوّه وهم و با قوّه عاقله كه اينها هر كدام مرتبه‌اى از ادراكات باطنى ما هستند، با اين قواى ادراكيّه هم غالباً به خارج از خود مى‌نگريم و آنچه را كه بيرون از ما هست به آسانى هم مى‌توانيم مورد نظر و ادراك قرار بدهيم.

مثلًا ما آدم‌ها به آدم‌هاى ديگر به خوبى نظر مى‌كنيم و در مورد آنها نيكو دقّت مى‌كنيم، گفتار پسند و ناپسند آنها را، رفتار نيك و بد آنها را، خوب از يكديگر باز مى‌شناسيم. در مواقعى كه با گرمى و شيرينى گرد هم مى‌نشينيم و به غيبت هم مى‌پردازيم ببينيد كه با چه باريك بينى تمام خوبى‌ها و بدى‌هاى اشخاص را از هم جدا مى‌كنيم.

با اين دقت و روشنى كه ما مى‌توانيم به اشياى خارج از خود بنگريم متأسفانه به خودمان با همين دقت نمى‌نگريم. وجود ما از براى ما حكم سنگر را دارد و ما مانند سربازى هستيم كه در سنگر نشسته و از سوراخ آن مواظب بيرون مى‌باشيم. اگر ما بتوانيم به توفيق حضرت حق و با توجه و فكر و انديشه در عواقب امور، از خود خارج گرديم و از خارج وجود خودمان به خودمان بنگريم آن چنانكه ديگران به ما مى‌نگرند، در آن صورت خود ما خواهيم توانست از براى خود معلم و مربّى نيكويى باشيم كه اين قدم اول بصيرت است.

در دستورهاى حكيمانه آمده:

طبيب خود باش. يعنى تو مريضى، عنايت كن كه طبيب خودت باشى، به امراض و دردهاى خود هم واقف باش و درصدد علاج آن امراض و مداواى آن دردها باش كه بى خبران از خود در ورطه هلاكت و نابودى هستند. خود را فهميدن و به عيب خود واقف شدن، خيرى است كه حضرت ربّ العزّه به انسان عنايت مى‌فرمايد.


بصيرت نفس در روايات‌

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:

إذا أرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً، زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا، وَفَقَّهَهُ فِى الدّينِ، وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَها، وَ مَنْ اوتيهِنَّ فَقَدْ اوتِىَ خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ.«2»

چون خداوند خيرى را به بنده‌اش اراده كند، او را زهد در دنيا، فهم در دين و بصيرت به عيوب نفس عنايت كند و هر كس اين حقايق به او مرحمت شود، خير دنيا و آخرت به او رسيده است.

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

إذا أرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ قُفْلَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ فيهِ الْيَقينَ وَ الصِّدْقَ، وَ جَعَلَ قَلْبَهُ واعياً لِما سَلَكَ فيهِ، وَ جَعَلَ قَلْبَهُ سَليماً، وَ لِسانَهُ صادِقاً، وَ خليقَتَهُ مُسْتَقيمَةً، وَ جَعَلَ اذُنَهُ سَميعَةً وَعَيْنَهُ بَصيرَةً.«3»

چون خداوند خيرى را براى بنده‌اى اراده كند، قفل قلبش را مى‌گشايد و در آن يقين و صدق قرار مى‌دهد و دل او را فراگير آنچه بدان راه مى‌يابد قرار مى‌دهد و دلش را از حالات شيطانى، سالم و زبانش را به صدق و اخلاقش را به مستقيم بودن آراسته مى‌كند و نيز گوشش را شنوا و ديده‌اش را منوّر به نور بصيرت مى‌فرمايد.

از رسول عزيز اسلام (صلى الله عليه و آله) روايت شده:

إذا أراد اللَّهُ بِأهْلِ الْبَيْتِ خَيْراً، فَقَّهَهُمْ فِى الدّينِ، وَ وَقَّرَ صَغيرُهُمْ كَبيرَهُمْ، وَ رَزَقَهُمُ الرِّفْقَ فى مَعْيشَتِهِمْ وَالْقَصْدَ فى نَفَقاتِهِمْ، وَ بَصَّرَهُمْ عُيُوبَهُمْ فَيَتُوبُوا مِنها، وَ إذا أرادَ بِهِمْ غَيْرَ ذلِكَ تَرَكَهُمْ هَمَلًا.«4»

چون خداوند به خانواده‌اى اراده خير فرمايد، آنان را دين‌شناس مى‌كند و كوچكترهاشان را حس احترام به بزرگتر عنايت مى‌فرمايد، در امر معيشت و زندگى رفق و مداراشان مى‌دهد و آنان را در مسأله دخل و خرج در خط ميانه روى مى‌اندازد و عيوبشان را به آنان مى‌نماياند تا درون و برون را از آن شستشو دهند. و چون نظر لطف و مرحمت به آنان نداشته باشد مهمل و بى‌قيد آنان را رها مى‌كند تا به هر بدبختى كه مى‌خواهند دچار شوند.

بدون شك وقتى انسان با توفيق حضرت محبوب عيوبش را شناخت، علاجش آسان است. ولى وقتى وجود ما داراى عيب باشد و ما آن را نبينيم البته علاجش امكان‌پذير نيست. با كمال تأسف اكثر مردم به عيوب خود جاهلند و بر اثر اين جهل است كه براى خود و ديگران مشكلات فراوان به وجود مى‌آورند. از پى اين جهل است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

خاشاك را در چشم ديگران مى‌بينند و شاخه را در چشم خود نمى‌بينند.«5»

علت عقب افتادگى فرد و خانواده و جامعه همين است و بس. كفر عيب است، شرك عيب است، نفاق و بد دلى، كينه و عجب، كبر و حسد و حرص و منيّت و ... همه و همه عيب است. اگر انسان اين عيوب را در خود بفهمد و ضرر دنيايى و آخرتى اين صفات ناپسند را واقف شود، البته درصدد علاج و مداواى اين امراض برمى‌آيد.

اهل بصيرت، مريدان بينش، عاشقان حقيقت، چون به عيوب خود بنگرند، قدم در ميدان مبارزه و جهاد با رذايل گذاشته و تمام تلاش و سعى خود را در اين مى‌گذارند كه هدف بعثت انبيا كه تزكيه نفوس بوده و به خصوص هدف بعثت رسول با كرامت اسلام را كه رساندن آدمى به مكارم و حسنات اخلاقى بوده، در وجود خويش تحقّق دهند.

اينان با تمام وجود در درجه اول خود را مديون حضرت حق و در مرحله بعد خويش را مديون انبيا و مخصوصاً رسول اسلام و ائمه طاهرين (عليهم السلام) مى‌دانند و اداى دَين را در اين مى‌بينند كه علاوه بر ايمان و عمل، آراسته به واقعيت‌هاى اخلاقى‌ شوند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

إنَّما بُعِثْتُ لُاتَمِّمَ مَكارِمَ الأْخْلاقِ.«6»

همانا من براى كامل نمودن مكارم اخلاق، از جانب خدا برانگيخته شده‌ام.

و نيز فرمود:

إنَّما بُعِثْتُ لُاتَمِّمَ حُسْنَ الأْخْلاقِ.«7»

همانا من براى تكميل نمودن حسن اخلاق، مبعوث به رسالت شده‌ام.

حضرت مولا، على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الأْخْلاقِ فَإنَّها رِفْعَةٌ، إيّاكُمْ وَ الأْخْلاقَ الدَّنِيَّةَ فَإنَّها تَضَعُ الشَّريفَ، وَ تَهْدِمُ الْمَجْدَ.«8»

بر شما باد به مكارم اخلاق كه آن رفعت و بزرگى است و از اخلاق پست بپرهيزيد كه بلند مرتبه را پست و مجد و بزرگى را منهدم مى‌كند.


حُسن خلق‌

حسن خلق از زمان بعثت اولين پيامبر حضرت آدم (عليه السلام) جهت ارزش يافتن انسان مورد توجّه حضرت ربّ العزّه بوده و به آدم ابوالبشر سفارش و وصيت شده است.

بدون زدودن آلودگى‌هاى اخلاقى و پيراستن نفس و روى آوردن به جانب حسنات آراستن نفس و حسن خلق امكان‌پذير نيست.

براى ايجاد حسن خلق، شناخت رذايل و فضايل، قدم اوّل؛ و كوشش به خرج‌ دادن و رياضت كشيدن براى پاك شدن نفس از رذايل و آراسته شدن درون به حسنات، قدم دوم؛ و حفظ حقايق متحقّق در نفس با توجه دائم، قدم سوم و آخر است.

بدون حسن خلق مشكلات فردى و خانوادگى و اجتماعى قابل حل نيست.

مؤمن بد اخلاق در پيشگاه حضرت حق موجودى بى‌ارزش و مؤمن خوش اخلاق از بهترين عباد خداست. ايمان انسان، با حسن خلق قابل تقويت است و با سوء خلق در معرض خطر و نابودى است.


حسن خلق در روايات‌

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:

لَمّا خَلَقَ اللَّهُ تَعالى الإْيْمانَ قالَ: اللّهُمَّ قَوِّنى، فَقَوّاهُ بِحُسْنِ الْخُلْقِ وَ السَّخاءِ. وَ لَمّا خَلَقَ اللَّهُ الْكُفْرَ قالَ: اللّهُمَّ قَوِّنى، فَقَوّاهُ بِالْبُخْلِ وَ سُوءِ الْخُلْقِ.«9»

چون ايمان به لباس هستى درآمد به حضرت حق عرضه داشت: مرا نيرو بده، او را به حسن خلق و سخاوت نيرو بخشيد. و چون كفر ظهور كرد عرضه داشت: مرا تقويت كن، خداوند او را به بخل و سوء خلق نيرو داد.

رسول با كرامت اسلام فرمود:

الإْسْلامُ حُسْنُ الْخُلْقِ.«10»

اسلام حسن خلق است.

راستى، حسن خلق چه ارزش سنگين و والايى دارد كه صدرنشين مُلك و ملكوت، اسلام را به حسن خلق معنا فرموده است! آرى، حسنات اخلاقى ريشه در صفات و اسماى حضرت محبوب دارد، ورنه اسلام بدين صورت معنى نمى‌شد.

حسن خلق را چه منزلت عظيمى است كه حضرت مجتبى (عليه السلام) در روايتى بى نظير، آن را بهترين نيكى‌ها دانسته‌اند.

أبُوالحَسنِ عَلىُّ بنُ عبدِ اللَّهِ الأْسْوارىُّ، عن أحْمَدَ بن محمَّدِ بنِ قَيْسٍ، عن عبدِالعزيزِ بنِ علىٍّ السَّرَخسىِّ، عن أحمدَ بنِ عِمْرانَ البغدادىّ، قال: حَدَّثَنا أبوالحسنِ قال: حَدَّثنا أبوالحسن، قال: حَدَّثنا أبوالحسنِ قال: حَدَّثنا الحَسَنُ، عنِ الْحَسَنِ، عنِ الْحَسَنِ: «إنَّ أحْسَنَ الْحَسَنِ، الْخُلْقُ الْحَسَنُ«11»

راويان روايت از ابوالحسن و او از ابوالحسن و او نيز از ابوالحسن، از حسن، از حسن، از حسن روايت كرده‌اند كه بهترينِ نيكى‌ها خُلق حسن است.«12»

حضرت باقر (عليه السلام) ايمان كامل را شعاع اخلاق نيكو دانسته است:

إنَّ أكْمَلَ الْمُؤْمِنينَ إيماناً أحْسَنُهُمْ خُلْقاً.«13»

كامل‌ترين مؤمنان از جهت ايمان خوش اخلاق‌ترين آنانند.

وجود حسن خلق محصول ميانه روى بر عليه افراط و تفريط در قوه شهوت و غضب است و ظهور اين معنى در معاشرت نيكو با مردم و محبت با آنان، وصِله و صدق و لطف و نيكوكارى، حسن مصاحبت و زندگى پاك و رعايت حقوق خلق خدا و مواسات و مساوات و نرم‌خويى و حلم و صبر و تحمّل رنج مردم و مهربانى با ايشان است.

در سفارش‌هاى حضرت ختمى مرتبت است كه:

خالِقِ النّاسَ بِخُلْقٍ حَسَنٍ.«14»

با حسن خلق با مردم معاشرت داشته باش.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

ما يُوضَعُ فى ميزانِ امْرِءٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ أفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.«15»

در ترازوى اعمال هر شخصى در قيامت چيزى بهترى از اخلاق نيكو نمى‌باشد.

امام صادق (عليه السلام) فرمودند:

أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ كَمُلَ إيمانُهُ، وَ إنْ كانَ مِنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً لَمْ يَنْقُصْهُ ذلِكَ، قالَ: وَ هُوَ الصِّدْقُ، وَ أداءُ الأْمانَةِ، وَ الحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ.«16»

چهار واقعيّت است در هر كس باشد ايمانش كامل مى‌شود و اگر از سر تا قدمش را گناه گرفته باشد كاهشى در آن پديد نمى‌آورد: راستى، اداى امانت، حيا و حسن خلق.

اين چهار حقيقت در مرحله‌اى مانع از بسيارى از گناهان در آينده و باعث آمرزش گناهان گذشته و زمينه‌ساز توفيق توبه براى انسان است.

روزه در تابستان عملى بس مشكل و داراى اجرى فوق العاده است، به اندازه‌اى كه خداوند فرموده:

روزه از من است و من به آن جزا مى‌دهم.«17»

شب زنده‌دارى آنهم با خستگى از كار روزانه كارى مشقّت و عملى سخت است، به همين خاطر ثواب شب زنده‌داران ثوابى سنگين و اجرى غير قابل تصور است، تا جايى كه از حضرت حق در بسيارى از كتب روايى و عرفانى نقل شده:

أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ.«18»

براى بندگان شايسته‌ام چيزى فراهم كرده‌ام كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده است.

ثواب بسيارى براى روزه‌دار، شب زنده‌دار، است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:

إنَّ صاحِبَ الْخُلْقِ الْحَسَنِ لَهُ مِثْلُ أجْرِ الصّائِمِ الْقائِمِ.«19»

اجر دارنده حسن خلق همچون روزه‌دار شب زنده‌دار است.

مسأله تقوا، يعنى حسن معامله با حضرت ربّ‌العزّه و حسن خلق يعنى حسن معامله با مردم، به اندازه‌اى پر ارزش است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرموده‌اند:

أكْثَرُ ماتَلِجُ بِهِ امَّتِى الْجَنَّةَ: تَقْوَى اللَّهِ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ.«20»

بيشتر چيزى كه امّتم با آنها وارد بهشت مى‌شوند تقوا و حسن خلق است.

حسن خلق، مى‌خوشگوار خمخانه عالم لاهوت و جهان ملكوت است كه به هر كس بچشانند، آلودگى‌هايش علاج و به حقايق معنوى آراسته مى‌گردد.

حرارت معنوى حسن خلق به اندازه‌اى است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرموده:

إنَّ الخُلْقَ الْحَسَنَ يَميثُ الْخَطيئَةَ كَما تَميثُ الشَّمْسُ الْجَليدَ.«21»

حسن خلق، گناه در پرونده انسان را چنانكه آفتاب يخ را آب مى‌كند، آب مى‌نمايد.

فضيلت حسن خلق در ملأ اعلى به اندازه‌اى است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:

إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَيُعْطِى الْعَبْدَ مِنَ الثَّوابِ عَلى حُسْنِ الْخُلْقِ كَما يُعْطِى الْمُجاهِدَ فى سَبيلِ اللَّهِ يَغْدُو عَلَيْهِ وَ يَرُوحُ.«22»

خداوند به صاحب خلق اجرى كه عنايت مى‌فرمايد همانند اجرى است كه به رزمنده در راه خدا مرحمت مى‌شود، آنهم رزمنده‌اى كه شب و روز در رزم با دشمن باشد.

و اين معنى بعيد نيست؛ زيرا دارنده حسن خلق بر اثر جهاد با نفس كه جهاد اكبر است موفّق به تحصيل حسن خلق شده است.

ارزش و عظمت حسن خلق به اندازه‌اى است كه كمى عبادت را در پرونده قيامت مى‌تواند جبران كند. اين معنى را رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرموده است:

إنَّ الْعَبْدَ لَيَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ عَظيمَ دَرَجاتِ الآْخِرَةِ وَ شَرَفَ الْمَنازِلِ وَ إنَّهُ لَضَعيفُ الْعِبادَةِ.«23»

عبد با حسن خلقش به درجات بزرگ آخرت و منازل شريفه‌اش مى‌رسد، در صورتى كه از نظر عبادت ضعيف بوده است.

عاقبت حسن خلق بهشت و نتيجه سوء خلق جهنّم است. اين واقعيتى است كه‌ حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كرده است:

عَلَيْكُمْ بِحُسْنَ الْخُلْقِ، فَإنَّ حُسْنَ الْخُلْقِ فِى الْجَنَّةِ لامَحالَةَ. وَ ايّاكُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النّارِ لامَحالَةَ.«24»

بر شما باد به اخلاق نيكو، كه مسلماً خلق نيكو در بهشت است و بپرهيزيد از بدى اخلاق كه مسلماً آتش را به دنبال دارد.

مردم مؤمن به طور غالب در قنوت نمازهاى خود آيه شريفه:

﴿رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾«25»

و گروهى از آنان مى‌گويند: پروردگارا! به ما در دنيا نيكى و در آخرت هم نيكى عطا كن، و ما را از عذاب آتش نگاه دار.

را مى‌خوانند، امام صادق (عليه السلام) در توضيح اين آيه مى‌فرمايد:

حسنه آخرت رضوان اللَّه و بهشت و حسنه دنيا وسعت در رزق و معاش و حسن خلق است.«26»

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اسيرانى را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آوردند، آن بزرگوار به قتل همه آنان جز يك نفر فرمان داد. آن يك نفر به حضرت عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، چه شد كه دستور آزادى ما دادى؟ حضرت فرمودند: جبرئيل به من خبر داد كه پنج خصلت در تو هست كه خداوند مهربان و رسولش آنها را دوست مى‌دارند: غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستى در گفتار، شجاعت.

اسير چون اين واقعيت‌ها را شنيد مسلمان شد مسلمانى نيكو و سپس در جنگ سختى همراه با رسول الهى شركت كرد تا جايى كه به مقام با عظمت شهادت رسيد.«27»

رسول با عظمت اسلام فرمود:

الْخُلْقُ الْحَسَنُ نِصْفُ الدّينِ.«28»

حسن خلق نصف دين است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

حُسْنُ الْخُلْقِ خَيْرُ قَرينٍ.«29»

حسن خلق را بهترين رفيق انسان شمرده است.

رسول مكرّم اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

أقْرَبُكُمْ مِنّى مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيامَةِ أحْسَنُكُمْ خُلْقاً وَ خَيْرُكُمْ لأِهْلِهِ.«30»

نزديكترين مردم به من در قيامت كسانى‌اند كه داراى اخلاق بهتر و به اهل و عيال از همه نيكوكارترند.

و اين معنى بعيد نيست؛ زيرا دارنده حسن خلق و نيكو رفتار به اهل و عيال همرنگ پيامبر است و طبق قاعده جذب و انجذاب بايد چنين مردمى در قيامت از مردم ديگر به پيامبر با كرامت نزديكتر باشند.

از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد:

ما حَدُّ حُسْنِ الْخُلْقِ، قالَ: تُلينُ جانِبَكَ، وَ تُطيبُ كَلامَكَ، وَ تَلْقى أخاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ.«31»

حدّ حسن خلق چيست؟ حضرت فرمود: نرمخويى، پاكيزگى در كلام و برخورد با برادر مسلمان با خوشرويى.

رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) به ابوذر فرمودند:

يا أباذَرٍّ، لا عَقْلَ كالتَّدْبيرِ، وَ لا وَرَعَ كَالْكَفِّ، وَ لا حَسَبَ كَحُسْنِ الْخُلْقِ.«32»

عقلى چون تدبير در امور و وَرَعى چون خوددارى از محرّمات و حَسَبى همچون حسن خلق نيست.


حسن خلق و سخاوت در پيام جبرئيل‌

امام سجّاد (عليه السلام) مى‌فرمايد:

سه نفر از بت‌پرستان هم قَسَم شدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رابه قتل برسانند، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به تنهايى به سوى هر سه شتافت، يكى از آنها را كشت و دو نفر ديگر را به حضور پيامبر عزيز اسلام آورد.

حضرت فرمودند: على جان يكى از اين دو نفر را نزديك بياور. على (عليه السلام) يكى از آن دو را پيش پيامبر برد. حضرت فرمود: به وحدانيّت حق و رسالت من شهادت بده. آن احمق گفت: كشيدن سنگينى كوه ابوقبيس براى من خوشتر از اقرار به‌ وحدانيت خدا و رسالت توست! رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمودند: او را از من دور كنيد و گردن بزنيد.

سپس فرمود: آن ديگرى را بياور. او را آوردند، فرمود: به وحدانيت خداى تعالى و رسالت من اقرار كن. گفت: مرا هم به دوستم ملحق نما. حضرت فرمان قتل او را دادند. على (عليه السلام) جهت كشتن او برخاست كه امين وحى به رسول الهى نازل شد، عرضه داشت: خدايت سلام مى‌رساند و مى‌فرمايد او را نكش؛ زيرا داراى حسن خلق و صفت سخاوت در قوم و قبيله‌اش مى‌باشد.

حضرت صدا زدند: يا على از كشتن او دست نگه دار كه فرستاده حق جبرئيل امين از حسن خلق و سخاوت او به من خبر داده و گفته به خاطر اين دو صفت از قتل او درگذر.

مشرك در زير شمشير مولا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت: با جدّيت فرستاده خدايت چنين گفت؟ حضرت فرمود: آرى، گفت: همين طور است، به خدا قسم با بودن برادرى از همنوعم خود را هرگز مالك درهمى ندانستم و در جنگ به هيچ عنوان روترش نكردم، اكنون به وحدانيّت حضرت محبوب اقرار كرده و به رسالت تو شهادت مى‌دهم.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رو به اصحاب كردند و فرمودند: اين مرد از كسانى است كه حسن خلق و سخاوتش وى را به جنّات نعيم كشيد.«33»

با غم عشق تو دل كيست كه محرم باشد

با لب لعل تو جان كيست كه همدم باشد

هر كه را دولت سوداى تو شد دامنگير

فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد

نسبت روى تو چندان نتوان كرد به ماه‌

كه به حسن از رخ زيباى تو پر كم باشد

خنك آن جان كه شد از آتش سوداى تو گرم‌

خرّم آن دل كه به غم‌هاى تو خرّم باشد

گر دمى دست دهد روى تو ديدن ما را

حاصل از عمر گرانمايه همان دم باشد

مفلس كوى مغان را به خرابات غمش‌

دولت جام به از مملكت جم باشد

گر به بوسيدن پايت برسد دست‌كمال‌

او بدين پايه به عشّاق مقدّم باشد

(كمال خجندى)


رواياتى ديگر در حسن خلق‌

مردى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا، دين چيست؟ فرمود: حسن خلق. از دست راست آمد و پرسيد: دين چيست؟ فرمود:

حسن خلق. از دست چپ آمد و پرسيد: دين چيست؟ فرمود: حسن خلق. از پشت سرآمد و پرسيد: دين چيست؟ فرمود: مگر دين را نفهميدى؟ دين اين است كه خشمگين نشوى.«34»

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) است:

حُسْنُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِى الجَنَّة وَ صاحِبُهُ مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِها يَجْذِبُهُ إلَيْها وَ سُوْءُ الخُلْقِ شَجَرَةٌ فى النّارِ وَ صاحِبُهُ مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِها يَجْذِبُهُ إلَيْها.«35»

حسن خلق درختى است در بهشت كه دارنده آن به شاخه آن درخت وصل است و آن شاخه وى را به بهشت مى‌برد. و بدخلقى درختى است در جهنّم كه دارنده آن به شاخه آن درخت وصل است و آن شاخه وى را به جهنّم مى‌كشد.

از حضرت مولى‌الموحدين على (عليه السلام) روايت شده است:

حُسْنُ الْخُلْقِ فى ثَلاثٍ: اجْتِنابُ الْمَحارِمِ، وَ طَلَبُ الْحَلالِ وَ التَّوَسُّعُ عَلَى الْعِيالِ.«36»

حسن خلق در سه چيز است: دورى از محرمات مالى و بدنى و حقوقى و در طلب حلال و در وسعت دادن در زندگى اهل و عيال.

كَفى بِالْقِناعَةِ مُلْكاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلْقِ نَعيماً.«37»

قناعت سرمايه‌اى بس سنگين و حسن خلق نعمتى بس قابل توجّه است.

حُسْنُ الْخُلْقِ رَأْسُ كُلِّ بِرٍّ.«38»

حسن خلق ريشه هر خوبى است.

زندگى داراى تلخى و شيرينى است، تلخى زندگى به حادثه و مصيبت نيست و شيرينى زندگى به شهوت و مالدارى نمى‌باشد. معارف الهيّه شيرينى حيات را در حسن خلق و تلخى آن را در بد خلقى مى‌داند.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

لا عَيْشَ أهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.«39»

هيچ لذتى گواراتر از اخلاق نيكو نيست.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

ألا اخْبِرُكَ بِأشْبَهِكُمْ بى خُلْقاً؟ قالَ: بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ قالَ: أحْسَنُكُمْ خُلْقاً أعْظَمُكُمْ حِلْماً، وَ أَبَرُّكُمْ بِقَرابَتِهِ، وَ أشَدُّكُمْ مِنْ نَفْسِهِ إنْصافاً.«40»

تو را به شبيه‌ترين شما به من از نظر اخلاق خبر ندهم؟ عرض كرد: چرا، يا رسول اللَّه. فرمود: خوش خلق‌ترين شما بردبارترين شما و نيكوكارترين شما به اقوام و با انصادف‌ترين شما از جانب خود نسبت به مردم است.

از پا فتاده را به كرم دستگير باش‌

در سرزمين نيكى و پاكى امير باش‌

يا دست در نبرد مزن يا مكن فرار

دشمن اگر چو شير بود شيرگير باش‌

پا در گل از چه روى به نيزار مانده‌اى‌

گرناى هفت بندنگشتى حصير باش‌

نعمت به سفره دارى نصرت به كار خويش‌

با ايندو بهر جامعه نِعْمَ النصير باش‌

شكرانه‌اى كه رنج فقيرى نديده‌اى‌

هان اى غنى به فكر گروهى فقير باش‌

تا قدرت جوانيت از كف نرفته است‌

پشت و پناه عاجز و مسكين و پير باش‌

طفل صغير چشم به لطف تو دوخته است‌

يار يتيم و ياور طفل صغير باش‌

در بوستان فيض چو بوى بهار شو

در آسمان جود چو مهر منير باش‌

احسان به بيكسان كن و منّت به كس منه‌

در كار خير بى نظر و بى نظير باش‌

حالت‌به كلبه‌هاى فقيران تيره روز

چون مهر نور بيفكن و روشن ضمير باش‌

(حالت)

اميرالمؤمنين (عليه السلام) به تمام مردم براى آراسته شدن به حسن خلق فرمان واجب مى‌دهد. اطاعت از حضرت مولا بر اساس آيات قرآن مجيد و تأكيدات بيست و سه ساله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و به حكم عقل و وجدان بر تمام مردان و زنان تا قيامت واجب و فريضه الهى است.

مطيع حضرت مولا اهل بهشت و مخالف او بدون شك اهل دوزخ است.

امام (عليه السلام) در فرمايش خود مى‌فرمايد:

رُوضُوا أنْفُسَكُمْ عَلَى الأْخْلاقِ الْحَسَنَةِ، فإنَّ الْعَبْدَ الْمُسْلِمَ يَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَةَ الصّائِمِ الْقائِمِ.«41»

نفس خود را بر اساس اخلاق حسنه تربيت كنيد كه بنده مسلمان، با حسن خلقش به درجه روزه‌گير شب زنده‌دار مى‌رسد.

امام صادق (عليه السلام) ده خصلت از حسن خلق رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را مى‌شمارد و مى‌فرمايد:

خود را به ده خصلت امتحان كنيد، اگر در شما هست خدا را سپاس گوييد و در زياد شدنش‌ رغبت نماييد:

يقين، قناعت، صبر، شكر، حلم، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، مروّت.«42»

روايات در باب حسن خلق و اين كه اين حقيقت حلّال مشكلات دنيا و آخرت و ضامن تداوم ايمان و حافظ عمل است و در باب سوءخلق و اين كه اين برنامه بپا كننده سختى‌ها و باعث نابودى ايمان و عمل است، در كتب حديث و تفسير بسيار زياد است.

اكنون كه اين روايات را ملاحظه كرديد به اهميّت دعاى هشتم صحيفه كه به چهل و چهار مسأله در باب سوء خلق اشاره دارد بيش از پيش پى مى‌بريد. پس از اين مقدمه لازم است كه به شرح هر يك به توفيق حق اقدام شود.


1- هيجان حرص‌

امام سجّاد (عليه السلام) به پيشگاه مقدس حضرت ربّ عرضه مى‌دارد:

«اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ»

خداوندا، با تمام وجود از تو مى‌خواهم كه به قوّت و قدرتت، به منّت و لطفت، به عنايت و به حفظت، مرا از طوفان حرص در حريم امنت پناه دهى كه من از اين خطر سنگين و از اين هيجان مهلك و از اين طوفان دين و دنيا و آخرت و ايمان بر انداز به تو پناه مى‌آورم.

غفلت از حق، بى‌توجّهى به خود، نشناختن هستى، دورماندن از حريم نبوت و امامت و مسائل تربيتى، جدا زيستن از قرآن مجيد كه كتاب علم و حكمت و رشد و هدايت است و حبّ شديد و به دور از عقل و منطق به ظواهر فريباى دنيا، همه و همه علّت ايجاد حرص و سپس هيجان آن است.

بدون شك كسى كه از حضرت حق غافل است و از پى اين غفلت، خود را ايمن از عذاب فردا، حساب مى‌كند و بلكه ياد فردا نيست و از حق و حقيقت و ياد جناب او و آيات شريفه قرآن و فرمايش‌هاى اولياى الهى روگردان است، آماده آلوده شدن به رذايل به خصوص مسأله حرص و هيجان و طوفان خطرناك آن است.

هنگامى كه انسان به اين معانى توجّه داشته باشد كه جز مالكيّت حضرت حق بر جهان هستى مالكيتى وجود ندارد و آنچه به عنوان ملك در اختيار مردم است با حادثه‌اى از حوادث و يا با مرگ از كف آنان مى‌رود و آدمى چند روز بيش در اين دنيا مهمان نيست و هر كس را بر سر سفره نعمت، حقّى است و نمى‌توان همه حقوق را مخصوص به خود دانست و تكاثر در ثروت در حالى كه انسان بيش از يك خانه و خوراك و پوشاك و مركب چيزى لازم ندارد، عين حماقت و ظلم به ديگران و پايمال كردن حقوق مظلومان و محرومان است، براى حرص و هيجان و طوفانش مگر در قلب جايى مى‌ماند؟!

قلبى كه با ايمان به حضرت حق داراى آرامش است و براى اين باور زندگى مى‌كند كه همه چيز از اوست و ما مهمان او و هرگز از پرداخت روزى حلال به مهمان غافل نيست و قلبى كه اين معنا را مى‌داند كه روزى بايد بميرد و در اين چند روزى كه در دنياست بايد حقّ خدا و مخلوق خدا را در همه زمينه‌ها رعايت كند و قلبى كه نبوّت و امامت و قيامت و سؤال و جواب و كتاب و ميزان و بهشت و جهنّم را باور دارد، كجا و براى چه به حرص مبتلا مى‌شود، تا چه رسد به هيجان و طوفان حرص كه خانمان برانداز و سوزاننده ريشه دين و ايمان و مهر و محبّت و عاطفه و وجدان است.

اسلام از انسان تنبل و سست اراده و آن كه دنبال كار و كسب و معيشت و آبادى زمين و هنر و صنعت نمى‌رود سخت بيزار است. انسان در اين دنيا وظيفه شرعى و وجدانى دارد كه با كار و كوشش و همّت و اراده، خيمه زندگى را به تناسب نيازهاى‌ خود و برابر با شأن خود و زن و فرزندانش بر پا كند و از زر و زيور و زينت دنيا تا جايى كه احتياج دارد و غريزه لذّتش را جواب گويد استفاده نمايد.

اسلام همچنانكه به كار و كوشش و فعاليّت مادى تشويق مى‌كند، همچنان به استقامت در چهارچوب قواعد الهى و رعايت حلال و حرام تشويق مى‌نمايد.

اسلام به اندازه‌اى كه براى عبادات معنوى اهميّت قائل است، به همان اندازه براى كسب و كار و صنعت و كشاورزى ارزش قائل است.

اسلام، زحمت و فعاليّت انسان را در چهارچوب امور مادّى به شرط رعايت حلال و حرام مساوى با جهاد در راه خدا دانسته و عرقى را كه از پيشانى مردم زحمت‌كش براى آبادى دنيا مى‌ريزد، همچون ريختن خون رزمنده در راه خدا مى‌داند.

فكر مسلمان و حركت مؤمن و اراده او به خاطر نور ايمان، بيش از ديگران است، معنا ندارد مشتى كافر و عدّه‌اى مسيحى در قاره اروپا و آمريكا در امور زندگى آن قدر از مسلمانان جلو افتاده‌تر باشند كه ملّت اسلام در بسيارى از امور نيازمند آنان باشند و آنان هم به خاطر نيازمندى اينان دست به عمل ننگين استعمار و استثمار بزنند و ملت اسلام را برده خود كرده، از آنچه خداوند به اينان عنايت فرموده، آن نابكاران غارت كنند و به دنيا و آخرت امّت اسلامى لطمه بزنند.

زمين و معادن و جمعيت و انديشه و فكر و عقل و فرهنگ ما كمتر از آنان نيست، قسمت اعظم معادن جهان در ممالك اسلامى است، نيروى انسانى ما فعلًا قريب به يك ميليارد است، فرهنگ ما قرآن و سنّت رسول اللَّه و ائمه طاهرين (عليهم السلام) است، ما با توجه به ثروت و ملّت و فرهنگ خويش مى‌توانيم به استقلال كامل رسيده و بر همه ملت‌ها آقايى و سيادت الهى و معنوى خود را حاكم كرده و از اين رهگذر، جهان را به آغوش فرهنگ با عظمت الهى درآوريم.

محصّل تنبل، عالم سست اراده، استاد بيكار، دولت خمود، خانواده سست، انسان بى‌نشاط و هر كس كه داراى هنر است ولى هنر خود را معطل كرده و هر كس توان و قدرت خدمت به نوعى از انواع براى جامعه دارد ولى در ظهور دادن خدمتش سستى مى‌ورزد، بر اساس روايات ملعون و از رحمت خدا محروم است.

خداوند مهربان، دنيا را محلّ عبادت و كار و كوشش و زحمت و فعاليّت قرار داده و از انسان خواسته است با تمام وجود دنيايت را بر اساس قواعد الهيّه آباد كن، تا از دنياى آباد آخرت آباد بيابى.

از تنبلى و سستى و بار بر ديگران بودن و خوردن و خوابيدن و بى فكرى و لميدن نتيجه‌اى جز افتادن به كام اژدهاى استعمار و خرابى آخرت به دست نمى‌آيد.

از نماز و روزه تنها و مشتى عبادات بى‌روح و گوشه مسجد يا كنج خانه خزيدن، نتيجه‌اى جز از دست رفتن مملكت و به غارت رفتن دين و ثروت و محروم ماندن از رحمت حضرت حق و بر باد رفتن آخرت به دست نمى‌آيد.

تمام عناصر جهان از ريز و درشت و از اتم تا كهكشان همه و همه در كار و فعاليّت‌اند كه بدينگونه صفحه هستى از زيبايى و جمال و كمال و جلال بهره‌مند است.

چنانكه امير مؤمنان در دعاى كميل فرموده است:

وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتى مَلأَتْ كُلَّ شَىْ‌ءٍ، وَ بِسُلْطانِكَ الَّذى عَلا كُلَّ شَىْ‌ءٍ، وَ بِأسمائِكَ الَّتى مَلأَتْ أرْكانَ كُلِّ شَىْ‌ءٍ، وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى أضاءَ لَهُ كُلُّ شَىْ‌ءٍ.«43»

به بزرگيت كه هر چيزى را پر كرده؛ به قدرت و سلطنتت كه بر هر چيزى بلندى دارد؛ و به اسمائت كه ستون‌هاى وجودى هر چيزى را پر كرده و به نور وجهت كه هر چيزى براى آن روشن است.

فعّاليّت‌ها و كوشش‌ها و زحمت‌ها و رفت و آمدهاى موجودات از هر صنفى و طبقه‌اى باعث مى‌شود كه ميدان هستى تجلّى‌گاه اسما و صفات و نور وجه حضرت ربّ العزّه شود.

انسان كه بر بسيارى از موجودات برترى دارد، به نحو قوى‌تر و گسترده‌تر مى‌تواند تجلّى‌گاه اوصاف و اسماى حضرت حق شود و اگر براى رسيدن به اين مقام از طريق كوشش مادى و معنوى نكوشد، گناه غير قابل بخشش و معصيت غيرقابل جبران و خطاى بسيار عظيم مرتكب شده است و بدون شك به خود و به ملّت اسلام ظلم عظيم كرده و به افتادن مسلمين در كام هلاكت و دهان استعمار كمك نموده است.

انسان بر اساس آيات و روايات، با كار و كوشش صحيح مادّى و با عبادت و بندگى، مظهر واقعيت‌هاى ملكوتى مى‌گردد و در صورت انحراف از اين راه كه صراط المستقيم حضرت حق است تبديل به شيطان و يا مظهر شيطان مى‌شود.

حضرت الهى قمشه‌اى در قصيده نعمانيّه كه از قصايد پرمعناى ديوان اوست به اين حقيقت اقرار و اعتراف نموده است.

