در خانه، در بستر افتاده بود، دیگر نمی توانست نشست و برخاست بکند، خودش در گریه ای که می کرد و با پیغمبر حرف می زد می گفت: بابا! نیرویم تمام شده است، أبَتا «رُفِعَتْ قُوَّتِی». از اول تا آخر نمازش را که نشسته می خواند، باید مواظبش بودند نیفتد. أبَتا «رُفِعَتْ قُوَّتِی»؛ نیروی من تمام شده. أبَتا بی تقصیر بی جرم، بی علت، بی سبب، «شَمَتَ بِي عَدُوِّي» بلند شو ببین چه زخم زبان هایی به ما می زنند، چه سرزنش هایی به ما دارند، «وَ خَانَنِی جِلْدِی». أبَتاه؛ بابا «وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی»، بلند شو ببین غصه دارد من را می کشد.