انبياى با كرامت حق وامامان بزرگوار، در سايه وحى خداوندى، راه خير و شر را به انسان نماياندند. اولياى عظام الهى هر آنچه را به خير آدميان بود و آنچه جز شرّ و بدى براى آنان نداشت بيان كردند. آنان جامعه انسانى را در برابر آراسته شدن به خوبىها و پيراسته شدن از بدىها، آن چنان هدايت كردند كه حجّت بر تمام مردم تا صبح قيامت تمام شد.
پيامبران و امامان (عليهم السلام)، رضوان و بهشت وسعادت و سلامت را در صورت صالح شدن مردم بشارت دادند و انسان را در مقابل آلوده شدن به شرور و منكرات، به غضب و سخط و عذاب جهنّم و خوارى دنيا و آخرت وعده فرمودند.
مردم [در ابتداى تشكيل اجتماع] گروهى واحد و يك دست بودند [و اختلاف و تضادى در امور زندگى نداشتند]، پس [از پديد آمدن اختلاف و تضاد] خدا پيامبرانى را مژده دهنده و بيم رسان برانگيخت، و با آنان به درستى و راستى كتاب را نازل كرد، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى كند.
پيامبرانى كه مژدهرسان و بيمدهنده بودند تا مردم را [در دنيا و آخرت در برابر خدا] پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجّتى نباشد؛ و خدا همواره تواناى شكستناپذير و حكيم است.
و پيامبران را جز مژده دهنده و بيم رسان نمىفرستيم؛ پس كسانى كه ايمان بياورند و [مفاسد خود را] اصلاح كنند نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند.
از جمله واقعيّتهايى كه انبيا و امامان بر اساس وحى، مردم را نسبت به آن، به رضوان حق و بهشت ابد بشارت داده، آن را عمل صالح و بلكه ريشه و مايه عمل صالح دانستهاند، مسأله با عظمت توبه است.
اگر درى تحت عنوان توبه به روى انسان باز نمىشد، آدمى هرگز از اسارت گناه نجات نمىيافت.
توبه پاك كننده انسان از آلودگى و نزديك كننده بشر به حضرت حق است.
پليدى گناه از پرونده انسان جز با برگشت به سوى محبوب و ترك معاصى ميسّر نيست.
حضرت سجّاد (عليه السلام) در ابتداى دعا يادآور مىشود كه «توبه محبوب خداست.»
به حقيقت كه توبه محبوب خداست؛ زيرا دارويى است كه قلب و نفس و اعضاى گنهكار را معالجه مىكند و او را از بند خطرناك هواى نفس و شيطان رهانيده، به عرصه گاه عشق و دوستى و محبّت حضرت حق رهنمون مىشود.
توبه، وسيلهاى است كه باعث مىشود گنهكار دست از آلودگى و آلوده كردن ديگران بردارد و خود و خانواده و جامعهاش را از ظلم و پايمال شدن حقوق برهاند و به رعايت حق خداوند و انبيا و اوليا و پاكان و هاديان راه حضرت ربّ العالمين، توفيق يافته و به حصن حصين الهى راه يابد.
محبوبيّت توبه در پيشگاه وجود مقدّس حضرت حق به خاطر اين است كه آدمى را از چاه ضلالت بيرون آورده به شاهراه هدايت راهنمايى مىكند.
محبوبيّت توبه به علّت اين است كه انسان را از صف شياطين درآورده، در صف نيكان وپاكان مىبرد.
محبوبيّت توبه، فلسفهاش در اين است كه راهزن راه مردم همچون فضيل را بر مسند عرفان قرار داده، وى را معلّم اخلاق و مهذّب نفوس مىنمايد.
محبوبيّت توبه نزد حق براى اين است كه رخنهاى سخت در صف ناپاكان و هواپرستان به وجود مىآورد و در برابر آن صف شيطانى، صف موحّدان و پاكان و نيكان را محكمتر مىنمايد.
محبوبيّت توبه، به خاطر اين است كه راههاى نفوذ شياطين را در شؤون حيات آدمى بسته، طرق جلب رحمت دوست را به روى انسان باز مىكند.
