الهی ، قامت هم چون سروم از بار گناه خمید ، مرغ پاکی از قفس وجودم پرید ، بی برگ و بارم همچون روز خزان درخت بید ، اما نمی توان از تو نمود قطع امید . تا حجابهای از برابر دیدۀ قلب کنار نرود ، تا قدم جان به راه عشق و محبت تو نرود ، تا دست گدایی به درگاه تو دراز نگردد ، و عقل جز به تو نیندیشد ، و گوش جز صدای تو نشنود ، و وجودم خرج غیر تو نشود ، در رحمت به رویم باز نگردد . خواهنده شرمنده از درگاهت به نومیدی نرود ، سائل از درخانه ات دست خالی باز نگردد ، کاهل از حیات خود طرفی نبندد ، عبد غیر محبت و عشق تو را نسزد ،حمد و سپاس ، شکر و مدح تو را باشد ، کو آن عقلی که حق توبشناسد ، کو زبانی کز عهدۀ شکرت بدر آید ، این کاری است که ازعهدۀ کسی نیاید .
برگرفته از کتاب مونس جان