خاطره ای بسیار زیبا از سخنرانی استاد در زندان*
من یک شب زندان اوین دعوت داشتم که دعای کمیل برای زندانی های بعد از پیروزی انقلاب بخوانم. رئیس زندان به من گفت: یکی از کسانی که امشب پای کمیل تو بود، احسان طبری بود. او پیغمبر کمونیست های ایران است! می خواهی او را ببینی؟ گفتم: من اسمش را شنیدم و بدم نمی آید ببینم. به مأمور زندان گفت: برو دَمِ سلول و احسان طبری را بردار بیاور! متخصص شش زبان دنیا بود.
شبی هم که با من ملاقات کرد، هشتاد سالش بود. گفت: در کمیل حال کردم. به او گفتم: یک سؤالِ من را جواب می دهی؟ من می خواهم روی منبرها برای مردم بگویم. گفت: بله جواب می دهم. گفتم: احسان، پنهان کاری نمی کنی؟ گفت: نه، چون دیگر آخر عمرم است، چه چیزی را پنهان کاری کنم؟ گفتم: چندسال در این مملکت تبلیغ کمونیستی کردی؟ گفت: پنجاه سال. گفتم: چقدر کمونیست شدند؟ گفت: تعدادشان را نمی دانم، اما در تمام استان های کشور با کتاب های من و تبلیغات من کمونیست ساخته شد. خدایا چقدر عجیب بود!
گفتم: این پنجاه سالی که غرق در کتب کمونیستی بودی، درس دادی، تبلیغ کردی، نوشتی، علم کمونیستی از چه نوع علمی است؟ گفت کل مکتب کمونیستی پوچ است، هیچی ندارد!