خِرَد مرغ خوش الحان است و گيتى نغز بستانش‌

جهان را كرده شيرين كام شورانگيز دستانش‌

چه بستانى زهر برگش روشن شعله طورى‌

چه دستانى كه هر حرف است وحى پور عمرانش‌

زهر سويى خرامان سرو بالا، ماه رخسارى‌

به هر كويى شتابان عاشقى در دام هجرانش‌

به هر بزمى است خندان شاهدى تُرك سيه چشمى‌

شهيد عشق را در خون كشيده تير مژگانش‌

زمين را باغ مشك افشان كند از سنبل و نسرين‌

زند دست صبا چون شانه بر زلف پريشانش‌

به ده نعمان و صد كاخش تو بر باد فراموشى‌

خَوَرْنَق‌«44»كاخ گردون بين و مهر و ماه نعمانش‌

سپهر نيلگون را كاخ زرّين سازدى هرگه‌

سر از جيب افق بيرون كند خورشيد رخشانش‌

زبى باكى نه طبع انگيخت با گل خار خونريزش‌

به ناپاكى نه دهر آميخت اضداد آخشيجانش‌«45»

ر اين گلشن چو گل رسم ادب بگزين و خندان شو

به ديده غير زيبايى مبين در نقش كيهانش‌

(مهدى الهى قمشه‌اى)

كار و كوشش مادى و معنوى گرچه بدن و جسم را پس از مدتى خسته مى‌كند و بالأخره از كار مى‌اندازد، ولى روح و قلب را نشاط مى‌دهد و پس از مرگ به خصوص در قيامت بدنى‌تر و تازه و جوان و چهره‌اى زيبا و تابناك به انسان برمى‌گرداند تا با آن قالب تازه و جسم ارزنده روح و قلب بتواند از تمام نعمت‌هاى بهشت عنبر سرشت در سايه رضوان حق استفاده كند.

آرى، بدن با كار و كوشش مادى و معنوى از بين نمى‌رود بلكه تبديل به بدنى نيكو و جسمى احسن مى‌گردد، چرا كه وقتى انسان در تمام حركاتش به دستور حضرت حق عمل كند، در حقيقت آنچه از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت خرج مى‌شود، در خزانه رحمت حق، آن ماده خرج شده ذخيره مى‌گردد و در قيامت به صورتى قوى و نو به انسان برگشت داده مى‌شود تا با آن هميشه در سايه عنايت حق زيست كند.

اين حقيقتى است كه از آيات قرآن استفاده مى‌شود كه:

چشم مؤمن در جهان آخرت چشم تيزبين مى‌شود به نحوى كه تا عمق حقايق و اسرار ملكوت را مى‌بيند:

﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾«46»

پس ما پرده بى‌خبرى را از ديده [بصيرت‌] ات كنار زديم در نتيجه ديده‌ات امروز بسيار تيزبين است.

آن چشم در آن روز به ديدار انبيا و صديقان و شهدا و صالحان روشن خواهد شد:

﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَ الصَّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً﴾«47»

و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ايمان، اخلاق و عمل صالح‌] داده؛ و اينان نيكو رفيقانى هستند.

آن چشم در آن روز توفيق ديدار ملائكه رحمت و تماشاى بهشت و انواع نعمت‌هاى آن را پيدا خواهد كرد:

﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ * سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ ۚ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ﴾«48»

بهشت‌هاى جاويدى كه آنان و پدران و همسران و فرزندان شايسته و درست‌كارشان در آن وارد مى‌شوند، و فرشتگان از هر درى بر آنان درآيند. * [و به آنان گويند:] سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان [در برابر عبادت، معصيت و مصيبت‌] پس نيكوست فرجام اين سراى.

چشمى كه در طلب حلال و در ديدار آثار صنع حق و زيارت مردم مؤمن و گريه نيمه شب و نوحه بر اهل بيت خرج شود و در ايّام پيرى به كم نورى و بى‌نورى مبتلا گردد، نبايد آن را از بين رفته انگاشت بلكه آن چشم، نورش را به تدريج در خزانه رحمت محبوب بايگانى كرده تا در قيامت برگردد.

گوشى كه جز صداى حق و نداى ملكوت و سخن علم و درد دردمندان و ناراحتى مستمندان نشنيد و اين همه براى اين بود كه در راه حق و حقيقت افتد، چگونه در ايّام پيرى آن را از كار افتاده و از بين رفته مى‌پنداريد كه عنصر گوش با خرج شدنش به سوى خزانه رحمت پر كشيده و در آن جا ذخيره شده تا در قيامت قوى و پرقدرت براى شنيدن صداى حق و ملائكه و انبيا به صاحبش برگردد و نداى‌

﴿ارْجِعى إلى رَبِّكِ راضيةً مَرْضِيَّةً﴾«49»

به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.

را از محبوب حقيقى و معشوق واقعى بشنود و صداى دلرباى سلام حضرت‌ رب را لمس كند:

﴿سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍ رَحيمٍ﴾«50»

با سلام [ى پرارزش و سلامت‌بخش‌] كه گفتارى از پروردگارى مهربان است.

شكم و شهوتى كه در مدت عمر، جز طريق حق نپيموده و غير حلال نخواسته و از حرام دورى جسته، در پيرى مؤمن آن دو را كهنه و از بين رفته منگريد كه هر دو در طريق خرج شدن در مسير حلال در خزانه رحمت بايگانى شده، تا در قيامت به صاحبش برگردد به نحوى كه با كمال قدرت بتواند از نعمت‌هاى بهشت و حورالعين و هر چه بخواهد و ميلش باشد استفاده كند:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ * ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ * يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِصِحَافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ ۖ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ ۖ وَأَنْتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾«51»

همانان كه به آيات ما ايمان آوردند و همواره تسليم [فرمان‌ها و احكام‌] ما بودند.* [ندا آيد:] شما و همسرانتان در نهايت خوشحالى و شادمانى به بهشت درآييد.* ظرف‌هايى از طلا [كه پر از طعام است‌] و جام‌هايى [زرين كه پر از شراب طهور است‌] گرداگرد آنان مى‌گردانند، و در آن جا آنچه دل‌ها مى‌خواهد و چشم‌ها از آن لذّت مى‌برد، آماده است، و شما [اى پرهيزكاران!] در آن جاودانه‌ايد.* اين بهشتى است كه شما به پاداش اعمالى كه همواره انجام مى‌داديد، ميراث يافتيد.* شما را در آن جا ميوه‌هايى فراوان است كه از آنها مى‌خوريد.

زبان و دست و پا و روح و جان هم مانند چشم و گوش و شكم و شهوت است، بنابراين از طرفى جسم و بدن بر اثر كوشش و فعاليّت مادى و معنوى خسته و پير و ناتوان مى‌شود و از طرف ديگر به صورتى زنده و نو و پرنشاط در ميدان قيامت كبرى براى لذت ابدى به انسان برمى‌گردد.

در برابر، آنان كه تن و جان را به تنبلى و سستى و خوردن و خوابيدن و گناه و معصيت از بين مى‌برند، واقعاً از بين مى‌رود و در پايان كار جز مشتى استخوان از آنان نمى‌ماند كه آنهم به تعبير قرآن مجيد جز هيزم جهنم چيزى نيست:

﴿وَ أمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾«52»

ولى منحرفان هيزم دوزخ‌اند.

در هر صورت جهان را چون تجارت‌خانه و دنيا را همچون بازار و خود را تاجرى ورزيده كه داراى سرمايه عقل و وجدان و هدايت الهى است؛ به حساب آوريد و لحظه‌اى از تجارت كه همان ايمان و اخلاق و عمل صالح است و به عبارت ديگر آبادى دنيا و آخرت مى‌باشد غافل نمانيد تا مرغ وجودتان از قفس دنياى محدود با بال همّت و كوشش و عبادت و معنويت به باغ ملكوت به پرواز آيد.

حجّت حضرت حق بر همه تمام است و احدى را در پيشگاه حضرت دوست عذر قابل قبول نخواهد بود. كسى كه در امور مادّى و معيشت و در برخورد با دنيا و عناصرش، در صراط مستقيم حضرت ربّ العزّه نباشد و دلش به قيد محبّت حق و ايمان به آخرت و پاداش عمل مقيّد نباشد و در اخلاق و عمل با انبياى الهى و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) هماهنگى نكند، البته دچار حرص و زياده‌خواهى خواهد شد، آن زياده‌خواهى كه جز حفظش از حادثه و آفت شغلى براى انسان باقى نمى‌گذارد و غير بخل و عشق بى‌اندازه حاصلى نخواهد داشت و عاقبت هم حوادث سخت و يا مرگ، همه را از دست انسان خواهد گرفت و جز حسرت و اندوه چيزى بجا نخواهد گذاشت و در آخرت هم در برابر ميزان الهى بايد حساب سخت آن پس داده شود.

حريص هيچ چاره‌اى جز از دست دادن خدا و قيامت و بهشت عنبر سرشت و فضايل عالى آدميت ندارد. هيجان و طوفان حرص در ريشه كن كردن واقعيّت‌ها از وجود انسان و درهم ريختن ملكوت وجود بيداد مى‌كند. به همين خاطر است كه حضرت زين‌العابدين (عليه السلام) عرضه مى‌دارد:

«اللَّهُمَّ إنّى أعُوذُبِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ»

راستى، از خطر حرص و طوفان بيدادگرش بايد با تمام وجود به حضرت حق پناه برد و از آن قدرت بى‌نهايت در بى‌نهايت خواست كه تا لحظه خروج از دنيا انسان را از اين صفت شيطانى و هيجانش حفظ نمايد.

الهى ز غفلت دلم شد سياه‌

در اين لجّه‌ام گشت كشتى تباه‌

مجاز از حقيقت مرا كرده دور

در آتش فتادم به امّيد نور

ز شرم گنه نيست روى خطاب‌

كجا راه يابم به چندين حجاب‌

چو با نور پاكت سرايم سخن‌

چو خورشيد لرزد زبان در دهن‌

چراغ دگر خواهد اين جستجو

زبان‌دگر خواهد اين گفتگو

بيانى بده چون زبان داده‌اى‌

دل روشنى ده چو جان داده‌اى‌

ره هر نگه مى‌كشد سوى تو

بود منزل هر قدم كوى تو

سخن گشته نام تو بر هر زبان‌

هواى تو هر سينه را داده جان‌


حرص در كلام نراقى‌

فقيه بزرگ، ملّا مهدى نراقى در باب حرص مى‌فرمايد:

«حرص حالت و صفتى است نفسانى كه آدمى را بر جمع آوردن آنچه بدان نياز ندارد برمى‌انگيزد، بى‌آن كه به حدّ و مقدار معيّنى اكتفا كند. و آن نيرومندترين شاخه‌هاى دوستى دنيا و مشهورترين انواع آن است و شكى نيست كه خُلق و خويى هلاك‌آور و صفتى گمراه كننده است، بلكه بيابانى است تاريك و بيكران و درّه‌اى بس عميق كه ژرفاى آن ناپيداست. هر كه در آن گرفتار آمد گمراه و نابود شد و هر كه در آن افتاد به هلاكت رسيد و بازنگشت.

از مشاهده و تجربه و اخبار و آثار آشكار است كه حريص هرگز به حدّى كه در آن جا توقّف كند منتهى نمى‌شود، بلكه پيوسته در گرداب‌هاى دنيا فرو مى‌رود تا غرق شود و از سرزمينى ديگر مى‌افتد تا سرانجام به هلاكت رسد.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود:

لَوْ كانَ لْابْنِ آدَمَ وادِيانِ مِنْ ذَهَبٍ لْا بْتَغى وَراءَ هُما ثالِثاً، وَ لايَمْلأَ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلَّا التُّرابُ، وَ يَتُوبُ عَلى مَنْ تابَ.«53»

اگر براى فرزند آدم دو وادى طلا باشد وادى سوّمى مى‌طلبد و جز خاك چيزى شكم اين انسان را پر نمى‌كند و خداوند توبه هر كه را توبه كند مى‌پذيرد.

و نيز فرمود:

مَنهُومانِ لايَشْبَعانِ: مَنْهُومُ الْعِلْمِ وَ مَنْهُومُ الْمالِ.«54»

دو گرسنه‌اند كه سير نمى‌شوند: گرسنه دانش و گرسنه ثروت.

و فرمود:

يَشيبُ ابْنُ آدَمَ و تَشِبُّ فيهِ خَصْلَتانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ.«55»

آدميزاد پير مى‌شود و دو خصلت در او جوان مى‌گردد: حرص و آرزوى دراز.

امام باقر (عليه السلام) فرمود:

مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا كمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِها لَفّاً كانَ أبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى‌ تَمُوتَ غَمّاً.«56»

حريص بر دنيا مانند كرم ابريشم است، هر چه بيشتر برگرد خود مى‌پيچد راه بيرون آمدنش دورتر و بسته‌تر مى‌شود تا از غصّه بميرد.

يكى از بزرگان فرموده است:

«از شگفتى‌هاى انسان اين است كه اگر او را خبر دهند كه در دنيا هميشه خواهى ماند، حرص او بر جمع كردن مال بيش از اين نخواهد بود كه اكنون با اين عمر كوتاه و بهره‌مندى اندك و انتظار مرگ حرص مى‌ورزد.»

و چه زيان و خسرانى بيشتر و بدتر از اين كه انسان در طلب چيزى برآيد كه هلاكش در آن است؟ و چه جاى انديشه و ترديد است كه هرگاه انسان بر اموال دنيا حرص بورزد همين هلاك كننده اوست.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در باب قناعت كه ضدّ حرص است فرمود:

طُوبى لِمَنْ هُدِىَ لِلإسْلامِ، وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَنِعَ بِهِ.«57»

خوشا حال آن كه به اسلام هدايت يابد و معيشت او به قدر كفاف باشد و به آن قناعت ورزد.

و نيز فرمود:

كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أعْبَدَ النّاسِ، وَ كُنْ قانِعاً تَكُنْ أشْكَرَ النّاسِ، وَ أحِبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مُؤْمِناً.«58»

پرهيزكار باش تا عابدترين مردم بحساب آئى و قانع باش تا سپاس گزارتر از همه باشى و هر چه براى خود خواهى براى مردم بخواه تا مؤمن باشى.

رُوِىَ أنَّ مُوسى سَأَلَ رَبَّهُ تَعالى وَ قالَ أىُّ عِبادِكَ أغْنى؟ قالَ: أقْنَعُهُمْ لِما أعْطَيْتُهُ.«59»

موسى از حضرت حق تعالى پرسيد كداميك از بندگان تو غنى‌ترند؟ پاسخ آمد هر كدام قانع‌ترند.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

ابْنَ آدَمَ إنْ كُنْتَ تُريدُ مِنَ الدُّنْيا ما يَكْفيكَ فَإنَّ ايْسَرَ ما فيها يَكْفيكَ، وَ إنْ كُنْتَ إنَّما تُريدُ ما لايَكْفيكَ فَإنَّ كُلَّ ما فيها لا يَكْفِيكَ.«60»

اى پسر آدم! اگر از دنيا به اندازه كفايت مى‌خواهى اندكى از آن تو را كافى است و اگر زيادتر از كفايت مى‌طلبى همه آنچه در آن است تو را كفايت نمى‌كند.

ثروتى كه از باب لطف و رحمت و از مسير حلال نصيب انسان مى‌شود، نبايد نزد انسان جمع شود و در خرج كردن آنهم نبايد به راه اسراف رفت، به هنگام ثروتمند شدن هم بايد قناعت پيشه كرد، به اين معنى كه به اندازه كفايت از ثروت خرج شود و مازاد آن در راه خدا قرار گيرد.

تكاثر و اسراف و تبذير و افراط و تفريط و حرص و بخل در هر صورت حرام‌ شرعى و مايه گرفتارى در دنيا و برزخ و قيامت است.


راه علاج حرص‌

بزرگان دين جهت علاج حرص دو پيشنهاد كرده‌اند:

1- علاج علمى: خوبى و شرافت و عزّت نفس و فضيلت آزادگى را كه در قناعت نهفته است به ياد داشته باشد و بدى و پستى و تحمّل و خوارى و ذلّت و پيروى از شهوت و هواى نفس را متذكّر باشد و بداند هر كه عزّت نفس را بر شهوت و شكم برنگزيند كم‌عقل و ناقص الايمان است.

سپس توجّه كند كه جمع كردن مال و ثروت چه آفات دنيوى و عقوبت‌هاى اخروى در پى دارد و بينديشد كه بزرگان از انسان‌ها و شريف‌ترين و عزيزترين آدميان يعنى پيامبران و اوصياى ايشان و پيروان پارساى آنان چگونه به اندكى از دنيا قناعت و شكيبايى كردند. و در شيوه كافران از يهود و نصارا و مردمان فرومايه و مال اندوز و پول‌پرست بنگرد كه چگونه در خوشگذرانى و تن‌پرورى و جمع ثروت به سر مى‌برند.

بعد از اين تأمّل گمان نمى‌رود كه در پيروى و اقتدا به بهترين آدميان ترديد نمايد و راه و رسم مردم پست و فرومايه دنيا را برگزيند، بلكه انسان انديشمند مى‌داند كه حريص سگ صفت كه همّتش لذّات دنياست از مرتبه انسانيت بيرون است و در زمره چارپايان به شمار مى‌رود؛ زيرا حرص بر شهوت‌هاى شكم و فرج از لوازم بهيميّت‌است و حريص‌ترين مردم بر شهوات در اين صفت به درجه چارپايان نمى‌رسد. هيچ حريص شكم‌پرستى نيست مگر اين كه خوك از او بيشتر مى‌آميزد و آشكار است كه حريص در مرتبه خوكان و خران و يهوديان است و قانع در مرتبت جز با انبيا و اوليا انباز و همانند نيست و سنجيده نمى‌شود. و بعد از تأمّل در آنچه‌ گفته شد معالجه علمى تمام مى‌شود و بدان وسيله برطرف كردن آزمندى و اكتساب قناعت آسان مى‌گردد.

2- علاج عملى: اين است كه در امر معيشت ميانه‌روى پيش گيرد و تا آن جا كه ممكن است درهاى مخارج را ببندد و به اندازه لازم اكتفا كند؛ زيرا كسى كه پرخرج باشد قناعت براى او ممكن نيست.

درآمد ممكن است از جانب حضرت حق فراوان باشد، ولى درآمد فراوان نبايد انسان را به پرخرجى بيندازد، بايد براى خود به اندازه خرج كرد و مازادش را در راه خدا براى ديگران خرج كرد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

ما عالَ مَنِ اقْتَصَدَ.«61»

هر كه ميانه روى پيشه كند محتاج نگردد.

و نيز فرمود:

ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ: خَشْيَةُ اللَّهِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ، وَ الْقَصْدُ فِى الْغَناءِ وَ الْفَقْرِ، وَالعَدْلُ فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ.«62»

سه چيز نجات دهنده است: ترس از خدا در نهان و آشكار و ميانه‌روى در توانگرى و فقر و عدالت در حال خشنودى و خشم.

و نيز آن حضرت فرمود:

التَّدْبيرُ نِصْفُ الْمَعيشَةِ.«63»

تدبير نيمى از زندگى است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

الْقَصْدُ مَثْراةٌ، وَ السَّرَفُ مَتْواةٌ.«64»

ميانه روى ثروت خيز و زياده روى هلاك‌انگيز است.

امام سجّاد (عليه السلام) فرمود:

لِيُنفِقِ الرَّجُلُ بِالْقَصْدِ وَ بُلْغَةِ الْكَفافِ، وَ يُقَدِّمْ مِنْهُ الْفَضْلَ لآِخِرَتِهِ، فَإنَّ ذلِكَ أبْقى لِلنِّعْمَةِ، وَ أقْرَبُ إلَى الْمَزيدِ مِنَ اللَّهِ وَ أنْفَعُ فِى الْعافِيَةِ.«65»

مرد بايد به اندازه كفاف و به اقتصاد خرج كند و زيادى مال را براى آخرت فرستد كه اين روش نعمت را پايدارتر مى‌سازد و به افزوده شدن از جانب خداى تعالى نزديك‌تر و به عافيت نافع‌تر است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

إنَّ الْقَصْدَ أمْرٌ يُحِبُّهُ اللَّهُ، وَ إنَّ السَّرَفَ أمْرٌ يُبْغِضُهُ اللَّهُ، حَتّى‌ طَرْحَكَ النَّواةَ فَإنَّها تَصْلَحُ لِشَى‌ءٍ، وَ حَتّى صَبَّكَ فَضْلَ شَرابِكَ.«66»

خداوند ميانه‌روى را دوست و اسراف را دشمن دارد، حتى دورانداختن هسته خرما را كه آنهم به كار مى‌آيد و حتى دور ريختن زيادتى آب آشاميدنى را.

و نيز آن حضرت به عُبيد فرمود:

يا عُبَيْدُ إنَّ السَّرَفَ يُورِثُ الْفَقْرَ، وَ إنَّ الْقَصْدَ يُورِثُ الْغَناءَ.«67»

اسراف فقر مى‌آورد و ميانه‌روى بى‌نيازى و توانگرى.

«انسان در معيشت و مال دنيا نبايد به بالاتر از خود نگاه كند بلكه به پست‌تر از خود بنگرد كه شيطان نظر هر كسى را در امر دنيا به بالاتر از خود متوجّه مى‌سازد و به او مى‌گويد در طلب دنيا كوتاهى و سستى مكن كه مالداران تنعّم و خوشگذرانى مى‌كنند و خوراك‌هاى لذيذ مى‌خورند و جامه‌هاى نيكو مى‌پوشند؛ و در كار دين چشم آدمى را به پست‌تر از خود مى‌گشايد و مى‌گويد: چرا بر خود تنگ و سخت مى‌گيرى و اين قدر از خدا مى‌ترسى و حال آن كه فلان از تو عالم‌تر است و از خدا نمى‌ترسد«68»


سفارش پيامبر (صلى الله عليه و آله) درباره حرص‌

ابوذر فرمود: خليل من، رسول اللَّه مرا سفارش كرد كه در امر دنيا به پايين‌تر از خود بنگرم نه به بالاتر از خود.

إذا نَظَرَ أحَدُكُمْ إلى مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ تَعالى عَلَيْهِ فِى الْمالِ وَ الْخَلْقِ، فَلَيَنْظُرْ إلى مَنْ هُوَ أسْفَلَ مِنْهُ مِمَّن فَضَّلَ عَليْه.«69»

وقتى يكى از شما به كسى مى‌نگرد كه خداوند در مال و جمال وى را برترى داده، بايد به پست‌تر از خود نيز نگاه كند.

در هر صورت حرص ورزى به مال، شهوت، مقام، نتيجه‌اى جز هلاكت دنيا و آخرت ندارد و اين حقيقتى است كه علم و تجربه و تاريخ ثابت كرده است.

الهى به پاس خراباتيان‌

الهى به عجز مناجاتيان‌

به فعلى كه ناجى از آن گشت نوح‌

به قولى كه مقبول شد ز آن نَصوح‌

به مستان از خويشتن شسته دست‌

سر از پا ندانانِ روز الَست‌

به گم كرده راهان شبهاى تار

به دريا نوردان دور از كنار

به كامل مريدان ردّ و قبول‌

به پاك اعتقادان دين رسول‌

كه لب تشنه در وادى محشرم‌

رسانى به سرچشمه كوثرم‌

مگر ساقى بزم پر شور و شين‌

دهد جام لطفم به ياد حسين‌


كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باب حرص‌

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در باب حرص و حريص، حكمت‌هاى پرمغزى روايت شده كه لازم است به قسمتى از آنها اشاره شود:

الْحَريصُ تَعِبٌ.«70»

آدم حريص در رنج است.

الْحِرصُ مَطِيَّةُ التَّعَبِ.«71»

حرص مركب رنج و مشقّت است.

الْحِرصُ عَلامَةُ الْفَقْرِ.«72»

حرص نشانه فقرِ [عقلى و قلبى و روحى‌] است.

الْحَريصُ لا يَكْتَفى.«73»

حريص به هيچ چيز قناعت نمى‌كند.

الْحَريصُ عَبْدُ الْمَطامِعِ.«74»

حريص برده طمع كارى‌هاست.

الْحِرصُ عَلامَةُ الأْشْقِياءِ.«75»

حرص نشانه تيره‌بختان است.

الْحِرصُ يُفْسِدُ الإْيقانَ.«76»

حرص تباه كننده يقين است.

الْحِرصُ يُذِلُّ وَ يُشْقِى.«77»

حرص ذليل و بدبخت مى‌كند.

الْحِرصُ يَنْقُصُ قَدْرَ الرَّجُلِ، وَ لايَزيدُ فى رِزْقِهِ.«78»

حرص جاه مرد را كم مى‌كند و چيزى به رزقش نيفزايد.

الْحَريصُ فَقيرٌ وَ لو مَلَكَ الدُّنْيا بِحَذا فيرِها.«79»

حريص تهيدست است گرچه تمام دنيا را مالك شود.

لا حَياءَ لِحَريصٍ.«80»

براى حريص حيا نيست.

الْحِرْصُ مُوقِعٌ فى كَثيرِ الْعُيُوبِ.«81»

حرص آدمى را در بسيارى از عيوب مى‌افكند.

قَتَلَ الْحِرصُ راكِبَهُ.«82»

حرص قاتل حريص است.

سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام): أىُّ ذُلٍّ أذَلُّ؟ قالَ: الْحِرْصُ عَلَى الدُّنْيا.«83»

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند: كدام پَستى پست‌تر است؟ فرمود: حرص بر دنيا.

الْحَريصُ أسيرُ مَهانَةٍ لايُفَكُّ أسْرُهُ.«84»

حريص اسير نوعى از پستى است كه رهايى از آن ندارد.


رواياتى ديگر در باب حرص‌

ابوبصير مى‌گويد: حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمود:

أما تَحْزَنُ؟ أماتَهْتَمُّ؟ أما تَأْلَمُ؟ قُلْتُ: بَلى وَاللَّهِ، قالَ: فَإذا كانَ ذلِكَ مِنْكَ فَاذْكُرِ الْمَوْتَ وَ وَحْدَتَكَ فى قَبْرِكَ، وَ سَيَلانَ عَيْنِكَ عَلى خَدَّيْكَ، وَ تَقَطُّعَ أوْصالِكَ، وَ أكْلَ الدُّودِ لَحْمَكَ وَ بَلاكَ، وَانْقِطاعَكَ عَنِ الدُّنْيا، فَإنَّ ذلِكَ يَحُثُّكَ عَلَى الْعَمَلِ، وَ يَرْدَعُكَ عَنْ كَثيرٍ مِنَ الْحِرصِ عَلَى الدُّنْيا.«85»

آيا محزون و مهموم و غصه‌دار نمى‌شوى؟ عرضه داشتم: چرا، به خدا قسم، فرمود: چون چنين شدى مرگ و تنهايى‌ات را در قبر به يادآور و زمانى كه دو چشمت بر صورتت مى‌ريزد و روابط بدنت از هم مى‌گسلد و كرم گوشتت را مى‌خورد و بدنت مى‌پوسد و از دنيا جدامى شوى كه چنين توجّهى تو را ترغيب به عمل براى خدا مى‌كند و از بسيارى از حرص بر دنيا بازت‌ مى‌دارد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

حُرِمَ الْحَريصُ خَصْلَتَيْنِ، وَلَزِمَتْهُ خَصْلَتانِ: حُرِمَ الْقَناعَةَ فَافْتَقَدَ الرّاحَةَ، وَ حُرِمَ الرِّضا فَافْتَقَدَ الْيَقينَ.«86»

حريص دو خصلت را از دست مى‌دهد و دچار دو خصلت مى‌شود: قناعت را از دست مى‌دهد و دچار ناراحتى مى‌گردد و از رضا به داده حق محروم مى‌شود و گرفتار شك و ترديد و اضطراب خواهد شد.

امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌فرمايد:

مِنْ عَلاماتِ الشِّقاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ، وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ، وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فى طَلَبِ الرِّزْقِ، وَالْاصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ.«87»

چهار چيز از نشانه‌هاى بدبختى است: خشكى چشم، سنگدلى، شدّت حرص در طلب رزق و پافشارى بر گناه.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

چون نوح از كشتى پياده شد ابليس به نزد او آمد و گفت: مردى در روى زمين بزرگتر از تو به من منّت ندارد، از خدا خواستى اين جمعيّت فاسق نابود شود، بنابراين من از دنبال كردن مردم راحت شدم، آيا دو پند به تو نياموزم؟: از حسد بپرهيز كه با من آن كرد كه مى‌بينى و از حرص دورى كن كه به آدم ابوالبشر آن كرد كه ديدى.«88»


2- غضب‌

غضب قوّه‌اى است كه خداوند مهربان در وجود آدمى جهت دفاع از خودش در برابر باطل قرار داده است. اين قوّه بايد براى حفظ حق و جلوگيرى از تجاوز دشمن و كوبيدن امور شيطانى به كار رود.

اين قوّه آتشى است كه بايد بر خرمن معاندان و مخالفان واقعيّت افتد و لازم و واجب است انسان مواظبت كند كه اين آتش در برابر اشتباهات خانواده يا پدر و مادر و يا برادران مسلمان و مؤمن شعله نكشد.

خطاها و اشتباهات همنوعان و همكيشان و مؤمنان و مسلمانان را بايد با رأفت و رحمت و لطف و مرحمت تذكّر داد و با زبانى نرم و ملايم به آنان فهماند كه شما در اين مسأله اشتباه كرده و لازم است از خطاى خود برگشته و استغفار نماييد و پس از امر به معروف و نهى از منكر، بايد به گذشت و عفو و احسان پناه برد و در اين مرحله خداوند عزيز و مهربان را از خويش راضى نمود.

كظم غيظ و فروخوردن خشم به فرموده قرآن مجيد از نشانه‌هاى مردم باتقوا و محسن است:

﴿وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾«89»

و به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهنايش [به وسعتِ‌] آسمان‌ها و زمين است بشتابيد؛ بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده شده است؛* آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مى‌كنند، و خشم خود را فرو مى‌برند، و از [خطاهاىِ‌] مردم در مى‌گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

اعمال خشم و غضب، نوعى آزمون الهى مى‌باشد و فرونشاندن آن نيز يك تكليف انسانى و اخلاقى است. انسان موجودى است كه با انواع عوامل خوشى و لذت و عوامل رنج و نفرت در محاصره قرار گرفته است و از بندگان خداوند كه در چنين حصارى قرار دارند از لحاظ عمل و رفتارى كه در پيش مى‌گيرند آزمون و امتحان به عمل مى‌آيد تا صدق و كذب ادّعاى آنان در ايمان و انسانيّت ظهور كند.

شكى نيست كه غضب قوّه‌اى است كه از جانب حق در نهاد آدمى قرار داده شده و آن‌گاه كه انسان در پرتگاه غضب مى‌لغزد، در واقع با چنين نيروى آتشين انس و ارتباط برقرار مى‌سازد.

آدمى از خاك آفريده شده است كه سمبل و نمودار آرامش و وقار است، ولى شيطان از آتش سر برآورده كه دچار لهيب و اضطراب مى‌باشد. اگر انسان قوه غضب را بى جا مصرف نمايد به اخلاق شيطان گراييده و از خدا دورى جسته و وسيله ممنوعيت خود را از رحمت الهى فراهم آورده و از حقيقت خود كه سرشته وقار و بزرگوارى است منحرف شده است.

آن كه مالك غضب و خشم خويش است اهل خدا و هر كس غضب و خشمش بى قيد و بند است برده شيطان و آلوده به شيطنت است. انسان اجازه ندارد هر كجا و در برابر هر كسى دچار خشم و غضب شود، براى غضب و خشم جاى معيّن مقرّر شده كه بجا مصرف كردنش عبادت و بى جا مصرف نمودنش گناه و خطا و معصيت و شيطنت است.

رسول خدا (عليه السلام) فرمود:

لَيْسَ الشَّديدُ بِالصَّرْعَةِ، إنَّما الشَّديدُ الَّذى يَمْلِكُ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ.«90»

قهرمان و پهلوان (يعنى انسان با صلابت و نيرومند) با كشتى گرفتن ارزيابى‌ نمى‌شود، بلكه پهلوان عبارت از كسى است كه زمام نفس خود را به گاه خشم و غضب در اراده و اختيار خويش گيرد.

يكى از آثار و نتايج سوء غضب بى جا كينه و حسد است و اين حالت آدمى را به بيمارى و تيرگى و اختلال طبيعت سوق مى‌دهد. لذا ضرورتى است كه موقعيت غضب مشخّص گردد تا آدمى بتواند جنبه نكوهيده آن را از خود دور سازد و به تعديل و درمان آن بپردازد و نيز بايد فضيلت فرونشاندن خشم و غضب و ارزش بردبارى و عفو و مداراى با ديگران براى او روشن شود.

حضرت حق، غضب را در نهاد انسان قرارداد تا او را از تباهى و نابودى صيانت كند و عوامل زيانبار به سلامتى را از وى دفع نمايد. در كيفيت تكوين و ايجاد انسان و در اندرون او حرارت و رطوبت به كار رفته است كه در حال تضاد و تعاند با يكديگر به سر مى‌برند. حرارت همواره رطوبت را به تحليل مى‌برد و آن را تبخير و سرانجام خشك مى‌سازد و اگر مدد تغذيه پياپى براى تأمين رطوبت به بدن نرسد، موجود زنده از ميان مى‌رود، لذا خداوند متعال غذاى موافق و متناسب با سازمان موجود زنده را آفريد و در نهاد او غريزه تمايل به غذا را نيز خلق كرده است.

اما در خارج و بيرون از وجود انسان، غضب به خاطر اين است كه چون آدمى در معرض خطر قرار مى‌گيرد، بايد داراى قوه و نيرويى باشد كه به گاه نياز و هنگام ضرورت، آن نيرو به فيضان و فوران و هيجان افتد. غضب و خشم آدمى به منزله عكس‌العمل در برابر تجاوز عوامل زيانبخش به انسان است، لذا به هنگام مواجهه با زمينه‌هاى نامساعد و عوامل زيانبار، آتش غضب آدمى در روان او فروزان مى‌گردد همان گونه كه آتش در ميان آتشدان و كوره لهيب مى‌كشد.

حرارت لهيب آتش خشم آدمى در چهره و سيماى فرد خشمناك خود را مى‌نماياند، گونه و چشمان آدمى همچون آتش سرخ فام مى‌گردد تا نشانگر محتوايى باشد كه در پس اين حالت كمين كرده است و آن عبارت از سرخى خون‌ بدن است، آن چنانكه شيشه از وراى خود محتواى خويش را مى‌نماياند.

مركز و كانون نيروى غضب، عبارت از قلب آدمى است و مفهوم آن همان به جوش آمدن و غليان خون دل است كه ناشى از حالت انتقام جويى است. اين نيرو از آن جهت به فوران مى‌افتد تا فرد، ضرر و زيان را قبل از وقوع آن از خود دفع نموده و پس از وقوع آن قلبش با إعمال غضب تشفّى يافته و به انتقام جويى دست يازد.

انتقام، غذا و خوراك نيروى غضب و خواسته آن است و آدمى از رهگذر اعمال غضب احساس لذّت و رضايت مى‌نمايد. انسان خشمگين جز با انتقام آرام نمى‌گيرد، فقط فرد با ايمان است كه على رغم اسائه و آزار ديگران از تجاوزكار صرف نظر كرده و عفو و اغماض مى‌كند:

﴿وَ إذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾«91»

و هنگامى كه [به مردم‌] خشم مى‌گيرند، راه چشم‌پوشى و گذشت را برمى‌گزينند.

در خرابات مغان منزل نمى‌يابد گرفت‌

چون گرفتى كينِ كس در دل نمى‌بايد گرفت‌

يا نمى‌بايد ز آزادى زدن چون سرو لاف‌

يا گره از بى برى در دل نمى‌بايد گرفت‌

سدّ راه عالم بالاست معشوق مجاز

دامن اين سرو پا در گِل نمى‌بايد گرفت‌

خونبها بهتر ز حفظ آبروى عشق نيست‌

در قيامت دامن قائل نمى‌بايد گرفت‌

تا توان سرپنجه دريا چو طوفان تاب داد

تيغ موج از قبضه ساحل نمى‌بايد گرفت‌

طالب حق را چو تيرى كز كمان بيرون رود

هيچ جا آرام تا منزل نمى‌بايد گرفت‌

صاف چون آئينه مى‌بايد شدن با نيك و بد

هيچ چيز از هيچ كس در دل نمى‌بايد گرفت‌

آه و افسوس است‌صائب‌حاصل موج سراب‌

دامن دنياى بى‌حاصل نمى‌بايد گرفت‌

(صائب تبريزى)


تفريط در اعمال غضب‌

تفريط و دريغ ورزيدن بى مورد از اعمال غضب، نمايانگر ضعف و ناتوانى اين نيرو است و مسلّماً چنين حالتى را نمى‌توان حالت مطلوبى در آدمى برشمرد بلكه بايد آن را حالتى نكوهيده تلقّى كرد.

يكى از بزرگان فرموده:

«كسى كه بايد به مورد و بجا دچار و خواهان خشم گردد ولى او را خشم نگيرد حيوانى بيش نيست»؛ زيرا فقدان نيروى غضب را بايد يكى از كمبودهاى روانى انسان به شمار آورد، چون خداوند متعال مى‌فرمايد:

﴿أشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾«92»

بر كافران سرسخت و در ميان خودشان با يكديگر مهربانند.

﴿يا ايُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾«93»

اى پيامبر! با كافران و منافقان جنگ كن و بر آنان سخت بگير.

اما افراط و زياده روى در غضب عبارت از پافراتر نهادن از حدّ و حالتى عصبى است كه آدمى را از عقل و حكمت و دين بيرون مى‌برد و در نتيجه براى انسان بينش و نظر و انديشه و قدرتِ حسن انتخاب در رابطه با اعمال و رفتارش باقى نمى‌ماند و حالت سبعيّت و درندگى بر انسان مسلّط مى‌گردد، حالتى كه بايد آن را نيرويى در نفس امّاره برشمرد كه بازده آن گرايش به تشفّى و انتقام است.

برخى از نابخردان، افراط و فزون گرايى در غضب را شجاعت و مردانگى به شمار آورده و آن را بسان حالتى ستوده چهره مى‌بخشند.

گاهى يكى از همين سبك مغزان مى‌گويد:

«من درباره هيچ فردى حاضر به صبر و خويشتن دارى نيستم و در برابر هيچ كس تحمّل نمى‌كنم»، اين سخن نابخردانه مفهومش اين است كه اين فرد بينوا فاقد عقل و حلم و بردبارى و حكمت و دانايى و هشيارى است.

