مكر و فريب و حيله و خدعه و به تعبير روايات غشّ با مردم عملى شيطانى و مورد نفرت حق و جاذب لعنت و شقاوت براى مرتكب آن است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر عرضه شدن تمام برنامهها بر حضرت حق امرى مسلّم و حتمى است پس خدعه و حيله براى چيست؟
امام رضا (عليه السلام) از پدرانش، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مىكند كه آن حضرت فرمود:
از امين وحى شنيدم:
مكر و خدعه و فريب و غشّ در آتش است. سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: از ما نيست هر كس مسلمانى را بفريبد و از ما نيست هر كس به مسلمانى خيانت ورزد.
در منهيّات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است:
هر كس در خريد يا فروش با مسلمانى خدعه كند از ما نيست و در قيامت با يهود محشور مىشود؛ زيرا يهود خائنترين مردم به مسلمانانند. و نيز فرمود: هر كس شب را به سر برد در حالى كه در نيّتش خدعه با مسلمان باشد، شب را در غضب حق به سر برده و همچنان صبح مىكند تا توبه نمايد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
مومن با برادر دينى خدعه نمىكند، به او خيانت نمىورزد، وى را بىيارى نمىگذارد، به او تهمت نمىزند و از وى برائت و بىزارى نمىجويد.
عجب در لغت، به معناى خودپسندى، خودبرتربينى، تكبّر و از خود راضى بودن است.
همين حالت زشت است كه گروهى را در جوامع عزيز بىجهت كرد و نفاق و دوئيّت و بدبينى و جنگها و برترى نژاد را بر جامعه انسانى تحميل نمود.
انسانِ از خود راضى، به چيزى و به كسى رحم نمىكند و ميل دارد انسانها در همه شؤون به او تعظيم كرده و برده او باشند و اگر تسليم خواستههاى وى نگردند به اشدّ مجازات محكوم شوند.
انسان به نژاد و رنگ و علم و عمل و هنر خود نبايد عُجب بورزد، بلكه بايد در پيشگاه حضرت محبوب در هر شأنى كه هست متواضع باشد، تا به اندازه استعداد و لياقتش مورد ستايش و مدح حضرت حق قرار گيرد و يا اولياى الهى از او به نيكى ياد كنند.
قرآن مجيد مىفرمايد:
آيا به كسانى كه خود را به پاكى مىستايند، ننگريستى؟ [اين خودستايى هيچ ارزشى و اعتبارى ندارد] بلكه خداست كه هر كه را بخواهد [بر اساس ملاكهاى تعيين شده از سوى خود] مىستايد، و [گروهى كه به ناحق، خود را مىستايند در كيفر و مجازات] به اندازه رشته ميان هسته خرما مورد ستم قرار نمىگيرند.
او به شما از هنگامى كه شما را از زمين به وجود آورد و از هنگامى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، داناتر است؛ پس خودستايى نكنيد. او به كسى كه پرهيزكارى پيشه كرده است، آگاهتر است.
راستى، چه معنا دارد كه انسان خاكى خودش يا عمل نيكش را بزرگ و شايسته به حساب آورد و به آن شادى و خوشحالى كند و خود يا كارش را به رخ مردم بكشد.
ما كه يك زمانى خاك، سپس نطفه، آنگاه جنين و پس از چندى طفل خردسال و پس از آن داراى جسمى معمولى و روزى هم به خاك گور مىرويم چه جاى عُجب و خودپسندى داريم؟
البته خوشحالى از عمل از باب شكر و توفيقى كه رفيق راه شده، از نظر قواعد شرعى مانعى ندارد. بايد مواظبت كرد كه كار انسان به عُجب نكشد، عُجبى كه زمينه تحقّق هرگونه ظلم به مردم و پايمال كردن حقوق انسانهاست.
اسحاقبنعمّار مىگويد: حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
عابدى نزد عالمى رفت، عالم به او گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: از مثل منى درباره عبادتش مىپرسند؟ من سالهاست خدا را عبادت مىكنم، گفت:
گريهات چگونه است؟ گفت: به اندازهاى كه اشكم بر چهرهام مىريزد، عالم گفت:
اگر خنده مىكردى و خائف و ترسناك از عاقبت بودى، بهتر از اين بود كه گريه كنى و به آن فخر بفروشى كه كوشش و سعى فخر فروش به جايى نمىرسد!
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
عجب بر هر كس وارد شود هلاك مىگردد.
علّامه مجلسى مىفرمايد: مراد از هلاكت، استحقاق عذاب الهى است.
از حضرت باقر يا امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
دو نفر وارد مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق، سپس هر دو از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسقْ صدّيق و عابدْ فاسق شده بود.
اين بدين علت بود كه عابد در عبادتش اهل فخر و خودپسندى گشت و فاسق بر گناهش دچار پشيمانى شد و از حضرت حق طلب مغفرت نمود.
خداوند به داود (عليه السلام) خطاب فرمود:
اى داود! گناهكاران را بشارت بده و صدّيقان را بترسان. عرضه داشت: چگونه آلودگان را بشارت دهم و پاكان را بترسانم؟ خطاب رسيد: به گنهكاران بشارت قبول توبه بده و اين كه از معاصى آنان عفو مىكنم و پاكان را بگو به اعمال خود عُجب نورزند كه احدى نيست كه برايش ميزان اعمال بپا كنم مگر اين كه هلاك گردد.
معناى جمله آخر اين است كه خوبىها و شكر انسان با نعمتى از نعمتهاى حق برابرى نمىكند، اگر بخواهند نعمتها را با عبادات و نيكىها بسنجند براى كسى چيزى باقى نمىماند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جملاتى بسيار زيبا و پرمعنا مىفرمايد:
عُجب هلاكت و صبر ملاك نجات است.
تنهايى و وحشتى وحشتناكتر از عُجب نيست.
آن بدى كه تو را بدحال كند و بيازارد، در پيشگاه خدا بهتر است از حسنهاى كه تو را به عُجب آورد.
اى پسر در جهل ماندى تا ابد
چون ندانستى ز اسرار صمد
رد كنى مرد خدا را در جهان
لاجرم گيرد به مرگت اين لسان
واى بر آن كس كه او را رد كند
بيخ اسرار دل خود را كَند
اى ز نادانىّ خود حيران شده
همچو گمراهان سرگردان شده
حيف اوقاتى كه دارى در جهان
مىروى زينجا به صد حسرت بدان
تو يقين كه دوست را نشناختى
زان جهت نقد تنت درباختى
اين جهان بهر تو پيدا آمده
واندر او صد شور و غوغا آمده
ديده معنى تو دارى درنگر
تا شوى واقف ز حالات بشر
صورت خيرالبشر همراه توست
عرش اعظم نيز منزلگاه توست
اندر اين عالم وجود كاملى
بلكه بهتر از جميع حاملى
تو دُر درياى سرّ داورى
بلكه روشنتر ز شمع خاورى
تو به دنيا بهر كارى آمدى
اندر او مقصود يارى آمدى
اين جهان بشناس و رو از وى برون
تا نيفتى اندر اين غرقاب خون
حضرت رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود:
«روزى حضرت عيسى (عليه السلام) در كنارى نشسته بود، پيرمردى با بيل زمين را شيار مىكرد، عيسى دعا كرد: خدايا! آرزو را از او بگير. همان زمان پيرمرد بيل را به كنار انداخت و دراز كشيد. ساعتى گذشت و عيسى گفت: خدايا! آرزو را به او بازگردان.
آرزو واميدها را پايانى نيست و آثار بسيارى بر رفتار و كردار انسان دارد. چنانچه اين عامل حيات و حركت از حدّ بگذرد و به صورت آرزوى دور و دراز درآيد، بدترين وسيله انحراف و بدبختى مىشود چنان انسان را به خود مشغول مىكند و غرق در دنياى تخيّلات مىسازد كه از هدف كلى آفرينش غافل مىشود.
خداوند متعال در ابتداى سوره حجر درباره كافران لجوج مىفرمايد:
كافران [هنگام روبرو شدن با عذاب] چه بسا آرزو مىكنند كه كاش تسليم [فرمانهاى خدا] بودند.* بگذارشان تا بخورند و [با لذايذ مادى و زودگذر] كامرانى كنند، و آرزوها، سرگرمشان نمايد؛ سپس [حقّانيّت اسلام و فرجام شوم خود را] خواهند فهميد.
اين است كه حضرت اميرمؤمنان بر سرانجام آن ترسناك بود مىفرمود:
اى مردم، ترسناكترين چيزى كه بر شما مىترسم دو چيز است: يكى پيروى هواى نفس و ديگرى بىمرز بودن آرزو. اما پيروى هواى نفس انسان را از حق باز مىدارد و بىمرز بودن آرزو آخرت را از ياد مىبرد.
در نزد ايشان بدترين مردم كسانى هستند كه آرزويشان دراز و كردارشان ناپسند باشد. به راستى چه افراد با استعداد و شايستهاى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوهاى خام و خيالى به موجودات ضعيف و مسخ شده تبديل شدند. كه نه تنها به حال جامعهشان مفيد نبودند بلكه منافع شخصى خود را نيز پايمال كردند و از هر گونه تكامل بازماندند و أجل خود را نزديك ساختند.
همان طور كه مولى على (عليه السلام) در مناجات خويش فرمود:
و دورى آرزوهايم مرا از منفعت واقعىام محروم ساخته است.
چه محروميّت از اين بيشتر كه پيوسته انسان را در رنج و رفاه كاذب قرار مىدهد و او شب و روز بايد تلاش كند به گمان خود كه به دنبال سعادت و آسايش مىرود در حالى كه توشهاى از بدبختى و گوشهگيرى براى او فراهم مىشود و توبه او را به تأخير مىاندازد.
مردى از حضرت على (عليه السلام) درخواست موعظه كرد حضرت به او فرمود:
بيشتر اين گونه افراد با حالت بدى جان مىدهند و زندگى دردناكشان و سرانجام غمانگيز آنها مايه عبرت ديگران مىشود.