محبوبيّت توبه، به خاطر اين است كه آدمى را از نظر آلودگان و پليدان مىاندازد و وى را مورد نظر اوليا و انبيا و امامان به خصوص در معرض نسيم عنايت حضرت حق قرار مىدهد.
محبوبيّت توبه براى آن است كه حضرت ربّ العزّه را خشنود و دل بندگان خالص خداوند را شاد مىنمايد.
محبوبيّت توبه، به علّت آن است كه انسان را از افتادن در ورطه هلاكت ابدى حفظ مىكند و به سعادت ابدى و سلامت دائمى و سرمدى رسانده و انسان را در آغوش رحمت حضرت رحيم قرار مىدهد.
محبوبيّت توبه براى آن است كه زنگار گناه از قلب مىشويد و حالات و احوالات درون را تغيير مىدهد و حجابهايى كه محصول معصيت است از برابر ديده دل بر مىدارد و آتش عشق به حبيب را در كانون باطن شعله ورتر مىسازد.
محبوبيّت توبه، به خاطر آن است كه به انسان لياقت تشرّف به محضر حضرت ربّ العزّه را ارزانى مىدارد و آدمى را به بارگاه قدس كشانده و در بساط انس مىنشاند و سفره مغفرت و رحمت او را در برابر جان و روح انسان مىگشايد.
توبه از آن جايى كه محبوب خداست، در ميدان وجود هر كس جاى گيرد او را به دنبال خود، محبوب حضرت جانان مىنمايد و بر فرش محبّت آن جناب مىنشاند.
قرآن مجيد كه سند تمام حقايق هستى از ظاهر و باطن است، بدين صورت كه در آيه زير آمده عشق و محبّت حضرت ربّ العزّه را به تائبان حقيقى اعلام مىدارد:
يقيناً خدا كسانى را كه بسيار توبه مىكنند، و كسانى را كه خود را [با پذيرش انواع پاكىها از همه آلودگىها] پاكيزه مىكنند. دوست دارد.
بياييد پيمانه وجود خويش را از آلودگى گناه پاك كنيم و ظرف هستى خويشتن را از خبايث معصيت شستشو دهيم تا ساقى وجود، با ساغر وحى، شراب طهور توبه و انابه و تضرّع و زارى و بازگشت همه جانبه به سوى خود را در كام جان ما مىريزد.
در تفسير:
و پروردگارشان باده طهور به آنان مىنوشاند.
كلامى معجز نظام، از سلاله نبوت، صادق- آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين- مروى است كه مسحهاى از علم الهى و قبسى از نور مشكات رسالت و نفحهاى از شميم رياض امامت است و امين الاسلام طبرسى آن را بدين صورت روايت كرده است:
آنان را از هرچه جز خداست پاك مىكند؛ زيرا پاك از آلودگى اشيا و عناصر جز خدا نيست.
استاد حسن زاده در مقدمه كتاب «مفتاح الفلاح» اثر عارف بزرگ شيخ بهائى، در ذيل اين روايت مىفرمايد:
من در امّت خاتم (صلى الله عليه و آله) از عرب و عجم كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است از هيچ عارفى نه ديدهام و نه شنيدهام.
حديث به صورت مفرد، يعنى «رُوِىَ» روايت نشده است، بلكه به صورت صيغه جمع يعنى «رَوَوْهُ» مروى است، پس حديث ريشهدار است كه جمعى آن را روايت
كردهاند.
ربّ ابرار، ساقى ابرار است. و در اين ربّ و اضافه آن به «هم» نيز مطلبى است كه:نهفته معنى نازك بسى است در خط يار
تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم
«طَهور» درلغت عرب صيغه مبالغه طاهر است، يعنى «طاهر» پاك و «طهور» پاك پاك كننده است.
پس شرابى كه از دست ساقيشان مىنوشند، علاوه بر اين كه پاك است پاك كننده هم هست. آب مضاف ممكن است كه طاهر باشد امّا مسلّماً طهور نيست ولكن مطلق آن، هم طاهر است و هم طهور.