پاره‌اى از مردم تحت تأثير چنين داعيه‌هاى فاسد و فسادآموز واقع مى‌شوند و طبع و سرشت خشم روايى بر روان آنها تسلط مى‌يابد و در جرگه چنين نادانانى در دامن زدن به آتش غضب جا خوش كرده و در رده آنان قرار مى‌گيرند و هر چند كه آنها را اندرز مى‌دهند نمى‌خواهند در خويشتن نيرو و حسّ انعطافى بهم رسانده و گوش شنوايى داشته باشند، چون در حال فقدان بينايى و هشيارى در برابر هر موعظه و نصيحتى موضع گرفته‌اند و بلكه به عكس در برابر نصيحت و اندرز ديگران آتش غضب آنها پر لهيب‌تر مى‌گردد و دنيا در برابر ديدگانشان تيره و تاريك مى‌شود و آن‌گاه كه به خود مراجعه مى‌كنند و خويشتن را نيز به داورى مى‌گيرند براى خاموش كردن اين آتش سعادت سوز و شقاوت ساز، توانى در خود نمى‌يابند؛ زيرا نور عقل در روان آنان رو به خاموشى مى‌گذارد، لذا پيرامون وجود خود را نمى‌توانند بيابند و سرانجام مسير يك جانور سرگردان را در پيش مى‌گيرند.

رسول بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

در حال خشم و إعمال غضب، دوده متراكم و تيره‌اى به طرف مغز آدمى اوج مى‌گيرد و بر معادن و سرمايه‌هاى انديشه او مستولى مى‌گردد و بلكه احياناً اين دوده‌ها به مراكز حسّى نيز سرايت مى‌كند و چشمان آدمى در حال خشم تيره شده و رو به سياهى مى‌گذارد. در چنين حالتى است كه انسان همچون فرد نابينا جايى را نمى‌بيند.«94»

گاهى آتش غضب آن چنان در وجود آدمى پايگاهى فراهم مى‌آورد كه فرد نمى‌تواند نه از درون و نه از بيرون، اين آتش سعادت سوز را خاموش سازد و اين آتش سوزى همچنان پيشروى مى‌كند تا گوهر گران‌بهاى وجود آدمى را در زير فشار لهيب خود بسوزاند و به خاكستر تبديل كرده و نابودى شخصيت او را فراهم سازد.

و احياناً بر اثر شدت خشم، مايه حيات قلب انسان مى‌خشكد و آدمى از شدت خشم و كينه دچار مرگ زودرس مى‌گردد و سكته و مرگ ناگهانى او در مى‌رسد، چون خطر يك كشتى كه در دريايى ژرفناك و گرفتار طوفان حركت مى‌كند از خطر حالت روانى فرد كه مالامال از خشم و كينه است كمتر است؛ زيرا ناخدايان كشتى در نجات اين مركبى كه گرفتار تلاطم است مى‌كوشند، ولى در حالت غضب، قلب انسان، ناخداى كشتى وجود و شخصيت روانى اوست، بديهى است كه اين ناخدا در حال خشم روايى نيرويى است فرسوده و از كار افتاده كه تراكم تيرگى‌هاى خشم، بصيرت آن را از كار انداخته و نابينايش ساخته است. چنين قلبى كه خارهاى خشم در چشم بصيرت او خليده نمى‌تواند چاره‌سازى كند.«95»

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

ألا إنّ الْغَضَبَ جَمْرَةٌ تُوقَدُ فى جَوْفِ ابْنِ آدَمَ، ألا تَرَوْنَ إلى حُمْرَةِ عَيْنِهِ وَ انْتِفاخِ أوْداجِهِ؟ فَإذا وَجَدَ أحَدُكُمْ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ فَالأْرْضَ الأْرْضَ. ألا إنَّ خَيْرَ الرِّجالِ مَنْ كانَ بَطى‌ءَ الْغَضَبِ، سَريعَ الرِّضا، وَ شَرَّ الرَّجُلِ مَنْ كانَ سَريعَ الْغَضَبِ، بَطى‌ءَ الرِّضا.«96»

به هوش باشيد كه غضب پاره آتش و گدازه‌اى است كه در قلب آدم برافروخته مى‌گردد، براى پى بردن به چنين حقيقت به سرخى چشمان و برجستگى رگهاى چنبره گردن آدم خشمگين بنگريد. اگر كسى خود را در چنين حالت بيابد بر زمين نشيند. بدانيد كه بهترين مردم كسانى هستند كه دچار غضب زودرس نمى‌گردند، در خشم روايى گامشان كُنْد و آهسته است، ولى در رضا و خشنودى پيشتاز و سريع هستند. و بدترين مردم آنانند كه به سرعت خشم مى‌گيرند و به كندى تن به رضا و خوشحالى مى‌دهند.

كسى به ملك رضا خشمگين نمى‌باشد

در اين رياض گل آتشين نمى‌باشد

ز خنده گل صبح اين دقيقه روشن شد

كه عيش جز نفس واپسين نمى‌باشد

دراز دستى ما كرد كار بر ما تنگ‌

وگرنه جامه بى‌آستين نمى‌باشد

به هر طرف نگرى دور باش برق بلاست‌

به گرد خرمن ما خوشه چين نمى‌باشد

ز سرافرازى ما اين قَدَر تعجّب نيست‌

هميشه دانه به زير زمين نمى‌باشد

تمام مهر و سراپا محبّتم‌صائب‌

به عالمى كه منم خشم و كين نمى‌باشد

(صائب تبريزى)

آثار غضب‌

آثار ظاهرى غضب در ناسزاگويى و تجاوز و يورش به ديگران و سخنان زشت، چهره خود را مى‌نماياند و مظاهر آن در اندام، عبارت از ضرب و جرح و قتل و تهاجم‌هايى است كه بدون مبالات و نابخردانه صورت مى‌گيرد.

اگر فرد خشمگين نتواند خشم خود را در مورد شخص اعمال كند آثار سوء آن به خود او بازمى‌گردد، لذا جامه خويش را مى‌درد و بر گونه خويش طپانچه و سيلى مى‌زند و زمين و در و ديوار را مى‌كَند و مى‌خراشد و احياناً به سرعت و نامتعادل مى‌دود و به زمين مى‌افتد و يا خود را بر زمين مى‌افكند و كارهاى جنون‌آميزى از او سرمى‌زند.

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد شده:

إنَّ الْغَضَبَ مِنْ الشَّيْطانِ، وَ إنَّ الشَّيْطانَ خُلِقَ مِنَ النّارِ، إنَّما يُطْفِئُ النّارَ الْماءُ، فَإذا غَضِبَ أحَدُكُمْ فَلْيَتَوَضَّأْ.«97»

غضب از ناحيه شيطان به هم مى‌رسد و شيطان از آتش آفريده شده و آتش نيز با آب خاموش مى‌شود، پس اگر يكى از شما گرفتار حالت خشم گردد وضو بگيرد.

آثار غضب در قلب اين است كه كينه و حسد و بدخواهى و شماتت ديگران و خوشحالى از غم ديگران و اندوه از تنعّم و رفاه سايرين و افشاگرى اسرار و پرده‌درى حيثيّت و استهزاى مردم در آن پديد مى‌آيد، لذا رسول اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

لا يَحْكُمُ أحَدٌ بَيْنَ اثْنَيْنِ وَ هُوَ غَضْبانٌ.«98»

هيچ يك از شما نبايد در حالى كه دستخوش حالت خشم و غضب است ميان دو نفر داورى نمايد.

خشم و غضب در صورتى كه براى دفاع از خود در برابر خطر و دفاع از اسلام در مقابل كفّار به كار گرفته نشود حالتى شيطانى و آثار و عواقبش خطرناك و زمينه‌اى براى آلوده شدن به گناهان كبيره است.

در صورتى كه براى دفاع از خود و مردم مؤمن و به خصوص دفاع از حريم قرآن و اسلام به كار گرفته شود، حالتى الهى و آثار و عواقبش بسيار عالى و زمينه‌اى براى انجام گرفتن پرمنفعت‌ترين عبادت در پيشگاه حضرت ربّ العزّه است. خشم و غضبِ مطلوب، خشمى است كه همپاى با داورى عقل بوده و هماهنگ با دين به مرحله اجرا درمى‌آيد.

خشم و غضب توازن خود را از عقل و دين مى‌تواند كسب كند و در سايه رهنمود اين دو قدرت آن استقامت و موازنه‌اى را تحقّق بخشد كه همه بندگان خدا به چنين استقامت و توازن دعوت شده و بدان مكلّف هستند: و آن عبارت است از انتخاب امور زندگى هماهنگ با آيين الهى.

كسى كه خشم اوبه سستى مى‌گرايد، روان او گرفتار ضعف و كم توازنى است و گويا سستى و ضعف غضب نمايانگر فرومايگى و خوارى شخصيت روانى انسان و نشانه پذيرايى از ظلم و تجاوز است. و نيز كسى كه از نظر روانى به خشم مفرط گرايش دارد اين حالت روانى، وى را به بى‌باكى و رفتارهاى زشت و ناخوشايند سوق مى‌دهد.«99»


راه علاج غضب‌

اگر كسى دچار مرض خطرناك خشم و غضب باشد، در صورتى كه علاقه نشان بدهد و به پذيرفتن نسخه شفابخش الهى كه از زبان قرآن و حديث تنظيم شده تن دهد و به قبول دستورهاى الهيّه برخيزد و آن دستورهاى را با جان و دل به كار بندد، قطعاً از آن مرض نجات پيدا خواهد كرد.

مشكل بيماران روحى اين است كه از آگاهى به طريق علاج و عمل به مقرّرات لازمه روى گردانند. اگر انسان به علل مرض و راه درمان آن معرفت پيدا كند و آن معرفت را به دايره عمل و صحنه حركت بياورد، بدون شك از مسير شيطان نجات پيدا كرده و به صراط مستقيم الهى خواهد رسيد.

مريضِ خشم و غضب بايد در اخبار وارده در مذمّت غضب و آثار مترتبه بر غضب انديشه كند و به اين معنا واقف گردد كه زبان وحى، گرفتاران به بيمارى خشم را دور از خدا و رحمت رحيميه حضرت ربّ العزّه مى‌داند و آنان را همپالگى شيطان و حزب ابليس به حساب مى‌آورد.


غضب در روايات‌

از حضرت ختمى مرتبت روايت شده:

اْلْغَضَبُ يُفْسِدُ الأْيمانَ كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ.«100»

خشم و غضب ايمان را فاسد مى‌كند، چنانكه سركه عسل را.

حضرت مولى‌الموحدين، امام عارفان، اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لأِنَّ صاحِبَها يَنْدَمُ فَإنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ.«101»

غضب نوعى از ديوانگى است؛ زيرا به محض فرو نشستن، صاحبش پشيمان مى‌شود و اگر پشيمان نشد ديوانگى او ثابت و استوار است.

حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطانِ تُوقَدُ فى قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، وَ إنَّ أحَدَكُمْ إذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْناهُ وَ انْتَفَخَتْ أوْداجُهُ وَدَخَلَ الشَّيْطانُ فيهِ، فَإذا خافَ أحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نفْسِهِ فَلْيَلْزَمِ الأْرْضَ فَإنَّ رِجْزَ الشَّيْطانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ.«102»

به حقيقت كه غضب پاره آتشى است از شيطان كه در دل انسان برافروخته مى‌شود، پس ديدگانش را سرخ و رگ‌هاى بدنش را باد مى‌كند، در چنين وقتى باطن او جايگاه شيطان مى‌شود. اگر كسى از اين واقعه وحشت دارد بايد بر زمين بنشيند كه در اين صورت پليدى شيطان از او مى‌رود.

امام صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش حضرت باقر روايت مى‌فرمايد:

أىُّ شَىْ‌ءٍ أشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ؟ إنَّ الرَّجُلَ يَغْضِبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ، وَ يَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ.«103»

چه چيزى از خشم سخت‌تر است؟ راستى مرد غضب مى‌كند و در حال و هواى غضب قتل نفسى كه خدا حرام كرده مرتكب مى‌شود و زن پاكدامن را به زنا متّهم مى‌نمايد.

در خدمت حضرت باقر (عليه السلام) سخن از غضب به ميان آمد حضرت فرمود:

إنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَما يَرْضى ابَداً حَتَّى يَدْخُلَ النّارَ.«104»

به راستى مرد به خشم آيد و خشنود نشود تا به دوزخ درآيد.

آرى، رضايت و خشنودى خشمگين، به انتقام و تشفّى قلب است، گرچه اين انتقام او را به بدترين گناهان آلوده كند و زمينه جهنّم رفتن او را فراهم نمايد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

الْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ.«105»

خشم و غضب كليد تمام بدى‌هاست.

اين روايت بسيار پرقيمت را به صورت تابلويى در خانه و محل كار و مساجد نصب كنيم تا با دورى از غضب از امراض جسمى و روحى در امان بمانيم.

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:

ما غَضِبَ أحَدٌ إلّا أشْفى عَلى جَهَنَّمَ.«106»

غضب نمى‌كند احدى مگر اين كه مشرف بر جهنّم مى‌شود.

در روايت آمده است:

قالَ رَجُلٌ: يا رَسُولَ اللَّهِ، اىُّ شَىْ‌ءٍ اشَدُّ عَلَىَّ؟ قالَ: غَضَبُ اللَّهِ. قالَ: فَما يُبَعِّدُنِى مِنْ غَضَبِ اللَّهِ؟ قالَ: لاتَغْضَبْ.«107»

مردى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت: چه چيزى بر من سخت‌تر است؟ فرمود: غضب خدا. عرضه داشت: كدام برنامه مرا از غضب خدا دور مى‌كند؟ فرمود: غضب مكن.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ.«108»

هر كس جلوى خشم خود را بگيرد، خداوند عيب او را مى‌پوشاند.

كلام روح‌افزاى بعضى از حكماست كه فرموده‌اند:

السَّفينَةُ الَّتى وَقَعَتْ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، وَاضْطَرَبَتْ بِالرِّياحِ الْعاصِفَةِ وَ غَشِيَتْها الأْمْواجُ الْهائِلَةُ أرْجى إلى الْخَلاصِ مِنَ الْغَضْبانِ الْمُلْتَهِبِ.«109»

آن كشتى كه در دريا به موج‌هاى شديد گرفتار شده و به سبب بادهاى تند و سخت مضطرب گشته و موج‌هاى هولناك آن را فراگرفته، اميد نجات و خلاصى در او بيشتر است از شخصى كه غضبناك شده و رگ‌هاى گردنش از خون پر گرديده و جايى را نمى‌بيند و چيزى را نمى‌شنود و كسى را نمى‌شناسد.

مردى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت: مرا به عملى امر كن و امرت را كوتاه بگو. حضرت فرمود: غضب مكن، سپس برگشت و سؤال كرد، باز حضرت فرمود:

غضب مكن.«110»

ابن مسعود مى‌گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

ما تَعُدُّونَ الصُّرَعَةَ فيكُمْ؟ قُلْنَا: الَّذى لا يَصْرَعُهُ الرِّجالُ. قالَ: لَيَسَ ذلِكَ، وَ لَكِنَّ الَّذى يَمْلِكُ نفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ.«111»

شما چه كسى را پهلوان به حساب مى‌آوريد؟ گفتيم: كسى كه پشت او را در پهلوانى به زمين نرسانند. فرمود: نه، پهلوان كسى است كه خود را به وقت غضب نگاه دارد.

حضرت سليمان پيغمبر (عليه السلام) به فرزندش فرمود:

يا بُنَىَّ إيّاكَ وَ كَثْرَةَ الْغَضَبِ فِإنَّ كَثْرَةَ الْغَضَبِ تَسْتَخِفُّ فُؤادَ الرَّجُلِ‌ الْحَليمِ.«112»

فرزندم، از غضبِ زياد بپرهيز كه خشم فراوان قلب مرد حليم و بردبار را از ارزش و عظمت مى‌اندازد.

ابوالدرداء به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت:

دُلَّنِى عَلَى عَمَلٍ يُدْخِلُنِى الْجَنَّةَ، قالَ: لاتَغْضَب.«113»

مرابه كارى راهنمايى كن كه به بهشتم درآورد. فرمود: غضب مكن.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

أعْظَمُ النّاسِ سُلْطاناً عَلى نَفْسِهِ مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أماتَ شَهْوَتَهُ.«114»

نيرومندترين مردم كسى است كه غضبش را مقهور سازد و شهوت غلطش را بميراند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللَّهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيامَةِ.«115»

كسى كه خشمش را از مردم نگاه دارد، خداوند او را از عذاب قيامت نگاه مى‌دارد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكيمِ. وَ قالَ: مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ.«116»

خشم، دل حكيم را نابود مى‌كند. و فرمود: هر كس مالك خشم خود نيست‌ مالك عقل خود نيز نيست.

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده:

مردى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گفت: يا رسول اللَّه، مرا تعليم ده، فرمود: برو غضب مكن، آن مرد گفت: همين مرا بس است. به سوى خاندان خود رفت و به ناگاه ميان تيره و تبارش جنگى برپا بود، همه صف بسته و سلاح جنگ برداشته بودند. چون چنين ديد سلاح جنگ خود را برداشت و سپس در صف قوم و قبيله‌اش شركت جست.

در آن جا به ياد گفته رسول خدا (صلى الله عليه و آله) افتاد كه: خشم مكن. سلاح را بر زمين انداخت و به نزد مردمى كه دشمن تيره و تبارش بودند رفت و گفت: اى مردم! هر چه زخم و كشتار و زدن بى اثر بر شماها وارد شده به عهده من باشد، من از مال خودم غرامت مى‌دهم. در پاسخ گفتند: هرچه از اين بابت باشد از آنِ خود شما، ما خودمان سزاوارتريم كه آنها را تلافى كنيم. فرمود: آن مردم با هم صلح و سازش كردند و خشم از ميان رفت.«117»

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده:

مَكْتُوبٌ فِى التَّوْراةِ فيما ناجَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مُوسى (عليه السلام): يا مُوسى، أمْسِكْ غَضَبَكَ عَمَّنْ مَلَّكْتُكَ عَلَيْهِ أكُفَّ عَنْكَ غَضَبى.«118»

در مناجات حضرت حق با موسى در تورات است: اى موسى! جلوى خشمت را از هر كه زير دست توست بگير، تا من هم جلوى خشمم را از تو بگيرم.

به حكيمى گفته شد: فلانى، سخت و شديد بر خودش مسلّط است. گفت: در اين صورت شهوات او را ذليل نمى‌كنند و هواى نفس او را مغلوب نمى‌نمايد و غضب بر او حاكم نمى‌گردد.«119»

گفته‌اند: براى كفر چهار ركن است:

غضب، شهوت، دروغ بافى، طمع.«120»

بعضى از حكما فرموده‌اند:

رأسِ حماقت تندى است و رهبرِ تندى غضب است. كسى كه راضى به جهل باشد خود را از علم بى‌نياز مى‌داند. حلم زينت و منفعت است، جهل پستى و ضرر است، سكوت از جواب احمق جواب اوست؟«121»


فرو خوردن خشم در روايات‌

روشن شد كه غضب چه آثار ناپسندى در زندگى انسان و ديگران دارد، در اين بخش نظر اسلام در باب فروخوردن خشم و كظم غيظ بيان مى‌شود.

كظم غيظى كه از اخلاق انبيا و ائمّه (عليهم السلام) و از اوصاف قابل توجه مؤمنان و اولياى الهى است.

از حضرت زين‌العابدين (عليه السلام) روايت شده كه فرمودند:

ما احِبُّ أنَّ لى بِذُلِّ نَفْسى حُمْرَ النَّعَمِ، وَ ما تَجَرَّعْتُ جُرْعَةً احَبَّ إلَىَّ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ لا اكافى بِها صاحِبَها.«122»

من دوست ندارم در برابر خوار شدنم، شتران سرخ مو بگيرم كه عزّت مؤمن بالاتر از هر چيزى است. و من جرعه‌اى محبوب‌تر از جرعه غيظى كه طرفم را بدان مجازات نكرده باشم ننوشيدم.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

نِعْمَ الْجُرْعَةُ الْغَيْظُ لِمَنْ صَبَرَ عَلَيْها، فَإنَّ عَظيمَ الأْجْرِ لَمِنْ عَظيمِ الْبَلاءِ، وَ ما أحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إلّا ابْتَلاهُمْ.«123»

چه جرعه نيكويى است خشم براى كسى كه نسبت به آن صبر مى‌ورزد؛ زيرا مزد بزرگ براى بلاى بزرگ است، خداوند مردمى را دوست ندارد جز آن كه آنان را گرفتار كند.

و نيز امام صادق (عليه السلام) فرمود:

ما مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ غَيْظاً إلّا زادَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِزّاً فِى الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ قَدْ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَ الكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾«124»وَ أثابَهُ اللَّهُ مَكانَ غَيْظِهِ ذلِكَ.«125»

بنده‌اى نيست كه خشمش را فرو خورد جز اين كه خداوند عز و جل عزّت او را در دنيا و آخرت بيفزايد و خداوند در قرآن فرموده: «آن كسانى كه خشم خود را فرو خورند و از مردم درگذرند و خدا دوستدار نيكوكاران است» و خداوند بجاى اين خشم به او ثواب دهد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

مَنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ لَوْ شاءَ أنْ يُمْضِيَهُ أمْضاهُ، مَلأَ اللَّهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ رِضاهُ.«126»

هر كس خشم خود را فرو خورد، در صورتى كه مى‌توانست آن را اجرا نمايد، خداوند در قيامت دلش را از خشنودى خود لبريز كند.

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:

مَنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلى إمْضائِهِ حَشَا اللَّهُ قَلْبَهُ أمْنَاً وَ إيماناً يَوْمَ الْقِيامَةِ.«127»

هر كه خشم خود را فرو خورد در حالى كه بر انجام آن توانا باشد، خداوند روز قيامت دلش را پر از امن و ايمان كند.

رسول الهى (صلى الله عليه و آله) فرمودند:

مِنْ احَبِّ السَّبيلِ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُرْعَتانِ: جُرْعَةُ غَيْظٍ تَرُدُّها بِحِلْمٍ، وَ جُرْعَةُ مُصيبَةٍ تَرُدُّها بِصَبْرٍ.«128»

از محبوب‌ترين راه‌ها به سوى خداى عزّ و جلّ دو جرعه است: يك جرعه خشمى كه با بردبارى برگردانى و جرعه ديگر، مصيبتى كه با صبر درمان كنى.


حقيقت بردبارى‌

علّامه مجلسى در توضيح لغت حلم و بردبارى مى‌فرمايد:

«حلم، خوددارى از اين است كه در برابر ناملايمات از جا به در رود و كار ناهنجار كند، يا گفتار ناستوده از او سرزند«129»


حلم و بردبارى در روايات‌

از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده:

لا يَكُونُ الرَّجُلُ عابِداً حَتّى‌ يَكُونَ حَليماً، وَ إنَّ الرَّجُلَ كانَ إذا تَعَبَّدَ فى بَنى إسْرائيلَ لَمْ يُعَدَّ عابِداً حَتّى‌ يَصْمُتَ قَبْلَ ذلِكَ عَشْرَ سِنينَ.«130»

مرد عابد نباشد تا بردبار نباشد و به راستى مرد در بنى اسرائيل خود را به عبادت وامى‌داشت و او را عابد نمى‌گفتند تا آن كه ده سال پيش از آن خموشى گزيند.

امام باقر (عليه السلام) فرمود:

كانَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) يَقُولُ: انَّهُ لَيُعْجِبُنِى الرَّجُلُ انْ يُدْرِكَهُ حِلْمُهُ عِنْدَ غَضَبِهِ.«131»

امام سجّاد (عليه السلام) مى‌فرمود: من خوشم مى‌آيد از مردى كه هنگام خشم بردباريش او را دريابد.

از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود:

إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْحَيِىَّ الْحَليمَ.«132»

به راستى خداى عزّ و جلّ با حياى بردبار را دوست دارد.

امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند:

ما أعَزَّ اللَّهُ بِجَهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ.«133»

خداوند هرگز به نادانى كسى را عزيز نكرده و به سبب بردبارى احدى را خوار ننموده است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

كَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً. وَ قالَ: إذا لَمْ تَكُنْ حَليماً فَتَحَلَّمْ.«134»

بردبارى ياورى بسنده است. و فرمود: اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار.

حضرت صادق (عليه السلام) خدمتكار خود را دنبال كارى فرستاد و او دير كرد، امام (عليه السلام) به دنبالش رفت، وى را در حال خواب ديد، بالاى سرش نشست و بادش زد تا بيدار شد، چون بيدار شد حضرت به او فرمود: اى فلانى به خدا حق ندارى هم شب بخوابى و هم روز، شب از آنِ توست و روز از آنِ ما.«135»

كانَ مِنْ دُعاءِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله): اللّهُمَّ أغْنِنِى بِالْعِلْمِ، وَ زَيِّنِّى بِالْحِلْمِ، وَ أكْرِمْنى بِالتَّقْوى‌، وَ جَمِّلْنى بِالْعافِيَةِ.«136»

از دعاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود: خداوند مرا به دانش بى‌نياز كن و به بردبارى زينت بده و به تقوا گراميم دار و به تندرستى نيكويم گردان.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى‌فرمايد:

ابْتَغُوا الرِّفْعَةَ عِنْدَاللَّهِ، قالُوا: وَ ما هِىَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تُعْطى مَنْ حَرَمَكَ، وَ تَحْلُمُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ أوْ جَهِلَ عَلَيْكَ.«137»

از پيشگاه مبارك حضرت حق طلب برترى و رفعت وبلندى مقام كنيد، گفتند: رفعت چيست؟ فرمود: صله كن با كسى كه با تو قطع كرده، عطا كن به كسى كه از تو دريغ داشته و بردبارى به خرج ده در برابر كسى كه به تو ستم كرده يا بر تو بيخردى نموده است.

و نيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

خَمْسٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلينَ: الْحَياءُ، وَ الْحِلْمُ، وَالْحِجامَةُ، وَ السِّواكُ، وَ التَّعَطُّرُ.«138»

پنج چيز از روش انبياست: حيا، بردبارى، خون گرفتن، مسواك، عطر زدن.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

لَيْسَ الْخَيْرُ أنْ يَكثُرَ مالُكَ وَ وَلَدُكَ، وَ لكِنَّ الْخَيْرَ أنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ، وَ يَعْظُمَ حِلْمُكَ، وَ انْ لاتُباهِىَ النّاسَ بِعِبادَةِ رَبِّكَ، فَإذا أحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَ إذا أسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ.«139»

خير و خوبى اضافه كردن مال و اولاد نيست، بلكه خير، افزايش علم و عظمت پيدا كردن بردبارى است و اين كه عبادتت را به رخ مردم نكشى، پس چون خوبى كردى، خدا را سپاس گويى و به هنگامى كه بدى كردى از خداوند طلب مغفرت نمايى.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

چون خداوند خلايق را در قيامت جمع كند، فرياد كننده‌اى فرياد برمى‌دارد: اهل فضل كجايند؟ گروهى برمى‌خيزند و به سرعت به سوى بهشت حركت مى‌كنند، ملائكه با آنان رو به رو شده و مى‌گويند، شما را در حركت سريع به سوى بهشت مى‌بينيم! پاسخ مى‌دهند: اهل فضليم، سؤال مى‌كنند: فضل شما چيست؟ جواب‌ مى‌دهند: بر ستم ديگران صبر كرديم، بدى مردم را بخشيديم، جهل جاهلان را بردبارى نموديم. ملائكه گويند: وارد بهشت شويد كه اجر عاملين اجر خوبى است.«140»


فضيلت عفو و گذشت در روايات‌

گذشت و عفو از كسى كه به نادانى يا به خاطر سوء اخلاق و كم ظرفيّتى در حقّ انسان بدى كرده، از اخلاق حق و روش انبيا و اولياى الهى است.

آيات قرآن مجيد از مردم مؤمن مى‌خواهد كه عفو و گذشت را از برنامه‌هاى جدّى خود قرار دهند؛ روايات باب عفو روايات بسيار مهمى است كه لازم است تمام مردان مؤمن و زنان مؤمنه از آن روايات كه از منابع وحى و علم و دانش و بينش و نورانيّت و صداقت و تقوا و فضيلت رسيده مطلع گردند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در يكى از سخنرانى‌هاى خود، خطاب به مردم فرمودند:

ألا اخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَ الاْحْسانُ إلى مَنْ أساءَ إلَيْكَ وَ إعْطاءُ مَنْ حَرَمَكَ.«141»

آيا شما را خبر ندهم به بهترين شيوه‌هاى دنيا و آخرت؟ گذشت از هر كه به تو ستم كرده، پيوست با هر كه از تو بريده، احسان به هر كه به تو بدى كرده و بخشش به هر كس كه از تو دريغ داشته است.

امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند:

عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ، فَإنَّ الْعَفْوَ لايَزيدُ الْعَبْدَ إلّا عِزًّا، فَتَعافَوا يُعِزَّكُمُ اللَّهُ.«142»

بر شما باد به گذشت، عفو و گذشت جز عزّت براى عبد نيفزايد، از هم بگذريد تا خدا به شما عزّت دهد.

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:

النَّدامَةُ عَلَى الْعَفْوِ أفْضَلُ وَ أيْسَرُ مِنَ النَّدامَةِ عَلَى الْعُقُوبَةِ.«143»

پشيمانى بر گذشت بهتر و آسان‌تر از پشيمانى بر كيفر است.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

قالَ مُوسى: يا رَبِّ، أىُّ عِبادِكَ أعَزُّ عَلَيْكَ؟ قالَ: الَّذى إذا قَدَرَ عَفا.«144»

موسى به پروردگار عرضه داشت: الهى، كدام بنده نزد تو عزيزتر است؟ فرمود: آن كه به وقت قدرت گذشت كند.

در روايت است:

إنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمّا فَتَحَ مَكَّةَ طافَ بِالْبَيْتِ وَ سَعى وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أتَى الْكَعْبَةَ فَأخَذَ بِعِضادَتَىِ الْبابِ فَقالَ: ما تَقُولُونَ وَ ما تَظُنُّونَ؟ قالُوا: نَقولُ: أخٌ وَابْنُ عَمٍّ حَليمٌ رَحيمٌ- قالُوا ذلِكَ ثَلاثاً- فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله): أقولُ كَما قالَ أخى يُوسُفُ: ﴿لاتَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾«145»قالَ: فَخَرَجُوا كَأنَّما نُشِرُوا مِنَ الْقُبُورِ فَدَخَلُوا فِى‌ الإْسْلامِ.«146»

زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مكّه را فتح كرد، خانه خدا را طواف و صفا و مروه را سعى كرد، آنگاه دو ركعت نماز گزارد، سپس كنار كعبه آمد و چهار چوب‌ درِبيت را گرفت و به مردم فرمود: چه مى‌گوييد و چه گمان مى‌بريد؟ گفتند: مى‌گوييم برادر و پسر عموى مايى و تو را بردبارى و رحمت است- اين جمله را سه بار تكرار كردند- حضرت فرمود: من هم همان را مى‌گويم كه برادرم يوسف گفت: «برويد، آزاديد، امروز بر شما سرزنشى نيست، خداوند از شما درگذرد و او بهترين رحم كنندگان است راوى مى‌گويد: آن چنانكه مردگان از قبر درآيند، از مسجد خارج شدند و اسلام را پذيرفتند.


عفو و گذشت مردان الهى‌

شخصى به خواجه نصير الدين طوسى به هنگامى كه بر مسند قدرت بود نامه‌اى بسيار تند كه در آن به خواجه توهين بدى شده بود نوشت، ولى خواجه بزرگوار كه از اولياى الهى بود از او گذشت.

در روايت آمده است كه:

شخصى در وسط بازار به مالك اشتر نخعى در آن هنگام كه از جانب اميرالمؤمنين امير ارتش اسلام بود، توهين كرد در حالى كه مالك را نشناخته بود، مالك از نزد او رفت، مردم آن شخص را نسبت به عمل زشتش سرزنش كردند، او به دنبال مالك رفت و وى را در مسجد يافت، تا عذرخواهى كند، مالك به او فرمود: من بدينجا آمدم و براى تو دو ركعت نماز خواندم و سپس از خداوند براى تو طلب مغفرت نمودم.«147»


مسأله رفق و مدارا و دوستى‌

چون به سبب مجاهدت، برنامه غضب و آتش خشم و آب كظم غيظ فرو نشست و حالت بردبار و حلم، انسان را به عرصه‌گاه عفو و گذشت رهنمون شد، نوبت رفق‌ و مداراى با مردم مى‌رسد، مدارا و رفقى كه مورد علاقه حق و دستور جناب او در قرآن و كتب آسمانى و از اخلاق انبيا و اولياى الهى است.


رفق و مدارا در روايات‌

روايات و اخبار كتب معتبره شيعه در اين زمينه رهنمودهاى مهمّى دارند:

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:

إنَّ لِكُلِّ شَىْ‌ءٍ قُفْلًا، و قُفْلُ الإْيمانِ الرِّفْقُ.«148»

به راستى كه براى هر چيزى قفلى است و قفل ايمان نرمش است.

علّامه مجلسى در زمينه حديث بالا مى‌فرمايد:

رفق عبارت از نرمى و مهر و ترك بزرگ منشى و سختگيرى است در گفتار و كردار بر مردم در هر حال خواه آن كه به او بى‌ادبى كرده باشند يا نه.

و در اينجا ايمان به گوهر نفيسى تشبيه شده كه بايد نسبت به نگهداريش توجه شود و دل گنجينه آن است و نرمش قفل آن كه ايمان را از دستبرد شياطين و دزدان راه حق حفظ نمايد.«149»

سختى كردن و دشنام و قهر زدن و تباهى‌هاى ديگر مايه كاستى و نابودى ايمان گردند.

امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كند:

الرِّفْقُ يُمْنٌ، وَالْخُرْقُ شُؤْمٌ.«150»

نرمش ميمنت دارد و سختگيرى شوم است.

از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است:

إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَ يُعْطِى عَلَى الرِّفْقِ ما لا يُعْطِى عَلَى الْعُنْفِ.«151»

به راستى خداى عزّ و جلّ داراى رفق و نرمش است و رفق را دوست دارد و به نرمش عوض و اثرى دهد كه به سختگيرى ندهد.

امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند:

إنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلى شَىْ‌ءٍ إلّا زانَهُ، وَ لانُزِعَ مِنْ شَىْ‌ءٍ إلّا شانَهُ.«152»

رفق را به چيزى ننهند مگر آن كه آن را زيور بخشد و از چيزى نگيرند جز آن كه زشتش نمايد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمودند:

إنَّ فِى الرِّفْقِ الزّيادَةَ وَ الْبَرَكَةَ، وَ مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ.«153»

به راستى در نرمش فزونى و بركت است، هر كه از نرمش محروم است از خير محروم است.

هِشامِ بْنِ أحْمَدَ، عَنْ أبِى الْحَسَنِ (عليه السلام) قالَ: قالَ لى- وَ جَرى‌ بَيْنى وَ بَيْنَ رَجُلٍ مِنْ الْقَوْمِ كَلامٌ فَقالَ لى: ارْفُقْ بِهِمْ فَإنَّ كُفْرَ أحَدِهِمْ فى غَضَبِهِ، وَ لا خَيْرَ فيمَنْ كانَ كُفْرُهُ فى غَضَبِهِ.«154»

هشام بن احمد مى‌گويد: در حالى كه ميان من و مردى از مردم سخنى رفته بود، حضرت ابى‌الحسن به من فرمودند: با آنان نرمش كن؛ زيرا هر كدامشان‌ به محض اين كه خشم گيرند به كفر گرايند و خيرى نباشد در كسى كه كفر او در خشم است.

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود:

الرِّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ.«155»

نرمى و خوشخويى و لطف، نيمى از زندگى است.

رسول خدا (عليه السلام) فرمودند:

لَوْ كانَ الرِّفْقُ خَلْقاً يُرى‌ ما كانَ مِمّا خَلَقَ اللَّهُ شَىْ‌ءٌ أحْسَنَ مِنْهُ.«156»

اگر رفق و نرمش به چشم ديده مى‌شد، آفريده‌اى از آن زيباتر و نيكوتر نبود.

حضرت صادق از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌فرمايد كه:

مَا اصْطَحَبَ اثْنانِ إلّا كانَ أعْظَمُهُما أجْراً وَ أحَبُّهُما إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أرْفَقُهُما بِصاحِبِهِ.«157»

دو كس با هم مصاحبت و دوستى نكنند، جز آن كه مزد بيشتر و محبوبيت فزون‌تر نزد خداوند از آن كس است كه به دوست خود نرمش و لطف بيشتر دارد.

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:

مَنْ كانَ رَفيقاً فى أمْرِهِ نالَ ما يريدُ مِنَ النّاسِ.«158»

هر كه در كار خود داراى نرمش باشد، بدانچه از مردم خواهد، برسد.


مسأله مهرورزى و دلسوزى به يكديگر

در اين باب قرآن مجيد و روايات برنامه‌هاى مهمّى را ارائه كرده‌اند:

امام صادق (عليه السلام) به يارانشان مى‌فرمودند:

اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا إخْوَةً بَرَرَةً، مُتَحابّينَ فِى اللَّهِ، مُتَواصِلينَ مُتَراحِمينَ، تَزاوَرُوا وَ تَلاقُوا وَ تَذاكَرُوا أمْرَنا وَ أحْيُوهُ.«159»

از خدا پروا كنيد (تقوا و اجتناب از محرّمات پيشه كنيد) و برادران نيك رفتارى باشيد، در راه خدا به همديگر دوستى كنيد، پيوند با هم داشته باشيد، نسبت به يكديگر مهربانى نماييد، به زيارت و ديدار هم برويد، برنامه ما را به هم يادآورى كرده و آن را زنده بداريد.

امام صادق (عليه السلام) فرمودند:

تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ كُونُوا إخْوَةً بَرَرَةً كَما أمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.«160»

با هم پيوند داشته باشيد، به هم نيكى كنيد، به هم مهربانى نماييد و برادران خوشرفتارى باشيد، چنانكه خداوند عزّ و جلّ شما را به آن امر فرموده است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمينَ الاْجْتِهادُ فِى التَّواصُلِ، وَ التَّعاوُنِ عَلَى التَّعاطُفِ، وَالْمُواساةِ لأِهْلِ الْحاجَةِ، وَ تعاطُفِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ حَتَّى تَكُونُوا كَما أمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿رُحَماءُ بَيْنَهُمْ‌﴾مُتَراحِمينَ، مُغْتَمّينَ لِما غابَ عَنْكُمْ مِنْ أمْرِهِمْ عَلى ما مَضى‌ عَلَيْهِ مَعْشَرُ الأْنْصارِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله).«161»

بر مسلمانان است كه كوشا باشند در پيوستن با هم و كمك كردن به هم در مهرورزى و همراهى با نيازمندان و در محبّت به يكديگر، تا آن چنانكه خداوند شما را امر فرموده: «مهربانان در بين خودشان» مهرورز به يكديگر باشيد و غمناك شويد براى آنچه از مسلمانان در دسترس نداريد، بر همان روشى كه انصار در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داشتند.