حضرت سجّاد (عليه السلام) در مناجات خود از دست نفس چنين مىنالد:
خدايا! از نفسى كه فراوان به بدى فرمان مىدهد به تو شكايت مىكنم كه ...
هستى مرا نزد تو از پستترين تباه شدگان قرار مىدهد. بيمارىهايش بسيار، آرزويش دراز است.
نقش شيطان در آرزوسازى و زيبا جلوه دادن آن در وجود انسان از مهمترين تلاشهاى شيطانى اوست كه حتى به انبيا هم طمع ورزيد تا در آنها تصرّف كند.
تمنّى به معناى آرزوست و شيطان اميد داشت تا در آرزهاى پيامبران هم القائات وارد مىكند كه آن را آلوده كند ولى خداوند با آيات و حكمت خود امور را محكم مىكند.
أمّا آرزوهاى دراز آثار عجيبى در دنيا و آخرت دارد از جمله آنها: خداوند حق تعالى در مناجاتى به حضرت موسى (عليه السلام) فرمود:
درازى آرزو و اميدها، اعمال را زشت مىكند، ياد مرگ را كم مىسازد، پاداش عمل را ناچيز مىكند و آخرت را از ياد آدمى مىبرد و دنيا را باب ميل قرار مىدهد.
پس امير بيان مولاى عارفان هشدار ماندگارى مىفرمايد:
خدايا! به تو پناه مىبرم از اين كه مرا دچار آرزوهاى طولانى گردانى، آرزوهايى كه جز حايل شدن بين من و حق و به فراموشى دادن آخرت سودى ندارد.
خدايا! به تو پناه مىآورم از بدى نهفته در درون كه عبارت از سوء نيّت نسبت به مردم، يا خيال گناه، يا سيّئات اخلاقى باشد.
خدايا! پناه به تو از كوچك شمردن گناه صغيره و از دست يافتن شيطان بر امورم، يا روزگارى كه عامل بدبختى است و از ستم سلطان ستمكار و از اقدام بر اسراف و از نيافتن رزق و روزى به اندازه كفاف.
خدايا! به تو پناه مىبرم از شماتت دشمنان به وقتى كه رنج و مصيبتى از باب آزمايش به من برسد و از نيازمندى به كسى كه مانند خودم مىباشد و از زندگى در سختى.
انسان موجودى ناشناخته و پيچيده است كه در درون او محيطى پر از اسرار فطرى و غريزى است كه تنها خداوند و بنده او از نهانها باخبرند. اين انسانى كه از آبى جهنده و خاكى خشكيده آفريده شده و براى هدفى عالى به صحنه دنيا آورده شده است؛ پس از حركتهاى جسمى و قلبى و حالاتى كه از آنها بروز مىكند به بازگشتى بزرگ مىرسد كه«يوم السرائر» در آخرت است. اين بازگشت روزى تحقّق مىيابد كه اسرار پنهان، آشكار مىشود و انسانها با رنگهاى گوناگون، درون خود را مشاهده مىكنند. آن جا كه حضرت حق تعالى مىفرمايد:
﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ﴾
روزى كه رازها فاش مىشود.
«تُبلى»از ماده بَلوى به معناى آزمايش است. از آن جهت كه به هنگام آزمايش حقيقت اشيا آشكار مىشود، در روز قيامت اسرار نهفته بروز مىكند و حقايق عالم درون آدمى بر همگان آشكار مىشود.
«سرائر» جمع سريره به مفهوم حالات و صفات و نيات درونى و پنهانى است. به عبارت ديگر آنچه در قلب به صورت سرّى و مخفى مانده مانند نيتها، اعتقادات، خطورات قلبى، وساوس شيطانى، الهامات رحمانى و گاهى به اعمال مخفيانه، سوء السريره گفته مىشود؛ يعنى هر عمل قبيحى كه انسان او را در باطن مىپوشاند يا پنهانى مرتكب مىشود.
در روايتى معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از تفسير سرائر در آيه شريفه پرسيد:
«او مىگويد: از حضرت پرسيدم: چه اسرار نهانى است كه خداوند بندگان را در آخرت با آن مىآزمايد؟
حضرت فرمود: سرائر شما، همان اعمال شما همچون نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت و هر واجبى است؛ زيرا همه اعمال در حقيقت باطن پنهان است، اگر انسان بخواهد مىگويد: نماز خواندهام، در حالى كه نخوانده است، يا مىگويد وضو گرفتم در حالى كه وضو نگرفته است، اين تفسير كلام خداوند است؛ روزى كه حقيقت نهانها آشكار مىشود
در آن روز كه يوم البروز و يوم الظهور است اسرار درون نمايان مىشود كه عبارتند از ايمان و كفر و نفاق و نيت خير و شر، ريا، اخلاص و ... اين ظهور و بروز براى مؤمنان مايه افتخار و مزيد بر نعمت است. و براى مجرمان مايه سرافكندگى و خوارى و خفّت و افزونى غضب الهى است.
بنابراين مردم از نظر خير و شر درونى چهار دستهاند:
الف- عدّهاى ظاهر و باطنشان بر خير و نيكى است. اين وضعيّت انبيا و اصحاب آنان و مؤمنان و اولياى الهى است كه در قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) برگزيده بودن آنان از ميان نيكان خلق اشاره شده است.ب- عدّهاى ظاهر و باطنشان بر شر و پليدى است مانند: گروهى از اهل كتاب كه خداوند كتاب آسمانى بر آنان نازل مىفرمود، يا وعده پيروزى پيامبران را به آنان مىداد، آنان انكار مىكردند و حق را نمىپذيرفتند. پس خداوند كافران را لعنت نموده است.
ج- عدّهاى ظاهرى شرور دارند ولى در باطن قلبى سليم ولى پيچيده به خير دارند. آنان كسانىاند كه اهليّت بازگشت به دايره حق و حقيقت را دارا هستند. و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) درباره آنان فرمود:
نيكان امت من راسخان در دينند، آنان هر گاه خشمناك شدند به حق بازمىگردند.
آنان در رسيدن به امور خير بانشاط و شتاب كنندهاند و در اجراى اصول دستورهاى دينى و كارهاى خير باصلابت و محكم هستند. و در گستره رحمت خداوند آشكارا مىخندند و در نهان از ترس عذاب پروردگارشان مىگريند.
د- عدّهاى ظاهرى خير دارند ولى در باطن شرورند. اين وضعيتِ جمع شدن خير و شر همان حالت نفاق است. اين گروه داراى باطنى خبيث كه منشأ آن شيطنت پليد همراه با غضب افراطى و حسد اسرافى است. به تعبير آيات قرآن، آنان منافقند كه در دلهايشان مرض شك و رياست و همه وعدههاى پيروزى و يارى خداوند را فريب مىدانند.
گفته شده كه: «هرگاه درون و برون يكسان باشد، اين عدل است. و هرگاه درون بهتر از برون باشد احسان است و هرگاه برون بهتر از درون باشد اين تجاوز و ستم آشكار است
بنابر سخن فوق اگر درون انسان دچار آفتها و مفاسد اخلاقى گردد اندك اندك اثر زشتى سيرت به صورت انسان مىرسد و او را بدشكل مىكند و در حالت تداوم آن حتى دامن بزرگان و حاكمان را هم مىگيرد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين باره مىفرمايد:
آفت شاهى، بدرفتارى است، آفت وزيران پليدى درون است.
در دعاهاى وارده از معصومين (عليهم السلام) آمده است كه:
برخى از گناهان و صفات رذيله، دعا و حاجت را رد مىكند و يا جلوگير و پرده رسيدن به درگاه خدا مىشود. سيد ساجدين، زين العابدين (عليه السلام) درباره اين گونه گناهان مىفرمايد:
و گناهانى كه مانع قبولى دعاست عبارت از بدنيّتى، پليدى باطن و دورويى با برادران مىباشد.
پس هر گاه انسان براى اصلاح خود رسيدگى مىكند، نادرستى درونش ظاهر مىشود و به فكر پاك كردن سياهى و زنگار از دل مىافتد. هيچ كس صفت زشتى را در دل پنهان نكرد مگر اين كه آن ويژگى در لغزشهاى زبان و حركات چهرهاش نمودار مىگردد.
امام صادق (عليه السلام) از ريشههاى فساد باطنى پرده برداشته است كه فرمود:
پليدى ظاهر ناشى از پليدى باطن است و هر كه درون خود را درست كند، خداوند ظاهرش را خوب نمايد؛ بزرگترين تباهى آن است كه بنده به غفلت از خداى تعالى خرسند باشد؛ اين تباهى زاييده آرزوى دراز و آزمندى و تكبر است، چنانكه خداى عزّوجلّ در داستان قارون از اين نكته خبر داده است كه مىفرمايد: «خواهان تباهى بر روى زمين مباش كه خداوند مفسدان را دوست ندارد
در روايات معصومين (عليهم السلام) به طور كلى از كوچك شمردن و اندك دانستن عمل خير يا شر نهى شده است؛ زيرا عمل اندك و سبك هر چند به نظر ناچيز آيد ولى با توجه به نتيجه آن اثرات بسيارى دارد:
عمل خير اندك زمينهساز كارهاى خير بزرگتر مىشود؛ و هر گاه انديشه انسان در كار نيك كوچك پيوسته باشد احساس خيرخواهى و خيررسانى در او تقويت مىشود هر چند اين خير در دعا يا حاجت يا صدقه و يارى به ديگران باشد و بىتوجّهى به ارزش آن موجب نااميدى و بىهويتى در وظيفه انسانى مىگردد. و كوچك دانستن عمل خير، آثار روانى و عقوبت بسيارى دارد كه در روايات آمده است:
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
امام على (عليه السلام) در نهج البلاغه مىفرمايد:
عادت به كارهاى خير و نيك اندك، مقدمه برگزارى امور خير بسيارى مىشود.
گاهى كوچك دانستن عملى، سبك شمردن حق خداوند مىباشد، يعنى خدا را هيچ حساب كردن و صاحب حق را بىارزش انگاشتن است.