اين شراب، ابرار را از چه چيز تطهير مىكند؟ امام (عليه السلام) فرمود: از هر چه جز خدا؛ زيرا طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست.
«دنس» چرك است و «اكوان» موجودات و مراد نقص امكان است كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است؛ زيرا كه صمد حقّ است.
اين شراب انسان را از ما سوى اللَّه شستشو مىدهد و اين چنين انسان به تماشاى نور شهود راه مىيابد كه:
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چيز داناست.
و حقيقت:
پس به هر كجا رو كنيد آن جا روى خداست.
در عبارات اهل دل كه خطاب به ساقى مىشود و شراب طلب مىكنند مراد همين:
و پروردگارشان باده طهور به آنان مىنوشاند.
است.
و شراب اين آيه و خمر در آيات ديگر را به فارسى تعبير به «مى» مىكنند و «كأس» را گاهى به قدح و گاهى به جام و پيمانه و پياله تعبير مىنمايند.
ملّا مهدى نراقى مىگويد:
بيا ساقيا من به قربان تو
فداى تو و عهد و پيمان تو
ميى ده كه افزايدم عقل و جان
فتد در دلم عكس روحانيان
شنيدم زقول حكيم مهين
فلاطون مه ملك يونان زمين
كه «مى» بهجتافزا و اندوه زداست
همه دردها را شفاء و دواست
نه زان مىكه شرع رسول انام
شمرده خبيث و نموده حرام
از آن كه پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده يك قدح زان مىغم گداز
محدث قمّى در اعمال ماه رجب روايت مىنمايد:
ستايش خداى را كه گنجهايش پايان نمىپذيرد و اطمينان يابندهاش وحشت نكند. اى مالك و صاحبم، اگر دچار گناهان شدم ناشى از اعتماد محكم به بزرگوارى تو بوده؛ تويى كه بدون ترديد پذيرنده توبهاى از بندگانت و گذشت كننده از بدىهاى آنان و آمرزنده لغزشهاى عباد خود و تويى اجابت كننده دعاى خوانندگانت و هم نزديك به ايشانى و منم توبه كننده به درگاهت از تمام خطاها و ميل كننده به سويت در كامل كردن بهرهام از بخششهايت ....
حضرت فيض مىگويد:
چارهها رفت زدست دل بيچاره من
تو بيا چاره من شو كه تويى چاره من
دربيابان طلب بى سر و پا مىگردد
كه تو را مىطلبد اين دل آواره من
در طلب پا نكشم در رهش از سربرود
تا نيايد به كف آن دلبر عيّاره من
پخت در بوته سوداش دل خام طمع
سوخت در آتش هجرش جگر پاره من
شاد و خّرم خورد از شهد و شكر شيرين تر
هر غمى كز تو رسد اين دل غمخواره من
گر تو صد بار برانى ز در خود دل را
باز سوى تو گرايد دل خودكاره من
پارههاى دل صد پاره به صد پاره شود
گر تو يكبار بگويى دل صد پاره من
ياد حق چون نكنى شاعريت آيد فيض
بار بيكار بكش اى دل بيكاره من
گناه، سرپيچى از دستورهاى حق و مخالفت با انبيا و امامان و مبارزه با سعادت و سلامت است.
گناه، زمينه ساز نابودى شخصيت، خاموش كننده نور حقيقت، بر باد دهنده فضيلت و درهم شكننده شرافت انسانى است.
گناه، تيشهاى بر ريشه انسان، تاريك كننده جان، خوشحال كننده شيطان و به غضب آورنده حضرت رحمان است.
گناه، عبادت كردن شيطان و جدا گشتن از يزدان و پاره كننده پرده حيا و فراهم آورنده عذاب روز جزاست.
گناه، در اندازنده انسان به چاه ضلالت، مسدود كننده راه هدايت، ايجاد كننده بلاهت و به وجود آورنده سفاهت و از بين برنده صفاى آدميت و بر باد دهنده غيرت و حميّت است.