اگر عالم همه پرخار باشد

دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بيكار گردد چرخ گردون‌

جهان عاشقان بر كار باشند

همه غمگين شوند و جان عاشق‌

لطيف و خرّم و عيّار باشد

به عاشق ده تو هر جا شمع مرده است‌

كه او را صدهزار انوار باشد

وگر تنهاست عاشق نيست تنها

كه با معشوق پنهان يار باشد

شراب عاشقان از سينه جوشد

حريف عشق در اسرار باشد

(مولوى)


3- حسد

بدون شك اگر انسان، آشناى با قرآن و حقايق الهيّه و برنامه‌هاى نبوّت و امامت و عارف به نفس خويش و عظمت مقام انسان و حقيقت ربوبيت حضرت حق نباشد، قلبش مركز حسد و غلبه و حكومت اين صفت هلاك كننده و عامل نابودى خير دنيا و آخرت مى‌گردد.

حسد به اين معنى است كه انسان چشم ديدن نعمت را از هر نوعش كه باشد، به ديگران نداشته و علاوه بر آن آرزوى زوال و از بين رفتن آن و بدبختى و سيه روزى طرف مقابل را آرزو كند.

بزرگان علم اخلاق در پرتو آيات قرآن و روايات، مباحثى جالب در زمينه حسد دارند كه دانستن آن براى هر مؤمن و مسلمان، جهت مصون ماندن از ضربه‌هاى مهلك اين صفت، لازم است.


حسد در كلام علامه نراقى‌

مرحوم ملّا مهدى نراقى در كتاب پرقيمت «جامع‌السعادت» كه براى استفاده عموم مردم تحت عنوان «علم اخلاق اسلامى» ترجمه شده مى‌فرمايد:

«حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است، از نعمت‌هايى كه صلاح او باشد. البته اگر زوال نعمت را از او نخواهد، بلكه مثل آن را براى خود آرزو نمايد «غِبطه و منافسه» است و اگر زوال چيزى را از كسى بخواهد كه صلاح او نيست آن را «غيرت» خوانند.

بيان تفصيلى آن، اين است كه اگر انگيزه حسد صرفاً حرص بر اين باشد كه آن نعمت به تو برسد، اين از پستى و زبونى قوه شهويّه است و اگر انگيزه آن تنها رسيدن مكروهى به محسود باشد از رذايل قوه غضبيّه است و از نتايج كينه توزى است و اگر باعث آن تركيبى است از هر دو، اين از پستى و زبونى هر دو قوه است. و ضدّ حسد «خيرخواهى» است، يعنى درخواست دوام نعمت از حضرت حق بر برادر مسلمان كه صلاح او در آن است.

و شكّى نيست كه حكم قطعى به اين كه اين نعمت صلاح است يا فساد، ممكن نيست. چه بسا كه چيزى در آغاز و در نظر اول نعمت شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود وبال و فساد باشد. پس ملاك و مناط در اين امر ظنّ و گمان غالب است، بنابراين اگر ظنّ غالب اين است كه به صلاح اوست، خواستن زوال و نابودى آن «حسد» است و تمنّاى دوام آن خيرخواهى است و آنچه گمان رود كه موجب فساد باشد، خواستن زوال آن «غيرت» است.

اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است، نظرى و حالتى نسبت به آن نداشته باش تا از حسد در امان بمانى و در طريق خيرخواهى قرار بگيرى. معيار و ميزان در خيرخواهى اين است كه آنچه را براى خود مى‌خواهى براى برادر خود نيز بخواهى و آنچه را براى خود نمى‌خواهى و نمى‌پسندى براى او نيز نخواهى و نپسندى.

و معيار در حسد اين است كه آنچه براى خود نمى‌خواهى براى او بخواهى و آنچه را براى خود مى‌خواهى براى او نخواهى.

حسد، سخت‌ترين و دشوارترين بيمارى‌هاى روانى و بدترين و پليدترين رذايل است و صاحب خود را به عقوبت دنيا و عذاب آخرت گرفتار مى‌سازد؛ زيرا در دنيا لحظه‌اى از حزن و الم خالى نيست و به هر نعمتى كه در دست ديگران مى‌بيند رنج مى‌برد و نعمت‌هاى خداى بزرگ نامتناهى است و هرگز از بندگان بريده و منقطع نمى‌شود، پس حسود پيوسته در اندوه و رنج است و وبال و سرانجامِ بد آن گريبانگير خود او خواهد شد و اصلًا به محسود ضررى نمى‌رساند، بلكه موجب ازدياد حسنات و بالارفتن درجات او مى‌شود، از اينرو كه حسود بر او عيب مى‌گيرد و آنچه در شرع جايز نيست درباره او مى‌گويد.

پس نسبت به محسود، ظالم است و قسمتى از وزر و وبال محسود را بر دوش‌ خود مى‌گيرد و اعمال شايسته خود را به دفتر اعمال او منتقل سازد، بنابراين حسد وى براى محسود جز خير و نفع اثرى ندارد.

و با وجود اين در مقام عناد و ضدّيت با آفريدگار بندگان است؛ زيرا اوست كه نعمت‌ها و خيرات را بر بندگان چنانكه اراده فرموده به مقتضاى حكمت و مصلحت خود ارزانى داشته است. پس حكمت حق و عنايت و مصلحت او چنين اقتضا كرده كه آن نعمت بر آن بنده حاصل و باقى باشد و حسود بيچاره زوال آن را مى‌خواهد و آيا اين چيزى جز ناخشنودى از قضاى الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعض ديگر است؟ و اين نيست مگر آرزوى قطع فيوضات الهى كه بر حسب حكمت بالغه مقدّر و صادر شده و خواستنِ خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است.

بلكه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمى‌خواهد خدا را متّصف به صفات كماليّه بداند؛ زيرا افاضه نعمت‌ها از سوى خداوند در وقت شايسته و در جاى مستعد، از صفات كماليّه خداى تعالى است كه عدم آنها نقص است بر او و حسود ثبوت اين نقص را مى‌خواهد.

از سوى ديگر حسود، چون زوال نعمت‌هاى الهى را كه وجوداتند مى‌خواهد و بازگشت شرور و بدى‌ها به عدم است پس وى طالب شرّ و دوستدار آن است و حكما تصريح كرده‌اند: هر كه به شرّ، اگر چه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شرير است.

پس حسد بدترين رذايل و حسود شريرترين مردم است و چه معصيتى بالاتر از اين كه كسى از راحت مسلمانى بدون آن كه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متألّم شود و از اينرو در آيات و اخبار از اين صفت مذمّت شديد شده است. خداى سبحان در بدى و پستى اين صفت و تيره‌بختى و شقاوت گرفتار اين رذيلت، مى‌فرمايد:

﴿أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾«162»

بلكه آنان به مردم [كه در حقيقتْ پيامبر و اهل بيت اويند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا كرده، حسد مى‌ورزند.

نمى‌خواهند نبوت و امامت، حكومت و رهبرى صحيح، علم و دانش، مال و ثروت، اخلاق و فضيلت، زيبايى و نشاط را بر بندگانم ببينند، آن قدر پست و زبون و بى مروّت هستند كه آرزوى زوال اين نعمت‌ها را از بندگانم دارند.

﴿وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ﴾«163»

بسيارى از اهل كتاب پس از آن كه حق براى آنان روشن شد به سبب حسدى كه از وجودشان شعله كشيده، دوست دارند كه شما را پس از ايمانتان به كفر بازگردانند.

﴿إنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها﴾«164»

اگر به شما خير و خوشى [و پيروزى و غنيمت‌] رسد، آنان را بدحال [و دلتنگ‌] مى‌كند، و اگر بدى و ناخوشى [و حادثه تلخى‌] رسد به سبب آن خوشحال مى‌شوند.


[انگيزه‌ها در حسد]

انگيزه‌هاى حسد هفت چيز است:

اوّل- خباثت نفس و بخل نسبت به خير بندگان خدا، در گوشه و كنار عالم كسانى را مى‌يابى كه از گرفتارى و رنج و مصيبت بندگان شاد و خوشدل مى‌شوند و از راحت و نيكويى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مى‌گردند.

چنين شخصى هرگاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معيشت آنان را بشنود، به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شكفتگى و شادمانى مى‌كند هر چند ميان او و ايشان هيچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنايى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسيدن به جاه و يا مال و مانند اينها حاصل نشود و هرگاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى يكى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مى‌آيد اگر چه هيچ نقص و ضررى به نرسد.

اين بيچاره نسبت به نعمت‌هاى خدا بر بندگان بخل مى‌ورزد بدون اين كه قصد و غرضى داشته باشد و يا تصور كند كه آن نعمت به وى منتقل مى‌شود، پس اين خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پليدى طبع است.

دوّم- دشمنى و كينه توزى و اين بزرگترين اسباب حسد است؛ زيرا هر انسانى- مگر كمى از اهل مجاهده با نفس- به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناك مى‌گردد، يا به گمان اين كه اين حال، مكافاتى است كه خداوند به خاطر او به طرف مقابل رسانده، يا براى اين كه طبعاً ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد. و هرگاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مى‌شود؛ زيرا ضدّ مراد و خواهش اوست و گاه تصور كند كه خود او در نزد خدا منزلتى ندارد كه انتقام او را از دشمن نگرفته و بلكه به او نعمت داده و از اين خيالات اندوهگين مى‌شود.

سوّم- حبّ رياست و حب مال و جاه، پس كسى كه نام و آوازه را دوست دارد، طالب مدح و ستايش است، از اين كه او را در فنّ خود وحيد زمان و يگانه عصر خوانند و از حيث شجاعت يا علم يا عبادت يا صنعت يا جمال يا غير اينها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود كه در دورترين نقاط جهان نظير و مانند او هست ناراحت و بد دل مى‌شود و به مرگ او يا زوال نعمتى كه در آن با او مشارك است شاد مى‌گردد، تا در فنّ خود از همه برتر و در ستايشى كه از صفت او مى‌شود يكتا و بى‌همتا باشد.

چهارم- ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود و اين مخصوص دو نفر است كه هر دو يك چيز را بخواهند، پس هر يك از آن دو در وصول به مقصود به ديگرى حسد مى‌ورزد، از اين جهت كه آن را در انحصار خود مى‌خواهد، مثل حسد هووها نسبت به يكديگر در مسائل همسرى و حسد برادران با هم درنزديكى به پدر و مادر براى دست يافتن به مال آن دو و حسد شاگردان به يكديگر در مورد يك استاد براى جلب توجّه او و حسد نديمان و خواص بزرگان در نيل به منزلت و مقام در نزد او و حسد وعاظ و فقهائى كه اهل يك شهرند با هم در رسيدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همين باشد.

پنجم- تعزّز و آن عبارت است از اين كه بر او گران باشد كه يكى از همگنانش از او بالا و برتر شود، به اين گمان كه اگر آن شخص به نعمت‌هايى دست يابد بر او تكبّر خواهد كرد و او را كوچك خواهد شمرد و او به واسطه اين كه مى‌خواهد عزيز و ارجمند شمرده شود خواهان آن است كه آن نعمت به او نرسد.

ششم- تكبّر و آن عبارت است از اين كه صفت تكبّر بر طبع كسى غالب باشد و بخواهد بر يكى از اقران برترى نمايد و از او توقّع انقياد و دنباله روى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد، چنين تصور كند كه ديگر متحمّل تكبّر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سرباز خواهد زد، يا داعيه برابرى با او يا برترى از او را خواهد داشت و بدين سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از اين جهت در رسيدن نعمت به وى حسد مى‌برد و حسد بيشتر كفّار نسبت به رسول (صلى الله عليه و آله) از اين قبيل بوده، چنانكه مى‌گفتند: چگونه جوانى فقير و يتيم بر ما مقدم شود!

﴿وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾«165»

و گفتند: اين قرآن چرا بر مردمى بزرگ از ميان يكى از اين دو شهر [مكه و طايف‌] نازل نشد؟!

هفتم- تعجّب و اين در وقتى است كه محسود در نزد حاسد حقير و نعمتى كه به وى رسيده بزرگ باشد و از رسيدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفت شود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد و از اين قبيل است حسد امّت‌ها نسبت به پيامبران خود كه مى‌گفتند:

﴿مَا أنْتُمْ إلّا بَشَرٌ مِثْلُنا﴾«166»

شما جز بشرهايى مانند ما نيستيد.

گاهى اين اسباب و عوامل يا بيشتر آنها در يك نفر جمع مى‌شود و بدينگونه حسد در او نيرومند مى‌گردد به حدّى كه ديگر نمى‌تواند آن را پنهان دارد و دشمنى را آشكار مى‌سازد و گاه حسد چندان نيرومند شود كه حسود آرزو كند كه هر نعمتى را نزد هر كسى مى‌بيند از او زايل شود و به دست وى برسد«167»

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرانَ: يَابْنَ عِمْرانَ، لا تَحْسُدَنَّ النّاسَ عَلى ما آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلى، وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إلى ذلِكَ وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ، فِإنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمى، صادٌّ لِقَسْمِىَ الَّذى قَسَمْتُ بَيْنَ عِبادى، وَ مَنْ يَكُ كَذلِكَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنْى.«168»

اى پسر عمران! از فرآورده‌هاى فضل و رحمتم بر مردم حسادت مورز و به اين نعمت‌ها و مزاياى زندگانى آنها چشم مدوز و در قلب و روان خود آن را پى‌گيرى مكن؛ زيرا انسان حسود نسبت به احسان من در باره مردم خشمگين‌ است و مى‌خواهد از كمّ و كيف مزايا و بهره‌هايى كه ميان مردم توزيع كرده‌ام جلوگيرى نمايد، اگر او بدينسان باشد من از او نيستم و او نيز از آنِ من نخواهد بود.

حسدى كه مذموم و ناستوده است عبارت از همان چاه و پرتگاهى است كه مؤمن و كافر ممكن است در آن سقوط كنند. فرد حسود حالت روانى خود را در نگرانى از نعمت ديگران و علاقه به زوال اين نعمت از ديگران ظاهر مى‌سازد.

آنگاه كه مى‌بيند ديگران از نظر دين و يا دنيا از مزيتى برخوردارند و يا به او خبر مى‌دهند كه فلان كس سرشار از رفاه و نعم الهى است، اين خبر و آگاهى چنان براى او ناخوشايند و دردناك است كه نمى‌خواهد آن را بشنود و در آرزوى زوال اين نعمت و تباه شدن خوشبختى وى خود را رنج مى‌دهد.


حسد در كلام راوندى‌

راوندى در «شرح شهاب» آورده است:

«حسد داراى تأثيرى كارساز و نيرومندى در طرز نگرش روانى انسان است. چون حسود از ديدگاه روانى خاصّ به خودش خواهان زوال نعمت از محسود و در آرزوى آن مى‌باشد، به همين جهت اين حالت روانى او، وى را بر آن مى‌دارد كه كشتن او و يا از ميان بردن مال و ثروتش و يا تباه كردن زندگانيش را آهنگ نمايد. گويا او مى‌كوشد كه سرنوشت ديگران را مغلوب خواسته‌هاى اعوجاج آميز خود سازد، چون خداوند متعال خير و نعمت را براى فردى كه محسود است مقدّر فرموده است، ولى حسود در جهت از ميان بردن آنها كوشش خود را به كار مى‌اندازد.

فردى كه مبتلاى به بيمارى حسد است همواره با زبان خود مكنونات قلبى خويش را اظهار مى‌كند تا سرانجام به انحراف از راه راست كشانده مى‌شود.

نتيجه و آثار عملى آن ايذاى ديگران و دست‌يازى و يورش بر كسانى است كه‌ مشمول نوعى از نعمت و احسان پروردگار هستند، چنانكه برادران يوسف با يوسف همين رفتار را در پيش گرفته بودند.

﴿إذا قالُوا لَيُوسُفُ وَ أخُوهُ أحَبُّ إلى أبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إنَّ أبانا لَفى ضَلالٍ مُبينٍ* اقْتُلُوا يُوسُفَ أوِ اطْرَحُوهُ أرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ﴾«169»

[ياد كن‌] هنگامى را كه برادران گفتند: با اين كه ما گروهى نيرومنديم، يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب‌ترند، و قطعاً پدرمان در اشتباه روشن و آشكارى است.* [يكى گفت:] يوسف را بكشيد و يا او را در سرزمين نامعلومى بيندازيد، تا توجه و محبت پدرتان فقط معطوف به شما شود. و پس از اين گناه [با بازگشت به خدا و عذرخواهى از پدر] مردمى شايسته خواهيد شد.


داستانى عجيب در حسد

حسد بيمارى مهلك و عجيبى است كه گاهى آتش اين بيمارى خودِ انسان را گرفته و به ديار عدم و نيستى و مرگ و هلاكت مى‌برد.

نويسنده كتاب «الضوء اللّامع» داستان عجيبى درباره حسد نوشته است:

«مردى كه معاصر با موسى‌الهادى بود و در بغداد مى‌زيست، نسبت به يكى از همسايگان خود حسد مى‌ورزيد و با تمام امكاناتش عليه او مى‌كوشيد، ولى نتوانست به او زيانى برساند. برده خردسالى را خريدارى كرد و او را تربيت نمود تا سرانجام پا به سنّ جوانى و رشد گذاشت. روزى به او دستور داد كه وى را روى پشت بام منزلِ حريف و موردِ حسدش به قتل رساند تا همسايه او را به جرم قتلش‌ دستگير كرده و اعدام كنند.

كاردى تهيه كرده آن را تيز و بُرّان ساخت و در اختيار غلامش قرار داده و گواهينامه يا وصيت‌نامه‌اى را نوشت كه بر طبق آن، غلام مذكور پس از مرگش بايد آزاد شود و حدود يك ثلث از اموالش را به او بپردازند. اين فرد حسود شفاهاً نيز به غلام گفت: پس از كشتن من آزادى و به هر كجا كه دلت مى‌خواهد مى‌توانى مسافرت كنى.

مرد حسود غلام را پس از آن كه از چنين كارى سخت امتناع مى‌ورزيد وادار به اطاعت از فرمان خود ساخت. غلام به او مى‌گفت: من از خدا نسبت به جان تو بيمناك هستم، اى مولاى من! چرا براى كارى كه معلوم نيست بر وفق مرادت انجام گيرد جانت را به خطر مى‌اندازى؟ و بر فرض هم كه مطابق ميل تو، اين كار به ضرر همسايه‌ات تمام شود پس از مرگِ تو چه سودى عايد تو خواهد ساخت؟

مرد حسود نيمه‌هاى شب از بستر بيرون آمد و غلام را از خواب بيدار كرد. غلام با چهره‌اى سرشار از بيم و هراس از جا برخاست، چاقوى تيز را در اختيار غلام قرار داد و آرام آرام روى بام خانه همسايه رفتند، روى زمين خوابيد و بدنش را در برابر قبله قرار داد و به غلام گفت: زودتر كار را تمام كن.

غلام هم چاقو را به حلق او آشنا ساخته و رگ‌هاى گردن او را بريد و به بستر خود بازگشت و او را در حالى كه در خون خويش در مى‌غلطيد رها كرد.

بامدادان اهل منزل ديدند كه از پدر بچه‌ها خبرى نيست، سرانجام پس از تجسّس كافى بدن بى‌سر او را بر روى پشت‌بام همسايه يافتند و همسايه را دستگير كردند. اما وقتى براى موسى الهادى حقيقت قضيه مكشوف گرديد او را آزاد ساختند«170»

حسد تا اين پايه در آدمى پيشروى مى‌كند كه انسان، خود را براى رسيدن به‌ هدف خويش در حسد ورزيدن به كشتن مى‌دهد، علاوه بر آن كه خود مى‌خواهد با سرنوشت و تقدير الهى نيز به ستيز برخيزد.

منصور فقيه مى‌گويد:

ألا قُلْ لِمَنْ كانَ لى حاسِداً

أتَدْرى عَلى مَنْ أسَأْتَ الأْدَبْ‌

أسَأْتَ عَلَى اللَّهِ فى فِعْلِهِ‌

إذا أنْتَ لَمْ تَرْضَ لى ما وَهَبْ‌

جَزاؤُكَ مِنْهُ الزّياداتُ لى‌

وَ أنْ لاتَنالَ الَّذى تَطْلُبُ‌«171»

هان، به كسى كه نسبت به من حسد مى‌ورزد بگو، آيا مى‌دانى به چه كسى اسائه ادب مى‌كنى؟ به حضرت حق در كارهايش اسائه ادب مى‌نمايى، آنگاه كه از بخشش او نسبت به من احساس بى‌تابى و اظهار نارضايى مى‌نمايى. جزا و عوائد تو از رهگذر حسد اين است كه بر پاداش من افزوده گردد و تو به مطلوب خويش دست نيابى.

چه خوب است انسان در همه امور، ديده از همه چيز برگيرد و جز به حضرت محبوب ننگرد، در اين صورت است كه درون و باطن و نفس و روان از آرامش عجيبى برخوردار مى‌شود و ديو رذيلت انسان را رها كرده و جاى خود را به فرشته فضيلت خواهد داد. آنان كه بدون او زندگى مى‌كنند، البته بايد دچار رذايل اخلاقى گردند و از پى آن گرفتار اضطراب و ناامنىِ درون شوند.


احكام حسادت‌

فقهاى بزرگ شيعه نسبت به حسود فتاواى جالبى دارند كه قسمتى از آن را مى‌خوانيد:

شيخ مفيد آن بزرگ مرد عالم اسلام مى‌فرمايد:

گواهى و شهادت فاسق و كينه‌دار و حسود پذيرفته نمى‌شود.

ابن‌ادريس در «سرائر» فرموده:

حسد، حرام و نگاهدارى خود از آن واجب است.

علّامه حلّى كه در علم و عمل وجودى كم‌نظير است مى‌فرمايد:

حسد حرام است و همچنين دشمنى مؤمن و آشكار كردن آن، دو برنامه‌اى است كه ثابت كننده بى‌عدالتى است.

محقّق در كتاب با عظمت «شرايع» مى‌فرمايد:

حسد گناه است و همچنين دشمنى مؤمن و آشكار ساختن آن فاسد كننده عدالت است.

شهيد اول در كتاب «دروس» در شماره گناهان كبيره كه منافى با عدالت است فرموده:

آشكار كردن حسد به مؤمن و دشمنى با او گناه كبيره است.

شهيد ثانى در «مسالك» فرموده:

بين فقهاى اسلام در حرام بودن حسد و دشمنى مؤمن مخالفى نيست و نهى از آن و وعده عذاب بر آن در اخبار فراوان است و هر دو از گناهان كبيره و فاسد كننده عدالتند، خواه تنها در دل نهان باشد و يا به وسيله دست و زبان آشكارش كنند.

آقا جمال خوانسارى در شرح اين جمله اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه فرمود:

دورى كن از حسد؛ زيرا آن بدتر خصلتى و زشت‌تر خويى است و خوى شيطان است.«172»

مى‌فرمايد:

حسد آن است كه كسى آرزو كند زوال نعمت ديگرى را مثل مال يا جاه يا علم و مانند آن، خواه بخواهد كه به او برسد يا نه و اين مذموم و حرام است.

از كسانى كه حرمت حسد را مسلّم دانسته محقّق مازندرانى در «شرح اصول كافى» است.

فاضل مقداد در «كشف اللّثام» فرموده:

حسد حرام است و چون امر نهانى است، تظاهر به آن ضرر رساننده به عدالت است. و از «مبسوط» شيخ طوسى نقل مى‌كند كه اگر حاسد حسادت خود را به سبّ و ستم آشكار كرد فاسق است.

علّامه مجلسى در «شرح كافى» و «بحار الأنوار» فرموده: مشهور فقها فرموده‌اند:

حسد حرام است مطلقاً، يعنى خواه آن را آشكار كند يا نكند و برخى از فقها به ملاحظه پاره‌اى از اخبار، آشكار كردن آن را حرام دانسته‌اند؛ تا اين كه گويد:

صرف نظر از آيات فراوان و اخبار متواتره كه در نكوهش و نهى از حسادت رسيده، عقل، به طور صريح به زشتى آن حكم مى‌كند؛ زيرا حسد خشم نمودن به قضاى خداست كه به زيادتى كه به برخى از بندگانش داده خشم مى‌كند و چه گناهى بالاتر از اين كه ناراحت و ناراضى شود از اين كه مسلمانى در راحتى است، در حالى كه راحتى او هيچ زيانى براى آن بدبخت ندارد.«173»


حسد در روايات‌

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده:

إنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الإْيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ.«174»

حسد ايمان را مى‌خورد، چنانكه آتش هيزم را.

حضرت امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

از خدا بپرهيزيد و به يكديگر حسد نبريد، راستى عيسى بن مريم را شريعت بر پايه گردش در جهان بود. در يكى از گردش‌هاى خود بيرون شد و مرد كوتاه قدى از دوستانش به همراهش بود و بسيار ملازم خدمت آن حضرت. چون عيسى به دريا رسيد از روى يقين صحيح نام خدا را برد و روى آب به راه افتاد. چون آن مرد كوتاه به عيسى نظر كرد كه بر روى آب راه رفت، او هم با يقين كامل نام خدا را برد و به روى آب به راه افتاد و تا به عيسى رسيد. در آن حال خودبينى او را فراگرفت و با خود گفت: اين روح‌اللَّه است كه به روى آب راه مى‌رود و من هم به روى آب راه مى‌روم، او را بر من چه است؟

به محض اين كه چنين انديشه‌اى برايش آمد به زير آب رفت، عيسى را به يارى خود طلبيد، آن حضرت او را از زير آب بيرون آورد، سپس به او فرمود:

اى كوتاه قد، چه گفتى كه زير آب رفتى؟ در جواب گفت آنچه را خيال كرده بود، عيسى فرمود: خود را به جايى واداشتى جز آن جا كه خدايت واداشته، خداوند از انديشه و گفتارت غضبناك شد، از آنچه گفتى توبه كن. آن مرد توبه كرد و به مقامش بازگشت؛ از خدا بپرهيزيد و به يكديگر حسد نبريد.«175»

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:

كادَ الْفَقْرُ أنْ يَكُونَ كُفْراً، وَ كادَ الْحَسَدُ أنْ يَغْلِبَ الْقَدَرَ.«176»

چه بسيار نزديك است كه فقر به كفر انجامد و چه اندازه نزديك است كه حسد بر مقدّر چيره شود.

راوندى فرمود: فقير بر اثر سختى حال خود و عيالش در معرض اين است كه به‌ دزدى و خيانت و غصب افتد و چه بسا كه دست به قتل بزند و يا به خدمت ظَلَمه درآيد و خلاصه از در غصب و ظلم، نان بخورد و اين اعمال بر اساس بى‌ايمانى و كفر انجام مى‌شود.

و در پى مسأله حسد فرمود: حسد مايه زوال نعمت خود حسود شود و بر مقدَّر او تأثير كند.

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده:

آفَةُ الدّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ.«177»

آفت دين، حسد و خودبينى و فخر فروشى است.

و نيز فرمود:

إنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لا يَحْسُدُ، وَ الْمُنافِقُ يَحْسُدُ وَ لا يَغْبِطُ.«178»

مؤمن غِبطه مى‌خورد ولى حسد نمى‌ورزد و منافق حسد مى‌ورزد و غبطه ندارد.

از رسول خدا (عليه السلام) روايت شده:

أقَلُّ النّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ.«179»

در ميان مردم، آن كس كه از همه كمتر لذّت و بهره مى‌برد حسود است.

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده:

لا يُؤْمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَ الْجُبْنُ.«180»

ايمان ندارد مردى كه در او بخل و حسد و ترس است.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد: لقمان به فرزندش فرمود:

لِلْحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَغْتابُ إذا غابَ، وَ يَتَمَلَّقُ إذا شَهِدَ، وَ يَشْمَتُ بِالْمُصيبَةِ.«181»

براى حسود سه نشانه است: پشت سر غيب مى‌كند، در حضور تملّق مى‌گويد و در مصيبت سرزنش مى‌نمايد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

يا عَلىُّ، أنهاكَ عَنْ ثَلاثِ خِصالٍ عِظامٍ: الْحَسَدِ، وَ الْحِرْصِ، وَ الْكِذْبِ.«182»

يا على، تو را از سه خصلت بزرگ نهى مى‌كنم: حسد، حرص، دروغ.

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:

لا راحَةَ لِحَسُودٍ.«183»

حسود راحتى ندارد.

و نيز حضرت فرمود:

كانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله) يَتَعَوَّذُ فى كُلِّ يَوْمٍ مِنْ سِتٍّ: مِنَ الشَّكِّ وَ الشِّرْكِ وَ الْحَمِيَّةِ وَالْغَضَبِ وَ الْبَغْىِ وَ الْحَسَدِ.«184»

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در همه روز از شش چيز به حضرت ربّ العزّه پناه مى‌برد: شكّ، شرك، نخوت، خشم، تجاوز، حسد.

امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌فرمايد:

لا تَتَحاسَدُوا، فَإنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الإْيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ الْيابِسَ.«185»

به يكديگر حسد نورزيد، به راستى كه حسد ايمان را مى‌خورد چنانكه آتش چوب خشك را.

حضرت صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

بَيْنَما مُوسَى بْنُ عِمْرانَ يُناجِى رَبَّهُ وَ يُكَلِّمُهُ اذْ رَأى‌ رَجُلًا تَحْتَ ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ، فَقالَ: يا رَبِّ مَنْ هذا الَّذى قَدْ أظَلَّهُ عَرْشُكَ؟ فَقالَ: يا مُوسى، هذا مِمَّنْ لَمْ يَحْسُدِ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مُنْ فَضْلِهِ.«186»

موسى بن عمران در مناجات و سخن گفتن با حضرت حق بود، ناگهان مردى را در سايه عرش خدا ديد، عرضه داشت: الهى! اين كيست كه در سايه عرش توست؟ خطاب رسيد: اى موسى! اين كسى است كه بر عنايات من بر مردم حسد نورزيده است.

گفته‌اند: حسود از شش جهت با حضرت ربّ العالمين به جنگ است؛ «دشمن هر نعمتى است كه از جانب حقّ به غير او داده شده، بر قسمت حق خشمگين است، با قضاى الهى در تضادّ است، ولىّ خدا را خوار دارد، دشمن خدا را معاون و يار است و با مقدّرات الهى سرِ ستيز دارد«187»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

الْحَسَدُ لا يَجْلِبُ إلّا مَضَرَّةً وَ غَيْظاً يُوهِنُ قَلْبَكَ، وَ يُمْرِضُ جِسْمَكَ وَ شَرُّ مَا اسْتَشْعَرَ قَلْبُ الْمَرْءِ الْحَسَدُ.«188»

حسد جز ضرر و خشمى كه قلب را از عظمت مى‌اندازد چيزى جلب نمى‌كند، جسم را به مرض آلوده مى‌نمايد. و بدترين چيزى كه شعار قلب مرد است حسد است.

مولى‌الموحدين اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

الْحاسِدُ مُغْتاظٌ عَلى مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ إلَيْهِ، بَخيلٌ بِما لا يَمْلِكُهُ.«189»

حسود نسبت به كسى كه گناهى بر او نيست خشمگين و نسبت به آنچه در ملكيت او نمى‌باشد بخيل است.

الْحَسَدُ آفَةُ الدّينِ، وَ حَسْبُ الْحاسِدِ مَا يَلْقى.«190»

حسد آفت دين است و براى حسود آنچه از ضرر حسدش با آن روبه رو مى‌شود كافى است.

لا مُرُوَّةَ لِكَذُوبٍ، وَ لاراحَةَ لِحَسودٍ.«191»

براى آن كه دچار دروغ زياد است جوانمردى نيست و براى حسود راحت و آسايش نمى‌باشد.

الْحَسُودُ مَغْمومٌ، وَ اللَّئيمُ مَذْمُومٌ.«192»

آدم حسود اندوهگين و آدم پست نكوهيده است.


4- كم صبرى‌

بى صبرى و كم صبرى، ضعف در بردبارى از رذايل اخلاقى و امور شيطانى است. كم صبرى و بى صبرى عامل شكست انسان در برابر حوادث مادّى و معنوى است. مردم بى صبر و كم صبر، از عنايت و محبت و عطوفت حضرت ربّ العزّه محرومند.

از مفهوم آيات قرآن و روايات استفاده مى‌شود كه خداوند عزيز، مردم بى‌صبر و ضعيف الاراده را دوست ندارد. در اين مسأله ترديدى نيست كه انسان از ولادت تا مرگ در معرض انواع حوادث و بلاها و طوفان‌ها و مصايب مادّى و معنوى است.

صبر و استقامت آدمى را در حوادث، آبديده‌تر و باعث نيرومندتر شدن انسان در برابر دشمن است.

دشمن مادّى يا معنوى بر اثر استقامت و پايدارى انسان، از پيشرفت در هدف كه نابودى دنيا و آخرت آدمى است بازمى‌ماند و با تداوم صبر، در مقابل انسان از پا در آمده و ميدان را براى صابر خالى مى‌كند.

حمله دشمن به كشور و ملّت، حوادث طبيعى از قبيل زلزله، طوفان، سيل، مصايبى همچون مرگ اولاد، زن، قوم و خويش، حادثه ورشكستگى به خاطر نوسانات امور اقتصادى و از همه بدتر و سنگين‌تر، حادثه هواى نفس، همه و همه با نيروى صبر و استقامت به نفع انسان مى‌شود و آدمى از اين راه علاوه بر به دست آوردن پيروزى، مشمول عنايات خاصّه حضرت حق مى‌گردد.


صبر در قرآن‌

صبر و بردبارى و استقامت و ايستادگى نخستين نيرويى است كه خداوند مهربان در برابر آن وعده پيروزى داده است.

در آيه‌اى كوتاه و پرمعنا تمام عوامل پيروزى درج شده و هر مسلمانى را مى‌سزد كه آن را هميشه در خاطر محفوظ نگاهدارد.

﴿يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾«193»

اى اهل ايمان! [در برابر حوادث‌] شكيبايى كنيد، و ديگران را هم به شكيبايى واداريد، و با يكديگر [چه در حال آسايش چه در بلا و گرفتارى‌] پيوند و ارتباط برقرار كنيد و از خدا پروا نماييد تا رستگار شويد.


صبر و عوامل پيروزى‌

«بر اساس اين آيه شريفه اسباب پيروزى چهار چيز است:

بردبارى در امور فردى،

بردبارى دسته جمعى،

پاييدن،

پرهيزكارى.

هنگامى كه قرآن مجيد به اين امور دستور مى‌دهد مؤمنان را خطاب مى‌كند؛ زيرا صفت ايمان مستلزم همين امور است و بايد پيروزى و رستگارى خود را در سايه كلمه و معناى ايمان اينچنين به دست آورد.

1- صبر يا بردبارى يك نيروى مثبت است كه به وسيله آن با عوامل ضعف و اضطراب مبارزه مى‌شود و مؤمن به همين نيروست كه راه خود را با كمال متانت و بردبارى در برابر مشكلات باز مى‌نمايد.

صبر هرگز معناى تن دادن به ناملايمات و سوختن و ساختن نيست و نه مى‌توان‌ در رفع مشكلات منتظر قضا و قدر بود؛ زيرا منظور از قضا و قدر آن است كه به مقدّرات و احكام و نواميس الهى گردن نهيم.

مى‌دانيم كه احكام و نواميسى كه در آيات قرآنى بيان گرديده ما را در برابر وظايف و تكاليف عجيبى قرار مى‌دهد و با گردن نهادن در برابر اين احكام است كه انسان به نتايج مثبت و مطلوب مى‌رسد.

مثلًا در باب پيروزى بر انواع دشمنان چنين مقدّر گرديده كه آن را بايد از راه كوشش و استقامت به دست آورد. بنابراين آنان كه صبر را اعتقاد به قضا و قدر پندارى خود معنا مى‌كنند، خلاف معناى قضا و قدرى است كه حضرت حق آن را پذيرفته است.

قضا در اصطلاح قرآن به معناى حكم خدا و قَدَر در فرهنگ حق به معناى اندازه در امور است.

بايد مردم مؤمن و مسلمان به اين مطلب توجه پيدا كنند و قانون حضرت حق را در تأمين شرف زندگى و پيروزى و تكامل، يا انحطاط و پستى و سقوط دريابند و اين معناى صبر است.

2- بردبارى همگانى: كلمه مصابرت كه در آيه فوق آمده، معنايش تحمّل شدايد همگانى است كه بايد غول مشكلات جامعه را با استقامت و پيكار دسته جمعى به زانو درآورند. مردم همگى در برابر ظلم و زشتى‌ها، تجاوز و قلدرى‌ها و به خاطر اصلاح انحرافات ديگران و رفع نادانى و افكار ناپسند و گمراه اجتماع، بايد پايدار و استوار باشند و مبارزه كنند. اين معناى مصابرت يا صبر و بردبارى همگانى است.

3- پاييدن: مراقبت بر رخنه‌گاه دشمنان و پاييدن مرزها از اين كه مبادا راهى براى بيگانگان باز شود، همچنين مشق‌هاى نظامى و مجهّز ساختن مردم به دانش مفيد و اخلاق نيكو، همه مشمول كلمه مرابطت است كه در آيه عنوان شده آمده است.

آنگاه كه انسان رخنه‌گاه شرور و تمام اقسام بدى‌ها را سدّ كرد مى‌تواند فارغ‌البال‌ راه كمال بپويد.

بنابراين، بردبارى فردى و همگانى، براى پيشگيرى از مشكلات وارده است، ولى مسأله آمادگى و پاييدن براى جلوگيرى از مشكلاتى است كه بروزش انتظار مى‌رود. ملاحظه كنيد كه هرگاه اين سه اصل مراعات شود اوضاع كنونى و آينده زندگى ملل اسلامى تا چه اندازه بهبودى مى‌پذيرد و هر لحظه پيشروى مى‌كند.