روايات ما درباره گناه اين گونه بيان كرده است كه در حقيقت سرزدن گناه كوچك، كم اهميّت انگاشتن حق پروردگار است و اين تفكّر سبب ضايع كردن حقوق الهى مىشود. و مقام رب العالمين را در قلب كوچك مىنمايد و مخالفت او را فراهم مىسازد.
حضرت على (عليه السلام) به اين نكته اشاره فرموده است:
اين فرمايش امام على (عليه السلام) تأييد اندرز رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) به ابوذر است كه فرمود:
اى ابوذر به كوچكى گناه منگر، بلكه به آن كه نافرمانيش مىكنى بنگر.
اين كه فرمود: گناه اندك نزد خداوند بزرگ است، يعنى حق مولاى بزرگوارى در كار است كه با ارتكاب گناهان كوچك و نافرمانى عصيانگرانه با وسوسههاى شيطانى، به تدريج از بين مىرود.
گناه كوچك در برابر گناه بزرگ شناخته مىشود كه در قرآن مجيد از آن تعبير به«لمم» و«سيئة» شده است.
﴿الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾
كسانى كه از گناهان بزرگ و زشت كارىها جز لغزش هاى كوچك دورى مىكنند [مورد آمرزشاند] يقيناً آمرزش پروردگارت گسترده و وسيع است.
﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا﴾اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى مىشويد دورى كنيد، گناهان كوچكتان را از شما محو مىكنيم، و شما را به جايگاهى ارزشمند و نيكو وارد مىكنيم.
راغب اصفهانى در واژه لمم نوشته است:
لمم برگرفته از المام به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام دادن آن است. و گاهى به چيز كم و ناچيز هم اطلاق شده است. در اينجا مقصود نزديك شدن به گناه است و از گناه صغيره به لمم تعبير شده؛ زيرا مرتكب صغيره، لحظه به لحظه به گناه بزرگ نزديك مىشود و اين موجب انباشته شدن گناهان مىشود. لمم و سيئة هر دو در توهين و بىحرمتى به حق و مقام ربوبى بارى تعالى مشتركند.
اما لمم ويژگىهايى دارد كه در روايات و تفاسير اهل فن آمده است:
1- يكى از صفات غالبه بر نفس و فعل قبيحى است كه حدّ ندارد و وعده عذاب به آن داده نشده است و بازخواستى از آن نشود.
2- گناهى كه شامل صغيره و كبيره است؛ مشروط بر اين كه عادت نشده باشد و گاهى كه اتفاق بيفتد، انسان متوجه شده و توبه كند.
3- گناهى كه گاهى انسان به سراغ آن مىرود و سپس از آن استغفار مىكند.
4- گناهى كه از انسان سر زند و خوددارى كند و بار ديگر آلوده شود و پى در پى ادامه دارد ولى طبيعت و عادت او نيست.
بنابراين ممكن است مسلمانى لغزش داشته باشد ولى گناه بر خلاف فطرت و طبيعت و سجيّه اوست؛ زيرا روح و قلب او پاك است و آلودگىها جنبه عرضى دارد. پس با ارتكاب گناه كوچكى، از ظلم به نفس پشيمان مىشود و از خداوند تقاضاى بخشش مىكند سپس مغفرت واسعه الهى شامل حال او مىگردد.
امير مؤمنان در نامهاى به واليان حكومت چنين سفارش مىفرمايد:
اى بندگان حق، خداوند بزرگ از كوچك و بزرگ اعمالتان و ظاهر و نهانتان بازپرسى مىكند، پس اگر عذابتان كند به عذاب مستحقتريد و اگر عفو كند او كريمتر است.
در فرمايشهاى معصومين (عليهم السلام) به اثرات و خطرات بىاعتنايى به خطاهاى كوچك اشاره شده است.
امام على (عليه السلام) فرمود:
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
امام صادق (عليه السلام) به أبى اسامة زيد شحام فرمود:
امام كاظم (عليه السلام) فرمود:
امام رضا (عليه السلام) فرمود:
از ويژگىهاى سرنوشت منافقان چيرگى شيطان بر آنهاست. از اينرو ياد خدا از خاطر آنها زدوده شده است. و ياد شيطان بر آنها غلبه كرده است.
به اين دليل خداوند آنان را حزب شيطان ناميده و مىفرمايد:
شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيانكارانند!
از ويژگىهاى بارز منافقان اعطاى تام نفس در اختيار وسوسههاى شيطانى است. و فرد منافق با فراموشى ذكر حق، حزب شيطانى تشكيل مىدهد و گروهى از انسانهاى نادان را هم گمراه مىسازد و فجايع بسيارى را پديد مىآورد؛ آنانى كه آتش فتنهها و بدعتها را مىافروزند و باطل را با حق مىآميزند؛ و حوادث ناگوارى مانند جنگ جمل و قيام عاشورا را به وجود مىآورند، مريدان دربست شيطانند كه راه حق و معصومان (عليهم السلام) را سدّ مىكنند و باطل را تقويت مىنمايند.
پس در اين حالت سرنوشت ايشان با اراده شيطان گره مىخورد كه اميرمؤمنان درباره آنان فرمود:
در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلّط مىشود و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مىيابند.
آنچه از آيات قرآن و روايات معصومان (عليهم السلام) به دست مىآيد:
غلبه يا سلطه شيطان بر انسان از مشكلترين گرفتارىهاى انسان است؛ زيرا شيطان فريبكارىهاى بى شمارى دارد كه اساس آن هواى نفس است. پس هيچ انسان صاحب نَفْس كه داراى مقام يا مال يا مدرك باشد از فتنههاى او در امان نيست مگر اندك افراد مُخلَص و متقى مصون مىمانند.
و بسيارى از مردم حتى بدون وسوسه شيطانى زمينه سلطه جويى شيطان را بر خود فراهم مىسازند سپس صحنههاى عصيان را به دست آنان به وجود مىآورد در حقيقت غلبه هوايى و خواهشهاى نفسانى جاده را براى شياطين صاف مىكند.
حضرت مولا على (عليه السلام) به اين ريشه اشاره فرموده:
هر كه خواهشهاى او از او فايده برد؛ شيطان بر او مسلّط گردد.
هر چند خداوند متعال به شيطان مهلت فريب و دام گسترى را تا روز موعود داده است ولى هرگز حق حكومت هميشگى و سلطهگرى بر فرشتگان و آدميان نداده است. ولى چون شيطان كه ساليان دراز در درگاه ربوبى به عبادت و پرستش پرداخته بود به او اجازه داد تا تصرّفاتى در وجود انسان بنمايد. البته نه بر فطرت و دين و ولايت و محبت اهل بيت، بلكه در حدود اعمال بدنى و اخلاقى كه مىتواند زمينههاى آمادگى گناه را مانند تشويق، زيبا نمايى، تحريك شهوت، برافروختن غضب فراهم سازد و هرگز مستقيم وارد امور خلاف نمىشود.
بنابراين در روز قيامت شيطان در دفاع خود به كافران و منافقان شاكى مىگويد:
و شيطان [در قيامت] هنگامى كه كار [محاسبه بندگان] پايان يافته [به پيروانش] مىگويد: يقيناً خدا [نسبت به برپايى قيامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب] به شما وعده حق داد، و من به شما وعده دادم [كه آنچه خدا وعده داده، دروغ است، ولى مىبينيد كه وعده خدا تحقّق يافت] و [من] در وعدهام نسبت به شما وفا نكردم، مرا بر شما هيچ غلبه و تسلّطى نبود، فقط شما را دعوت كردم [به دعوتى دروغ و بىپايه] و شما هم [بدون انديشه و دقّت دعوتم را] پذيرفتيد، پس سرزنشم نكنيد، بلكه خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شمايم، و نه شما فريادرس من، بىترديد من نسبت به شركورزى شما كه در دنيا درباره من داشتيد [كه اطاعت از من را همچون اطاعت خدا قرار داديد] بيزار و منكرم؛ يقيناً براى ستمكاران عذابى دردناك است.
در حقيقت شيطان با نيروهاى غريزى در وجود انسان يارى مىشود.
حكماى اسلامى در تفسير ريشههاى اغواگرى شيطان گفتهاند:
«در بدن انسان نيروهاى چهارگانه است كه سبب از دست رفتن سعادتهاى روحانى مىگردد:
1- نيروى خيال و محسوسات و تصوير آن در ذهن و فكر
2- نيروى وهم در غيرمحسوسات
3- نيروى شهوت و اميال
4- نيروى غضب و خشم
از اين نيروها حالاتى توليد مىشود كه موجب زوال كاميابى معنوى و حضور شياطين خارجى در اطراف انسان مىشود؛ تا زمانى كه اين نيروها فعّال نباشند، وسوسهاى هم در كار نيست كه سبب جهتگيرى نيروهاى چهارگانه باشد
علاوه بر آنها، حواس ظاهرى و باطنى و نيروهاى بدنى هم به كمك شيطان مىروند و انسان به دست خود مقدمات گمراهى و تباهى را آماده مىسازد. اما اين كه درباره پيامبران و اولياى الهى نمىتواند نفوذ مؤثر داشته باشد؛ زيرا اصولًا هر كسى با اراده و ميل نفس خويش دريچههاى قلب را به روى شيطان مىگشايد وگرنه او بدون اجازه از اين دروازه نمىگذرد و پيامبران خدا و اولياى حقيقى خداوند هرگز اجازه نظر به او نمىدهند تا روح و روان و دل آنان آلوده شود.
مقصود از اين راهيابى شيطانى اين است كه آدمى بر اثر ضعف ايمان و بىتوجّهى به حق و حقوق الهى و انسانى، قلب را در اختيار تسخير شيطان قرار مىدهد در نتيجه ارتكاب گناه در ذهن او آسان مىشود.