گناه طوفانى بس خطرناك است كه چون از سرزمين وجود انسان برخيزد، خير دنيا و آخرت آدمى را دستخوش زوال نموده و اركان انسانيّت را به لرزه آورده و سعادت امروز و فرداى انسان را به باد مىدهد.
گناه، به فرموده حضرت حق در آيات قرآن مجيد، مرض است و ادامه آن تمام شؤون حيات انسانى را دستخوش بيمارى كرده و به هلاكت ابدى آدمى منجر مىگردد.
انسان بر اساس آيات قرآن مجيد، چون قدم به دنيا مىگذارد، از سلامت و پاكى برخوردار است و بر پايه فطرت توحيد زندگى خود را شروع مىنمايد. او از گناه و معصيت و انحراف و خطا چيزى نمىداند، جز به كمال و سعادت ميلى ندارد، از توجه به حقيقت لذّت مىبرد و از درك حقايق و فهم واقعيّتها خوشحال مىشود.
مىخواهد در چهارچوب درستى و راستى و صدق و صفا و محبّت و وفا مطرح شود و احترام همگان را در پرتو فروغ صفات حسنه و اخلاق انسانى به سوى خود جلب كند.
چون پدر و مادر و خانه و كاشانه و كوچه و بازار و مدرسه و محيط به او توجه نكند و احساسات و اميال و غرايز او بر اساس قرآن و قواعد تربيتى انبيا و امامان (عليهم السلام) نباشد، بر اثر جاذبههاى مادّى و جسمى و كششهاى شهوانى و غريزى آلوده مىشود و چون لذّت گناه را چشيد به تدريج ميل به گناه، طبيعت ثانوى او مىشود و به بيمارى عصيان و سرپيچى از حقايق الهيّه دچار مىگردد.
البتّه اين بيمارى بدون دارو نيست، اگر به او توجه كنند و خود او هم نسبت به خودش بيدار و بينا گردد، معالجهاش با داروى توبه و متذكر شدن جهان پس از مرگ و جريمه جرمها در قيامت ميسّر مىشود.
به علّت اين كه راه بازگشت و طريق به دست آوردن سلامت از دست رفته قلب و روح و اعضا و جوارح به روح انسان باز است، از گناه و معصيت تعبير به مرض شده، مرضى كه بدون شكّ و ترديد قابل علاج و معالجه است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرموده است:
اى بندگان حق، شما چون بيماران هستيد، وپروردگار جهانيان نسبت به شما همچون طبيب، پس صلاح و مصلحت بيمار در عمل و تدبير طبيب است نه در اشتهاى مريض و آنچه انتخاب مىكند.
حضرت مسيح از خانه زن بدكارهاى بدر آمد و به آنان كه او را ديدند فرمود:
جامعه را دو گونه مريض است، مريضى كه با پاى خود به طبيب مراجعه مىكند و بيمارى كه بايد طبيب به عيادتش برود و اين زن بيمارى بود كه بايد طبيب به عيادت او مىرفت.
شبى در شهر ناصريّه به حضرت مسيح عرضه داشتند: بيماران ما را شفا بده، فرمود: به وقت صبح تمام آنان را در اين جا حاضر كنيد تا شفايشان دهم. چون به هنگام صبح چشمش به بيماران افتاد، آنان را كمتر از ده نفر ديد، فرمود: اگر اهل سلامت در اين شهر به اين تعداد باشند برايم اعجابانگيز است.
خوشا به حال بيمارى كه درد بيماريش را حس كند و براى علاج مرض به طبيب مراجعه كرده خودرا از شرّ مرض خلاص كند.