4- پرهيزكارى بايد در همه حال ملاك كار مردان با ايمان باشد تا كارهايى كه انجام مى‌دهند در پرتو اين اصل به نتيجه مطلوب و هدف قطعى خود برسد.

تقوا آدمى را در جميع احوال از بزهكارى و اخلال در انجام وظيفه مصون مى‌دارد و حالت تقوا كه مربوط به قلب و روح و نفس و باطن است، دستورها و شرايع الهى را آن چنانكه شايسته است به مرحله اجرا مى‌گذارد.

هان اى افراد با ايمان! مردمى كه به داشتن ايمانى راسخ دل خوش هستيد، اين است اسباب پيروزى كه در ضمن چهار اصل از طرف قرآن براى شما معرفى گرديده، اينك بايد دل‌هاى خود را سرشار از درك معانى آن كنيد و در مقام عمل برآييد.

﴿وَ الْعَصْرِ* إنَّ الاْنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾«194»

سوگند به عصر [ظهور پيامبر اسلام‌]* بى‌ترديد انسان در زيان‌كارى بزرگى است؛* مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‌اند و يكديگر را به حق توصيه نموده و به شكيبايى سفارش كرده‌اند.

بياييد دعوت خدا و پيامبر را به سوى آنچه كه مايه زندگى شماست بپذيريد»«195»

﴿اصْبِرُوا﴾: نخستين ماده از چهار برنامه است كه ضامن سربلندى و پيروزى مسلمين است. استقامت و صبر و ايستادگى در برابر حوادث است كه در حقيقت ريشه اصلى هرگونه پيروزى مادى و معنوى را تشكيل مى‌دهد و هر چه درباره نقش و اهميّت آن در پيشرفت‌هاى فردى و اجتماعى گفته شود كم است، اين همان چيزى است كه حضرت مولا در كلمات قصارش آن را به منزله سر در برابر بدن معرفى كرده است:

فإنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإْيْمانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ.«196»

هر آينه نسبت صبر به ايمان مانند سر به بدن است.

﴿صابِرُوا﴾:مصابره به معنى صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت ديگران است. بنابراين، قرآن نخست به افراد با ايمان دستور استقامت مى‌دهد (كه هرگونه جهاد با نفس و مشكلات زندگى را شامل مى‌شود) و در مرحله دوم دستور به استقامت در برابر دشمن مى‌دهد و اين خود مى‌رساند كه تا ملّتى در جهاد با نفس و اصلاح نقاط ضعف درونى پيروز نشود، پيروزى او بر دشمن ممكن نيست و بيشتر شكست‌هاى ما در برابر دشمنان به خاطر شكست‌هايى است كه در جهاد با نفس و اصلاح نقاط ضعف خود، دامنگير ما شده است.

و از اين دستور «صابروا» استفاده مى‌شود كه هر قدر دشمن بر استقامت خود بيفزايد ما نيز بايد بر پايدارى و استقامت خود بيفزاييم.

﴿رابِطُوا﴾:اين جمله از ماده ربط گرفته شده و آن در اصل به معنى بستن چيزى‌ در مكانى است (مانند بستن اسب در يك محل) و به همين جهت به كاروانسراها «رباط» مى‌گويند. و ربط قلب به معنى آرامش دل و سكون خاطر است، گويا به محلى بسته شده است.

و «مرابطه» به معنى مراقبت از مرزها آمده است؛ زيرا سربازان و مَركب‌ها و وسايل جنگى را در آن محل نگاهدارى مى‌كنند.

اين جمله به مسلمانان دستور آماده باش در برابر دشمن و مراقبت دائم از مرزها و سرحدهاى كشورهاى اسلامى مى‌دهد تا هرگز گرفتار حملات غافلگيرانه دشمن نشوند و نيز به آنها دستور آماده باش و مراقبت هميشگى در برابر حملات شيطان و هوس‌هاى سركش مى‌دهد تا غافلگير نگردند، لذا در بعضى از روايات از اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين جمله به معنى مواظبت و انتظار نمازها يكى بعد از ديگرى تفسير شده است؛ زيرا كسى كه با اين عبادت مستمر و پى در پى دل و جان خود را بيدار مى‌دارد همچون سربازى است كه در برابر دشمن حالت آماده باش به خود گرفته است.

خلاصه اين كه «مرابطه» معناى وسيعى دارد كه هرگونه آمادگى براى دفاع از خود و جامعه اسلامى را شامل مى‌شود. در فقه اسلامى نيز در باب جهاد بحثى تحت عنوان «مرابطه» يعنى آمادگى براى حفظ مرزها در برابر هجوم احتمالى دشمن ديده مى‌شود كه احكام خاصى براى آن بيان شده است.

در بعضى از روايات به علما و دانشمندان نيز مرابط گفته شده است.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

عُلَماءُ شَيعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثَّغْرِ الَّذى يَلِى إبْليسَ وَ عَفاريتَهُ وَ يَمْنَعُونَهُم عَنِ الْخُرُوجِ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا، وَ عَنْ أنْ يَتَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ إبْليسُ.«197»

دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند كه در برابر لشكر ابليس صف‌ كشيده‌اند و از حمله كردن آنها به افرادى كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مى‌كنند.

در ذيل حديث مقام و موقعيت آنان برتر و بالاتر از افسران و مرزدارانى كه در برابر هجوم دشمنان اسلام پيكار مى‌كنند شمرده شده است و اين به خاطر آن است كه آنها نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلامند، در حالى كه اينها حافظ مرزهاى جغرافيايى هستند، مسلّماً ملّتى كه مرزهاى عقيده‌اى و فرهنگى او مورد حملات دشمن قرار گيرد و نتواند به خوبى از آن دفاع كند در مدّت كوتاهى از نظر سياسى و نظامى نيز شكست خواهد خورد.

﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾:بالأخره آخرين دستور كه همچون چترى بر همه دستورهاى سابق سايه مى‌افكند دستور به پرهيزكارى است و استقامت و مصابره و مرابطه بايد آميخته با تقوا و پرهيزكارى باشد و از هرگونه خودخواهى و رياكارى و اغراض شخصى به دور گردد.

﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾: شما در سايه به كار بستن اين چهار دستور مى‌توانيد رستگار شويد و با تخلّف از آنها راهى به سوى رستگارى نخواهيد داشت«198»

كسى معنى بحر فهميده باشد

كه چون موج بر خويش پيچيده باشد

چو آيينه پر ساده است اين گلستان‌

خيال تو رنگى تراشيده باشد

كسى را رسد ناز مستى كه چون خط

به گِرد لب يار گرديده باشد

به گردون رسد پايه گِرد بادى‌

كه از خاكسارى گلى چيده باشد

طراوت در اين باغ رنگى ندارد

مگر انفعالى تراويده باشد

در اين ره شود پايمال حوادث‌

چو نقش قدم هر كه خوابيده باشد

به وحشت قناعت كن از عيش امكان‌

گل اين چمن دامنِ چيده باشد

ز گَردى كز اين دشت خيزد حذر كن‌

دل كس در اين پرده ناليده باشد

ندارم چو گل پاى سير بهارت‌

به رويم مگر رنگ گرديده باشد

جهان در تماشاگه عرض نازت‌

نگاهى در آيينه باليده باشد

بود گريه دزديدن چشم‌بيدل‌

چو زخمى كه او آب دزديده باشد

(بيدل دهلوى)


تفسير صبر در كلام علامه طباطبايى‌

قرآن مجيد در آيات كريمه‌اش مردم مؤمن را امر به صبر در برابر حوادث مى‌كند و پيروزى‌هاى مردم مؤمن و امم خداپرست گذشته را معلول صبر مى‌داند و براى صابران در راه خدا و در برابر طاعت و معصيت و مصيبت اجرها قائل است كه انسان از درك آن عاجز است.

﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ انَّها لَكَبيرَةٌ إلّا عَلَى الْخاشِعينَ﴾«199»

از صبر و نماز [براى حل مشكلات خود و پاك ماندن از آلودگى‌ها و رسيدن به رحمت حق‌] كمك بخواهيد و بى‌ترديد اين كار جز بر كسانى كه در برابر حق قلبى فروتن دارند دشوار و گران است.

صاحب «الميزان» در توضيح اين آيه مى‌فرمايد:

استعانت يعنى مدد جستن و آن در جايى است كه انسان به تنهايى نتواند از عهده مشكلات و حوادث برآيد و چون در واقع مددكارى جز خدا نيست بنابراين مدد و كمك در برابر مشكلات عبارت است از ثبات و مقاومت و اتصال و توجه به ذات مقدس پروردگار و اين همان صبر و نماز است و در حقيقت اين دو بهترين وسيله براى اين موضوعند؛ زيرا صبر و شكيبايى هر مشكل عظيمى را كوچك‌ مى‌سازد و توجه به خدا و پناه بردن به او روح ايمان را در انسان بيدار مى‌كند و او را متوجّه مى‌سازد كه تكيه‌گاهى دارد بس محكم و وسيله‌اى دارد ناگسستنى.


آياتى ديگر در صبر

﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأْمْوالِ وَ الأْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ* الَّذينَ إذا أصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إنّا لِلَّهِ و انّا إلَيْهِ راجِعُونَ* اولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾«200»

و بى‌ترديد شما را به چيزى اندك از ترس و گرسنگى و كاهش بخشى از اموال و كسان و محصولات [نباتى يا ثمرات باغ زندگى از زن و فرزند] آزمايش مى‌كنيم. و صبركنندگان را بشارت ده.* همان كسانى كه چون بلا و آسيبى به آنان رسد گويند: ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمى‌گرديم.* آنانند كه درودها و رحمتى از سوى پروردگارشان بر آنان است و آنانند كه هدايت يافته‌اند.

﴿وَ تَمَّتْ كَلَمِةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى إسْرائيلَ بِما صَبَرُوا﴾«201»

و وعده نيكوتر و زيباتر پروردگارت بر بنى‌اسرائيل به [پاداش‌] صبرى كه [بر سختى‌ها و بلاها] كردند تحقّق يافت.

﴿وَ اصْبِرُوا إنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرينَ﴾«202»

و شكيبايى ورزيد؛ زيرا خدا با شكيبايان است.

﴿وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾«203»

و از آنچه به سويت وحى مى‌شود، پيروى كن و [در برابر پيشامدها و تكذيب منكران‌] شكيبا باش تا خدا [ميان تو و مخالفانت‌] داورى كند؛ و او بهترين داوران است.

﴿وَاصْبِرْ فَإنَّ اللَّهَ لايُضيعُ أجْرَ الْمُحْسِنينَ﴾«204»

و شكيبايى كن كه يقيناً خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‌كند.

﴿إنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإنَّ اللَّهَ لايُضيعُ الْمُحْسِنينَ﴾«205»

بى‌ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد، [پاداش شايسته مى‌يابد]؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‌كند.

﴿وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أقامُوا الصَّلاةَ وَ أنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ﴾«206»

و براى به دست آوردن خشنودى پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظايف و حوادث‌] شكيبايى ورزيدند، و نماز را بر پا داشتند، و بخشى از آنچه را روزى آنان كرديم در نهان و آشكار انفاق نمودند، و همواره با نيكىِ [عبادت‌] زشتى و پليدى [گناه‌] را دفع مى‌كنند [و با خوبى‌هاى خود نسبت به مردم، بدى‌هاى آنان را نسبت به خود برطرف مى‌نمايند]، اينانند كه فرجام نيك آن سراى، ويژه آنان است.

﴿وَالَّذينَ هاجَرُوا فِى اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الآْخِرَةِ أكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ* الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾«207»

و آنان كه پس از ستم ديدنشان براى به دست آوردن خشنودى خدا هجرت كردند، يقيناً آنان را در اين دنيا در جايگاه و مكانى نيكو جاى دهيم، و قطعاً پاداش آخرت بهتر و برتر است، اگر مى‌دانستند [كه داراى چه كميّت و كيفيتى است.]* همانان كه [در برابر مصايب و حوادث و آزار ديدن از ديگران‌] صبر كردند و فقط بر پروردگارشان توكّل مى‌كنند.

﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾«208»

آنچه [از ثروت و مال‌] نزد شماست، فانى مى‌شود و آنچه [از پاداش و ثواب‌] نزد خداست، باقى مى‌ماند، و قطعاً آنان كه [براى دينشان‌] شكيبايى ورزيدند، پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مى‌داده‌اند، مى‌دهيم.

﴿إنَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادى يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْلَنا وَارْحَمْنا وَ أنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ* فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتّى‌ أنْسَوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ* إنّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ﴾«209»

[به ياد داريد كه‌] گروهى از بندگان من بودند كه مى‌گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس ما را بيامرز و به ما رحم كن كه تو بهترين رحم‌كنندگانى. * ولى شما آنان را به مسخره گرفتيد، تا [دل مشغولى شما به مسخره آنان‌] ياد مرا از خاطرتان برد، و شما همواره به [ايمان، عمل و دعاهاى‌] آنان مى‌خنديديد!!* من امروز آنان را در برابر صبرى كه [نسبت به مسخره و خنده شما] كردند پاداش دادم كه همه آنان كاميابند.

﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ خالِدينَ فيها نِعْمَ أجْرُ الْعامِلينَ* الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾«210»

و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‌اند حتماً آنان را در قصرهايى رفيع و با ارزش از بهشت كه از زيرِ [درختانِ‌] آن نهرها جارى است، جاى خواهيم داد، در آن جا جاودانه‌اند؛ چه نيكوست پاداش عمل‌كنندگان.* همانان كه [براى حفظ ايمان، اخلاق و عمل صالح‌] شكيبايى ورزيدند و همواره بر پروردگارشان توكّل مى‌كنند.

﴿فَاصْبِرْ إنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ﴾«211»

پس [بر آزار و ياوه‌گويى اين تيره‌بختان‌] شكيبايى كن كه يقيناً وعده خدا [در مورد يارى و پيروزى تو] حق است، و مبادا آنان كه يقين [به وعده‌هاى حق و برپا شدن قيامت‌] ندارند تو را به ناشكيبايى و سبك‌سارى وادارند.

﴿قُل يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أحْسَنُوا فى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾«212»

بگو: اى بندگان مؤمنم! از پروردگارتان پروا كنيد. براى كسانى كه در اين دنيا اعمال شايسته انجام داده‌اند، پاداش نيكى است و زمين خدا گسترده است [بر شماست از سرزمينى كه دچار مضيقه دينى هستيد به سرزمينى ديگر مهاجرت كنيد]. فقط شكيبايان پاداششان را كامل و بدون حساب دريافت خواهند كرد.

﴿وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حريراً﴾«213»

و آنان را براى اين كه [در برابر تكاليف دينى و حوادث روزگار] شكيبايى ورزيدند، بهشتى [عنبرسرشت‌] و لباسى ابريشمين پاداش مى‌دهد.

الهى به مستان صهباى فيض‌

نهنگ آشنايان درياى فيض‌

به شادابى جام گوهر نثار

كه شبنم نگار گل است و بهار

به آزادى دست ساغر به دست‌

كه هرگز درِ فيض بر كس نبست‌

به سرگرمى پاى ميخانه سير

ز سوداى آن گنج ويرانه سير

به رخساره زرد ارباب درد

كه چون آفتاب است در زير گرد

به شب زنده‌داران ناموس دل‌

كه بر عرش بستند فانوس دل‌

چو اعرابيم گويى و آب شور

كه در يوزه دارم شراب طهور

لبم را به يك قطره شرمنده كن‌

به يك جرعه خميازه‌ام خنده كن‌


صبر در روايات‌

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده:

الصَّبْرُ رَأْسُ الإْيمانِ.«214»

صبر و شكيبايى سرِ ايمان است.

و نيز فرمود:

الصَّبْرُ مِنَ الإْيمانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، فَإذا ذَهَبَ الرَّأْسُ ذَهَبَ الْجَسَدُ، كَذلِكَ إذا ذَهَبَ الصَّبْرُ ذَهَبَ الإْيمانُ.«215»

صبر نسبت به ايمان به منزله سر است نسبت به بدن، پس چون سر برود تن هم مى‌رود، همچنين وقتى صبر رفت ايمان هم رفته است.

حضرت باقر (عليه السلام) فرموده است:

الصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عَلَى الْبَلاءِ حَسَنٌ جَميلٌ، أفْضَلُ الصَّبْرَيْنِ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحارِمِ.«216»

صبر، بر دو نوع صبر است: صبر بر بلا، كه نيكو و زيباست و بهترين دو صبر، ورع از محرّمات است.

امام صادق (عليه السلام) در روايتى طولانى و مهم به حفص بن غياث فرمود:

اى حفص! هر كس صبر كند، اندكى صبر كرده (زيرا زمان اقامت انسان در دنيا بسيار كم است) و هر كه جزع و بيتابى كند، اندكى بيتابى كند.

سپس فرمود: اى حفص! در كار و برنامه‌ات صبر پيشه كن؛ زيرا خداوند محمّد (صلى الله عليه و آله) را مبعوث كرد و او را به صبر و نرمش دستور داد و فرمود:

﴿وَ اصْبِرْ عَلَى‌ مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا* وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهّلْهُمْ قَلِيلًا﴾«217»

و بر گفتار [و آزار] مشركان شكيبا باش و از آنان به شيوه‌اى پسنديده دورى كن،* و مرا با تكذيب كنندگان توانگر و نازپرورده واگذار و آنان را اندكى مهلت ده.

﴿وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ * وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾«218»

نيكى و بدى يكسان نيست. [بدى را] با بهترين شيوه دفع كن؛ [با اين‌ برخورد متين و نيك‌] ناگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است [چنان شود] كه گويى دوستى نزديك و صميمى است.* اين بهترين شيوه را جز كسانى كه [در زمينه خودسازى و تزكيه‌] پايدارى كردند، نمى‌يابند، و جز كسانى كه بهره بزرگى [از ايمان و تقوا] دارند به آن نمى‌رسند.

پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در برابر آنهمه شدايد و مصايب صبر كرد تا به او تهمت‌هاى بزرگى زدند: ساحر، مجنون، كذّاب. از آن پس سينه او تنگ شد و دلتنگى عجيبى به خاطر بدبختى مردم براى او آمد، خداوند عزّ و جلّ فرمود:

﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ* فَسَبّحْ بِحَمْدِ رَبّكَ وَ كُن مّنَ السجِدِينَ﴾«219»

ما مى‌دانيم كه تو از آنچه [مشركان‌] مى‌گويند، دلتنگ مى‌شوى.* پس [براى دفع دلتنگى‌] پروردگارت را همراه با سپاس و ستايش تسبيح گوى و از سجده كنان باش.

باز هم با كمال وقاحت او را تكذيب نموده و متّهم كردند، چنانكه از آن وضع غمناك شد، خداى عزّ و جلّ اينچنين او را دلدارى داد:

﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ ۖ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ * وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَىٰ مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّىٰ أَتَاهُمْ نَصْرُنَا ۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ۚ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ﴾«220»

آنچه را كافران و مشركان [بر ضد قرآن و تو] مى‌گويند مى‌دانيم كه تو را غمگين مى‌كند. پس آنان تو را تكذيب نمى‌كنند، بلكه ستمكاران آيات خدا را تكذيب مى‌نمايند.* مسلماً پيش از تو رسولانى تكذيب شدند [و مورد آزار قرار گرفتند] و بر تكذيب و آزارى كه ديدند، شكيبايى ورزيدند تا يارى ما به آنان رسيد، [تو نيز شكيبايى كن تا يارى ما به تو برسد. اين سنّت خداست،] و سنّت‌هاى خدا را تغيير دهنده‌اى نيست. و قطعاً بخشى از سرگذشت پيامبران [در آياتى كه پيش از اين نازل شده‌] به تو رسيده است.

اى حفص! پيامبر خود را به صبر و شكيبايى گرفت و آنان جنايت را از حد گذراندند، خدا را به زبان آوردند و او را تكذيب كردند، پيامبر فرمود: من بر خودم و خاندانم و آبرويم صبر كردم و بر معبود خود صبر نتوانم.

خداى عزّ و جلّ اين آيت بر او فرستاد:

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ * فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ﴾«221»

همانا ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز آفريديم، و هيچ رنج و درماندگى به ما نرسيد.* پس [بر آزار مشركان‌] شكيبا باش.

پيامبر در هر حال صبر كرد تا مژده عترت كه پس از او امامان هدايتند به او داده شد و آنها را هم خداوند متعال توصيف به صبر كرد:

﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنونَ﴾«222»

و برخى از آنان را چون [در برابر مشكلات، سختى‌ها و حادثه‌هاى تلخ و شيرين‌] صبر كردند و همواره به آيات ما يقين داشتند، پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى‌كردند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

صبر از ايمان چون سر براى بدن است.«223»

خداوند عزّ و جلّ از او قدردانى كرد و اين آيه را براى او فرستاد:

﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا ۖ وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَىٰ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا ۖ وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ﴾«224»

و به آن گروهى كه همواره ناتوان و زبونشان شمرده بودند، نواحى شرقى و غربى آن سرزمين را كه در آن [از جهت فراوانى نعمت، ارزانى و حاصل‌خيزى‌] بركت قرار داده بوديم، بخشيديم؛ و وعده نيكوتر و زيباتر پروردگارت بر بنى‌اسرائيل به [پاداش‌] صبرى كه [بر سختى‌ها و بلاها] كردند تحقّق يافت، و آنچه را كه همواره فرعون وفرعونيان [از كاخ و قصرهاى مجلّل‌] و سايه‌بان‌هاى خوش‌نشين مى‌افراشتند، نابود كرديم.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اين مژده و انتقام است. و خداى عزّ و جلّ براى او نبرد با مشركان را مباح كرد و اين آيه را فرستاد:

﴿فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾«225»

پس هنگامى كه ماه‌هاى حرام سپرى شود، مشركان را هر جا يافتيد، بكشيد و به اسيرى بگيريد و محاصره كنيد و در هر كمين‌گاهى به كمين آنان بنشينيد؛ ولى اگر توبه كردند و نماز را بر پا داشتند و زكات پرداختند، پس آزادشان گذاريد؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ﴾«226»

و آنان را [كه از شرك و كفر و هيچ ستمى بازنمى‌ايستند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد و از جايى كه شما را بيرون كردند بيرونشان كنيد و فتنه [كه شرك، بت‌پرستى، بيرون كردن مردم از خانه و كاشانه و وطنشان باشد] از قتل وكشتار بدتر است.

خداوند آنها را به دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و دوستانش كشت و ثواب صبرش را براى او مقرّر داشت با آنچه در آخرت برايش ذخيره كرد. هر كه صبر كند و تقرّب به خدا جويد، از دنيا نرود تا خدا ديده او را درباره دشمنانش روشن كند، با آنچه در آخرت براى او ذخيره كند.«227»

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده:

إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ يَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَيَأْتُونَ بابَ الْجَنَّةِ فَيُقالُ: مَنْ أنْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: نَحْنُ أهْلُ الصَّبْرِ، فَيُقالُ لَهُمْ: عَلى ما صَبَرْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: كُنّا نَصبِرُ عَلى طاعَةِ اللَّهِ، وَ نَصْبِرُ عَنْ مَعاصِى اللَّهِ. فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: صَدَقُوا، أدْخِلُوهُمُ الْجَنَّةَ. وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:«228» ﴿إنَّما يُوفَّى الصّابِرُونَ أجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾«229»

چون روز قيامت شود گروهى از مردم برخيزند و به سوى درِ بهشت روند، به‌ آنان گفته شود: كيستيد؟ پاسخ دهند: اهل صبر، سؤال شود: بر چه صبر كرديد؟جواب دهند: بر انجام طاعت حق و دورى از معصيت خدا. پس پروردگار مى‌فرمايد: راست گفتند، آنان را وارد بهشت نماييد. و اين است قول خداى عزّ و جلّ «همانا كامل داده مى‌شود اجر صابران بدون حساب

حضرت مولا على بن ابى‌طالب (عليه السلام) فرمود:

الصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ المُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ، وَ أحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَما حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ. وَ الذّكْرُ ذِكْرانِ: ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمُصيبَةِ، وَ أفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُاللَّهِ عَنْدَما حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ فَيَكُونُ حاجِزاً.«230»

صبر دو نوع صبر است: صبر در مصيبت كه خوب و پسنديده است و بهتر از آن صبرى است كه در برابر آنچه خداوند حرام كرده به خرج دهى تا از ارتكاب گناه در امان بمانى.و ياد دو نوع ياد است: ياد خدا در وقت مصيبت و برتر از آن ياد خداست در برابر آنچه خدا بر تو حرام كرده تا آن ياد مانع تو از كار حرام شود.

حضرت باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

لَمّا حَضَرَتْ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ الْوَفاةُ ضَمَّنِى إلى صَدْرِهِ وَ قالَ: يا بُنَىَّ، اوصيكَ بِما أوْصانى بِهِ أبى حينَ حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ وَ بِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ أوْصاهُ بِهِ: يا بُنَىَّ، إصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إنْ كانَ مُرّاً.«231»

زمانى كه حضرت علىّ بن الحسين را وقت وفات رسيد مرا به سينه گرفت و فرمود: پسرم، تو را به آنچه كه پدرم حضرت سيّدالشهداء به وقت رسيدن‌ شهادت وصيت كرد سفارش مى‌كنم و بدانچه يادآور شد كه پدرش به او وصيت كرده و آن اين است: فرزندم بر آنچه حقّ است صبر كن گرچه تلخ باشد.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أنْعَمَ عَلى قَوْمٍ فَلَمْ يَشْكُرُوا فَصارَتْ عَلَيْهِمْ وَبالًا، وَ ابْتَلى قَوْماً بِالْمَصائِبِ فَصَبَرُوا فَصارَتْ عَلَيْهِمْ نِعْمَةً.«232»

خداوند عزّو جلّ بر مردمى نعمت داد پس شكر نكردند، براى آنان وبال شد و مردمى را گرفتار كرد پس صبر نمودند، براى آنان نعمت شد.

و نيز فرمود:

مَنِ ابْتُلِىَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ بِبَلاءٍ فَصَبَرَ عَلَيْهِ كانَ لَهُ مِثْلُ أجْرِ ألْفِ شَهيدٍ.«233»

هر مؤمنى كه گرفتار شود و بر آن گرفتارى صبر كند، براى او مانند اجر هزار شهيد است.

و نيز فرمود:

اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْيا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ، فَإنَّ ما مَضى‌ مِنْهُ لا تَجِدُ لَهُ ألَماً وَ لا سُرُوراً، وَ ما لَمْ يَجِى‌ءْ فَلا تَدْرى ما هُوَ، وَ إنَّما هِىَ ساعَتُكَ الَّتى أنْتَ فيها، فَاصْبِرْ فيها عَلَى طاعَةِ اللَّهِ، وَاصْبِرْ فيها عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.«234»

در اين مدّت زمانى كه در دنيا هستيد بر حوادث و بلاها و طوفان‌ها و پيشامدهايش صبر كنيد كه دنيا ساعتى بيش نيست؛ زيرا از گذشته آن الم و رنج و درد و سرور و خوشحالى نمى‌يابى، چون گذشته و رابطه‌اى اكنون با آن ندارى، نيامده را هم از آن بى‌خبرى، اين تويى و ساعتى كه در آن به سر مى‌برى، در اين ساعت بر انجام طاعات و ترك محرّمات صبر كن.

فقيه بزرگ، شيخ مفيد، نقل مى‌كند:

أتى رَجُلٌ أبا عَبْدِاللَّهِ (عليه السلام) فَقالَ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أوْصِنى، فَقالَ: لايَفْقِدُكَ اللَّهُ حَيْثُ أمَرَكَ، وَ لا يَراكَ حَيْثُ نَهاكَ. قالَ: زِدْنى، قالَ: لا أجِدُ.«235»

مردى به محضر مبارك حضرت صادق (عليه السلام) آمد و عرضه داشت: مرا سفارش فرما. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند تو را تارك عبادت و آلوده به گناه نبيند.عرضه داشت بيشتر بفرماييد، فرمود: غير از اين نيست.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اميرالمؤمنين (عليه السلام) به مسجد درآمد، ناگاه مردى را غمناك و سر به گريبان ديد، به او فرمود: در چه حالى؟ چه خبر است؟ تو را چه مى‌شود؟ عرضه داشت: پدر و مادر و برادرم مرده‌اند، مى‌ترسم، زهره ترك شوم!

حضرت به او فرمود: بر تو باد به تقوا و صبر، تا فرداى قيامت با اين دو سرمايه به محضر حق شرفياب شوى.

صبر در امور چون سر است از تن، چون سر از تن جدا گردد تن فاسد شود و چون در كارها صبر نباشد همه كارها فاسد گردد.«236»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند:

الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ، وَ صَبْرٌ عَلى الطّاعَةِ، وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ. فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمُصيبَةِ حَتّى‌ يَرُدَّها بِحُسْنِ عَزائِها كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَلاثَمِائَةِ دَرَجَةٍ، ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ إلَى الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ السَّماءِ إلَى الأْرْضِ. وَ مَنْ صَبَرَ عَلَى الطّاعَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ سِتَّمِائَةِ دَرَجَةٍ ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ إلَى الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ تُخُومِ الأْرْضِ إلَى الْعَرْشِ. وَ مَنْ صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ تِسْعَمِائَةِ دَرَجَةٍ، ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ إلَى الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ تَخُومِ الأْرْضِ إلى مُنْتَهَى الْعَرْشِ.«237»

صبر سه صبر است: صبر بر مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از گناه. هر كه در مصيبت صبر كند تا آن را به تسلّى خوبى جواب گويد خداوند برايش سيصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه ديگر به مانند ميان آسمان است تا زمين. و هر كه بر طاعت صبر كند، خداوند برايش ششصد درجه نويسد كه ميان درجه‌اى تا درجه ديگر از عمق زمين است تا عرش. و هر كه بر معصيت صبر كند، خدا برايش نهصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه ديگر از عمق زمين تا پايان عرش باشد.


كلام خواجه نصيرالدين طوسى درباره صبر

خواجه نصيرالدين طوسى در باب صبر مى‌فرمايد:

«صبر، خوددارى از جزع به هنگام رنج و درد و حادثه و بلاست. دارنده اين واقعيّت از امنيّت باطن برخوردار است و زبان شكايت از حضرت حق در حضور خلق ندارد و اعضاى او چون چشم و زبان و دست و پا از حركات غير عادى مصون است.»«238»


رواياتى ديگر در باب صبر

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

آزاد، آزاد است در تمام حالاتش، اگر رنج و مشقّت و درد به او برسد بر آن صابر است و اگر مصايب كوبنده سنگين بر او حمله‌ور شوند دچار شكست نمى‌شود. او در اسارت و در چنگال دشمن و به وقت افتادن در بند بردگى ديگران آزاد است. به آزادى يوسف صدّيق امين، بندگى عزيز مصر و اسارت و قهر و غلبه دشمن و تاريكى چاه و آنچه به او رسيد ضرر نزد. خداوند بزرگ از پى صبر يوسف بر او منّت نهاد تا جايى كه جبّار سركش مصر بنده او شد پس از آن كه كوس مالكيت بر يوسف را مى‌نواخت، خداوند او را به پيامبرى انتخاب كرد و به سبب او بر امّتى رحمت آورد. اينچنين است استقامت و صبر كه خير و خوبى از پى دارد. اى شيعيان ما! صبر كنيد و خويش را براى تحمّل صبر آماده نماييد تا به اجر و ثواب حضرت حق برسيد.«239»

حضرت مولى‌الموحدين (عليه السلام) فرمود:

ثَلاثٌ بِهِنَّ يَكْمُلُ الْمُسْلِمُ: التَّفَقُّهُ فِى الدّينِ، وَ التَّقْديرُ فِى الْمَعيشَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّوائِبِ.«240»

سه چيز است كه مسلمان به آن كامل مى‌شود: دين‌شناسى، اندازه نگاه داشتن در معيشت، صبر بر ناراحتى‌ها.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در وصيّت خود به محمد حنفيّه فرمود:

إيّاكَ وَ الْعُجْبَ، وَ سُوءَ الْخُلْقِ، وَ قِلَّةَ الصَّبْرِ، فَإنَّهُ لا يَسْتَقيمُ لَكَ عَلى هذِهِ الْخِصالِ الثَّلاثِ صاحِبٌ، وَ لايَزالُ لَكَ عَلَيْها مِنَ النّاسِ مُجانِبٌ.«241»

از خودبينى و بداخلاقى و كم‌صبرى بپرهيز، به حقيقت كه با اين سه خصلت مصاحب و يارى براى تو نخواهد ماند و به طور دائم مردم از تو كناره‌گير خواهند بود.

حضرت زين‌العابدين (عليه السلام) فرمود:

أخَذَوا النّاسُ ثَلاثَةً مِنْ ثَلاثَةٍ: أخَذُوا الصَّبْرَ عَنْ أيُّوبَ (عليه السلام)، وَ الشُّكْرَ عَنْ نُوحٍ (عليه السلام)، وَ الْحَسَدَ عَنْ بَنى يَعْقُوبَ (عليه السلام).«242»

مردم سه چيز را از سه نفر گرفتند: صبر را از ايّوب، شكر را از نوح و حسد را از فرزندان يعقوب.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند:

عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاثٍ: أوَّلُها أنْ لا يَكْسَلَ، وَ الثّانِيَةُ أنْ لا يَضْجَرَ، وَ الثّالِثَةُ أن لايَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، لِأَنَّهُ إذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ، وَ إذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ، وَ إذا شَكا مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.«243»

نشانه صابر در سه چيز است: اول: كسل و سست و بيحال نمى‌شود.دوم: دلتنگ و بى‌قرار نمى‌گردد. سوم: از خداى خود شكايت نمى‌كند؛ زيرا اگر كسل شود حق را (كه ادامه راه براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرت است) ضايع مى‌كند و اگر دلتنگ گردد به شكر بر نمى‌خيزد و اگر از حضرت محبوب شكايت كند به راه عصيان رفته است.

امام صادق (عليه السلام) از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت مى‌فرمايد:

ثَلاثٌ مِنْ أبْوابِ الْبِرِّ: سَخاءُ النَّفْسِ، وَ طيبُ الْكَلامِ، والصَّبْرُ عَلَى الأْذى.«244»

سه چيز از موارد نيكى است: سخاوت، پاكيزگى سخن و صبر بر آزار مردم.

جابربن عبداللَّه انصارى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مى‌كند:

مِنْ كُنُوزِ الجَنَّةِ الْبَرُّ، وَ اخْفاءُ الْعَمَلِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزايا، وَ كِتْمانُ الْمَصائِبِ.«245»

نيكى و پنهان داشتن عمل براى دورى از ريا و صبر بر ناراحتى‌ها و كتمان مصيبت‌ها از گنج‌هاى بهشت است.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد خداوند به داود خطاب كرد:

همنشينت در بهشت خلاده دختر أوس است، نزد او برو و اين خبر را به او برسان و به جنّت بشارتش ده و او را آگاه كن كه قرين تو در آخرت است.

داود در خانه او آمد و در كوبيد، خلاده بيرون شد، داود فرمود: خلاده دختر اوسى؟ عرضه داشت آن كه تو او را مى‌طلبى من نيستم. داود دوباره پرسيد، گفت:

چرا خبر حق را در اختيارش گذاشت، خلاده گفت: شايد ديگرى باشد كه با من تشابه اسمى دارد، داود گفت: به من دروغ گفته نشده و من هم دروغ نگفته‌ام، تو همانى.

خلاده گفت: به خدا قسم دروغ نمى‌گويم، واللَّه در خودم آنچه را گفتى نمى‌يابم.

داود فرمود: از باطنت به من خبر ده، عرضه داشت: دردى به من نمى‌رسد به هر صورت كه باشد و مرضى عارضم نمى‌گردد و گرسنگى به من هجوم نمى‌آورد مگر اين كه صبر مى‌كنم و رفعش را از او نمى‌خواهم تا خود حضرت او، مشكلم را آسان نمايد، من بر آنچه مى‌گذرد خدا را شكر و سپاس مى‌گويم. داود فرمود: به همين خاطر به آن مقام رسيده‌اى.

آنگاه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: به خدا قسم اين است دينى كه خداوند براى بندگان شايسته خود پسنديده است.«246»


5- قلّت قناعت‌

قناعت در برابر حرص است و آن حالتى است كه از توجه به حضرت حق و عبرت گرفتن از زندگى حريصان و قارون‌ها و ياد مرگ و برزخ و قيامت و حساب و كتاب و بهشت و جهنّم و درس گرفتن از زندگى پاكان و اهل قناعت و متذكّر بودن اين معنى كه عمر كوتاه و دنيا زودگذر و مال از دست رفتنى است به دست مى‌آيد.

اگر كسى به معانى ملكوتى و آسمانى واقعيت‌هاى بالا توجه ننمايد در درجه اوّل دچار حرص سپس بخل و آنگاه غفلت از حق مى‌گردد و با دست خويش وسايل هلاكت خود و از بين رفتن خير دنيا و آخرت را فراهم مى‌نمايد.

حلال و حرام در تمام امور زندگى در صد و چهارده كتاب الهى به خصوص قرآن مجيد و فرمايش‌هاى انبياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) مطرح است.

كسى كه در همه امور، خود را مقيّد به حلال الهى كند و با كمال جدّيّت از حرام بپرهيزد او را قانع، وگرنه حريص مى‌خوانند اگر درِ فيوضات مادّى به روى اهل قناعت باز شود، باز هم ميانه‌روى در زندگى را از دست نمى‌دهند و از اسراف و افراط پرهيز كرده و مازاد بر نياز زندگى خود را در راه خدا، در امور خير و كمك به بندگان الهى صرف مى‌كنند.

كسى كه در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى و دنيايى و اجتماعى و خانوادگى و رابطى و حقوقى به حق خود قانع است، از بندگان شايسته خدا است.

ارزش قناعت، اين صفت والاى ملكوتى، زمانى براى شما معلوم مى‌گردد كه بخش هيجان حرص را كه در قسمت اول دعا بود با دقّت مطالعه كنيد.

اگر كسى در امر شهوت به حلال خدا قناعت كند آراسته به ورع و تقوا و حفظ نفس و تزكيه باطن مى‌شود و از گناهان كبيره‌اى چون زنا، زناى محصنه، لواط، استمناء، چشم چرانى، در پى ناموس ديگران رفتن كه هر يك به تنهايى ممكن است زندگى را به باد دهد و انسان را مستحقّ عذاب ابد كند، در امان مى‌ماند.