امور مهمى در روايات اهل بيت آمده است كه زمينه تسلط شيطان بر آدمى را بيان مىكند كه عبارتند از:
1- خودپسندى
2- زياد ديدن عمل
3- كوچكى گناه
4- همنشينى با هوسرانان
5- علاقه به مدح و ستايش
6- اختلاف سازى
7- سرگرم شدن به مال و فرزند
8- حسد ورزى
9- حرص خوردن
10- خلوت گزينى
اميرمؤمنان على (عليه السلام) مىفرمايد:
از توفيق پرهيزگارى، توجّه به حالتهاى شيطانى است كه در پيرامون انسان با تقوا مىچرخد تا راه نفوذ را پيدا كند.
آن عبدى تقواپيشه شد كه خيرخواه خودگشت و توبهاش را پيش انداخت و بر شهوتش پيروز شد؛ زيرا زمان اجل انسان مخفى است و آرزويش گول زننده اوست، شيطان موكّل آدمى است كه معصيتش را در نظرش مىآرايد تا مرتكب آن شود و توبه را به صورت آرزو براى آينده جلوه مىدهد تا آن را به تأخير افكند، تا مرگ بر آدمى بتازد زمانى كه نسبت به آن غافلتر از هر چيز باشد.
اين است حال اولياى خداوند كه پيش از روز محاكمه به درگاه خدا از وسوسههاى رنگارنگ شيطانى شكايت مىبرند.
امام سجّاد (عليه السلام) در مناجات شاكين كه در حقيقت نجواى دردمندان است عرضه مىدارد:
الهى! از دشمنى كه مرا گمراه مىكند و از شيطانى كه مرا به انحراف مىكشاند به تو شكايت مىكنم. او سينه مرا از وسوسه آكنده و زمزمههاى او قلبم را در ميان گرفته است. در پيروى از خواهشهاى نفس مرا يارى مىرساند و دنيا دوستى را در نظرم مىآرايد و ميان من و طاعت و قرب به تو مانع مىشود ...
حضرت سجّاد (عليه السلام) از تلخىهاى زمانه به خداوند پناه مىبرد چرا كه زندگى در دنيا هيچ گاه خالى از دغدغهها و دستاندازها نيست، كمترين آنها بيمارى بدن انسان است كه جسم او با درد و بلا همدم مىشود و گاهى تا دم مرگ با آن همراه است. و اين حقيقت زنده تا هميشه دهر ادامه دارد.
در فرهنگ لغت عرب آمده است:
«النكّبة» يا «نِكَبَةُ الدَّهْر» يعنى آنچه از سختىهاى مصيبتبار زمانه و طوفان حوادث روزگار به انسان برسد.
گاهى چرخه زمان براى بعضى آدميان، بمباران بلا و حادثه به وجود مىآورد و اين وضعيت امتحان الهى است تا پندى براى همگان باشد.
ايوب (عليه السلام) پيامبر خدا هم از اين قاعده دنيايى بىنصيب نماند بلكه او در بدترين شرايط قرار گرفت كه خداوند درباره او فرمود:
و ايوب را [ياد كن] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه مرا آسيب و سختى رسيده و تو مهربانترين مهربانانى.* پس ندايش را اجابت كرديم و آنچه از آسيب و سختى به او بود برطرف نموديم، و خانوادهاش را [كه در حادثهها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او عطا كرديم كه رحمتى از سوى ما و مايه پند و تذكّرى براى عبادت كنندگان بود.
ولى او از همه حوادث پيچيده كه در طوفان بيمارى و نابودى مال و مرگ فرزندان و غلامان برايش پيش مىآمد، خم به ابرو نداد تا آزمونش كم بها نشود.
خداوند در ادامه از ماجراى ايوب (عليه السلام) درس بزرگى را به ما مىآموزد كه فرمود:
«اين ماجرا براى عبادت كنندگان يادآورى باشد تا همانند او صبر و شكيبايى پيشه كنند. همان گونه كه او در دنيا و آخرت ثواب دريافت كرد، آنها نيز به ثواب الهى برسند؛ زيرا هر گاه كه بلاها و گرفتارى ايوب و صبر او را كه برترين مرد زمان خود بود به ياد آورند، خويشتن را براى بردبارى در دشوارهاى دنيا آماده مىسازند. و اين اسلحه هر پيامبر يا رهبر يا فرد مصلح است كه با تحمّل مشكلات به موفقيّت دست يابد. خواهى نخواهى زندگى دنيا آميخته با انبوه بلا و فقر و بيمارى و كمبودهاست؛ و كسانى كه روحيه استقامت ندارند هميشه نسبت به پيشامدهاى آينده نگرانند، امّا كسانى كه صبورند از حوادث باكى ندارند؛ اگر به پاداش آن برسند آرزوى بارش بلاهاى بيشترى را مىكنند؛ چنانكه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) درباره بيمارى كه ابراز درد و بىتابى مىكرد؛ با تبسم به او نگاه نمود و فرمود:
و نمونه آن حضرت صادق (عليه السلام) فرمودهاند:
و بنابر مفهوم بيشتر روايات معصومان (عليهم السلام) راه بهشت، عبور از گذرگاه بلاياى زمينى و آسمانى است.
روزگار هيچگاه در كام رهبران و مؤمنان خوش نيامده است؛ زيرا بروز فتنهها و آشوبها در حكومتها از موانع اصلى حكومت صالحان بوده است.
حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) در نكوهش زمان خود مىفرمايد:
اى مردم، ما در روزگارى منحرف و زمانى غرق كفران درآمدهايم، زمانى است كه نيكوكار بدكار شمرده مىشود و ستم پيشه بر طغيانش مىافزايد، از آنچه دانيم سودى نبريم و از آنچه ندانيم نپرسيم، از خطرات ترسى نداريم تا بر سرمان فرود آيد.
سپس حضرت حالات مردم را بر چهار دسته مىكند:
1- فسادگران زمين
2- آشوبگران حكومتى
3- منافقان خيانتكار
4- صالحان و متقيان
اين چهار گروه محصول فراز و نشيبهاى روزگارند كه برخى مانند كاه بر روى آب شناور در حزب باد هستند و برخى مانند آب گل آلوده، تفرقه افكن و شرورند و برخى مانند آب زلال، مايه سرافرازى و حيات جامعه اسلامى هستند.
بنابراين فرمايش، هيچ اعتمادى به روزگار دنيا نيست كه رنجورى آن بسيار است.
امام على (عليه السلام) در كلامى ديگر، روزگار را چنين وصف مىكند:
پس چه جاى خوشحالى و آرامش است كه تيرهاى غيبى بلا و حادثه در كمين خوشىها و مستىهاست تا آدميزاد در خواب غفلت نماند.
و نيز آن حضرت فرمود:
و همچنين به فرزندش حسن (عليه السلام) سفارش فرمود:
آيا راه چارهاى هست كه از دشوارىهاى زمانه آسوده گذر كنيم.
حضرت صادق (عليه السلام) براى اهلش چنين سفارش مىفرمايد:
مؤمن را آسايش حقيقى نباشد مگر آن گاه كه خداوند را ديدار كند. و به غير اين آسايش در چهار چيز است: سكوتى كه به آن از احوال دل و نفس خود با آفريدگارت پى ببرى، خلوتى كه به آن از گزند پيدا و ناپيداى زمانه نجات يابى، گرسنگى كه به آن شهوتها و وسوسههاى شيطانى را بميرانى و شب زندهدارى كه به آن دلت را روشن و نهادت را با صفا و روح و روانت را پاك سازى.
از نشانههاى فرومايگى و پستى روزگار مردم، حكومت ستمگران جور است هر چند بر پايه اسناد اسلامى و تجربه تاريخى دوره سلطهگرى ظالم هميشگى نيست ولى آثار تلخ و ناشايستهاى بر اوضاع جامعه باقى مىگذارد؛ كه تا چندين نسل رنجورى آن آشكار است.
«هنگامى كه سليمان نامهاى به وسيله هدهد به سوى ملكه سبا فرستاد تا تسليم حق شوند و دست از پرستش بتان بردارند. ملكه سبا در ابتداى تصميم با بزرگان قوم خود مشورت كرد كه با سليمان چگونه برخورد كند تا آنان گفتند: ما قدرت كافى داريم و مرد جنگيم ولى تصميم نهايى با توست. تصوّر ملكه اين بود كه پادشاهان چون تصميم به تصاحب سرزمينى مىگيرند با ابزارهاى قدرت و فشار نظامى وارد مىشوند پس گفت:
گفت: همانا پادشاهان هنگامى كه [با ابزار، ادوات جنگى و سپاهى رزمى] وارد شهرى مىشوند، آن را تباه مىكنند و عزيزان اهلش را به ذلّت و خوارى مىنشانند و [آنان] همواره چنين مىكنند!
اين شيوه فكرى او درباره سلاطين صحيح بود؛ زيرا تأكيد كرد: «آرى، اينچنين مىكنند در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاه بود شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنان در دو چيز خلاصه مىشود: فساد انگيزى و ذليل ساختن عزيزان
چرا كه پادشاهان به آخور منافع خود مىانديشند نه حقوق ملتها و آبادى و سربلندى دولتها، بنابراين اسباب اصلى عقب ماندگى امّتها آنانند.
به اين جهت مولا على (عليه السلام) فرمود:
آسيب آبادانى، ستم پادشاه است.
يا حكماى اسلامى گفتهاند:
هيچ كميابى سختتر از ستم شاهى نيست.
دگرگونى زمانه بسيار زمينه عبرت آموزى است به ويژه كه حاكمان، حاميان ستمگرى كه دلگرم به تاج و تخت هستند در امواج روزگار زيان كارند.
امام على (عليه السلام) آن عارف و حقبين به اين واقعيت اشاره فرمود:
شناخت زمان و سرگرمىهاى او نبايد از نگاه عميق مؤمن دور بماند؛ زيرا گاهى از سوى ديگر، سست عنصرى حاكم سبب هرج و مرج در جامعه مىشود كه اثرآن كمتر از ستمگرى او نيست بلكه بيشتر است.
از اينرو اميرمؤمنان على (عليه السلام) مىفرمايد:
سستى پادشاه بر مردم سختتر از ستمكارى پادشاه است.