فؤاد كرمانى مىگويد:
آمد گه آن كه بگسلم بند
در بند قرار و صبر تا چند
تا كى به كمند تن گرفتار
تا چند به دام نفس در بند
تا كى به خيال هيچ خشنود
تا كى به وصال هيچ خرسند
از ريشه بكن به تيشه فكر
اين هستى همچو كوه الوند
پيوند ببر زما سوى اللَّه
با غير خدا مبند پيوند
بگشاى يكى دو چشم تحقيق
وين گوش مقلّدى فرو بند
اى خواجه دهان تلخ هرگز
شيرين نشود به صحبت قند
بگذر ز خودى كه هر چه بينى
بينى همه جلوه خداوند
هر اسم به غير حق طلسمى است
اسمت به طلسم اندر افكند
بايد چو فؤاد اين طلسمات
بشكست به بازوى هنرمند
[به گمان باطلشان] مىخواهند خدا و اهل ايمان را فريب دهند، در حالى كه جز خودشان را فريب نمىدهند، ولى [اين حقيقت را] درك نمىكنند.* در دلِ آنان بيمارىِ [سختى از نفاق] است، پس خدا به كيفرِ نفاقشان بر بيماريشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مىگفتند، عذابى دردناك است.
كسانى كه در دلهايشان بيمارى [دورويى] است، مىبينى كه در دوستى با يهود و نصارى شتاب مىورزند و [بر پايه خيال باطلشان كه مبادا اسلام و مسلمانان تكيهگاه استوارى نباشند] مىگويند: مىترسيم آسيب و گزند ناگوارى به ما برسد [به اين سبب بايد براى دوستى به سوى يهود و نصارى بشتابيم]. اميد است خدا از سوى خود پيروزى يا واقعيت ديگرى [به نفع مسلمانان] پيش آرد تا اين بيماردلان بر آنچه در دل هايشان پنهان مىداشتند، پشيمان شوند.
و [ياد كنيد] هنگامى را كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى [شك و ترديد نسبت به حقايق] است، مىگفتند: مؤمنان را دينشان [با اين جمعيت اندك و اسلحه ناچيز براى شركت در ميدان نبرد] فريفت، و [آنان باور نمىكردند كه] هر كس بر خدا توكّل كند [بىترديد پيروز مىشود]؛ زيرا خدا تواناى شكستناپذير و حكيم است.
اما كسانى كه در دلهايشان بيمارى [نفاق] است، پس پليدى بر پليديشان افزود و در حالى كه كافر بودند از دنيا رفتند.
[آزاد گذاشتن شبههاندازى شيطان] براى اين [است] كه خدا آنچه را شيطان مىاندازد براى آنان كه در دلهايشان بيمارى است و براى سنگدلان وسيله آزمايش قرار دهد؛ و قطعاً ستمكاران در دشمنى و ستيزى بسيار دور [نسبت به حق و حقيقت] قرار دارند.
آيا در دلهايشان بيمارى [نفاق] است يا [در دين خدا] شك كردهاند يا مىترسند كه خدا و پيامبرش بر آنان ستم كند؟ [چنين نيست] بلكه اينان خود ستمكارند.
و آن گاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى [ضعف ايمان] بود، مىگفتند: خدا و پيامبرش جز به فريب، ما را وعده [پيروزى] ندادهاند!
بلكه كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، گمان كردند كه خدا كينههايشان را آشكار نخواهد كرد.
با حقّ و حقيقت و با واقعيت روشن و با وحى الهى و نبوت انبياى و امامت امامان و صدق و راستى و عقل مستقيم نبايد به چون و چرا برخاست، چرا كه با اين حقايق كه محصول جهل و تعصّب بى جا و كبر و لجاجت است، درون را مريض و اعضا و جوارح را به معصيت و گناه مىكشاند و آدمى را از فيوضات ربّانيّه و كرامات انسانيّه محروم مىنمايد.
اگر كسى هم دچار خطا و اشتباه و آلوده به معصيت و گناه است، تا مرض مهلك عصيان حاكم بر شؤون ظاهرى و باطنى وى نگشته، چه نيكوست توبه كند و به حضرت حق برگردد و از اصرار و پافشارى بر گناه خوددارى ورزد، تا از خزى دنيا و عذاب آخرت مصون بماند.