اگر كسى در مسأله مال به حلال خدا كه از طريق فعاليّت مشروع به دست مى‌آيد قناعت كند، از حرص، بخل، تكبّر، نخوت، غصب، ربا، دزدى، كم فروشى، لواط، اسراف، تبذير كه هر يك به تنهايى مى‌تواند عامل سيه روزى انسان گردد و آدمى را براى هميشه به عذاب سخت قيامت دچار كند، در امان مانده و به خير دنيا و آخرت مى‌رسد و اگر كسى در شؤون اجتماعى و خانوادگى و رابطى به حق خود قناعت ورزد از ظلم و ستم بر ديگران و غضب و خشم و سلطه‌جويى و فرعون منشى مصون مانده و عاقبت خوشى در اين جهان و آن جهان پيدا خواهد كرد:

﴿تِلْكَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوّاً فِى الأْرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾«247»

آن سراى [پرارزش‌] آخرت را براى كسانى قرار مى‌دهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمى‌خواهند؛ و سرانجام [نيك‌] براى پرهيزكاران است.


حكايتى از حاج سيد محمّد فشاركى‌

يكى از شاگردان دوره اول درس مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى برايم حكايت كرد. او از قول حاج شيخ نقل كرد كه من و حاج ميرزا حسين نائينى از شاگردان برجسته استاد بزرگ فقه واصول مرحوم حاج سيّد محمّد فشاركى بوديم.

پس از وفات ميرزاى بزرگ حضرت آيت‌اللَّه حاج ميرزا حسن شيرازى، به در خانه استاد رفتيم، استاد در را باز كرد و به چهارچوب در تكيه زد و گفت: شما را چه حاجت است؟ عرضه داشتيم: ما شما را بعد از ميرزا اعلم علماى شيعه مى‌شناسيم، از شما مى‌خواهيم كه خود را براى مرجعيّت و رياست بر مسلمين آماده كنيد.

استاد با شنيدن سخن ما اشك در چشمش حلقه زد و آيه بالا را تلاوت كرد و در را بست و به اندرون خانه رفت!

ما نعره به شب زنيم و خاموش‌

تا در نرود درونِ هر گوش‌

تا بو نبرد دماغ هر خام‌

بر ديگ وفا نهيم سرپوش‌

بخلى نبود ولى نشايد

اين شهره گلاب و خانه موش‌

شب آمد و جوش خلق بنشست‌

برخيز كز آنِ ماست سرجوش‌

امشب ز تو قدر يافت و عزّت‌

بر دوش ز كبر مى‌زند دوش‌

يك چند سماع گوش كرديم‌

بردار سماع جان بيهوش‌

اى تن دهنت پر از شكر شد

پيشت گله نيست هيچ مخروش‌

اى چنبر دف رسن گسستى‌

با چرخه و دلو و چاه كم كوش‌

چون گشت شكار شير جانى‌

بيزار شد از شكار خرگوش‌

خرگوش كه صورتند بى جان‌

گرمابه پر از نگار منقوش‌

با نفس حديث روح كم گوى‌

وز ناقه مرده شير كم دوش‌

(مولوى)


قناعت و كار و كوشش‌

قناعت در فرهنگ اسلام تضادّى با فعاليّت و كار و كوشش و زحمت و حركت در امور دنيايى ندارد.

انسان قانع بدون اين كه دنيا را معبود و بت خود قرار دهد و آن را هدف ببيند، دنبال همه نوع فعاليّت مشروع است و از بركت قناعت به حق خود در ضمن آن همه حركت، لحظه‌اى از ياد خدا و قيامت و حقوق مردم غافل نيست كه قناعت در حقيقت سدّى در برابر حرام و حصنى حصين در مقابل اغواگرى‌هاى شيطان و اعوان و انصار اوست كه مى‌خواهند دنيا را سبب و وسيله فريب انسان قرار دهند تا آدمى از ياد حقايق باز بماند و يكپارچگى همّت و اراده‌اش خرج مال دنيا گردد.

اهل قناعت بيكار نبوده و بيكار نيستند، اهل قناعت دنياى خود را مزرعه آخرت قرار مى‌دهند، اهل قناعت از آنچه به دست مى‌آورند به اندازه نياز خود و زن و فرزند و حاجاتشان استفاده مى‌كنند و در پرداخت مازاد آن در چهار چوب خمس و زكات و صدقات و انفاق هيچ كوتاهى نمى‌كنند.

اهل قناعت در عين وارد بودن به خريد و فروش و تجارت، با تمام وجود غرق در ياد حق هستند و صبح و شامشان در خدمت به حق و خلق مى‌گذرد.

دنيادارى و بيع و تجارت و صنعت و كشاورزى و دامدارى و آبيارى و هنر و كسب براى اهل قناعت به گونه‌اى است كه اسلام همه آنها را براى آنان عبادت به حساب آورده است.

خانه اهل قناعت همچون مسجد و حرف و نفس آنان به منزله تسبيح حق و شب و روزشان غرق در نور لطف و رحمت الهى و بيع و تجارتشان نردبان ترقّى به سوى خير دنيا و آخرت است و همه را قرآن كريم در سوره مباركه نور بيان فرموده است:

﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾«248»

[اين نور] در خانه‌هايى است كه خدا اذن داده [شأن و منزلت و قدر و عظمت آنها] رفعت يابند و نامش در آنها ذكر شود، همواره در آن خانه‌ها صبح و شام او را تسبيح مى‌گويند.* مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى‌دارد، [و] پيوسته از روزى كه دل‌ها و ديده‌ها در آن زير و رو مى‌شود، مى‌ترسند.* [اين گونه عمل مى‌كنند] تا خدا آنان را بر [پايه‌] نيكوترين عملى كه انجام داده‌اند پاداش دهد، و از فضلش براى آنان بيفزايد، خدا به هر كه بخواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد.

آرى، هر كانونى كه به فرمان خدا بر پا شده و نام خدا در آن برده شود و هر صبح و شام مردم با ايمانى كه زندگى مادى آنها را به خود مشغول و از ياد خدا غافل نمى‌كند به تسبيح و تقديس در آن مشغولند، چنين خانه‌هايى مركز مشكات انوار الهى و ايمان و هدايت است.

«در واقع اين خانه‌ها چند ويژگى دارد:

نخست اين كه به فرمان خدا بنيان شده است. ديگر اين كه پايه‌ها و ديوارهايش آن چنان محكم و مرتفع است كه آن را از نفوذ شياطين حفظ مى‌كند. و ديگر اين كه مركز ياد خداست و سرانجام اين كه مردانى از آن پاسدارى مى‌كنند كه صبح و شام به تسبيح خدا مشغولند و جاذبه‌هاى دنياى فريبنده آنها را از حق غافل نمى‌سازد.

اين خانه‌ها با اين ويژگى‌ها سرچشمه هدايت و ايمان است.

در اين آيه هم «تجارت» آمده و هم «بيع» با اين كه به نظر مى‌رسد هر دو يك معنى داشته باشد ولى ممكن است تفاوت اين دو از اين نظر باشد كه تجارت اشاره به يك كار مستمر و مداوم است ولى بيع براى يك مرحله و به صورت گذرا است.

توجه به اين امر نيز ضرورى است كه نمى‌فرمايد آنها مردانى هستند كه به سوى تجارت و بيع نمى‌روند، بلكه مى‌گويد كه تجارت و بيع، آنها را از ياد خدا، بر پاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‌كند«249»

چنين انسان‌هايى كه بدين صورت مورد لطف و عنايت و رحمت و محبت حق قرار گرفته‌اند و بدين سان در قرآن مجيد از آنان ياد شده و آنان را مركز نشر ايمان و هدايت معرفى كرده است، آراسته به صفات حسنه و اخلاق حميده و به خصوص در بيع و تجارت، منقّش به نقش الهىِ قناعت هستند.

آرى، قناعت كه حالتى نفسانى و معلول و محصول توجه به واقعيّت‌هاى الهيّه و حقايق ملكوتيه است هيچ تضادى با كسب و كار و بيع و تجارت و دنبال دنيا رفتن ندارد. اين صفت، دارندگانش را از ديگران در پاكى و آلودگى در تمام شؤون حيات ممتاز مى‌گرداند.

اسلام با عزلت، سستى، كسالت، بيكارى، بيعارى و در عين حال با فعاليّت و كوشش و حركت در مسير غير خدا كه محصولى جز آلوده شدن به حرام ندارد، سخت و شديد مخالف است.

آرى، بايد هر روز به دنبال سر و صورت دادن به معيشت رفت و در برخورد با مال و ثروت از قناعت كمك گرفت و چهارچوب حيات را با تمام شؤونش خرج خدمت به حق و خلق كرد.

آن جا كه انسان حس مى‌كند امور مادى مى‌خواهد وى را از ياد خدا غافل كند و قدمش را به عرصه‌گاه حرام ببرد، بايد با تمام وجود ايستادگى كند و در اين نقطه‌ خطرناك به حصار الهى قناعت پناه ببرد.

الا چند از پى دنيا كشى رنج‌

تو را كُنج قناعت بهتر از گنج‌

ز خوان رزق اندك توشه‌اى گير

قناعت كن ز عصيان گوشه‌اى گير

چه از رزق مقدّر بيش جويى‌

چه از روز مقرّر پيش جويى‌

ز تقدير خدا بيزارى است اين‌

ز خود رأيى خدا آزارى است اين‌

اگر شخصى به قدر بهره خويش‌

شود از خوان نعمت قسمت انديش‌

ولى آن بنده دور از سعادت‌

نگردد قانع و جويد زيادت‌

يقين كز مهر او افسرده گردد

از او يكبارگى آزرده گردد

تو هم اى بنده قانع باش و خرسند

مشو در بند آزار خداوند

ز دنيا گر به اندك توشه سازى‌

نسازى خرمن و با خوشه سازى‌

نبيند رنج گردون خرمن تو

شود از خوشه پر دُر دامن تو

سر خويش از طمع در پا مينداز

قناعت كن به گردون سر برافراز

(هلالى جغتايى)

حيات طيبه و قناعت‌

﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾«250»

از مرد و زن، هر كس كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است، مسلماً او را به زندگى پاك و پاكيزه‌اى زنده مى‌داريم.

در تفسير آيه شريفه آمده است:

«مراد از حيات طيّبه رزق حلال است.

اين معنى از ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا روايت شده كه به حق رزق حلال، محصول صفت عالى قناعت است.

و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت است:

مراد از حيات طيّبه قناعت و رضا و خشنودى به عطاى خداست«251»

و از حضرت مولا على (عليه السلام) آمده:

حيات طيّبه قناعت است.«252»


قناعت در كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)‌

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

طُوبى لِمَنْ ذَكَرالْمَعادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسابِ، وَ قَنَعَ بِالْكَفافِ، وَ رَضِىَ عَنِ اللَّهِ.«253»

خوشا به حال كسى كه به ياد قيامت و روز بازگشت باشد و براى حساب كار كند و به اندازه خويش در باب روزى قناعت ورزد و از حضرت حق راضى و خشنود باشد.

حضرت على (عليه السلام) در خطبه قاصعه مى‌فرمايد:

وَ لكِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اولى قُوَّةٍ فى عَزائِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فيما تَرَى الأْعْيُنُ مِنْ حالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَةٍ تَمَلأُ القُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غِنىً وَ خَصاصَةٍ تَمْلَأُ الأْبْصارَ وَ الأْسْماعَ أذىً.«254»

ولى خداوند پاك پيامبرانش را در تصميم‌هايشان نيرومند و قوى و از نظر برنامه‌هاى ظاهرى ضعيف قرار داد، با قناعتى كه از بى‌نيازى چشمها را پر مى‌كرد و تهيدستى و فقرى كه ديده‌ها و گوش‌ها را از آن مملو مى‌ساخت.

و نيز فرموده است:

ألْهِمْ نَفْسَكَ الْقُنُوعَ.«255»

قناعت را به خورد نفس بده.

نِعْمَ حَظُّ الْمَرْءِ الْقَناعَةُ.«256»

چه نيكوست لذّت مرد را قناعت!

انْتَقِمْ مِنْ حِرْصِكَ بِالْقُنُوعِ كَما تَنْتَقِمُ مِنْ عَدُوِّكَ بِالْقِصاصِ.«257»

از حرصت با قناعت انتقام بگير، چنانكه از دشمنت با قصاص انتقام مى‌گيرى.

أشْكَرُالنّاسِ أقْنَعُهُمْ، وَ أكْفَرُهُمْ لِلنِّعَمِ أجْشَعُهُمْ.«258»

شاكرترين مردم قانع‌ترين آنان و ناسپاس‌ترينشان نسبت به نعمت‌ها طمع كارترين آنهاست.

كَفى بِالْقِناعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ الْخُلْقِ نَعيماً.«259»

پادشاهى در قناعت است و حسن خلق نعمت بزرگى است.

ما أحْسَنَ بِالإْنْسانِ أنْ يَقْنَعَ بِالقَليلِ وَ يَجُودَ بِالْجَزيلِ.«260»

چه نيكوست انسان را كه به اندك قانع باشد و به بيشتر جود و احسان نمايد.

مَنْ قَنَعَتْ نَفْسُهُ، أعانَتْهُ عَلَى النَّزاهَةِ وَ الْعِفافِ.«261»

كسى كه نفسش آراسته به قناعت شود، در پاكى و عفّت به كمك صاحبش بر خواهد خاست.

مِنْ شَرَفِ الْهِمَّةِ لُزُومُ الْقَناعَةِ.«262»

از بلندى همّت، ملازمت با قناعت است.

مِنْ عِزِّ النَّفْسِ لُزومُ الْقِناعَةِ.«263»

از عزّت نفس التزام به قناعت است.

الْقِناعَةُ سَيْفٌ لَايَنْبُو.«264»

قناعت شمشيرى است كه كند نمى‌شود.

خِيارُ امَّتِى الْقانِعُ، وَ شِرارُهُمُ الطّامِعُ.«265»

بهترين امّتم قانع و بدترين آنها طمع ورز است.

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

امام على بن ابيطالب (عليه السلام) از خرمايى نوش جان فرمود، سپس آب ميل فرمود، آنگاه به شكمش زد و گفت: آن كس كه شكم او را به آتش ببرد از خدا دور باد.


رواياتى ديگر در باب قناعت‌

روايات زير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در باب قناعت آمده:

الْقَناعَةُ مالٌ لايَنْفَدُ.«266»

قناعت ثروتى است كه پايان ندارد.

الْقِناعَةُ تُغْنى.«267»

قناعت بى‌نياز كننده است.

طَلَبْتُ الْغِنى فَما وَجَدْتُ إلّا بِالْقِناعَةِ، عَلَيْكُمْ بِالْقِناعَةِ تَسْتَغْنُوا.«268»

بى نيازى خواستم جز در قناعت نيافتم، قناعت كنيد بى‌نياز شويد.

الْقِناعَةُ غُنْيَةٌ، وَ الاْقْتِصادُ بُلْغَةٌ.«269»

قناعت بى‌نيازى است و ميانه‌روى زندگى رساننده (به هدف) است.

الْقانِعُ غَنِىٌّ وَ إنْ جاعَ وَ عَرِىَ.«270»

قانع بى‌نياز است گرچه گرسنه و برهنه باشد.

الْقَناعَةُ رَأْسُ الْغِنى.«271»

قناعت ريشه ثروت است.

لا كَنْزَ أغْنى مِنَ الْقَناعَةِ.«272»

گنج و ثروتى بى‌نياز كننده‌تر از قناعت نيست.

مَنْ قَنِعَ بِما رَزقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ.«273»

آن كس كه به روزى پاك و حلال خدا قناعت كند، از بى‌نيازترين مردم است.

أوْحَى اللَّهُ تَعالى إلى داوُدَ (عليه السلام): وَضَعْتُ الْغِنى فِى الْقَناعَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فى كَثْرَةِ الْمالِ فَلا يَجِدُونَهُ.«274»

خداوند بزرگ به داود وحى كرد: ثروت را در قناعت گذاشته‌ام، مردم در زيادى مال مى‌جويند ولى نمى‌يابند.

انْزِلْ ساحَةَ الْقَناعَةِ بِاتِّقاءِ الْحِرْصِ، وَ ادْفَعْ عَظيمَ الْحِرْصِ بِإيثارِ الْقَناعَةِ.«275»

با نگهدارى خود از حرص در عرصه‌گاه قناعت قرار گير و حرصِ بزرگ را، با به ميدان آوردن همه وجودت در مرحله قناعت دفع كن.

لَنْ تُوجَدِ الْقَناعَةُ حَتَّى يُفْقَدَ الْحِرْصُ.«276»

بدون از بين رفتن حرص، هرگز به قناعت دسترسى نيست.

يَنْبَغى لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أنْ يَلْزَمَ الْقَناعَةَ وَ الْعِفَّةَ.«277»

سزاوار است انسان خودشناس ملازم قناعت و پاكى شكم و شهوت باشد.

ثَمَرَةُ الْقَناعَةِ الْعِزُّ.«278»

ميوه قناعت عزّت و آبرو است.

وَ اقْنَعْ بِما اوتيتَهُ يَخِفَّ عَلَيْكَ الْحِسابُ.«279»

و به آنچه داده شدى قناعت ورز، تا حساب قيامت بر تو سبك و آسان گردد.

مَنْ رَضِىَ مِنَ اللَّهِ بِالْيَسيرِ مِنَ الْمَعاشِ رَضِىَ اللَّهُ مِنْهُ بِالْيَسيرِ مِنَ الْعَمَلِ.«280»

هر كس به داده اندك حق در امر معاش خشنود باشد، خدا به عمل اندك او رضايت خواهد داد.

أنْعَمُ النّاسِ عَيْشاً مَنْ مَنَحَهُ اللَّهُ سُبْحانَهُ الْقَناعَةَ، وَ أصْلَحَ لَهُ زَوْجَهُ.«281»

در بهترين ناز و نعمت در زندگى آن كسى قرار دارد كه خداوندِ پاك قناعت روزيش فرموده و زوجه و همسرش را صالح و شايسته قرار داده است.

الْقَناعَةُ أهْنَأُ عَيْشٍ.«282»

قناعت خوشگوارترين زندگى است.

مشو به ملك سليمان و مال قارون شاد

كه ملك و مال بود در ره حقيقت باد

كنند خلق جهانت چو سوسن آزادى‌

اگر چو سرو سهى گردى از جهان آزاد

كجا به دست تو افتد ممالك جمشيد

بدين صفت كه نگينت به دست ديو افتاد

از اين سراچه خاكى درِ طمع در بند

چرا كه هيچ كس از وى نديده است گشاد

جهان سِفله اگر با كسى وفا كردى‌

ز كيقباد كجا منتقل شدى به قباد

كسى كه آمد و بنهاد رسم سردارى‌

به عاقبت نشنيدى كه رفت و سر بنهاد

اگر عمارت شدّاد شد بهشت برين‌

ببين كه بر چه طريقش بهشت و شد شدّاد

به پيره زال جهان دل مده كه در همه عمر

نبوده است دمى پور زال از او دلشاد

مگو حكايت شيرين كه خسرو از غم او

هلاك گشت به تلخىّ و جان شيرين داد

غلام همّت آنم كه بهر راحت خلق‌

نهد چو بانىِ اين بقعه گوشه‌اى بنياد

(خواجوى كرمانى)


6- سوء خلق‌

بداخلاقى و تندخويى و به تعبير حضرت سجّاد (عليه السلام) شَكاستِ‌«283» خُلق از قوى‌ترين عوامل سيه روزى و تيره بختى و سوزنده ريشه سعادت و سلامت و بر باد دهنده خير دنيا و آخرت است.

در تمايلات نفسانى و امساك از خواهش‌هاى درونى هر انسانى دو قدرت مثبت و منفى وجود دارد.

قدرت مثبت، هدفش جلب لذت‌ها و ارضاى غرايز است. او ميل دارد كليه خواهش‌هاى طبيعى، بدون قيد و شرط برآورده شود. اين نيرو كه نيك و بد را درك‌ نمى‌شناسد و تنها به لذّت و خوشى مى‌انديشد در وجود هر بشرى سبب نمايش چهره زشت اخلاق است.

در قرآن مجيد اين قدرت درونى به «نفس امّاره» تعبير شده است كه بنده‌اش را در آزمايش دشوارى قرار داد.

﴿وَ مَآ أُبَرّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى إِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾«284»

من خود را از گناه تبرئه نمى‌كنم؛ زيرا نفس طغيان گر، بسيار به بدى فرمان مى‌دهد مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند؛ زيرا پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است.

قدرت منفى در باطن انسان، آدمى را از رسيدن به گناهان لذيذ و ناپاكى بازمى‌دارد. و تمايلات را تعديل مى‌كند و نفس امّاره سركش را ملامت و مهار مى‌نمايد. اين توان از نيكى و پاكى حمايت مى‌كند و بدى را دفع مى‌كند.

در قرآن كريم از اين نيروى بازدارنده و تعديل كننده به «نفس لوّامه» ياد شده است.

﴿وَ لَآأُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾«285»

و به نفس سرزنش‌گر قسم مى‌خورم.

بر اساس بيان قرآن انسان داراى فطرت توحيدى است و از طريق آن به وجود خداوند با صفات جميله پى‌مى‌برد و از راه فطرت نيز با مكارم و رذايل اخلاقى آشنا مى‌شود كه فضيلت آن را تقواى نفس و رذيلت را فجور نفس مى‌نامند.

﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾«286»

و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو نمود،* پس بزه‌كارى و پرهيزكارى‌اش را به او الهام كرد.

حسن خلق و مكارم اخلاقى لازمه شخصيت ملكوتى انسان است. در حالى كه سوء خلق و مفاسد اخلاقى در نتايج شخصيت دنيوى انسان است. صاحبان شخصيت معنوى داراى باطن نيكو و سالمى هستند كه در پى كسب حلال‌ها و نيكى‌ها و دورى از محرمات و پستى‌هايند.

امّا صاحبان قلوب دنيوى همراه با ريا و نفاق است كه به دنبال كسب مقامات ظاهرى و اندوختن اموال و سرمايه‌هاى مادى‌اند.

با توجه به همه اين آثار و بركات روحى و معنوى اخلاق، براى نفس كه از سوى عمل به دستورهاى اخلاقى و معارف دينى مى‌تواند آثار سازنده و مفيد داشته باشد، چرا بشر از آن بهره نمى‌برد تا سلامت و سعادت دنيايى خود را تأمين كند. و همچنان به خلقيّات ناپسند خود اصرار مى‌ورزد.

مولاى متقيان اميرمؤمنان (عليه السلام) به همه بشريت توصيه فرموده است:

وَ عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الأَخْلاقِ فَانَّها رِفْعَةٌ وَ ايَّاكُمْ وَالْاخْلاقَ الدَّنِيَّةَ فَانَّها تَضَعُ الشَّرِيفَ وَ تَهْدِمُ الْمَجْدَ.«287»

به شما باد به تحصيل مكارم اخلاق كه آن مايه سربلندى است. و از خوى‌هاى پست دورى كنيد كه آن انسان‌هاى شريف را پست مى‌كند و بزرگوارى را از بين مى‌برد.

پس راه موفّقيّت و نجات در اين است كه در طلب مكارم اخلاق باشيم هر چند اميدى به بهشت رفتن و ترسى از دوزخ هم در كار نباشد.


عذاب نفس‌

در بين روايات براى نفس هم عذابى در دنيا مشخص شده است.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است:

مَنْ ساءَ خُلُقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ.«288»

هر كه بداخلاق باشد خودش را عذاب دهد.

چه عذابى كه نه تنها نفس، بلكه آثار ديگرى هم در پى دارد؛ برخى از آنها عبارتند از: هر كه بداخلاق باشد خانواده‌اش از او دلتنگ و بيزار شوند، هر كه تندخو شود آسايشش اندگ گردد. هر كه بدخلق گردد از پيدا كردن دوست و رفيق درماند، هر كه اخلاقش بد باشد روزيش تنگ شود، آدم بد خوى بسيار خطا كند و زندگيش تلخ شود.

رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه مى‌فرمايد:

آيا شما را از كم شباهت‌ترينتان به خودم آگاه نسازم؟ عرض كردند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: زشتگوى، بى‌آبرو، بى‌شرم، بخيل، متكبّر، كينه‌توز، حسود، سنگدل، كسى كه هيچ خيرى از او برنمى‌خيزد و كسى از شرش در امان نيست.«289»

يكى از عوامل جداكننده انسان‌ها از يكديگر بدخويى است كه اميرمؤمنان به اين نكته گوشزد فرموده است:

وَ إِنَّما انْتُمْ اخْوانٌ عَلى‌ دِينِ اللَّهِ، ما فَرَّقَ بَيْنَكُمْ الَّا خُبْثُ السَّرائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمائِرِ، فَلا تَوازَرُونَ وَ لاتَناصَحُونَ وَ لاتَباذَلُونَ وَ لاتَوادُّونَ.«290»

شما بر مبناى دين خدا برادر هستيد، چيزى جز آلودگى درون‌ها و بدى نيّت‌ها شما را از هم جدا نكرده، به اين لحاظ يكديگر را يارى نمى‌دهيد و خيرخواهى نمى‌كنيد و به هم بذل و بخشش نداريد و با يكديگردوستى نمى‌كنيد.

اين حالات از آثار علاقمندى افراطى به دنيا و آرزوهاى نفسانى است كه عدّه‌اى به اندك مال دنيا شاد مى‌شوند و نگران بازپرسى از عملكرد خود در آخرت نمى‌باشند.

بنابراين بايد براى پالايش درون به سفارش امام على (عليه السلام) كه از سخنان رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) گرفته‌اند توجه نمود كه فرمود:

طُوبى‌ لِمَنْ ذَلَّ فى‌ نَفْسِهِ وَ طابَ كَسْبُهُ وَ صَلَحَتْ سَريرَتُهُ، وَ حَسُنَتْ خَليقَتُهُ.«291»

خوشا به حال كسى كه نزد خود خوار و كسبش پاك و باطنش شايسته و اخلاق نيكوست.


7- افراط در شهوت‌

شهوت به معناى، اشتها، خواستن، ميل، ميل به غذا و ميل به شهوت جنسى آمده است.

خواسته و ميلى كه خداوند بزرگ از باب مصلحت در وجود انسان قرار داده در صورتى كه با تعاليم وحى و قواعد تربيتى انبيا و ائمه طاهرين و حكما و عرفا كنترل نشود و در اين عرصه‌گاه، رياضت شرعيّه براى خرج شدن ميل در امور مثبته تحمّل‌ نگردد، سر به تجاوز، افراط و اصرار نسبت به تمام امور مادى از قبيل مال، مقام، شهرت و شهوت جنسى زده و به تعبير قرآن تبديل به هواى نفس مى‌گردد.

طوفان هوا، انسان را در مال مبدّل به قارون و در مقام تبديل به فرعون و هيتلر و در شهوت جنسى تبديل به حيوان درنده و خطرناكى مى‌كند كه حتى به محارم خود هم رحم نخواهد كرد و در برنامه شكم مبدّل به غاصب، دزد، محتكر، ثروت اندوز، مشروب خوار و حرام‌خوار خواهد نمود.

وقتى انسان از شناخت موقف و موقعيّت و جايگاهش در آفرينش غافل بماند، زمانى كه بشر از حقايق ملكوتيّه دور بماند، آنگاه كه از مالك حقيقى و صاحبش حضرت حق و مرگ و برزخ و قيامت و حساب و كتاب غفلت كند، و وقتى از رشته خير و سلامت و درستى و سعادت و خدمت به همنوعان در بى‌خبرى فرو رود براى زندگى و حياتش محورى جز شهوت باقى نمى‌ماند.

شهوتى كه به دور از تربيت و كنترل است، از انسان چه مى‌خواهد؟! مال خواهى و مقام خواهى و شهرت خواهى و لذّت خواهى و جولان شهوت جنسى را به چه صورت از انسان مى‌طلبد؟! در چنين موقعيّتى كداميك از حسنات اخلاقى در وجود مرد و زن پابرجا مى‌ماند و كداميك از رذايل و سيّئات اخلاقى از ضربه‌زدن به شخصيّت الهى انسان كنار مى‌ماند؟


شهوت بى قيد و شرط در غرب‌

با تفكّر در وضع مرد و زن در آمريكاى فعلى و اروپا و كشورهايى كه تابع آنها هستند، شما را به ضرر و ضربه‌هاى سعادت سوز شهوت بى‌قيد و شرط بيشتر واقف كند و توجهى به حيات انبيا و امامان و پاكان، شما را بيشتر به عظمت كنترل شهوات كه تنها راه به سوى سلامت و به دست آوردن خير دنيا و آخرت است آگاه مى‌سازد.

«اكثريت جوامع و ملل تا اوايل قرن رنسانس در كنترل شهوات كم اراده و ضعيف بودند، جنايات جنسى در حدى البته در بيشتر موارد به صورت پنهان و به دور از چشم ديگران در جهت حفظ آبرو و موقعيت وجود داشت، ولى در عصر رنسانس و به خصوص از زمانى كه يهوديان و دانشمندان آنان تحت عنوان روانشناس و اقتصاددان و جامعه‌شناس، ميدان تاخت و تاز در حيات انسان پيدا كردند همان اراده كم و ضعيف را كه گاهى حافظ شرف بود؛ در پهنه‌گاه زندگى دچار نمودند كه در تاريخ حيات انسان سابقه نداشت. تسلط فرهنگ بى‌بند و بارى بر اثر روابط بين‌المللى بر ممالك آسيا و اروپا، گروه كثيرى از مردم اين نواحى را همانند آن حيوانات وحشى به چاه جهنّمى فساد كشيد.

حاكمان جهان مى‌بايست با قواعد الهى و منطقى و عقلى، اراده ضعيف مردم را نسبت به كنترل شهوات تقويت مى‌كردند تا جهان تبديل به گلستانى از واقعيت‌ها و حقايق مى‌شد و هر كس در هر برنامه‌اى قانع به حق خود، زندگى مى‌كرد ولى با كمال تأسف حاكمان در روى زمين، خودشان از نيروى اراده بى‌نصيب و در بسيارى از برنامه‌ها غرق در شهوات بى‌قيد و شرط بودند و جهانيان از باب:

النّاسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِمْ.«292»

مردم بر آيين و روش حاكمانشان مى‌باشند.

به اين فضاحت و رسوايى درافتادند.

كار فضاحت انسان در مسأله هوا و هواپرستى و شهوت و شهوات به جايى رسيده كه براى اقناع خود، به دست دست‌اندركاران علوم مادى، منكر فضايل اخلاقى شده و حقايق انسانى و خصال ملكوتى را كه با ذات بشر و فطرت او عجين است و خميرمايه شرف و كرامت و فضيلت اوست امورى اعتبارى و معلول‌ محدوديّت‌هاى ساختگى و جهات مادى دانستند.

جوّى كه بر زندگى و حيات غربى‌ها با جملات پر زرق و برق و كلماتى كه لباس علمى به آن پوشانده بودند حاكم شد كارى كرد كه اروپا از قيد اخلاق آزادى يافت؛ زيرا آن را بار گرانى مى‌دانست كه مردم بدون اختيار و از روى تقليد كوركورانه از دوران تاريك بشريت به ارث برده‌اند.

اروپايى‌ها اظهار كردند: قيود اخلاقى تنها به درد ايّام كودكى بشر مى‌خورد، يعنى آن روزى كه هواپيما وجود نداشت و نمى‌شد با يك گردش سريع و مدت چند ساعتى، جهان را بمباران كرد، روزگارى كه انسان غيرت داشت و ناموس و عِرض خود را در اختيار حيوانات گرسنه قرار نمى‌داد، همچنين دورانى كه ما نادان بوديم و نمى‌فهميديم كه انرژى جنسى تنها يك موضوع بيولوژيكى است و هيچ گونه ارتباطى با اخلاق ندارد!

اين شرف فروخته‌ها و برده‌هاى شهوت مى‌گويند:

تمايلات جنسى فقط يك بحث حيوانى است كه آدمى بايد مثل سگ و ساير چهارپايان آن را به كار برد. بنابراين ديگر كنترل و محدوديت اخلاقى معنايى ندارد، ما آن ايّامى كه مقيّد به حدود اخلاقى بوديم، در نفاق به سر مى‌برديم و مردم اجتماع را شريف مى‌پنداشتيم، ولى سزاوار آن است كه دل و روح و جسم خود را هميشه بيالاييم و با پيروى از طبايع حيوانى خويش، خود را از دورويى نجات بخشيم.

تمدّن جديد غرب كه بر ماديّت محض بنيان گذارده شده در موضوع زندگى و روان توجيهات نارسايى كرده است، از قبيل توجيهات اقتصادى در تاريخ، توجيهات مادى در احساسات انسان، توجيهات جنسى در ساير شؤون مختلف زندگى، سپس اين امور كه به عنوان علم به خورد انسان جاهل داده شده باعث گرديد كه شخصيت انسان لكه‌دار گردد و ما در تمام مقدسات وى نظر تشكيك‌ بيفكنيم. انديشه خانواده و روابط عاطفى افراد نيز كه در محيط خانواده به دست مى‌آيد در ضمن اين كشاكش مورد حمله قرار گرفته است.

سپس براى اين كه اين اوضاع شوم را با نظرات علمى نيز تثبيت كنند از دانشمندانِ در اختيار خود خواستند تا به نام بحث و انتقاد علمى به ياوه‌سرايى و ابراز نظريه‌هايى بى‌اساس اشتغال ورزند.

اين دانشمندان پول‌پرست و مقهور شهوت و خادمان استعمار و استثمار تا آن جا كه نيرو داشتند بشر را آلوده معرفى كردند، به طورى كه گويى از طرف قواى مرموز موظف بودند كه در اين راه مبالغه كنند.

كار را به جايى رساندند كه با تلقينات پى در پى و به عنوان مسائل علمى فرياد مى‌زدند كه: امروز عصر تمدّن است و ديگر دوران بر بريت گذشته و براى زن و مرد قيود قبل از عصر تمدن معنا ندارد. اكنون بايد همه بدانند كه وضع دنيا برگشته و همه به خصوص جنس زن از اسارت رهايى يافته، به تنهايى مى‌تواند براى خود كاسبى كند. آرى، زن آزاد شده و ديگر آن اضطراب گذشته در كار نيست، بنابراين نيازى ندارد كه خود را منحصر به يك مرد بداند، شبى در آغوش جوانى كه عشقش به او كشيده مى‌خوابد و فردا شب كه از او سير شد به دامان مردى ديگر كه عضلاتى قوى دارد مى‌آرمد، كسى نيز حق ندارد كه او را از كارهايى كه دلش مى‌خواهد و انجام مى‌دهد باز دارد!

ملاحظه كنيد چه جوّى وچه ميدان و عرصه‌گاهى براى شهوات مرد و زن ساخته‌اند! در چنين محيط متمدّنى دستورهاى دينى و اخلاقى و ساير مقرّرات اجتماعى همه و همه امورى دست و پا گير و جهنّمى هستند.

بنا به عقيده ايشان اخلاق تابع اوضاع اقتصادى است و هر نظامى براى خود مقرّرات خاصى در زمينه اخلاقيات مردم دارد. در اين دوره كه در شرق و در غرب سيستم‌هاى اقتصادى تحوّل يافته ناچار «اخلاق» نيز به شكل جديدى آشكار گرديده، مثلًا همه به زن حق داده‌اند كه در فعاليّت‌هاى اقتصادى كاملًا آزاد باشد.

بديهى است كه به دنبال اين آزادى فاحشه‌گرى نيز بلامانع خواهد بود.

اهل ذوق فرموده‌اند: بزرگترين خوشبختى بشر عشق است ولى به شرط آن كه انسان در مراحل طبيعى عشق حركت كند و بخواهد در زندگى يار مناسبى براى خود اتخاذ نمايد. ولى اگر عشق، سراسر زندگى آدمى را احاطه كرد همچنانكه غرب افسار گسيخته اكنون به اين حالت درآمده است، ديگر آن نور درخشنده خدايى نيست و آن جذّابيت روحى در آن جا يافت نمى‌گردد، بلكه عشقى است كه تنها لذّت جسمانى و انگيزش غريزه شهوانى را منظور كرده و ما از نظر ارزش روانى هرگز نبايد براى چنين عشق‌هايى خود را به زحمت مبتلا كنيم.

مسيح روح را مريم حجاب است‌

بهشت وصل را آدم حجاب است‌

دلا در عاشقى محرم چه جويى‌

كه پيش عاشقان محرم حجاب است‌

برو خود همدم خود باش اگر چه‌

برِ صاحبدلان همدم حجاب است‌

مكش جعدش كه پيش روى جانان‌

شَكنج طرّه پرخم حجاب است‌

ز هستى درگذر زيرا كه در عشق‌

نه هستى، شور و مستى هم حجاب است‌

(خواجوى كرمانى)


اجتماع آلوده غرب‌

در اجتماع آلوده غرب كه وجدان و انصاف و عواطف انسانى و احساسات ملكوتى در آتش شهوات آزاد سوخته، پسر و دختر با هم، ولى بدون آن كه دلبستگى دائمى نسبت به هم در فكرشان خطور كند، آميزش مى‌كنند.

در چنين حالت پستى كه حتى حيوانات از آن ابا دارند، بايد به خدا پناه ببريم. در جهان حيوانات روابط نر و ماده تنها بر پايه شهوت نيست، عوامل فطرى ديگر هم وجود دارد كه ميان آنها ايجاد انس و الفت مى‌كند. آيا غرب منحلّ و منحط حاضر است كه بر خود گواهى دهد كه به قدرى شرافت انسانى را تنزّل داده كه در موضوع عواطف از كبوتر و ميمون نيز پست‌تر گرديده است؟!

اين همه حوادث انتحار جوانان و هيجانات روحى و بيمارى‌هاى عصبى كه دكان روانشناسان را رونق بخشيده است از چيست؟ آيا اينها دليل نيست كه نظام بى‌بند و بار مادى، با فطرت هماهنگ نبوده و همواره بر خلاف طبايع و سنن اصيل انسانى قدم برمى‌دارد؟!