زيرا ستم سلطان از فرد او صادر مىشود ولى ضعف و ناتوانى او در اداره امور كشور سبب ظلم و بىعدالتى در بين مردم مىشود و هر كسى به كسى ديگر ظلم مىكند در نتيجه ستمكارى افزونتر مىشود.
البته اطرافيان سلطان هم در شرارت و تجاوزهاى او نقش اساسى دارند؛ زيرا كه آنان اسباب حمايت روحى و جسمى او را در جرأت دادن بر جنايتها فراهم مىسازند.
«در مجلس امام صادق (عليه السلام) گفته شد: يا همسايه پادشاه باش يا همسايه دريا.
حضرت فرمود: اين ناممكن است، درستش اين است كه نه بايد با پادشاه همسايه شد و نه با دريا؛ زيرا پادشاه تو را مىآزارد و دريا سيرابت نمىكند
يعنى شاه به خاطر غرورش تو را رنج مىدهد و دريا هم با طوفانش نابودت مىسازد. به هر حال خوشى هر دو زودگذر است.
صاحب كتاب جامع السعادات در باب اصلاح نفس قبل اصلاح غير، اشرف اقسام عدالت را، عدالت سلطان مىداند و مىنويسد:
«پنهان نماند كه برترين و مهمترين و بالاترين صُوَر سياستها و شمول آن، عدالت سلطان است و ديگر اركان عدالت وابسته و در مرتبه بعدى آن است و با ستم سلطان؛ موجهاى آشوب به حركت درآيد و گروه آزمايشها انباشته گردد و بلاهاى زمانه فشرده شود. سختىهاى روزگار نو به هم رسد. كمال و ارزش را مانند سرگردان در بيابان بجويند ولى راهى براى رسيدن آن و راهنمايى و هدايتگرى براى نقشه آن نيابند. ميدان علم و عمل و بررسى آثار و جايگاه آندو در گوشه و كنار مورد ستم قرار گيرد. پس يافت نشود كه معيار و ميزان در كسب كاميابى و خوشبختىها چيست؟ ..
بنابراين با دگرگونى اين نظم و نظام امور؛ طبيعت اذهان و اعمال نفوس مختل مىگردد و انسانها در برنامهريزى و شكلگيرى كارهايشان دچار سردرگمى مىشوند. اين قانون طبيعى دنياست كه هر انسانى ستمپيشه باشد بنيان خود را سست كرده است و وسيله شكست خود را فراهم مىسازد.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) سرانجامِ چنين كسى را اين گونه بيان مىفرمايد:
هر كه در سلطنت خود ستم كند و دشمنى خود را بسيار سازد، خداوند پايه و ريشه او را ويران نمايد.
در قرآن مجيد از صفات ممتاز عباد الرحمن عدالت خواهى و دورى از هر گونه زيادهروى و كوتاهى در امور زندگى، به ويژه مسائل مالى است.
انفاق و بخشش يكى از وظايف اخلاقى هر مسلمان است كه بايد بدون اسراف و بخل باشد. و انحراف هر يك از آنها سبب ناميزان شدن تعادل روحى انسان مىشود.
خداوند متعال در وصف حال بندگان خاص خود مىفرمايد:
و آنان كه وقتى انفاق مىكنند، نه از حدّ معمول [و متعارف] مىگذرند و نه تنگ مىگيرند، و [انفاقشان] همواره ميان اين دو در حدّ اعتدال است.
در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند، نكتههاى بسيارى بيان شده است ولى منظور كلى اين است:
اسراف، تجاوز و فزونى از حد بدون حق و جايگاه است و اقتار، كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
قوام، به معنى، استقامت و حد وسط ميان دو چيز است. وقتى چيزى قوام دارد يعنى او مايه اعتدال و ايستادگى در محل آن است.
حق مدارى و محل داشتن مصرف هر چيز از ملاكهاى قوام است. از رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) در تفسير آيه فوق پرسيدند، فرمود:
از امام صادق (عليه السلام) از كمترين حد اسراف پرسيدند، فرمود:
هر چند ميانهروى در كسب مال، مايه زياد شدن مال مىشود ولى نبايد از مرزصحيح مصرف، گذراند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در رعايت حق مالى به اصحابش مىفرمايد:
هر كه ثروتى دارد مبادا آن را تباه كند؛ زيرا صرف كردن بىدليل آن زيادهروى و از حد گذراندن است و اين كار او را در ميان مردم بلند آوازه مىكند، اما نزد خداوند بىمقدار مىسازد.
گرچه اسراف و ولخرجى زياد انسان، بيشتر در مال و مصرف خوردنى و نوشيدنى و پوشاكى است.
و در مفهوم اسراف گفتهاند:
مصرف مال بيشتر از اندازه جايز شرعى و عقلى يا انفاق مال زياد با غرض فرومايگى يا انفاق مال بدون سودمندى و رعايت حق و مقدار درست آن باشد.
ولى اسراف به مصرف بىرويه در مال تنها اختصاص ندارد؛ بلكه هر چيزى كه در غيرجايگاه خود قرار بگيرد و حق و حدّى درآن منظور نشود، اسراف است.
همانند قوم لوط كه در مسائل شهوى اسراف مىكردند و از حلال خدا تجاوز نمودند يا فرعون در روى زمين ادّعاى برترين كرد و در درياى غرورش غرق شد.
بر اساس آيات و روايات، اسراف اثرات نكوهيده و مفاسد بسيارى دارد، مانند:
1- اسراف سبب ضايع شدن حقوق مىشود.
2- اسراف سبب جهل به مقدار مال و آن موجب ماندن نفس در خوارى نيازمندى و خواهشهاى نفسانى مىشود و نادانى كليد هر شرى است.
3- اسراف سبب فقر و تهيدستى شود.
4- اسراف سبب حقكشى و ستم به ديگران مىشود.
5- اسراف سبب تجملگرايى، حرام خورى، خونريزى مىگردد.
6- اسراف سبب توليد امراض جسمى و روانى مانند وسواسى، چاقى، اعتياد و ... و سرانجام نفس را به هلاكت مىرساند.
7- اسراف سبب زيانهاى بسيارى شود كه ضررش بيشتر از بخل و احتكار است.
8- اسراف در دنيا سبب همدمى انسان با شيطان و در آخرت همنشينى با اهل دوزخ است.
مفاسد اسراف تنها در اموال و اعمال شر و ناپسند است؛ امّا در امور خير و افعال نيك و شايسته هر چه انسان در راه خير تلاش و مصرف كند، اندوخته آخرتى آن زياد است.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
و اكنون مشاهده مىكنيد كه مردم در امور ناپسند كه گرفتارى دنيا و آخرت، در پى دارد چه بسيار مال و وقت و عمر خويش را اسراف مىكنند و باطل را در هدفش يارى مىرسانند. اما در امور خيريه كه موجب سازندگى روح و روان و پاداش اخروى است و زمينههاى آن در جامعه اسلامى فراهم است، كوتاهى مىكنند. پس اهل زمانه را بشناسيد.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
نشانه اسرافكار چهار چيز است:
1- به كارهاى باطل مىنازد.
2- آنچه فراخور حالش نيست مىخورد.
3- در كارهاى خير بىرغبت است.
4- هر كسى را كه به او سودى نرساند، انكار مىكند.
در مسئله روزى خواه مادى يا معنوى، حكمت الهى وجود دارد. خداوند در رزق موجودات تفاوت و اندازه بر اساس گنجايش هر مخلوقى مقرّر داشته است. و بر پايه علم و بينشى كه نسبت به قابليت و استعداد هر يك از بندگانش دارد، فراخور حالش روزى مىدهد. همه انسانها نمىتوانند از روزىهاى مادى و معنوى به طول يكسان بهرهمند باشند؛ زيرا چنانكه آيه شريفه مىفرمايد:
يقيناً پروردگارت رزق را براى هر كه بخواهد وسعت مىدهد، و [براى هر كه بخواهد] تنگ مىگيرد؛ زيرا او به [مصلحت] بندگانش آگاه و بيناست.
هيچ كارى را حق تعالى بدون حساب و علت انجام نمىدهد؛ پس تقدير و مقدرات حكيم مطلق بر اساس آن احاطه فيّاض بر ماهيت و سرنوشت موجود است. و انسان چون داراى صفات و ظرفيّت محدود است و در زمان و مكان معينى جاى مىگيرد پس بر گذشته و آينده خويش احاطه ندارد، بنابراين بر صلاح و فساد امورش آگاه نيست و زمينه گمراهى و تباهى خود را فراهم مىسازد.
در آيه ديگر مىفرمايد:
و اگر خدا روزى را بر بندگانش وسعت دهد، در زمين سركشى و ستم كنند، ولى آنچه را بخواهد به اندازه نازل مىكند؛ يقيناً او به بندگانش آگاه و بيناست.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
همه كمال حقيقى، عبارت از فهم در دين و شكيبايى در برابر بلاى سخت و اندازه نگه داشتن در خرج زندگى است.
در اين سخن بايد انديشه كرد چه نيكوست كه جايگاه كسب روزى هم پاكيزه باشد كه اين نشانه خوشبختى بنده خوشروزى است.
و گاهى تنگى و گسترش روزىها، جهت آزمايش روحيه انسان است تا سپاسگزار از ناسپاس معلوم گردد. و توانگر از تهيدست و تنگدست؛ بازشناخته شوند.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود:
گاهى محروميّت از رزق يا اندك شدن بركت مال به جهت عوامل سوزاننده سرچشمه فيض آن است كه در بيان معصومان (عليهم السلام) اسباب آن آمده است.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
بنابراين كسى كه به اندازه كفافش بسنده مىكند، به آسايش دست مىيابد و از زندگى آسان و بانشاطى برخوردار مىشود. و از كمى رزق و روزى گلايه نمىكند؛ زيرا اين خواسته پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) است كه به ابوذر فرمود:
از دعاهاى حضرت على (عليه السلام) است كه حفظ حرمت انسانى را در كرامت روزى مىطلبد:
بار خدايا! آبرويم را به بىنيازى حفظ فرما و حرمتم را به تنگدستى نشكن، تا از آنان كه روزى تو را خواهند روزى خواهم و از شرار مردم خواستار عطوفت باشم و به ثناى كسى كه به من ببخشايد دچار آيم و به بدگويى آن كه از بخشيدن به من دريغ ورزد مبتلا گردم و تو ماوراى اين همه، اختيار دار بخشش و منعى، چه اين كه بر هر چيز توانايى.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
دشمن را عدو ناميدهاند؛ زيرا بر تو تجاوز و ستم مىكند. پس هر كه در عيبهايت با تو مسامحه كند؛ دشمنى است كه بر تو تجاوزگرى مىكند.