پروين اعتصامى گويد:
همى با عقل در چون و چرائى
همى پوينده در راه خطايى
همى كار تو كار ناستوده است
همى كردار بد را مىستايى
گرفتار عقاب آرزويى
اسير پنجه باز هوايى
كمينگاه پلنگ است اين چراگاه
تو همچون برّه غافل در چرايى
سرانجام اژدهاى توست گيتى
تو آخر طعمه اين اژدهايى
ازو بيگانه شو كاين آشنا كش
ندارد هيچ پاس آشنايى
جهان همچون درختست و توبارش
بيفتى چون در آن ديرى بپايى
از اين درياى بى كنه و كرانه
نخواهى يافتن هرگز رهايى
زتيرآموز اكنون راستكارى
كه مانند كمان فردا دوتايى
به ترك حرص گوى و پارسا شو
كه خوش نبود طمع با پارسايى
چه حاصل از سر بى فكرت و راى
چه سود از ديده بى روشنايى
نهنگ ناشتا شد نفس پروين
ببايد كشتنش از ناشتايى
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
اصرار و پافشارى بر گناه صغيره معنا ندارد، وبا طلب مغفرت از حضرت حق كبيرهاى برجا نماند.
حضرت باقر (عليه السلام) در توضيح كلمه﴿وَ لَمْ يُصِرُّوا...﴾ فرمودند: اصرار بر گناه اين است كه كسى گناهى كند و از خداوند آمرزش نخواهد و همچنين در انديشه توبه وبازگشت به حق هم نباشد، اين است اصرار ورزيدن بر گناه.
ابوبصير مىگويد: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
نه، به خدا سوگند كه خدا هيچ طاعتى را با اصرار بر هر گناهى كه باشد قبول نكند.
كسى كه بر گناه صغيرهاى اصرار ورزد، مثل مردى كه هميشه جامه ابريشم بپوشد، يا دائم به طلا زينت كند، يا هر روز چشم به نامحرم دوزد، گناهش كبيره محسوب شود و آثار و عذاب گناه كبيره بر آن مترتب گردد.
شهيد رحمه الله فرموده است:
«عزم بر تكرار گناه هم به منزله اصرار است. و توبه و استغفار، گناه كبيره و صغيره را محو كرده، باقى نگذارد، ولى اعمال صالحه مانند وضو و نماز و روزه گناه صغيره را جبران كند».
پافشارى بر گناه، ريشه گناه خواهى را در سرزمين قلب محكم خواهد كرد، آن چنانكه با توبه؛ قلع و قمع كردن ريشه، كار بسيار سختى خواهد بود. توفيق نداشتن در بسيارى از گناهكاران براى بازگشت به حق و جبران مافات، معلول همين پافشارى بر گناه بوده است. اصرار ورزى بر گناه حتى باعث تكذيب حقايق و انكار واقعيّتهاى مسلّم هستى مىگردد:
آن گاه بدترين سرانجام، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند به سبب اين كه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
وقتى معصيت فراوان شد و عاصى بر گناه و خطا اصرار ورزيد، دل تاريك مىشود و نور حق درقلب به خاموشى مىگرايد، آنگاه نوبت استهزاى به حق و تكذيب آيات خداوند در مىرسد.
قرآن مجيد آمرزش گناه و مغفرت حق را نسبت به معصيت، مشروط به ترك اصرار نموده:
و آنان كه چون كار زشتى مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند، خدا را ياد كنند و براى گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟
و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتكب شدهاند، پا فشارى نمىكنند؛* پاداش آنان آمرزشى است از سوى پروردگارشان، و بهشتهايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، در آن جاودانهاند؛ و پاداش عمل كنندگان، نيكوست.
______________________________
(6)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 10/ 223، ذيل آيه 21 سوره انسان؛ تفسير الثعلبى: 10/ 105.
(11)- بحار الأنوار: 95/ 382، باب 22، ذيل حديث 2؛ إقبال الأعمال: 633.
(12)- عدّة الدّاعى: 37؛ مجموعة ورّام: 2/ 117.
(21)- الكافى: 2/ 288، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 15/ 338، باب 48، حديث 20681.
(23)- الكافى: 2/ 288، حديث 2؛ مجموعة ورّام: 1/ 18.
(24)- الكافى: 2/ 288، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 337، باب 48، حديث 20679.