مرد به زن احتياج دارد و زن نيز نيازمند به مرد است، ولى اين احتياج تنها به خاطر رفع غريزه شهوت نبوده، بلكه هر يك از آن دو تحت «احساساتى» از قبيل انس و دوستى و همزيستى قرار گرفته و به سوى يكديگر كشيده مى‌شوند. مرد نمى‌تواند شكل كامل اين احساسات را در وجود مردى ديگر بيابد و نه زنى در وجود زن ديگر. همچنين نمى‌توان با اضطراب و هيجان، آنها را در ميان كوچه و خيابان تأمين كرد. آخر چگونه دو نفر رهگذر كه پس از جدايى همديگر را ديگر نخواهند ديد ميانشان دوستى عميق برقرار مى‌شود؟ دو شخصى كه مانند دو قطار هستند كه فقط در وسط راه از پهلوى هم عبور مى‌كنند چگونه با هم انيس و يار مى‌گردند!

احساسات لطيفى كه از درون روان فرد مى‌جوشد، بايد در فضايى آرام و مكانى ثابت و مستقر به جريان افتد، وگرنه آتش غريزه آن چنان تند و شعله‌ور مى‌شود كه با وجود هرگونه وسايل زندگى و سامان وضع اقتصادى، باز انسان ناراحت و ناراضى و مضطرب خواهد بود.

زن و مرد نيازمند به ايجاد تفاهم و داشتن هماهنگى در بين خود هستند، تا با تبادل مشاعر و عواطف به همديگر كمك كنند و راز موفّقيت خويش را در تكاپوى زندگى به دست آورند. هميشه كليد حلّ مشكلات به دست دو قلب پيوسته به هم سپرده شده است. انسان مجرّد كه از مجانست و همزيستى عاطفى كناره گرفته است‌ هرگز از زندگى بهره درستى ندارد.

اينها واقعيت‌هايى است كه گاهى قوه خيال، مصاديق آن را به قالب شعر مى‌ريزد، ولى آنها در حقيقت شعر نيستند، حقايق علمى‌اند كه در ادوار مختلف زندگانى بشر همواره مورد تأييد و گواهى انسان‌ها بوده‌اند.

بنابراين ثابت شد كه استقرار عواطف يكى از مهم‌ترين نيازمندى‌هاى روانى زن و مرد است و تمام لذايذ بدنى و شؤون آزادى در امر اقتصاد نمى‌تواند جايگزين آن گردد.

همچنين در اين راه خطرناكى كه دنياى غرب ديوانه‌وار به آن افتاده و اطرافش را امواج پرخروش ناكامى‌ها و رنج‌ها فراگرفته است، ممكن نيست كه قرار عاطفى عايد انسان گردد. عواطف فقط در محيط خانواده به آرامش مى‌گرايد، ولى اينان زندگى خود را در خيابان و معابر گذرانده و حتى با ازدواج نيز نتوانسته‌اند خود را از اين سرگردانى و دلهره رها سازند.

اين بود نتيجه طبيعى براى هر نظامى كه هدف خود را فقط لذت بردن از مظاهر شهوى قرار مى‌دهد. بشر هيچ‌گاه تمام اوصاف مطلوب خود را در وجود يار نمى‌يابد و قهراً افراد ديگرى نيز با او تماس پيدا مى‌كند كه اوصاف زنده‌تر و جلوه‌هاى فريبنده‌ترى دارند. اگر زن و شوهر به هم قانع نباشند و تمام مشاعر و احساسات خود را وقف يكديگر ننمايند، هرگز در زندگى زناشويى خوشبخت نمى‌شوند.

شيوع امراض عصبى و روانى در اين ميدان بى‌بند و بارى به اندازه‌اى است كه تاكنون بشريت به اين وضع مخوف نرسيده، حتى در آن دوران كه در جنگل و غار به سر مى‌برد!»«293»


جوامع غربى در كلام كاظم‌زاده‌

آقاى كاظم‌زاده ايرانشهر كه ساليان درازى از عمر خود را در اروپا سپرى ساخت و از نزديك با جوامع غربى تماس داشت و به روحيات و وضع آنان آشنا بوده مى‌نويسد:

دلايل علمايى كه تزييد احتياجات و ترقّيات و اختراعات را (كه جداى از تربيت الهى است) مايه بدبختى بشر مى‌دانند و سبب انحطاط تمدّن غرب مى‌شمارند به قرار ذيل است:

اوّل: تمدن غرب به وسيله تزييد عدد ماشين آلات، كارهاى دستى و حرفه‌هاى خصوصى خانگى را از دست مردم گرفته و ميليون‌ها كاركن را چنانكه امروز مى‌بينيم بى‌كار و كسب گذاشته و دچار گرسنگى و بدبختى و اسارت ساخته است، به طورى كه بعضى از مردم ماشين‌ها را بلاى ناگهانى تصوير و يا آلت شيطانى فرض مى‌كنند كه نان و كار ايشان را از دستشان گرفته و مى‌گيرند.

بعضى از متفكّرين به اين عقيده گرويده‌اند كه اگر قسمتى از ماشين‌ها را در يك مملكت كه دو سه كرور كارگر بيكار دارد از كار بيندازند براى آن عدّه بيكار، كار پيدا خواهد شد.

اين مسأله بيكارى كه از عوامل بسيار مهم بروز انواع مفاسد است و فعلًا در شرق اصلًا موضوعى ندارد، امروز در غرب يكى از مهم‌ترين مسائل حيات سياسى و اقتصادى و اجتماعى شده است، ولى ممالك مشرق زمين نيز ناچار به زودى با اين مسأله رو به رو خواهند شد.

دوّم: اين ترقّيات و اختراعات مادى به قدرى احتياج‌هاى زندگى بشر را زياد كرده است كه هر شخص كاركنى تمام وقت خود را بايد صرف رفع اين احتياج‌ها كند، تا به قدر كافى وسيله يك زندگى متوسط را فراهم آورد.

بدين قرار مردم مانند حيوانات باركش تمام روز بايد كار كنند و ديگر نه حالى و نه فرصتى براى تفكّر و اشتغال با تربيت روحى و با صنايع ظريفه و علوم معنوى، يعنى براى تغذيه روح و عقل خود دارند و بدين وجه نمى‌توانند حسّاً و فكراً ترقى نموده به مراتب عالى تكامل برسند. از اينرو افراد طبقات پايين يعنى غير شهرى‌ها و نيز كارگران هميشه در جهالت مانده و وقت خودشان را بايد صرف فراهم آوردن خوراك و پوشاك و غيره سازند و اگر يك روز دست از كار بكشند بى‌نان و بى‌چراغ خواهند ماند.

سوّم: اين اختراعات فنّى ناچار سرمايه را در دست يك عده اشخاص مخصوصى جمع مى‌كند و فرقه كارگران و ارباب حرفت را اجير و اسير ايشان مى‌سازند و آنگاه آن كارهاى دستى كه در خانه‌ها و به دست پيرزنان و مردان عليل به عمل آورده مى‌شد از ميان رفته، اين فرقه را هم محتاج نان كرده به گردن حكومت مى‌اندازند، به طورى كه حكومت مجبور به ساختن دارالمعجزه‌ها و بيمارستان‌ها و پرستارخانه‌ها و صرف مخارج كلّى براى نگهدارى ضعفا و فقرا مى‌گردد.

ولى بدتر از همه، اين حال قسمت بزرگى از افراد ملّت را مزدور كارخانه‌ها و بنده ماشين‌آلات و بلكه مبدل به ماشين مى‌سازد و هر روز كه ماشين‌ها كار ندارند و يا نخواهند كار كنند، اين مزدوران هم بيكار و بى‌نان مى‌مانند.

اين حال به تدريج حسّ استقلال و آزادى را كه بزرگترين نعمت خدادادى به بشر است، در قلوب طبقه كارگران كه اكثريت نفوس ممالك متمدنه را تشكيل مى‌دهند نابود مى‌سازد و ايشان را از فعاليّت آزادانه و كسب نان و مايحتاج خود به دست خود محروم مى‌دارد. امروز ماشين فرمانرواى گروه كارگر و برزگر گشته و اين طبقه از مردم محتاج مرحمت و مروّت اين حكمران جبّار بى‌زبان گرديده است.

چهارم: جمع شدن سرمايه‌ها در دست اشخاص معدود سبب مى‌شود كه ايشان به مقتضاى حرص بشرى كه حدود ندارد براى تزييد منافع و تموّل خود به قدر كافى‌ حقوق به مزدوران و كارگران را مجبور به تشكيل مؤسسه‌ها و انجمن‌ها و اتحاديه‌هاى كارگران كرده، براى حفظ حقوق و منافع خود ايشان را وادار به پروردن حسّ كدورت و نفاق و كينه و حسد و خصومت خواهد نمود.

به اين سبب تخم عداوت در دل‌هاى افراد يك طبقه بزرگ ملّت نسبت به طبقه ديگر كاشته مى‌شود و ايشان را دشمن يكديگر ساخته باعث جنگ‌ها و شورش‌ها و تعطيل اشتغال و فساد اخلاق مى‌گردد.

پنجم: اين اختراعات بى‌حدود و تزييد احتياج‌هاى زندگى نه تنها كارگران را اسير كارخانه و ماشين مى‌سازد، بلكه چون مزدى كه كارگران مى‌گيرند كافى براى رفع احتياج‌هاى زندگى يك خانواده نمى‌شود از اين نظر نه تنها زن كارگر بلكه گاهى دختران و پسران او هم مجبور مى‌شوند كه در بيرون از خانواده كار كنند تا وسايل زندگى را فراهم آورند، به اين سبب رشته ارتباط و محبّت خانوادگى كه ركن اساسى هر جامعه مى‌باشد از هم گسيخته مى‌گردد. تربيت اولاد ناقص مى‌ماند و به جهت محرومى ايشان از آتش مقدّس محبت مادرى كه از كانون دل مادر شعله‌ور مى‌شود مانند نباتات و گل‌هاى وحشى باز مى‌آيند.

محبّت و اطاعت و فداكارى و حسّ حرمت از ميان اعضاى خانواده رخت برمى‌بندد، به خصوص كه زن و مرد و دختر و پسر در محيطهاى مختلف، روزها را به سر مى‌برند و با اشخاص مختلف مصاحبت و مخالطت مى‌نمايند و به تدريج تابع عقايد و افكار متضاد سياسى و دينى و اجتماعى مى‌شوند و بدين وسيله رشته الفت و يگانگى و همدردى و تعاون و مسؤوليت متقابل به كلّى گسيخته مى‌گردد و افراد خانواده به همديگر ناآشنا گشته، به چشم بيگانه به هم نگاه مى‌كنند و فقط از راه ناچارى و ضرورت و فقر با هم در يكجا زندگى مى‌نمايند و مثل اين كه مسافران بيگانه‌اى هستند كه در يك كشتى با هم سفر مى‌كنند و هيچ رابطه محبت و علاقه و ارتباط قلبى و روحى در ميان ايشان نبوده و نيست و از اينرو همه حركات و معاملات و حتى سلام و آداب ايشان نسبت به يكديگر فقط از راه رسوم و عادات معموله و بى اراده مى‌باشد نه از راه محبّت خالص و پاك قلبى و يگانگى.

در نتيجه اين حالات ناگوار زندگى مادى و روحى، زيستن در خانه براى افراد آن سخت و تلخ گشته، زن و مرد و فرزندان بيشتر اوقات از همديگر جدا مى‌مانند و در ميخانه‌ها و قهوه خانه‌ها و جاهاى تعيّش و قماربازى و يا در مجالس سياسى به سر مى‌برند و به خصوص مرد تا نصف شب در خارج مانده مست و بيخود با حالت پريشان و غم آلود و با احساساتى پر از نفرت و غضب و حيوانيّت به خانه برمى‌گردد و آسايش چند ساعتى خانواده را بر هم مى‌زند.

اين حال ناچار شيرازه خانواده را از هم مى‌گسلد و سبب ابتلا به الكل و امراض مسريه و فساد كلى اخلاق گشته، هيئت جامعه را مسموم و بنيان خانواده را رخنه‌دار و روح فعّال و قدرت معنوى نژاد و ملت را عليل و ضعيف مى‌سازد.

مشاهده حال يك چنين خانواده، هر انسان با حسّ و با بصيرت را از زندگى بيزار و از تمدن متنفّر مى‌كند.

ششم: اين ازدياد احتياج‌هاى زندگى و اين همه تأسيسات و طبقه بندى‌ها و اتحاديه‌هاى كارگران و سرمايه‌داران و رقيبان و فتنه‌جويان و حريصان نفع پرست كه همواره درصدد استفاده از ضعف و ناتوانى ديگران در كمينند، توليد زد و خوردهاى سخت و انقلاب‌هاى داخلى كرده حكومت‌ها را وادار به زياد كردن ادارات و مأموران و به خصوص تزييد قوّه نظميّه و دفاعيّه مملكت مى‌كند و از اين جهت قسمت بزرگى از مردم را از كار توليد ثروت به وسيله زراعت و تجارت و حرفت بازداشته اجير كاغذ و قلم مى‌سازد و چون حقوقى كه حكومت به مأموران خود مى‌دهد براى رفع احتياج‌هاى تازه و بى شمار زندگى و براى تسكين حرص‌ها و آرزوهاى تازه پيدا شده كافى نمى‌باشد، ناچار فساد اخلاقى مانند رشوه گرفتن و دزدى و تقلّب و دروغ و خيانت در ميان مأموران حكومت انتشار و رواج پيدا مى‌كند و اين اخلاق خانه برانداز كم‌كم به مقتضاى تقليد عوام از بزرگان و مأموران دولت به طبقات ديگر ملّت نيز سرايت مى‌نمايد و مردم براى پيش بردن كارهاى خود مجبور از تعقيب و تقليد اين اخلاق مى‌شوند و بدين قرار حالت روحيه جامعه و ملّت، ضعيف و دچار مرض مزمن فساد اخلاق مى‌گردد و درخت تناور شرافت و نجابت او از درون، گرفتار نيش‌هاى كرم‌هاى اجتماعى گشته رو به پوسيدن مى‌گذارد. بدين ترتيب اسباب ويرانى و پريشانى و انقراض تمدن فراهم مى‌شود.

هفتم: اين اوضاع حكومت‌ها را مجبور مى‌سازد كه براى جلوگيرى از هرگونه شورش و انقلاب‌هاى داخلى و براى كندن ريشه ناراضيان و دشمنان سياسى و براى پرداختن حقوق اجزا و ادارات زياد شده خود، از يك طرف آزادى كامل در فحشا و هوسرانى و خوشگذرانى و استعمال مسكرات و انواع بازى‌ها و نفس پرستى‌ها به ملت بدهد تا او را بيهوش و مشغول و سرگرم سازد و از طرف ديگر نيز ماليات‌هاى زياد بگيرد و فشارهاى سخت به مردم وارد آورد.

به اين واسطه به طور غيرمستقيم افراد ملّت به خصوص جوانان را كه قوه تميز و تعقّل هنوز در ايشان تكامل نيافته است به فساد اخلاق و ترك قوه ضبط نفس به شهوترانى و دزدى و تقلّب و گول زدن و غارت و ظلم و خيانت وادار مى‌نمايد و ارزش شرافت و مردانگى و فضيلت را از دل ايشان بيرون مى‌كند.

هشتم: از آن جا كه نفس انسانى بيشتر مايل به هوا و هوس و شهوت و پيروى اخلاق مذمومه مى‌باشد و از آن جا كه اخلاق فاسده زودتر از اخلاق نيك نفوذ و سرايت پيدا مى‌كند و از آن جا كه توده ملّت به آسانى تقليد از افكار و عادات جديد كه موافق تمايلات نفسانى او باشد مى‌نمايد و از آن جا كه قوّه تعقّل و تميز در توده ملّت بيش از اندازه به قبول نفوذ و تأثيرات خارجى يا بيگانه آماده و مستعد است، از اين جهت در نتيجه اين اوضاع كه شرح داده شد طبقات پايين ملّت نيز بيش از همه اسباب و وسايل هوسرانى را استقبال مى‌كند.

و چون در نتيجه انتشار علوم مادى و طبيعى پايه ايمان و اعتقاد مردم نيز سست گشته و احكام دين و تعليمات اخلاقى نيز قدرت و نفوذ خود را كم كرده و از دست داده است، بنابراين توده ملّت به زودى مغلوب پنجه قواى حيوانى مى‌گردد و چون نه مانع خارجى و نه رادع باطنى مانند وجدان در جلوى خود مى‌بيند خود را به كلى تسليم ديو شهوت و فواحش مى‌سازد و اين حال طورى تا اعماق دل و ريشه مغز او نفوذ مى‌رساند كه اساساً نه تنها از دين و مذهب و مكارم اخلاق روگردان مى‌شود، بلكه اينها را جزو خرافات و اوهام مى‌شمارد و اعتقاد به خداوند و ايمان به وجود احكام آسمانى و هدايت فرستادگان خدا و وجود نواميس روحى و باطنى و وجدانى را قصه و افسانه مى‌پندارد و بى‌دينى و افراط در هوسرانى و آزادى در فحشا و صرف مسكرات را از شرايط تربيت و آزادى و تمدن و كمال مى‌شمارد و مايه افتخار و امتياز خود مى‌انگارد.

نهم: در نتيجه اين حالات و اوضاع سياسى و اجتماعى و دينى، آتش مقدس آسمانى يعنى وجدان اخلاقى در كانون دل توده ملّت خاموش مى‌گردد و آن آمر باطنى يعنى عقل خدايى كه نگهبان و دارنده نظم و آسايش انسان مى‌باشد در پس پرده يأس و نوميدى پنهان مى‌ماند و ميدان تسلّط و حكمرانى را به نفس حيوانى بازمى‌گذارد.

آنگاه روح علوى و ملكوتى انسان كه رهنماى حقيقى اوست از اجراى وظايف خود نااميد گشته دم فرو مى‌بندد و انسان به حال حيوان باركش و بلكه بدتر از آن مى‌افتد، زندگانى را عبارت از پيروى كوركورانه تمايلات طبيعت حيوانى خود مى‌داند و فقط براى تسكين هوا و هوس خود كار مى‌كند و تنها از ترس پليس و محكمه و حبس و زجر، خوددارى از دزدى و ظلم و غارت و تقلّب و خيانت مى‌نمايد، نه براى اين كه اين حال به خودى خود بد است و شايسته مقام و شرافت انسانى او نيست.

دهم: در زير تأثير اين عوامل و مؤثرات خارجى و داخلى و سياسى و اجتماعى كه بيشتر آن محصول عقايد و فلسفه ماده‌پرستى است، توده ملّت زندگى را فقط عبارت از خوردن و خوابيدن پنداشته و تمدن را عبارت از آراستن بدن و تعقيب حظوط و لذايذ جسمانى مى‌شمارد و فضايل اخلاقى را جزو آثار عتيقه مى‌داند كه فقط براى تماشا و وقت گذرانى و تعجّب نمودن از كوتاهى نظر و سادگى اسلاف، خوب و مفيد مى‌باشد.

شجاعت را در گول‌زدن ديگران و در غارت كردن مال ضعيفان و يتيمان مى‌بيند و تقلّب و چاپلوسى و تملّق و نادرستى را عين هوشيارى و ذكاوت مى‌پندارد و بر حال مردم متدين و با فضيلت و با عفّت مى‌خندد و ايشان را استهزا مى‌كند و نيكبختى را فقط در بر آوردن حاجات نفس حيوانى خود مى‌داند.

بهترين نمونه و عبرت بخش‌ترين مثال براى اين حال همانا اوضاع اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى و دينى ملّت‌هاى متمدن كنونى غرب است؛ زيرا در اينجا مى‌بينيم كه هرگز به قدر امروز مردم اين ممالك در كوشش و كاركردن ساعى نبوده‌اند و هرگز اين ملت‌ها تا اين درجه داراى ثروت و عظمت و شكوه و جلال و ترقى مادى نبوده‌اند و هرگز به اندازه كنونى حكومت‌هاى با قدرت و با نفوذ فرمانروايى نداشته‌اند و هرگز دايره اختراعات و كشفيّات فنى و وسايل زندگى و ترقّيات مادى و اقتصادى ملّت‌ها تا اين پايه وسعت پيدا نكرده بوده است، ولى با وجود اين، بيكارى و بدبختى و گرسنگى و ظلم و بى‌قرارى و اضطراب و ناامنى و كينه‌ورزى و غارتگرى و خونريزى و خودكشى و نارضايى و فساد اخلاق نيز در هيچ قرنى و دورى تا اين اندازه فراوان و حكمران نبوده است.«294»

پروردگارا! اگر در شهوات، شهوت غريزى، شهوت مال خواهى، شهوت مقام، شهوت خوراك، لطف و عنايتت دست ما را نگيرد به چاهى از بدبختى و پستى و نكبت درافتيم كه نجات از آن براى ما ممكن نباشد.

سالها شد كه مهر عالم سوز

تيغ كين تيز مى‌كند هر روز

وه كه تا مهر چرخ بود كبود

در كبودىّ چرخ مهر نبود

جانب هر كه بنگرم به نياز

ننگرد جانب من از سرِ ناز

در ره هر كه سر نهم به وفا

پا نهد بر سرم ز راه جفا

چند بيداد بينم از هر كس‌

اى كس بى كسان به دادم رس‌

چند پامال عام و خاص شوم‌

دست من گير تا خلاص شوم‌

همّتى ده كه بگذرم ز همه‌

رو به سوى تو آورم ز همه‌

سوى خود كن رخ نياز مرا

به حقيقت رسان مجاز مرا

زلف خوبان مشوّشم دارد

لعل ايشان در آتشم دارد

از بتان چون در آتشم شب و روز

روز حشرم بدين گناه مسوز

مهوشانم چو سوختند به ناز

ز آفتاب قيامتم مگذار

بس بود اين كه سوختم يك بار

وَقِنا رَبَّنا عَذابَ النّار

(هلالى جغتايى)

هواى نفس در روايات‌

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إنَّ طاعَةَ النَّفْسِ وَ مُتابَعَةَ أهْوِيَتِها اسُّ كُلِّ مِحْنَةٍ، وَ رَأْسُ كُلِّ غَوايَةٍ.«295»

به درستى كه اطاعت نفس و پيروى از هواهاى آن ريشه هر بلا و رأس هر گمراهى است.

الْهَوى، هَوِىٌّ إلى أسْفَلِ السّافِلينَ.«296»

خواهش‌هاى غلط، كشاننده انسان به پست‌ترين درجات است.

الْهَوى مَطِيّةُ الفِتَن.«297»

خواهش‌هاى نفسانى مركب فتنه‌هاست.

قالَ زَيْدُ بْنُ صُوحانٍ: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ، أىُّ سُلْطانٍ أغْلَبُ وَ أقْوى؟ قالَ: الْهَوى‌.«298»

زيد بن صوحان به اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرضه داشت: چه پادشاهى نيرومندتر و غالب‌تر است؟ حضرت فرمود: هواى نفس.

الْهَوى‌ قَرينٌ مُهْلِكٌ.«299»

هواى نفس، همنشينى هلاك كننده است.

الشَّهَواتُ سُمُومٌ قاتِلاتٌ.«300»

شهوات سَم‌هاى كشنده‌اند.

الشَّهَواتُ مَصائِدُ الشَّيْطانِ.«301»

شهوات دام‌هاى شيطان است.

اهْجُرُوا الشَّهواتِ فَإنَّها تَقُودُكُمْ إلى رُكُوبِ الذُّنُوبِ وَ التَّهَجُّمُ عَلَى السَّيِّئاتِ.«302»

از شهوات دورى كنيد كه شما را به گناهان سوق مى‌دهد و آلوده به بدى‌ها مى‌نمايد.

اوصيكُمْ بِمُجانَبَةِ الْهَوى‌ فَإنَّ الهَوى يَدْعُو إلَى الْعَمى‌، وَ هُوَ الضَّلالُ فِى الآْخِرَةِ وَ الدُّنْيا.«303»

شما را به دور شدن از هوا سفارش مى‌كنم كه هوا كشاننده به كوردلى است و كوردلى گمراهى در دنيا و آخرت است.

مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ أعْماهُ وَ أصَمَّهُ، وَ أذَلَّهُ وَ أضَلَّهُ.«304»

هر كس متابعت از هوا كند، به كورى و كرى و ذلّت و گمراهى دچارش مى‌كند.

رَأْسُ الدّينِ مُخالَفَةُ الْهَوى‌.«305»

سرآغاز دين مخالفت با خواهش‌هاى غلط نفسانى است.

مِلاكُ الدّينِ مُخالَفَةُ الْهَوى‌.«306»

نشانه ديندارى مخالفت با هواى نفس است.

رَدْعُ النَّفْسِ عَنِ الْهَوَى الْجِهادُ الأْكْبَرُ.«307»

بازگرداندن نفس از هوا جهاد اكبر است.

إنَّ أفضَلَ النّاسِ عِنْدَاللَّهِ مَنْ أحْيا عَقْلَهُ، وَ أماتَ شَهْوَتَهُ، وَ أتْعَبَ نَفْسَهُ بِصَلاحِ آخِرَتِهِ.«308»

برترين مردم در پيشگاه حق كسى است كه عقلش را زنده كند و شهوت نابابش را بميراند و نفس را در جهت آبادى آخرت به مشقّت طاعت اندازد.


8- تعصّب بى جا

حميّت و عصبيّت به معناى پافشارى و اصرار در امر باطل و ضدّ حقيقت است و اين حالت خويى بس ناپسند و عاملى براى ورود در انواع گناهان و منشأ بسيارى از بدبختى‌ها در خانواده و اجتماع است.

طرفدارى از ناحق در هر زمينه‌اى كه باشد امرى ناپسند و بسيار زشت و موجب غضب حضرت حق است. انسان در هر حالتى و هر موقعيتى و نسبت به هر كسى با تمام وجود بايد طرفدار حق باشد، گر چه اين طرفدارى به ضرر او انجام شود.

از امام سجّاد (عليه السلام) درباره عصبيت سؤال شد، حضرت فرمودند:

الْعَصَبِيَّةُ الَّتى يَأْثُمُ عَلَيْها صاحِبُها أنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيارِ قَوْمٍ آخَرينَ، وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أنْ يُعينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلمِ.«309»

عصبيّتى كه دارنده آن معصيت‌كار است، آن است كه شخص بَدان قوم خود را بهتر از نيكان قوم ديگران ببيند. البته محبت انسان به اقوامش از عصبيت نيست، عصبيت كمك دادن به اقوام در راه ظلم و ستمكارى است.

آنان كه در زمينه‌هاى باطل و ناحق حميّت و عصبيت به خرج مى‌دهند، به فرموده حضرت زين‌العابدين (عليه السلام) سخط حضرت حق را به رضايت مخلوق‌ مى‌خرند.


تعصّب و ماجراى حديبيّه‌

قرآن مجيد حميّت و عصبيت بى جا را از شؤون كفر دانسته و اين حالت حيوانى را كه مولود جهل و غرور و خشم و غضب است در سوره فتح مردود دانسته است:

﴿إذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ ألْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‌ وَ كانُوا أحَقَّ بِها وَ أهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ‌ءٍ عَليماً﴾«310»

[ياد كن‌] هنگامى را كه كافران [پس از قرارداد صلح حديبيه‌] دل هايشان را از تعصّب و خشم شديد جاهلى آكنده كردند، پس خدا هم آرامشش را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و روح تقوا را [كه حقيقت و جان توحيد است‌] ملازم آنان نمود، و آنان به [روح تقوا] سزاوارتر و شايسته آن بودند؛ و خدا همواره به هر چيز داناست.

آيه شريفه اشاره به ماجراى حديبيّه دارد. نخست به يكى از مهم‌ترين عوامل بازدارنده كفّار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله) و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده مى‌گويد:

«به خاطر بياوريد هنگامى كه كافران در دل‌هاى خود نخوت و خشم جاهليّت را قرار دادند» و به خاطر آن مانع ورود پيامبر (صلى الله عليه و آله) و مؤمنان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند و گفتند: اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته‌اند وارد سرزمين و خانه‌هاى ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى‌ماند؟!

اين كبر و غرور و تعصّب و خشم جاهلى، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلحنامه حديبيّه نام خدا را به صورت: ﴿بسم اللَّه الرحمن الرحيم﴾ بنويسند، با اين كه‌ آداب و سنن آنها مى‌گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز و سرزمين مكّه حرم امن است، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى‌ديد مزاحم او نمى‌شد.

آنها با اين عمل هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند و هم سنّت‌هاى خود را زير پا گذاشتند و هم پرده ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند و اين اثرات مرگبار حميّت‌هاى جاهليت است.

حميّت در اصل از ماده «حَمى» بر وزن حمد به معنى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن به وجود مى‌آيد. و به حالت خشم و همچنين نخوت و تعصّب خشم‌آلود نيز حميّت مى‌گويند.

اين حالتى است كه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصاً در ميان اقوام جاهلى، (و جوامع دچار جاهليت قرن بيستم) فراوان است و سرچشمه بسيارى از جنگ‌ها و خونريزى‌هاى آنها مى‌شود.

در مقابل آن، خداوند حالت سكينه و آرامش را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.

اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند و اعتقاد بر لطف او بود، آنها را به خونسردى و تسلّط بر نفس دعوت كرد و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آن جا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله‌ ﴿بسم اللَّه الرحمن الرحيم﴾ را كه رمز اسلام در شروع كارها بود بردارند و بجاى آن‌﴿بسمك اللّهمّ‌﴾ كه از يادگارهاى دوران گذشته عرب بود در آغاز صلحنامه بنگارند و حتى لقب رسول اللَّه را از كنار نام گرامى محمد (صلى الله عليه و آله) حذف كنند و حاضر شدند كه بر خلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان جا به سوى مدينه باز گردند و شترهاى خود را بر خلاف سنّت حجّ و عمره در همان جا قربانى كنند و بدون انجام‌ مناسك از احرام درآيند.

آرى، حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبايى به خرج دهند، در صورتى كه اگر حميّت جاهليت بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعله‌ور سازد.

آرى، فرهنگ جاهليت (يعنى فرهنگ جداى از خدا) دعوت به حميّت و تعصّب و خشم جاهلى مى‌كند، ولى فرهنگ اسلام به سكينه و آرامش و تسلّط بر نفس.

آنگاه مى‌فرمايد: خداوند آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت، يعنى روح تقوا را در قلوبشان افكند و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته‌تر و اهل و محل آن بودند.

به هر حال مسلمانان در آن لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيّت و تعصّب و نخوت نشدند و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيّه براى آنها رقم زده بود با آتش جهل و خشم نسوزاندند؛ زيرا مى‌گويد: مسلمانان از همه سزاوارتر به تقوا بودند و اهل و محل آن.

بديهى است از يك مشت جمعيّت خرافى و نادان و بت پرستان جز حميّت جاهليت انتظار نمى‌رفت، ولى از مسلمانان موحّدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چنين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود، آنچه از آنها انتظار مى‌رفت همان سكينه و وقار و تقوا بود كه در حديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضى از تند خويان ناشكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سدّ نيرومند را بشكنند و جنجالى برپا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى الله عليه و آله) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت.

در پايان آيه مى‌فرمايد: و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست. او هم نيّات سوء كفار را مى‌داند و هم پاكدلى مؤمنان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نازل مى‌كند و در آن جا حميّت جاهليت را مسلّط مى‌سازد كه خداوند هر قوم و ملّتى را به مقدار شايستگى‌هايشان مشمول لطف و رحمت خود مى‌سازد و يا خشم و غضبش.

به هر حال شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب‌ماندگى و سقوط آن جامعه است، پرده‌هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى‌افكند و او را از درك صحيح و تشخيص سالم بازمى‌دارد و گاه تمام مصالح او را به باد فنا مى‌دهد.

بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ تلاش و كوشش براى بالابردن فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است.

در حقيقت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده، آن جا كه در نقطه مقابل آن از مؤمنانى بحث مى‌كند كه داراى سكينه و روح تقوا هستند، بنابراين آن جا كه ايمان و سكينه و تقواست حميّت جاهليت نيست و آن جا كه حميّت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوا نيست.«311»

نور جان در ظلمت آباد بدن گم كرده‌ام‌

آه از اين يوسف كه من در پيرهن گم كرده‌ام‌

وحدت از ياد دوئى اندوه كثرت مى‌كند

در وطن ز انديشه غربت وطن گم كرده‌ام‌

چون نم اشكى كه از مژگان فرو ريزد به خاك‌

خويش را در نقش پاى خويشتن گم كرده‌ام‌

از زبان ديگران درد دلم بايد شنيد

كز ضعيفى‌ها چو نى راه سخن گم كرده‌ام‌

هيچ جا بيدل سراغ رنگهاى رفته نيست‌

صد نگه چون شمع در هر انجمن گم كرده‌ام‌

(بيدل دهلوى)

حميّت و عصبيّت در كلام نراقى‌

حميّت و عصبيّت در صورتى كه در مسير حق به كار گرفته شود از نظر اولياى دين ممدوح است.

ملّا مهدى نراقى مى‌فرمايد: غيرت و حميّت عبارت است از سعى در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است.

و آن نتيجه شجاعت و بزرگى و قوّت نفس و از ملكات شريفه است و مردانگى به آن تحقّق مى‌يابد و فاقد آن از مردان به شمار نمى‌رود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

إنَّ اللَّهَ يَغارُ، وَ الْمُؤْمِنُ يَغارُ، وَ غَيْرَةُ اللَّهِ أنْ يَأْتِىَ الرَّجُلُ الْمُؤْمِنُ ما حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ.«312»

خداوند غيرتمند است و مؤمن داراى غيرت است و غيرت خدا اين است كه مؤمن مرتكب كارى شود كه خدا حرام كرده است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

إنَّ اللَّهَ تَعالى غَيُورٌ وَ يُحِبُّ الْغَيْرَةَ، وَ لِغَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها.«313»

خداى تعالى غيرتمند است و غيرت را دوست دارد و از سرِ غيرت اوست كه‌ تمام گناهان ظاهرى و باطنى را حرام نموده است.

و از جهت مقتضاى حميّت در دين اين است كه در نگهدارى آن از بدعت‌هاى مبتدعان و دعوى اهل باطل بكوشد و آنان را كه مرتد شوند، قصاص نمايد و اهانت اهل اهانت را به دين و همچنين شبهات اهل انكار را دفع نمايد و در ترويج احكام دين مجاهدت نمايد و در بيان حلال و حرام خدا سعى بليغ كند و در امر به معروف و نهى از منكر مسامحه ننمايد.

و مقتضاى غيرت و حميّت در حرم و ناموس اين است كه از مقدمات و موجبات انحراف ناموس خود غفلت نكند و اهل خود را از مردان بيگانه و رفتن به مراكزى كه بيم فساد آنان مى‌رود، حفظ نمايد.

و مقتضاى حميّت نسبت به اولاد اين است كه از زمان حمل تا آن جا كه لازم باشد از همه شؤونش اعم از شير خوردن از زن شايسته و تأمين غذاى حلال و انتخاب نام نيكو و تربيت شايسته و گرفتن همسر خوب براى او محافظت كند.

و حميّت نسبت به مال اين است كه از حلال كسب كند و در راه مشروع بدون افراط و تفريط و اسراف و تبذير خرج نمايد«314»

______________________________

(1)- التحفة السنية: 86؛ شرح الاسماء الحسنى: 1/ 198؛ جامع‌الاسرار: 205؛ نقدالنقود؛ 676؛ كلمات مكنونه، فيض: 35.

(2)- بحار الأنوار: 70/ 55، باب 122، حديث 28؛ الكافى: 2/ 130، حديث 10.

(3)- كنز العمال: 11/ 96، حديث 30768؛ الجامع الصغير: 1/ 62، حديث 387.

(4)- كنز العمال: 10/ 137، حديث 28691؛ الجامع الصغير: 1/ 62، حديث 388.

(5)- كنز العمال: 16/ 122، حديث 44141؛ فيض القدير: 6/ 591، حديث 9992.

(6)- مستدرك الوسائل: 11/ 187، باب 6، حديث 12701؛ بحار الأنوار: 16/ 210، باب 9.

(7)- كنز العمال: 3/ 16، حديث 5218؛ الطبقات الكبرى: 1/ 193.

(8)- بحار الأنوار: 75/ 53، باب 16، حديث 89؛ تحف العقول: 215.

(9)- المحجة البيضاء: 5/ 90، كتاب رياضة النفس؛ ميزان الحكمة: 1/ 798، حديث 1098.

(10)- ميزان الحكمة: 1/ 798، حديث 1099؛ كنز العمال: 3/ 17، حديث 5225.

(11)- بحار الأنوار: 68/ 386، باب 92، حديث 30؛ وسائل الشيعة: 12/ 153، باب 104، حديث 15929.

(12)- ابوالحسن اول در روايت محمّد بن عبدالرحيم شوشترى، و ابوالحسن دوم علىّ بن احمد بصرى تمّار، و ابوالحسن سوم علىّ بن محمّد واقدى است. امّا حسن اول حسن بن عرفة العبدى، و حسن دوم حسن بن ابى‌الحسن بصرى، و حسن سوّم، وجود مقدس حضرت مجتبى- عليه آلاف التحيّة و الثناء- است.

(13)- الكافى: 2/ 99، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 12/ 148، باب 104، حديث 15904.

(14)- بحار الأنوار: 68/ 242، باب 70، حديث 3؛ مستدرك الوسائل: 8/ 208، باب 23، حديث 9266.

(15)- الكافى: 2/ 99، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 151، باب 104، حديث 15916.

(16)- الكافى: 2/ 99، حديث 3؛ تهذيب الاحكام: 6/ 350، باب 93، حديث 111.

(17)- الكافى: 4/ 63، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 10/ 397، باب 1، حديث 13679.

(18)- بحار الأنوار: 8/ 92، باب 23؛ عوالى اللآلى: 4/ 101، حديث 148.

(19)- بحار الأنوار: 68/ 375، باب 92، حديث 5؛ الكافى: 2/ 100، حديث 5.

(20)- وسائل الشيعة: 12/ 150، باب 104، حديث 15911؛ بحار الأنوار: 68/ 375، باب 92، حديث 6.

(21)- الكافى: 2/ 100، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 12/ 149، باب 104، حديث 15909.

(22)- الكافى: 2/ 101، حديث 12؛ وسائل الشيعة: 12/ 151، باب 104، حديث 15918.

(23)- المعجم الكبير: 1/ 260، حديث 754؛ كنز العمال: 3/ 5، حديث 5149؛ المحجة البيضاء: 5/ 93.

(24)- بحار الأنوار: 10/ 369، باب 20، حديث 19؛ وسائل الشيعة: 12/ 152، باب 104، حديث 15920.