«به طوركلى دشمن بر دو گونه است:
الف- دشمن باطنى كه ذات و ماهيتش با حس درك نمىشود.ب- دشمن ظاهرى كه با احساس و شهود قابل درك است.
دشمنان باطنى عبارتند از:
1- «شيطان»كه اصل هر دشمنى است و كينهتوزى ذاتى و ريشهاى او بر اساس حسادت و غرورى است كه در اصل خلقت آدم پديد آمده است و خداوند در آياتى از قرآن مجيد، بسيار از دشمنى شيطان پرهيز داده است.2- «نفس امّاره» كه از اقسام نفس و همكار شيطان در دعوت به گناه و زشتىهاست و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه فرموده است:
و حضرت يوسف (عليه السلام) در ماجراى خويش با همسر عزير مصر از اين نفس به خدا پناه برد كه او را تا مرز نافرمانى حق نزديك نمود.
دشمنان ظاهرى سه گونهاند:
1- «انسان شيطان صفت»، آدم بد ذات و كينهجو كه باطنى درندهخو و سنگدل دارد و براى ضرر زدن به ديگران به آنان يورش مىبرد و نابود مىسازد. و آن شياطين انسى هستند كه حق تعالى در سوره ناس فرمود: بخشى از وسوسهها در سينه آدمى به وسيله اين گروه صورت مىگيرد. كافران و منافقان از اين گروهند.
2- «انسان بدخواه»، كسى كه يا مخالف برترى عقلى يا علمى و عرفانى اهل فضل و دانش است. مانند دشمنى كه نادانان با عاقلان و عالمان دارند؛ كه در حقيقت دشمن چيزى هستند كه نمىدانند.امام رضا (عليه السلام) فرمود:
يا به سبب جاذبه دنيايى مانند حسادت نسبت به مقام رياست و مال و ملك ديگرى و يا حسادت نسبت به فاميل و همسايه و دوستان است.
امام على (عليه السلام) فرمود:
دشمنى نزديكان تلختر و دردناكتر از گزيدن عقربهاست.
3- «انسان مُوذى»، آنانى كه درگيرى و نافرمانى ايشان سبب شكنجه روحى و اذيت به حال انسان است ولى قصد تجاوز يا نابودى ندارند مانند فرزندان و همسران كه پروردگار در سوره تغابن به پرهيز از آنان و مدارا و گذشت از رفتارشان سفارش فرموده است:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾
اى اهل ايمان! به راستى برخى از همسران و فرزندانتان [به علت بازداشتن شما از اجراى فرمانهاى خدا و پيامبر] دشمن شمايند؛ بنابراين از [عمل به خواستههاى بى جاى] آنان [كه مخالف احكام خداست] بپرهيزيد، و اگر [از آزار و رنجى كه به شما مىدهند] چشمپوشى كنيد و سرزنش كردن آنان را ترك نماييد و از آنان بگذريد [خدا هم شما را مورد الطاف بىكرانش قرار مىدهد]؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
البته دسته سوم و اموال انسان همگى از ابزارهاى آزمايش الهى است كه بايد مؤمن به آنها سنجيده شود
مراد حضرت سجّاد (عليه السلام) از شماتت اعدا، شيطان جنى و انسانهاى شيطان صفت ملامتگرند كه در وقت بروز بلاها و مشكلات روحى و جسمى و ارتكاب معصيت او را سرزنش مىكنند و نفس لوّامه هم به خاطر اطاعت از هواى نفس، وجدان فطرى او را محكوم مىسازد.
بزرگان دين و پيامبران خدا و اولياى الهى از گزند دشمنان و ملامتگر مصون نبودند و هر يك به فراخور مقامات خويش مورد شماتت بدخواهان بودهاند.
«ايوب نبى (عليه السلام) از اين وضعيت رنجآور به درگاه ربوبى شكوه برد و گفت:
و ايوب را [ياد كن] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه مرا آسيب و سختى رسيده و تو مهربانترين مهربانانى.
در تفسير قمى در ذيل آيه:
و خانوادهاش را [كه در حادثهها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او بخشيديم تا رحمتى از سوى ما و تذكّرى براى خردمندان باشد.
آمده است: خداوند از خانواده ايوب كسانى را كه پيش از ابتلاى او مرده بودند و همچنين كسانى كه پس از ابتلاى او درگذشته بودند به وى برگرداند. و همه آنها را براى ايوب زنده گرداند و آنان با او به زندگى ادامه دادند.
بعد از آن كه خداوند ايوب را بهبودى بخشيد، از او پرسيدند: از ميان بلاهايى كه به سر تو آمد كدام يك برايت سختتر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان
امام صادق (عليه السلام) درباره زمينه سازى شيطان براى سرزنش ايوب (عليه السلام) فرمود:
«چون مدّت بلا و گرفتارى بر ايوب به درازا كشيد و ابليس صبر او را ديد، نزد عدّهاى از ياران ايوب (عليه السلام) كه در كوههاى دور به گوشهنشينى رفته بودند، رفت و گفت: بياييد نزد اين بنده بلازده برويم و از حال او جويا شويم. پس بر استرانى خاكسترى سوار شدند و چون به نزديك ايوب رسيدند از بوى ناخوش او رم كردند ولى ياران و جوانان به نزد ايوب (عليه السلام) نشستند و عرض كردند:
اى ايوب! كاش به ما مىگفتى كه چه گناهى كردهاى، چون اگر از خدا پرستش كنيم ما را هلاك سازد. به نظر ما گرفتار شدن تو به اين رنج و بلايى كه كسى به آن مبتلا نشده؛ به خاطر مسألهاى است كه آن را پنهان داشتهاى؟
ايوب (عليه السلام) فرمود: به عزت پروردگارم سوگند كه او مىداند من هيچ غذايى نخوردم مگر اين كه يتيمى يا بينوايى با من مىخورد و هيچ گاه با دو امر كه هر دو طاعت خدا بود روبهرو نشدم مگر اين كه آن كارى را كه براى بدنم سختتر بود برگزيدم.
يكى از جوانان گفت: واى به حال شما! پيامبر خدا را سرزنش كرديد به طورى كه مجبور شد آنچه از عبادت پروردگارش كه تا كنون پوشيده مىنمود برملا سازد.
پس ايوب فرمود: پروردگارا! اگر روزى در مجلس داورى تو بنشينم آن گاه اقامه حجت و دليل خواهم كرد ..
به هر حال ايوب موفق گرديد از همه آزمونهاى الهى كه در برابر خواسته شيطان براى ارزيابى مقام شكرگزارى او در حالت سختى و بلا بود؛ سرافراز بيرون آيد. او حتى به خواهش همسرش كه گفت: تقاضاى شفا و سلامتى از درگاه الهى بنما، فرمود: واى بر تو! ما هفتاد سال در نعمت بوديم. حال بايد به همين اندازه در گرفتارى و سختى نيز صبور باشيم. و اندكى نگذشت كه بهبود يافت.
جاحظ مىگويد: «هيچ سرنيزهاى نافذتر از ملامت دشمنان نديدم
اين وضعيت در صحنهاى از قيامت هم برپاست كه در محاكمه عمومى مستضعفان گناهكار به مستكبران جنايتكار مىگويند:
شما بوديد كه با مكر و فريب ما را نسبت به خداوند كافر و مشرك نموديد و مستكبران چون عذاب را مشاهده مىكنند از سرزنشها سخت پشيمان مىشوند.
بعضى انسانها در زندگى دچار كوتاهى يا زيادهروى در فقر و غنى مىشوند در حالى كه فقر گوهر مردان بزرگمنش و آشكار كننده خصلتهاى فاضله است. زمانى كه خداى متعال مىفرمايد:
در حالى كه عزّت و اقتدار براى خدا و پيامبر او و مؤمنان است، ولى منافقان [به اين حقيقت] معرفت و آگاهى ندارند.
بنابراين است كه مؤمنان نبايد ذلّت و خوارى داشته باشند. اگر براى آنان در زندگى سختى و كمبودهايى پيدا شد و يا به بلايى گرفتار آمد، يا براى امتحان و شناخت درونى است يا براى پاكى از گناهى كه در هر صورت مايه ارتقاى معنوى در كمال آدمى است.
كلمه«أكفاء»در دعا به معناى امثال و اشباه در نسب و حسب است. و نسبت دادن فقر به آن از جهت شدت درد نيازمندى به نزديكان و يا نيازمندى به ديگران باشد هر گاه انسان محتاج به مانند خود باشد در حقيقت اسير او شود و ديگرى بر او رياست مىكند.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
دست نياز سوى هر كه دراز كنى، بنده او مىشوى و از هر كه بىنيازى جويى، همتاى او خواهى بود.
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
نزديك است كه فقر به كفر انجامد.
مرحوم مجلسى رحمه الله در توضيح اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
«اين روايت از روايات مشهور ميان شيعه و سنى است و نكوهش عظيمى از فقر دارد. اما اخبارى كه گذشت و روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه فرمود:
و نيز فرمود:
با روايت فوق تعارض دارد. البته اين روايت با روايتى كه اهل سنت از پيامبر نقل مىكنند:
فقر مايه روسياهى هر دو جهان است.
را تأييد مىكند.
بزرگان در يكنواختى و سازش ميان دوگانگى احاديث نظرات مختلفى بيان كردهاند.
راغب اصفهانى نوشته است: فقر در چهار معنا به كار مىرود:
1- وجود نياز ضرورى. اين معنا همه انسانها را تا زمانى كه در دنيا هستند و همه موجودات تا ابد را شامل مىشود و آيه:
اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا، و فقط خدا بىنياز و ستوده است.
اشاره به همين معناست كه فقر مطلق الى اللّه در ذات ممكنات است و نازيدن و افتخار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به فقر از اين معناست.
2- تهيدستى كه در آيات:
[صدقاتْ] حقِّ نيازمندانى است كه در راه خدا [به سبب جنگ يا طلب دانش يا بيمارى يا عوامل ديگر] در مضيقه و تنگنا افتادهاند [و براى فراهم كردن هزينه زندگى] نمىتوانند در زمين سفر كنند؛ فرد ناآگاه آنان را از شدت پارسايى وعفّتى كه دارند توانگر و بىنياز مىپندارد. [تو اى رسول من!] آنان را از سيمايشان مىشناسى. [آنان] از مردم به اصرار چيزى نمىخواهند. و شما اى اهل ايمان! آنچه از مال [با ارزش و بىعيب] انفاق كنيد، يقيناً خدا به آن داناست.
صدقات، فقط ويژه نيازمندان و تهيدستان [زمينگير] و كارگزاران [جمع و پخش آن] و آنان كه بايد [به خاطر تمايل به اسلام] قلوبشان را به دست آورد، و براى [آزادى] بردگان و [پرداخت بدهى] بدهكاران و [هزينه كردن] در راه خدا [كه شامل هر كار خير و عام المنفعه مىباشد] و در راه ماندگان است؛ [اين احكام] فريضهاى از سوى خداست، و خدا دانا و حكيم است.
3- نياز نفس كه عبارت از آزمندى و سيرى ناپذيرى است و مقصود حديث نبوى كه فرمود:
همين معناست. و در مقابل آن، حديث توانگرى، توانگرى نفس است، قرار دارد. و مقصود از اين جمله:
نيز همين توانگرى است.
4- نيازمندى به خدا؛ كه حديث نبوى مىفرمايد:
و همچنين آيه:
و گفت: پروردگارا! به آنچه از خير بر من نازل مىكنى، نيازمندم.
مقصود همين معنا از فقر است. فقير در اصل به معناى كسى است كه ستون فقراتش شكسته است. اين توجيه، بهترين سخنى است كه در اين باب گفته شده است. بعضى هم روسياهى (سواد الوجه) را حمل به مدح و ستايش كردهاند، يعنى فقر همچون خال سياهى است بر رخسار محبوب كه او را زيبا مىكند نه زشت.
به قولى، مراد از وجه، ذات ممكن است و مراد از فقر، نياز آن در وجود ديگر صفات كماليه به غير؛ و تعبير از احتياج به روسياهى لزوم آن با ذات ممكن است به طورى كه سياهى از محل خود زايل نمىشود، احتياج نيز از ذات ممكن جداشدنى نيست. بعيد بودن اين دو توجيه پوشيده نيست. بهتر آن است كه به فرض درست بودن حديث، حمل بر فقر مذموم و نكوهيده شود.
غزالى در شرح اين حديث مىنويسد:
به اين جهت پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كه مىخواهد توانگرترين مردم باشد، بايد به آنچه در دست خداست اطمينان بيشترى داشته باشد تا به آنچه در دست غير اوست.
لقمان حكيم به فرزندش فرمود:
لقمان به فرزندش فرمود: بدان اى فرزندم! كه من صبر را و نيز انواع تلخىها را چشيدم، اما تلختر از فقر نديدم. پس اگر روزى فقير شوى، نيازت را ميان خود و پروردگارت نگه دار و از ناداريت با مردم سخن مگوى كه نزد آنان خوار و بىمقدار مىشوى ....
امام زين العابدين (عليه السلام) سرور عارفان به حقيقت، از اثرات فقر مىفرمايد:
نياز خواهى از مردم مايه خوارى در زندگى و از بين برنده شرم و حياست و از وقار و شكوه آدمى مىكاهد و آن، فقر حاضر است و كمتر نيازخواهى، ثروت حاضر است.
گاهى به طور كلى درهاى زندگى به روى انسان بسته مىشود و انسان دست به هر كارى مىزند با درهاى بسته روبرو مىشود كه در روايات از آن تعبير به تنگى معيشت كردهاند و به تعبير قرآن معيشت ضنك است.
و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى] خواهد بود.
«ضنك»به معنى سختى و تنگى است كه در اثر فشار و شدت مسائل گوناگون انسانى و طبيعى صورت مىگيرد. اين فشار زندگى تنها به خاطر درآمد اندك و فقر نيست، بلكه در اثر بخل و حرص و آرزوهاى دراز آدمى، عرصه را بر او تنگ مىكند و ديگر علاقهاى به ايثار و بخشش و لطف به ديگران ندارد.
از مهمترين زمينههاى بروز سختىهاى و فشارهاى مادى و معنوى روگردانى از ياد حق است. يادى كه مايه آرامش و اطمينان جان و دل است و نبود آن سبب احساس اضطراب و ترس و افسردگى در روان مىگردد. هنگامى كه انسان مسؤوليتش را فراموش مىكند از ياد حق غافل مىشود و غرق در شهوات و حرص و طمع مىگردد، زندگيش در تنگناى معنوى قرار مىگيرد، نه عرفانى كه جانش را بسازد و نه اخلاقى كه او را در برابر طوفان شهوات آرام كند.
در حقيقت تنگى روزگار بشر بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى است كه به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابودى امكانات و وابستگى به جهان ماده است. و آن دل به حق سپرده، از اين نگرانى در امان است.
علّامه طباطبايى رحمه الله در شرح آيه فوق؛ دليل مضيقه زندگى را چنين بيان مىفرمايد:
«اين كه خداوند مىفرمايد: «زندگيش سخت شود» يعنى تنگنايى؛ دليلش اين است كه هر كس پروردگار خود را فراموش كند و از ياد او برود راهى برايش نمىماند غير اين كه به دنيا چنگ زند و آن را تنها مطلوب و هدف خويش قرار دهد. و براى تحصيل آن بكوشد و تمام همّت خود را صرف درست كردن زندگى و گسترش آن كند. زندگى چنين كسى، كم باشد يا زياد او را بسنده نيست؛ زيرا هر چه به دست آورد باز راضى نشود و سعى مىكند بيشتر و بيشتر به چنگ آورد. بنابراين هر چه به دست آورد دلش افزونتر مىطلبد؛ به علاوه غم و نگرانى و اضطراب و ترس از پيشامدها و بلاهاى ناگوارى چون مرگ و بيمارى و آفت و حسادت بدخواهان و توطئه دشمنان و ناكامى در كوششها و از دست دادن كسان و چيزهايى كه دوست دارد او را پيوسته دلتنگ و بىقرار مىسازد. در صورتى كه اگر مقام و عظمت پروردگار خويش را مىشناخت و همواره به ياد او بود و يقين مىيافت كه نزد پروردگارش حياتى جاودانه و نياميخته با مرگ و نيستى دارد و ملكى زوالناپذير و عزتى ناب و تهى از خوارى و شادى و مقام و كرامتى بىپايان در انتظار اوست و درمىيافت دنيا گذرگاه است و زندگى آن در قياس با زندگى اخروى ناچيز است. اگر اين نكتهها را درمىيافت، به همان مقدار از دنيا كه برايش مقدر شده قناعت مىكرد و معيشتى كه بهرهاش گشته است كفايتش مىكرد و خود را در تنگنا و سختى قرار نمىداد
ايشان در بحث ديگرى با عنوان گفتارى درباره معناى عذاب در قرآن مىنويسد:
همچنانكه در تفسير آيه:
و گفتيم: اى آدم! تو و همسرت در اين بهشت سكونت گيريد.
توضيح داديم: حقيقت امر آن است كه خوشحالى و غم و شادى و اندوه و اميد و ترس انسان و سختى كشيدن و آسايش ديدن او، همگى نخست بر محور ديد او درباره خوشبختى و بدبختى مىچرخد و سپس نعمت و عذاب و امورى از اين قبيل بسته به چيزى است كه به آن نسبت داده مىشود. مثلًا روح براى خود نوعى خوشبختى و بدبختى دارد و جسم نوعى ديگر. همچنين اين دو مقوله براى حيوان مفهومى دارد و براى انسان مفهومى به همين ترتيب ...
انسان مادهپرست دنياخواه كه خلق و خوىهاى الهى را به خود نگرفته و به آداب و تربيتهاى او پرورده نشده است. خوشبختى را همان خوشبختى مادى مىداند و به سعادت روح يعنى خوشبختى معنوى اهميّتى نمىدهد. از اينرو در راه به دست آوردن مال و فرزند و مقام و در راه سلطه جويى و قدرتطلبى، آزمندانه مىكوشد. او گرچه پيش از همان چيزى را مىخواسته كه اكنون به آن رسيده است، اما در حقيقت، خواهان نعمت و لذتهاى خالص خيالى خود بوده است. به همين علت وقتى به لذتى مىرسد آن را همراه با هزاران درد و غم مىيابد.
بنابراين تا زمانى كه به آنچه مىخواهد نرسد آن چيز برايش آرزو و مايه حسرت است و همين كه به آن رسيد مىبيند آن خواسته او نيست؛ زيرا در آن عيبها و كاستىها مىبيند كه با غم و دردها و عوامل بىارزش كه به آنها دل خوش كرده بود همراه است. از طرف ديگر به چيزى فراتر از اين امور مادى هم كه مايه آرامش دل و تسلى خاطر در برابر از دست رفتهها باشد، دل نبسته است.
بنابراين باز گرفتار حسرت مىشود. پس آنچه به دست مىآورد مايه غم و درد او مىشود و از اينرو رهايش مىكند و به سراغ چيزى بهتر از آن مىرود تا شايد دل دردمندش را شفا دهد و آنچه به دست نمىآورد مايه دردمندى و دريغ خوردنهاى او مىشود. چنين است حال او وقتى چيزى را به دست مىآورد و حال او كه چيزى را به دست نمىآورد ..