(25)- بقره (2): 201.

(26)- بحار الأنوار: 68/ 383، باب 92، حديث 18؛ وسائل الشيعة: 17/ 9، باب 1، حديث 21843.

(27)- بحار الأنوار: 68/ 384، باب 92، حديث 25؛ روضة الواعظين: 2/ 377.

(28)- بحار الأنوار: 68/ 385، باب 92، حديث 28.

(29)- بحار الأنوار: 68/ 387، باب 92، ذيل حديث 34؛ وسائل الشيعة: 12/ 153، باب 104، حديث 15925.

(30)- بحار الأنوار: 68/ 387، باب 92، ذيل حديث 34؛ وسائل الشيعة: 12/ 153، باب 104، حديث 15927.

(31)- بحار الأنوار: 68/ 389، باب 92، حديث 42؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 412، حديث 5897.

(32)- بحار الأنوار: 68/ 389، باب 92، حديث 43؛ وسائل الشيعة: 15/ 290، باب 36، حديث 20541.

(33)- بحار الأنوار: 68/ 390، باب 92، حديث 49؛ الأمالى، شيخ صدوق: 105، حديث 4.

(34)- بحار الأنوار: 68/ 393، باب 92، حديث 63؛ مجموعة ورّام: 1/ 89.

(35)- مصباح الشريعة: 40؛ بحار الأنوار: 68/ 393، باب 92، حديث 61.

(36)- بحار الأنوار: 68/ 394، باب 92، ذيل حديث 63؛ مجموعة ورّام، 1/ 90.

(37)- نهج البلاغه: حكمت 229؛ بحار الأنوار: 68/ 345، باب 86، ذيل حديث 2.

(38)- غرر الحكم: 254، حديث 5360.

(39)- بحار الأنوار: 68/ 389، باب 92، حديث 41؛ الكافى: 8/ 244، حديث 338.

(40)- بحار الأنوار: 74/ 59، باب 3، حديث 3؛ مكارم الأخلاق: 442.

(41)- بحار الأنوار: 10/ 98، باب 7، حديث 1؛ الخصال: 2/ 621، حديث 10.

(42)- بحار الأنوار: 66/ 368، باب 38، حديث 5؛ من لايحضره الفقيه: 3/ 555، حديث 4901.

(43)- المصباح، كفعمى: 555؛ مصباح المتهجّد: 844؛ دعاى كميل.

(44)- خورنق: محلى در يك مايلى شرقى نجف در عراق كه به سبب قصرى كه نعمان بن امرؤالقيس براى يزدگرد اول ساسانى ساخت، مشهور است.

(45)- آخشيج: ضد و نقيض و مخالف.

(46)- ق (50): 22.

(47)- نساء (4): 69.

(48)- رعد (13): 23- 24.

(49)- فجر (89): 28

(50)- يس (36): 58.

(51)- زخرف (43): 69- 73.

(52)- جن (72): 15.

(53)- روضة الواعظين: 2/ 429؛ مجموعة ورّام: 1/ 163.

(54)- جامع السعادات: 2/ 78؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 20/ 174.

(55)- جامع السعادات: 2/ 78.

(56)- الكافى: 2/ 134، حديث 20؛ مجموعة ورّام: 2/ 194.

(57)- مجموعة ورّام: 1/ 163؛ مستدرك الوسائل: 15/ 231، باب 10، حديث 18092؛ جامع السعادات: 2/ 78.

(58)- مجموعة ورّام: 1/ 163؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 118؛ جامع السعادات: 2/ 79.

(59)- جامع السعادات: 2/ 79؛ مجموعة ورّام: 1/ 163.

(60)- الكافى: 2/ 138، حديث 6؛ وسائل الشيعه: 21/ 531، باب 15، حديث 27775؛ جامع السعادات: 2/ 79.

(61)- مجموعة ورّام: 1/ 167؛ جامع السعادات: 2/ 42؛ كنز العمال: 3/ 49، حديث 5431.

(62)- مجموعة ورّام: 1/ 167؛ بحار الأنوار: 67/ 6، باب 41، حديث 2.

(63)- مجموعة ورّام: 1/ 167؛ غرر الحكم: 354، حديث 8076.

(64)- الكافى: 4/ 52، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 21/ 552، باب 25، حديث 27844.

(65)- وسائل الشيعة: 21/ 551، باب 25، حديث 27841؛ الكافى: 4/ 52، حديث 1، با كمى اختلاف.

(66)- ثواب الاعمال: 186؛ الكافى: 4/ 52، حديث 2.

(67)- الكافى: 4/ 53، حديث 8؛ من لايحضره الفقيه: 3/ 174، حديث 3659.

(68)- علم اخلاق اسلامى: 2/ 137- 146 با تلخيص.

(69)- جامع السعادات: 2/ 82؛ مجموعة ورّام: 1/ 169.

(70)- غرر الحكم: 294، حديث 6586.

(71)- غرر الحكم: 294، حديث 6578.

(72)- غرر الحكم: 295، حديث 6627؛ الكافى: 8/ 23، خطبة لاميرالمؤمنين (عليه السلام).

(73)- غرر الحكم: 295، حديث 6635.

(74)- غرر الحكم: 295، حديث 6636؛ مستدرك الوسائل: 12/ 61، باب 64.

(75)- غرر الحكم: 295، حديث 6609؛ مستدرك الوسائل: 12/ 61، باب 64.

(76)- غرر الحكم: 295، حديث 6637؛ مستدرك الوسائل: 12/ 61، باب 64.

(77)- غرر الحكم: 295، حديث 6610؛ مستدرك الوسائل: 12/ 62، باب 64.

(78)- غرر الحكم: 295، حديث 6628؛ مستدرك الوسائل: 12/ 62، باب 64.

(79)- غرر الحكم: 295، حديث 6630.

(80)- غرر الحكم: 296، حديث 6645.

(81)- غرر الحكم: 295، حديث 6639.

(82)- غرر الحكم: 294، حديث 6605.

(83)- مستدرك الوسائل: 12/ 59، باب 64، حديث 13504؛ وسائل الشيعة: 7/ 83، باب 31، حديث 8790.

(84)- غرر الحكم: 295، حديث 6612.

(85)- وسائل الشيعة: 2/ 436، باب 23، حديث 2574؛ بحار الأنوار: 73/ 322، باب 62، حديث 5.

(86)- بحار الأنوار: 70/ 161، باب 128، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 16/ 20، باب 64، حديث 20856.

(87)- بحار الأنوار: 70/ 162، باب 128، حديث 11؛ الكافى: 2/ 290، حديث 6.

(88)- بحار الأنوار: 70/ 163، باب 128، حديث 17؛ الخصال: 1/ 50، حديث 61.

(89)- آل عمران (3): 133- 134.

(90)- روضة الواعظين: 2/ 380؛ مشكاة الأنوار: 308؛ الجامع الصغير: 2/ 451، حديث 7577؛ كنز العمال: 3/ 521، حديث 7705.

(91)- شورى‌ (42): 37.

(92)- فتح (48): 29.

(93)- تحريم (66): 9.

(94)- بحار الأنوار: 70/ 272، باب 132؛ مجموعة ورّام: 1/ 123؛ مسند احمد بن حنبل: 3/ 61؛ الدرّ المنثور: 2/ 74.

(95)- روانشناسى اسلامى: 162.

(96)- مسند احمد بن حنبل: 3/ 19؛ كنز العمال: 15/ 922، حديث 43587.

(97)- بحار الأنوار: 70/ 272، باب 132؛ مجموعة ورّام: 1/ 123.

(98)- مسند احمد بن حنبل: 5/ 46، صحيح مسلم: 5/ 132؛ بهداشت روانى در اسلام: 163.

(99)- روانشناسى اسلامى: 156.

(100)- الكافى: 2/ 302، حديث 1؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 177.

(101)- نهج البلاغه: حكمت 255؛ غرر الحكم: 301، حديث 6861.

(102)- الكافى: 2/ 304، حديث 12؛ وسائل الشيعة: 15/ 360، حديث 20742.

(103)- الكافى: 2/ 302، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 15/ 359، باب 53، حديث 20737.

(104)- الكافى: 2/ 302، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 15/ 358، باب 53، حديث 20734.

(105)- الكافى: 2/ 303، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 358، باب 53، حديث 20733.

(106)- بحار الأنوار: 70/ 267، باب 132، ذيل حديث 21؛ منية المريد: 320؛ المحجة البيضاء: 5/ 292.

(107)- المحجة البيضاء: 5/ 292؛ الدرّ المنثور: 2/ 74.

(108)- الكافى: 2/ 303، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 15/ 360، باب 53، حديث 20739.

(109)- جامع السّعادات: 1/ 257؛ الشفاء الروحى: 233.

(110)- صحيح البخارى: 7/ 99؛ مسند احمد بن حنبل: 5/ 34.

(111)- المحجة البيضاء: 5/ 291؛ صحيح مسلم: 8/ 30؛ كنز العمال: 3/ 785، حديث 8751.

(112)- المحجة البيضاء: 5/ 291؛ تاريخ مدينة دمشق: 22/ 284؛ كشف الخفاء: 2/ 107.

(113)- المحجة البيضاء: 5/ 291؛ بحار الأنوار: 70/ 267، باب 132، ذيل حديث 21؛ منية المريد: 320.

(114)- مستدرك الوسائل: 12/ 12، باب 53؛ غرر الحكم: 302، حديث 6866.

(115)- الكافى: 2/ 305، حديث 15؛ وسائل الشيعة: 15/ 361، باب 53، حديث 20743.

(116)- الكافى: 2/ 305، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 15/ 360، باب 53، حديث 20741.

(117)- الكافى: 2/ 304، حديث 11؛ بحار الأنوار: 22/ 85، باب 37، حديث 35.

(118)- الكافى: 2/ 303، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 15/ 360، باب 53، حديث 20740؛ المحجة البيضاء: 5/ 293.

(119)- المحجة البيضاء: 5/ 294.

(120)- المحجة البيضاء: 5/ 295.

(121)- المحجة البيضاء: 5/ 294.

(122)- الكافى: 2/ 109، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 12/ 176، باب 114، حديث 16003.

(123)- الكافى: 2/ 109، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 176، باب 114، حديث 16002.

(124)- آل عمران (3): 134.

(125)- الكافى: 2/ 110، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 12/ 176، باب 114، حديث 16006.

(126)- الكافى: 2/ 110، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 12/ 177، باب 114، حديث 16009؛ المحجة البيضاء: 5/ 310.

(127)- الكافى: 2/ 110، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 12/ 178، باب 114، حديث 16010؛ المحجة البيضاء: 5/ 310.

(128)- الكافى: 2/ 110، حديث 9؛ وسائل الشيعة: 12/ 176، باب 114، حديث 16005.

(129)- بحار الأنوار: 68/ 403، باب 93، ذيل حديث 12.

(130)- الكافى: 2/ 111، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 15/ 265، باب 26، حديث 20463.

(131)- الكافى: 2/ 112، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 265، باب 26، حديث 20464.

(132)- الكافى: 2/ 112، حديث 4؛ بحار الأنوار: 68/ 404، باب 93، حديث 14.

(133)- الكافى: 2/ 112، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 15/ 266، باب 26، حديث 20468؛ بحار الأنوار: 68/ 404، باب 93، حديث 15.

(134)- الكافى: 2/ 112، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 15/ 266، باب 26، حديث 20469.

(135)- الكافى: 2/ 112، حديث 7؛ بحار الأنوار: 47/ 56، باب 4، حديث 97.

(136)- المحجة البيضاء: 5/ 311؛ مصباح المتهجّد: 544.

(137)- المحجة البيضاء: 5/ 311؛ الكامل، عبداللّه بن عدى: 7/ 96.

(138)- المحجة البيضاء: 5/ 311؛ المعجم الكبير: 22/ 294، الجامع الصغير: 1/ 611، حديث 3958.

(139)- مجموعة ورّام: 1/ 125؛ نهج البلاغه: حكمت 94؛ المحجة البيضاء: 5/ 313.

(140)- بحار الأنوار: 68/ 419، باب 93، حديث 48؛ المحجة البيضاء: 5/ 313؛ مجموعة ورّام: 1/ 124.

(141)- الكافى: 2/ 107، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 12/ 172، باب 113، حديث 15993.

(142)- الكافى: 2/ 108، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 12/ 169، باب 112، حديث 15984.

(143)- الكافى: 2/ 108، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 12/ 170، باب 112، حديث 15986.

(144)- المحجة البيضاء: 5/ 319؛ منية المريد: 323.

(145)- يوسف (12): 92.

(146)- المحجة البيضاء: 5/ 319؛ تفسير السمرقندى: 2/ 44، الدرّ المنثور: 4/ 34.

(147)- مجموعة ورّام: 1/ 2؛ بحار الأنوار: 42/ 157، باب 124، حديث 25.

(148)- الكافى: 2/ 118، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 15/ 269، حديث 20479.

(149)- بحار الأنوار: 72/ 55، باب 42، ذيل حديث 20.

(150)- الكافى: 2/ 119، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 2/ 498، باب 9، حديث 2742.

(151)- الكافى: 2/ 119، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 15/ 269، باب 27، حديث 20478.

(152)- الكافى: 2/ 119، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 2/ 498، باب 9، حديث 2741.

(153)- الكافى: 2/ 119، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 15/ 271، باب 27، حديث 20486.

(154)- الكافى: 2/ 119، حديث 10؛ وسائل الشيعة: 15/ 271، باب 27، حديث 20488.

(155)- الكافى: 2/ 120، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 15/ 270، باب 27، حديث 20483.

(156)- الكافى: 2/ 120، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 15/ 270، باب 27، حديث 20482.

(157)- الكافى: 2/ 120، حديث 15؛ وسائل الشيعة: 15/ 271، باب 27، حديث 20490.

(158)- الكافى: 2/ 120، حديث 16؛ وسائل الشيعة: 15/ 272، باب 27، حديث 20492.

(159)- الكافى: 2/ 175، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 12/ 22، باب 10، حديث 15539.

(160)- الكافى: 2/ 175، حديث 2؛ بحار الأنوار: 71/ 401، باب 28، حديث 46.

(161)- الكافى: 2/ 175، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 12/ 215، باب 124، حديث 16119.

(162)- نساء (4): 54.

(163)- بقره (2): 109.

(164)- آل عمران (3): 120.

(165)- زخرف (43): 31.

(166)- يس (36): 15.

(167)- علم اخلاق اسلامى: 2/ 256- 270 با تلخيص.

(168)- الكافى: 2/ 307، حديث 6؛ بحار الأنوار: 13/ 358، باب 11، حديث 67.

(169)- يوسف (12): 8- 9.

(170)- سفينة البحار: 2/ 178؛ بحار الأنوار: 70/ 259، باب 259، ذيل حديث 31.

(171)- روانشناسى اسلامى: 249.

(172)- غرر الحكم: 300، حديث 6800؛ شرح آقاجمال بر غرر الحكم: 2/ 293، حديث 2653.

(173)- قلب سليم: 680.

(174)- الكافى: 2/ 306، حديث 2؛ بحار الأنوار: 70/ 244، باب 131، حديث 2.

(175)- الكافى: 2/ 306، حديث 3؛ بحار الأنوار: 70/ 244، باب 131، حديث 3.

(176)- الكافى: 2/ 307، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 15/ 365، باب 55، حديث 20757.

(177)- الكافى: 2/ 307، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 15/ 366، باب 55، حديث 20758.

(178)- الكافى: 2/ 307، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 15/ 366، باب 55، حديث 20760.

(179)- بحار الأنوار: 70/ 250، باب 131، حديث 8؛ مستدرك الوسائل: 12/ 19، باب 55، حديث 13392.

(180)- بحار الأنوار: 72/ 301، باب 75، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 9/ 40، باب 5، حديث 11473.

(181)- بحار الأنوار: 70/ 251، باب 131، حديث 11؛ الخصال: 1/ 121، حديث 113.

(182)- بحار الأنوار: 70/ 251، باب 131، ذيل حديث 11؛ وسائل الشيعة: 15/ 367، باب 55، حديث 20762.

(183)- بحار الأنوار: 70/ 252، باب 131، حديث 12؛ الخصال: 1/ 169، حديث 222.

(184)- بحار الأنوار: 70/ 252، باب 131، حديث 14؛ الخصال: 1/ 329، حديث 24.

(185)- بحار الأنوار: 70/ 254، باب 131، حديث 22؛ مستدرك الوسائل: 12/ 17، باب 55، حديث 13387.

(186)- بحار الأنوار: 70/ 255، باب 131، حديث 25؛ مستدرك الوسائل: 12/ 15، باب 55، حديث 13384.

(187)- بحار الأنوار: 70/ 261، باب 131، ذيل حديث 32.

(188)- بحار الأنوار: 70/ 256، باب 131، ذيل حديث 29؛ مستدرك الوسائل: 12/ 17، باب 55، ذيل حديث 13388.

(189)- بحار الأنوار: 70/ 256، باب 131، ذيل حديث 29؛ مستدرك الوسائل: 12/ 17، باب 55، ذيل حديث 13388.

(190)- بحار الأنوار: 70/ 256، باب 131، ذيل حديث 29؛ كنز الفوائد: 1/ 136.

(191)- مستدرك الوسائل: 12/ 17، باب 55، ذيل حديث 13388؛ بحار الأنوار: 70/ 256، باب 131، ذيل حديث 29.

(192)- بحار الأنوار: 70/ 256، باب 131، ذيل حديث 29؛ مستدرك الوسائل: 12/ 17، باب 55، ذيل حديث 13388.

(193)- آل عمران (3): 200.

(194)- عصر (103): 1-/ 3.

(195)- سيرى در تعاليم اسلامى: 286.

(196)- نهج البلاغه: حكمت 82؛ بحار الأنوار: 64/ 232، باب 12، ذيل حديث 47.

(197)- الاحتجاج: 2/ 385؛ تفسير الامام العسكرى (عليه السلام): 343، حديث 221.

(198)- تفسير نمونه: 3/ 268: ذيل آيه 200 سوره آل عمران.

(199)- بقره (2): 45.

(200)- بقره (2): 155- 157.

(201)- اعراف (7): 137.

(202)- انفال (8): 46.

(203)- يونس (10): 109.

(204)- هود (11): 115.

(205)- يوسف (12): 90.

(206)- رعد (13): 22.

(207)- نحل (16): 41- 42.

(208)- نحل (16): 96.

(209)- مؤمنون (23): 109- 111.

(210)- عنكبوت (29): 58- 59.

(211)- روم (30): 60.

(212)- زمر (39): 10.

(213)- انسان (76): 12.

(214)- الكافى: 2/ 87، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 3/ 257، باب 76، حديث 3568.

(215)- الكافى: 2/ 87، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 3/ 258، باب 76، حديث 3573.

(216)- الكافى: 2/ 91، حديث 14؛ وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20371.

(217)- مزّمّل (73): 10- 11.

(218)- فصّلت (41): 34- 35.

(219)- حجر (15): 97- 98.

(220)- أنعام (6): 33- 34.

(221)- ق (50): 38- 39.

(222)- سجده (32): 24.

(223)- الكافى: 2/ 87، حديث 2؛ بحار الأنوار: 18/ 183، باب 1، حديث 13.

(224)- اعراف (7): 137.

(225)- توبه (9): 5.

(226)- بقره (2): 191.

(227)- الكافى: 2/ 88، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 5/ 261، باب 25، حديث 20454.

(228)- وسائل الشيعة: 15/ 236، باب 19، حديث 20368؛ الكافى: 2/ 75، حديث 4.

(229)- زمر (39): 10.

(230)- الكافى: 2/ 90، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20369.

(231)- وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20370؛ الكافى: 2/ 91، حديث 13.

(232)- الكافى: 2/ 92، حديث 18؛ وسائل الشيعة: 3/ 259، باب 76، حديث 3577.

(233)- الكافى: 2/ 92، حديث 17؛ وسائل الشيعة: 3/ 255، باب 76، حديث 3560.

(234)- وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20372؛ الكافى: 2/ 454، حديث 4.

(235)- وسائل الشيعة: 15/ 239، باب 19، حديث 20381؛ المستطرفات: 650؛ الحكايات، شيخ مفيد: 95.

(236)- الكافى: 2/ 90، حديث 9؛ بحار الأنوار: 42/ 188، باب 125، حديث 6.

(237)- الكافى: 2/ 91، حديث 15؛ بحار الأنوار: 79/ 139، باب 18، حديث 23.

(238)- بحار الأنوار: 68/ 68؛ نهج السعادة: 7/ 283؛ مستدرك سفينة البحار: 6/ 150.

(239)- وسائل الشيعة: 3/ 257، باب 76، حديث 3566؛ الكافى: 2/ 89، حديث 6.

(240)- بحار الأنوار: 68/ 85، باب 62، حديث 31؛ الخصال: 1/ 124، حديث 120.

(241)- مستدرك الوسائل: 1/ 136، باب 21، حديث 194؛ الخصال: 1/ 147، حديث 178.

(242)- بحار الأنوار: 68/ 86، باب 62، حديث 34؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 45، باب 31، حديث 164.

(243)- بحار الأنوار: 68/ 86، باب 62، حديث 35؛ وسائل الشيعة: 16/ 23، باب 66، حديث 20862.

(244)- بحار الأنوار: 68/ 89، باب 62، حديث 41؛ مستدرك الوسائل: 8/ 421، باب 71، حديث 9863.

(245)- بحار الأنوار: 68/ 95، باب 62، حديث 59؛ تحف العقول: 200.

(246)- بحار الأنوار: 68/ 97، باب 62، حديث 64؛ مشكاة الانوار: 23.

(247)- قصص (28): 83.

(248)- نور (24): 36- 38.

(249)- تفسير نمونه: 14/ 483، در ذيل تفسير آيه 37 سوره نور.

(250)- نحل (16): 97.

(251)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 6/ 198، ذيل آيه 97 سوره نحل؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 11/ 198.

(252)- نهج البلاغه: حكمت 229.

(253)- نهج البلاغه: حكمت 44؛ وسائل الشيعة: 3/ 254، باب 75، حديث 3558.

(254)- نهج البلاغه: خطبه 234؛ بحار الأنوار: 14/ 469، باب 31، حديث 37.

(255)- بحار الأنوار: 75/ 8، تتمه باب 15، حديث 64.

(256)- بحار الأنوار: 74/ 232، باب 8؛ تحف العقول: 83.

(257)- مستدرك الوسائل: 12/ 62، باب 64؛ غرر الحكم: 391، حديث 8981.

(258)- بحار الأنوار: 74/ 424، باب 15، ذيل حديث 40؛ الارشاد، شيخ مفيد: 1/ 304.

(259)- نهج البلاغه: حكمت 229؛ بحار الأنوار: 68/ 345، باب 86، ذيل حديث 2.

(260)- غرر الحكم: 376، حديث 8483.

(261)- مستدرك الوسائل: 15/ 233، باب 10، ذيل حديث 18095؛ غرر الحكم: 318، حديث 7347.

(262)- غرر الحكم: 391، حديث 8999.

(263)- غرر الحكم: 392، حديث 9026.

(264)- بحار الأنوار: 68/ 96، باب 62، ذيل حديث 61؛ غرر الحكم: 391، حديث 8978.

(265)- كنز العمال: 3/ 391، حديث 7095؛ الجامع الصغير: 1/ 614، حديث 3972.

(266)- نهج البلاغه: حكمت 475؛ وسائل الشيعة: 15/ 278، باب 31، حديث 20508.

(267)- غرر الحكم: 392، حديث 9029.

(268)- مستدرك الوسائل: 11/ 192، باب 6، حديث 12718؛ بحار الأنوار: 66/ 399، باب 38، حديث 91.

(269)- بحار الأنوار: 75/ 10، تتمة باب 15، حديث 67.

(270)- مستدرك الوسائل: 15/ 228، باب 9، حديث 18080؛ غرر الحكم: 392، حديث 9035.

(271)- غرر الحكم: 392، حديث 9030.

(272)- نهج البلاغه: حكمت 371؛ بحار الأنوار: 66/ 411، باب 38، حديث 128.

(273)- مجموعة ورّام: 2/ 195؛ الكافى: 2/ 139، حديث 9.

(274)- بحار الأنوار: 75/ 453، باب 33، حديث 21؛ عدّة الدّاعى: 179.

(275)- بحار الأنوار: 75/ 163، باب 22، حديث 1؛ تحف العقول: 284.

(276)- غرر الحكم: 393، حديث 9082.

(277)- غرر الحكم: 391، حديث 9006.

(278)- غرر الحكم: 392، حديث 9015.

(279)- بحار الأنوار: 74/ 189، باب 7، ذيل حديث 10، شماره 37؛ أعلام الدّين: 344، حديث 37.

(280)- الكافى: 2/ 138، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 21/ 530، باب 15، حديث 27772.

(281)- غرر الحكم: 393، حديث 9076.

(282)- غرر الحكم: 393، حديث 9073.

(283)- شكاست: تندخويى و بخيل بودن.

(284)- يوسف (12): 53.

(285)- قيامة (75): 2.

(286)- شمس (91): 7- 8.

(287)- بحار الأنوار: 75/ 53، باب 16، حديث 89؛ تحف العقول: 215.

(288)- الكافى: 2/ 321، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 16/ 28، باب 69، حديث 20878.

(289)- الكافى: 2/ 291، حديث 9؛ بحار الأنوار: 69/ 109، باب 99، حديث 9.

(290)- نهج البلاغه: خطبه 112.

(291)- نهج البلاغه: حكمت 123.

(292)- كشف الغمة: 2/ 21؛ بحار الأنوار: 102/ 8، باب 6.

(293)- انسان بين ماديگرى و اسلام: 242.

(294)- اصول اساسى فن تربيت: 179.

(295)- غرر الحكم: 237، حديث 4780؛ مستدرك الوسائل: 12/ 114، باب 81، ذيل حديث 13668.

(296)- مستدرك الوسائل: 12/ 113، باب 81، ذيل حديث 13668؛ غرر الحكم: 306، حديث 6997.

(297)- مستدرك الوسائل: 12/ 113، باب 81، ذيل حديث 13668؛ غرر الحكم: 306، حديث 7026.

(298)- من لايحضره الفقيه: 4/ 381، حديث 5833؛ الأمالى، شيخ صدوق: 394، حديث 4.

(299)- غرر الحكم: 306، حديث 7014.

(300)- غرر الحكم: 304، حديث 6939.

(301)- غرر الحكم: 304، حديث 6937؛ مستدرك الوسائل: 11/ 343، باب 42، ذيل حديث 13217.

(302)- غرر الحكم: 305، حديث 6972؛ مستدرك الوسائل: 11/ 343، باب 42، ذيل حديث 13217.

(303)- مستدرك الوسائل: 12/ 113، باب 81، حديث 13666؛ دعائم الاسلام: 2/ 350، باب 1، حديث 1297.

(304)- غرر الحكم: 65، حديث 836؛ مستدرك الوسائل: 12/ 115، باب 81، ذيل حديث 13668.

(305)- غرر الحكم: 241، حديث 4875؛ مستدرك الوسائل: 12/ 114، باب 81، ذيل حديث 13668.

(306)- غرر الحكم: 241، حديث 4894.

(307)- غرر الحكم: 241، حديث 4876.

(308)- غرر الحكم: 50، حديث 308.

(309)- الكافى: 2/ 308، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 15/ 373، باب 57، حديث 20778.

(310)- فتح (48): 26.

(311)- تفسير نمونه: 22/ 95-/ 100، ذيل آيه 26 سوره فتح.

(312)- جامع السعادات: 1/ 239؛ صحيح مسلم: 8/ 101؛ سنن الترمذى: 2/ 317.

(313)- الحدائق الناضرة: 23/ 152؛ جامع السعادات: 1/ 239؛ الكافى: 5/ 535، حديث 1.

(314)- براى تفصيل مطالب بالا به كتاب «جامع السعادات» 1/ 238 به بعد مراجعه نماييد.

لما خلق الله تعالى الايمان قال: اللهم قونى، فقواه بحسن الخلق و السخاء. و لما خلق الله الكفر قال: اللهم قوتى، فقواه بالبخل و سوء الخلق.
(از رسول خدا روايت شده: چون ايمان به لباس هستى درآمد به حضرت حق عرضه داشت: مرا نيرو بده، خداوند او را به حسن خلق و سخاوت نيرو بخشيد. و چون كفر ظهور كرد عرضه داشت: مرا تقويت كن، خداوند او را به بخل و سوء خلق نيرو داد.)
ميزان‌الحكمة، ج 3، ص 137

الاسلام حسن الخلق.
(رسول باكرامت اسلام فرمود: اسلام حسن خلق است.)
ميزان‌الحكمة، ج 3، ص 137

حسن الخلق فى ثلاث: اجتناب المحارم، و طلب الحلال و التوسع على العيال.
(كسى كه از محرمات مالى و بدنى بپرهيزد و در طلب حلال بكوشد و بر اهل و عيال خود در زندگى وسعت دهد داراى حسن خلق است.)
بحارالانوار، ج 71، ص 394

لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى وراءهما ثالثا، و لا يملا جوف ابن آدم الا التراب، و يتوب الله على من تاب.
(اگر براى فرزند آدم دو وادى طلا باشد وادى سومى مى‌طلبد و جز خاك چيزى شكم اين انسان را پر نمى‌كند، و خداوند توبه‌ى هر كه را توبه كند مى‌پذيرد.)
جامع السعادات، ج 2، ص 78

مثل الحريص على الدنيا كمثل دوده القز كلما ازدادت من القز على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غما.
(حريص بر دنيا مانند كرم ابريشم است، هر چه بيشتر بر گرد خود مى‌پيچد راه بيرون آمدنش دورتر و بسته‌تر مى‌شود تا از غصه بميرد.)
جامع السعادات، ج 2، ص 79-78

طوبى لمن هدى للاسلام، و كان عيشه كفافا و قنع به.
(خوشا حال آن كه به اسلام هدايت يابد، و معيشت او بقدر كفاف باشد و به آن قناعت ورزد.)
جامع السعادات، ج 2، ص 79-78

سال ربه تعالى و قال اى عبادك اغنى؟ قال: اقنعهم لما اعطيته.
(موسى از حضرت حق تعالى پرسيد كداميك از بندگان تو غنى‌ترند؟ پاسخ آمد هر كدام قانع‌ترند.)
جامع السعادات، ج 2، ص 79-78

اذا نظر احدكم الى من فضله الله عليه فى المال و الخلق، فلينظر الى من هو اسفل منه.
(وقتى يكى از شما به كسى مى‌نگرد كه خداوند در مال و جمال وى را برترى داده، بايد به پست‌تر از خود نيز نگاه كند.)
جامع السعادات، ج 2، ص 82-81

الحريص تعب.
(آدم حريص به رنج اندر است.)
غررالحكم، 69 59 30 26 24 16 14 13

لا حياء لحريص.
(براى حريص حيا نيست.)
ميزان‌الحكمة، ج 2، ص 357-356

الا ان الغضب جمره توقد فى جوف ابن آدم، الا ترون الى حمره عينه و انتفاخ اوداجه؟ فاذا وجد احدكم شيئا من ذلك فالارض الارض. الا ان خير الرجال من كان بطى‏ء الغضب، سريع الرضا، و شر الرجل من كان سريع الغضب، بطى‏ء الرضا.
(به هوش باشيد و توجه كنيد كه غضب پاره‌ى آتش و گدازه‌اى است كه در قلب آدم برافروخته مى‌گردد، براى پى بردن به چنين حقيقت به سرخى چشمان و برجستگى رگهاى چنبره‌ى گردن آدم خشمگين بنگريد. اگر كسى خود را در چنين حالت بيابد بر زمين نشيند. بدانيد كه بهترين مردم كسانى هستند كه دچار غضب زودرس نمى‌گردند، در خشم روايى گامشان كند و آهسته است، ولى در رضا و خشنودى پيشتاز و سريع هستند. و بدترين مردم آنانند كه به سرعت خشم مى‌گيرند و به كندى تن به رضا و خوشحالى مى‌دهند.)
روانشناسى اسلامى، ص 162

ان الغضب من الشيطان، و ان الشيطان خلق من النار، و انما يطفى النار الماء، فاذا غضب احدكم فليتوضا.
(غضب از ناحيه‌ى شيطان به هم مى‌رسد و شيطان از آتش آفريده شده و آتش نيز با آب خاموش مى‌شود، پس اگر يكى از شما گرفتار حالت خشم گردد وضو بگيرد.)
محجةالبيضاء، ج 5، ص 308

الحده ضرب من الجنون، لان صاحبها يندم فان لم يندم فجنونه مستحكم.
(غضب نوعى از ديوانگى است، زيرا به محض فرونشستن، صاحبش پشيمان مى‌شود و اگر پشيمان نشد ديوانگى او ثابت و استوار است.)
حيات جاويد، ص 179

اعظم الناس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و امات شهوته.
(نيرومندترين مردم كسى است كه غضبش را مقهور سازد و شهوت غلطش را بميراند.)
ميزان‌الحكمة، ج 7، ص 233

ما من عبد كظم غيظا الا زاده الله عز و جل عزا فى الدنيا و الاخره و قد قال الله عز و جل: «و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين»، و اثابه الله مكان غيظه ذلك.
(بنده‌اى نيست كه خشمش را فرو خورد جز اينكه خداوند عز و جل عزت او را در دنيا و آخرت بيفزايد و خداوند در قرآن فرموده: «آن كسانى كه خشم خود را فرو خورند، و از مردم درگذرند و خدا دوستدار نيكوكاران است»، و خداوند بجاى اين خشم به او ثواب دهد.)
كافى، ج 3، ص 172

ان الله عز و جل يحب الحيى الحليم.
(از امام باقر عليه‌السلام است كه فرمود: براستى خداى عزوجل باحياى بردبار را دوست دارد.)
كافى، ج 3، ص 175

كفى بالحلم ناصرا. و قال: اذا لم تكن حليما فتحلم.
(بردبارى ياورى بسنده است. و فرمود: اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار.)
كافى، ج 5، ص 176-175

الرفق نصف العيش.
(نرمى و خوشخويى و لطف، نيمى از زندگى است.)
اصول كافى، ج 3، ص 188-187

تواصلوا و تباروا و تراحموا و كونوا اخوه برره كما امركم الله عز و جل.
(با هم پيوند داشته باشيد، با هم نيكى كنيد، به هم مهربانى نماييد، و برادران خوشرفتارى باشيد، چنانكه خداوند عزوجل شما را به آن امر فرموده است.)
كافى، ج 3، ص 269

ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب.
(حسد ايمان را مى‌خورد، چنانكه آتش هيزم را.)
كافى، ج 3، ص 451

آفه الدين الحسد و العجب و الفخر.
(آفت دين، حسد و خودبينى و فخرفروشى است.)
اصول كافى، ج 3، ص 453-452

الصبر راس الايمان.
(صبر و شكيبايى سر ايمان است.)
اصول كافى، ج 3، ص 142

الصبر صبران: صبر على البلاء حسن جميل، و افضل الصبرين الورع عن المحارم.
(صبر دو صبر است: صبر بر بلا كه نيكو و زيباست، و بهترين دو صبر، ورع از محرمات است.)
كافى، ج 3، ص 147

الصبر ثلاثه: صبر عند المصيبه، و صبر على الطاعه، و صبر عن المعصيه. فمن صبر على المصيبه حتى يردها بحسن عزائها له ثلاثمائه درجه، ما بين الدرجه الى الدرجه كما بين السماء الى الارض. و من صبر على الطاعه كتب الله له ستمائه درجه ما بين الدرجه الى الدرجه كما بين تخوم الارض الى العرش. و من صبر عن المعصيه كتب الله له تسعمائه درجه، ما بين الدرجه الى الدرجه كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش.
(صبر سه صبر است: صبر بر معصيت، و صبر بر طاعت، و صبر از گناه. هر كه در مصيبت صبر كند تا آن را به تسلى خوبى جواب گويد خداوند برايش سيصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه‌ى ديگر به مانند ميان آسمان است تا زمين. و هر كه بر طاعت صبر كند، خداوند برايش ششصد درجه نويسد كه ميان درجه‌اى تا درجه‌ى ديگر از عمق زمين است تا عرش. و هر كه بر معصيت صبر كند، خدا برايش نهصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه‌ى ديگر از عمق زمين تا پايان عرش باشد.)
كافى، ج 3، ص 147-146

اياك و العجب، و سوء الخلق، و قله الصبر، فانه لايستقيم لك على هذه الخصال الثلاثه صاحب، و لايزال لك عليها من الناس مجانب.
(از خودبينى و بداخلاقى و كم‌صبرى بپرهيز، به حقيقت كه با اين سه خصلت مصاحب و يارى براى تو نخواهد ماند و به طور دائم مردم از تو كناره‌گير خواهند بود.)
خصال، ج 1، ص 72

من كنوز الجنه البر، و اخفاء العمل، و الصبر على الرزايا، و كتمان المصائب.
(نيكى، و پنهان داشتن عمل براى دورى از ريا، و صبر بر ناراحتى‌ها، و كتمان مصيبت‌ها از گنجهاى بهشت است.)
بحارالانوار، ج 71، ص 95

الهم نفسك القنوع:
(قناعت را به خورد نفس بده.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 279

اشكر الناس اقنعهم، و اكفرهم للنعم اجشعهم.
(شاكرترين مردم قانع‌ترين آنان، و ناسپاس‌ترينشان نسبت به نعمتها طمع‌كارترين آنهاست.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 279

كفى بالقناعه ملكا و بحسن الخلق نعيما.
(پادشاهى در قناعت است، و حسن خلق نعمت بزرگى است.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 280

من شرف الهمه لزوم القناعه.
(از بلندى همت، ملازمت با قناعت است.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 280

القناعه مال لاينفد.
(قناعت ثروتى است كه پايان ندارد.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 281-280

ثمره القناعه العز.
(ميوه‌ى قناعت عزت و آبرو است.)
ميزان‌الحكمة، ج 8، ص 283-282

العصبيه التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين، و ليس من العصبيه ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبيه ان يعين قومه على الظلم.
(عصبيتى كه دارنده‌ى آن معصيتكار است، آن است كه شخص بدان قوم خود را بهتر از نيكان قوم ديگران ببيند. البته محبت انسان به اقوامش از عصبيت نيست، عصبيت كمك دادن به اقوام در راه ظلم و ستمكارى است.)
كافى، ج 2، ص 308


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^