در برخى روايات از امام صادق (عليه السلام)، درباره مراد از آيه:
و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى] خواهد بود.
پرسيدند؟ حضرت فرمود:
اين حالت آشفته؛ مجازات روى گردانى از هدايت حق يا ولايت امام على (عليه السلام) كه موجب نابينايى درون و بيرون مىگردد. و هر كس از الگوى حق در دنيا اعراض كند گرفتار شرايط سخت معيشتى و بد دلى شود كه اثر آن در قيامت آشكار مىشود.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
كسى كه صبح كند و بزرگترين تلاش او دنيا باشد، نزد خدا هيچ مرتبهاى ندارد و چهار خصلت پيوسته گريبانگيرش باشد:
1- اندوهى كه هرگز از او جدا نشود.
2- گرفتاريى كه هرگز از آن رهايى نيابد.
3- فقرى كه هرگز به بىنيازى و توانگرى نينجامد.
4- و آرزويى كه هرگز پايان نپذيرد.
امام باقر (عليه السلام) در فراز از دعايى كه معروف به دعاى جامع است، مىفرمايد:
خدايا! از تو مىخواهم تا زنده هستم زندگى مرا در آسايش قرار دهى، چندان كه در طاعت تو نيرومندتر گردم و به خشنودى تو دست يابم. و فرداى قيامت به وسيله آن به بهشت كه خانه زندگى من است، بروم. به من آن چنان روزى مده كه سركشم كند و به فقرى گرفتارم مكن كه در تنگناى بدبختى افتم و ....
______________________________
(1)- من لايحضره الفقيه: 4/ 393، حديث 5836؛ الخصال: 2/ 451، حديث 55.
(2)- بحار الأنوار: 72/ 284، باب 72، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 241، باب 137، حديث 16198.
(3)- بحار الأنوار: 72/ 284، باب 72، حديث 3؛ الأمالى، شيخ صدوق: 429، ذيل حديث 1.
(4)- بحار الأنوار: 72/ 285، باب 72، حديث 4؛ الخصال: 2/ 622، حديث 10.
(7)- الكافى: 2/ 313، حديث 5؛ بحار الأنوار: 69/ 307، باب 117، حديث 2.
(8)- الكافى: 2/ 313، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 1/ 101، باب 23، حديث 241.
(9)- الكافى: 2/ 314، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 1/ 101، باب 23، حديث 243.
(10)- بحار الأنوار: 69/ 312، باب 117، حديث 8؛ الكافى: 2/ 314، حديث 8.
(11)- بحار الأنوار: 69/ 315، باب 117، حديث 17؛ الخصال: 2/ 506، حديث 3.
(12)- بحار الأنوار: 69/ 315، باب 117، حديث 18؛ الأمالى، شيخ طوسى: 182، حديث 305.
(13)- نهج البلاغه: حكمت 46؛ بحار الأنوار: 69/ 316، باب 117، حديث 25.
(14)- بحار الأنوار: 74/ 175، باب 7، ذيل حديث 8؛ أعلام الدين: 295.
(15)- بحار الأنوار: 14/ 329، باب 21، حديث 57؛ مجموعة ورّام: 1/ 272.
(18)- مصباح المتهجّد: 845؛ البلد الأمين: 188.
(20)- بحار الأنوار: 91/ 143، باب 32، حديث 21، مناجاة الشاكين.
(21)- الكافى: 2/ 329، حديث 1؛ بحار الأنوار: 70/ 398، باب 145، حديث 3.
(22)- الجعفريات: 240؛ مستدرك الوسائل: 2/ 106، باب 18، حديث 1552.
(24)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 10/ 323، ذيل آيه 9 سوره طارق.
(25)- كنز العمال: 3/ 127، حديث 5805؛ الجامع الصغير: 1/ 615، حديث 3977.
(26)- رياض السالكين: 2/ 382، تبصره.
(27)- مجموعة ورّام: 1/ 14؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 6/ 191، ذيل آيه 90 سوره نحل.
(28)- غرر الحكم: 347، حديث 7993- 7994.
(29)- بحار الأنوار: 70/ 376، باب 138، حديث 12؛ معانى الأخبار: 271، حديث 2.
(31)- بحار الأنوار: 70/ 395، باب 144، حديث 1؛ مصباح الشريعة: 107.
(32)- بحار الأنوار: 68/ 181، باب 64، حديث 37؛ ثواب الأعمال: 134.
(34)- مستدرک الوسائل:ج11 ص347، بابا 43، حدیث 13218؛ الجعفریات: 237؛ ریاضالسالکین:ج2 ص 383-384
(35)- بحارالانوار: 77/74، باب 4، حدیث 3؛ اعلام الدین:191
(38)- تفسير نمونه: 22/ 537، ذيل آيه 53 سوره نجم؛ الكافى: 2/ 441، باب اللّمم.
(40)- بحار الأنوار: 70/ 349، باب 137، حديث 43؛ معانى الأخبار: 113.
(41)- بحار الأنوار: 75/ 165، باب 22، حديث 1؛ تحف العقول: 286.
(42)- الكافى: 2/ 287، حديث 1؛ بحار الأنوار: 2/ 345، باب 137، حديث 29.
(43)- بحار الأنوار: 75/ 307، باب 25، حديث 1؛ تحف العقول: 392.
(44)- بحار الأنوار: 70/ 353، باب 137، حديث 55؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 180، حديث 4.
(47)- غرر الحكم: 307، حديث 7049.
(51)- بحار الأنوار: 91/ 143، باب 32، حديث 21، مناجاة الشاكين.
(52)- لسان العرب: ماده «النكبة».
(54)- بحار الأنوار: 78/ 206، باب 2، حديث 12؛ الأمالى، شيخ صدوق: 501، حديث 14.
(55)- بحار الأنوار: 78/ 206، باب 2، حديث 14؛ وسائل الشيعة: 2/ 403، باب 1، حديث 2473.
(59)- بحار الأنوار: 74/ 212، باب 8، حديث 1؛ تحف العقول: 83.
(60)- مصباح الشريعة: 115؛ بحار الأنوار: 69/ 69، باب 96، حديث 1.
(62)- تفسير نمونه: 15/ 454، ذيل آيه 34 سوره نمل.
(63)- غرر الحكم: 346، حديث 7964.
(64)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 11/ 94.
(66)- غرر الحكم: 341، حديث 7788.
(67)- بحار الأنوار: 75/ 228، باب 23، حديث 106؛ كشف الغمة: 2/ 203.
(68)- جامع السعادات: 1/ 94- 95، تتميم.
(69)- غرر الحكم: 346، حديث 7977.
(71)- بحار الأنوار: 66/ 261، باب 37؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 7/ 311.
(72)- الكافى: 4/ 56، حديث 10؛ جامع احاديث الشيعه: 16/ 719، حديث 2531.
(73)- بحار الأنوار: 75/ 97، باب 17، حديث 2؛ تحف العقول: 185.
(74)- غرر الحكم: 359، حديث 8120؛ مستدرك الوسائل: 15/ 271، باب 23، حديث 18217.
(75)- بحار الأنوار: 1/ 122، باب 4، حديث 11؛ تحف العقول: 22.
(78)- الكافى: 1/ 32، حديث 4؛ بحار الأنوار: 75/ 172، باب 22، ذيل حديث 5.
(79)- تحف العقول: 361؛ بحار الأنوار: 75/ 244، باب 73، حديث 108.
(81)- بحار الأنوار: 101/ 293، باب 10، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 27/ 325، باب 9، حديث 33850.
(82)- الكافى: 2/ 270، حديث 8؛ بحار الأنوار: 70/ 318، باب 137، حديث 6.
(83)- تحف العقول: 372؛ بحار الأنوار: 75/ 256، باب 23، ذيل حديث 108.
(86)- غرر الحكم: 461، حديث 10569.
(87)- بحار الأنوار: 67/ 64، باب 45، حديث 1؛ عدّة الدّاعى: 314.
(88)- بحار الأنوار: 2/ 41، باب 10، حديث 5.
(89)- غرر الحكم: 407، حديث 9337.
(91)- رياض السالكين: 2/ 391- 392.
(94)- تفسير القمى: 2/ 242، ذيل آيه 43 سوره ص.
(95)- تفسير الميزان: 17/ 213- 214.
(96)- ربيع الأبرار: 146؛ رياض السالكين: 2/ 393.
(99)- بحار الأنوار: 71/ 411، باب 30، حديث 21؛ الخصال: 2/ 40، حديث 14.
(100)- الكافى: 2/ 307، حديث 4؛ بحار الأنوار: 70/ 246، باب 131، حديث 4.
(101)- عوالى اللآلى: 1/ 39، حديث 38؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.
(102)- عوالى اللآلى: 1/ 39، حديث 37؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.
(103)- عوالى اللآلى: 1/ 40، حديث 41؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.
(104)- مفردات الفاظ القرآن: ماده «فقر».
(108)- بحار الأنوار: 69/ 29، باب 94، حديث 26؛ عوالى اللآلى: 1/ 40.
(109)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26؛ غرر الحكم: 393، حديث 9091.
(110)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26؛ عون المعبود: 4/ 283.
(112)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26.
(113)- الكافى: 2/ 139، حديث 8؛ بحار الأنوار: 70/ 178، باب 129، حديث 20.
(114)- بحار الأنوار: 69/ 53، باب 94، حديث 84؛ كنز الفوائد: 2/ 66.
(115)- بحار الأنوار: 75/ 136، باب 21، ذيل حديث 3؛ تحف العقول: 279.
(117)- تفسير الميزان: 14/ 225، ذيل آيه 124 سوره طه.
(119)- تفسير الميزان: 3/ 11، ذيل آيه 4 سوره آل عمران.
(121)- تفسير نور الثقلين: 3/ 405، حديث 170، ذيل آيه 124 سوره طه.
(123)- الكافى: 2/ 589، حديث 26؛ بحار الأنوار: 91/ 269، باب 43، حديث 3.