خدايا! فرمانروايي ات بس بزرگ و مقامت والا و تدبيرت پنهان، و فرمانت آشكار، و قهرت چيره، و قدرتت نافذ، و گريز از حكومتت ممكن نيست
اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ وَ عَلاَ مَكَانُكَ وَ خَفِيَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ أَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لاَ يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِكَ
برای خواندن متن کامل دعا - اینجا - کلیک کنید.
شرح
اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ
خدايا، بزرگ است پادشاهى و سلطنتت
عظمت پادشاهى
سلطان به دو معنى آمده است:
1- غلبه و تسلط 2- حجت و برهان
در مجمع البحرين «سلطان» در آيه شريفه:
(( «وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ)) «1» .
مرا بر شما هيچ غلبه و تسلّطى نبود.
به معنى حجت و برهان معنى شده است «2» .
اما در اين جمله
«اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ»
به قرينه كلمه «عظم» و با توجه به سياق جملات كه معنى بلندى شأن و مرتبه و ظهور امر و استيلاء و غلبه و قدرت و عدم امكان فرار از حكومت حضرتش را بيان مىفرمايد بهتر است «سلطان» را به معنى غلبه و تسلط و فرمانروايى و پادشاهى معنى نمود.
پادشاهى و سلطنت خدا، ذاتى و حقيقى است و ديگر سلطنتها اعتبارى و از دسترفتنى؛ پادشاهى و سلطنت حضرت او دائمى و هميشگى و بىنهايت و غير محدود است و ديگر سلطنتها از نظر زمان اندك و بسيار محدود است.
پادشاهى و سلطنت او نسبت به غيب و شهود و ظاهر و باطن هستى، فراگير و محيط است و در حقيقت جز سلطنت او سلطنتى نيست و غير او فقير و محتاج و نيازمند به اويند، و از خود سرمايه و چيزى ندارند.
وَ عَلا مَكانُكَ
و شأن و منزلت تو بلند است
بلندى مرتبه
علو و بلندى مكان هر جا به خدا نسبت داده شود، مراد بلندى مكان ظاهرى و مادى نيست، بلكه به معنى بلندى مرتبه و جايگاه است؛ چرا كه خداوند جسم نيست كه نياز به مكان داشته باشد. و اگر در قرآن كريم براى خداوند «عرش»«3» تعريف شده است، مراد تخت حكومت ظاهرى نيست كه خداوند بر آن تكيه داده باشد بلكه (( «اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ)) كنايه از تسلط پروردگار و احاطه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.
«عرش» زمانى كه براى غير خدا استعمال مىشود به معناى تخت بلند و يا معانى ديگر استعمال مىشود، اما زمانى كه به حضرت بارى تعالى نسبت داده مىشود منظور جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مىشود.
و يا اگر براى خدا «كرسى» در نظر گرفته شده است- كه از جهت معنى ظاهرى تختهاى پايه كوتاه است- نبايد معناى عادى آن را براى وجود مقدس بارى تعالى استعمال نمود.
«عرش» اگر در مقابل «كرسى» قرار گيرد و به خداوند نسبت داده شود به معناى جهان مافوق ماده است و «كرسى» به معناى جهان ماده خواهد بود.
(( «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ)) «4» .
تخت [حكومت، قدرت و سلطنت] ش آسمانها و زمين را فرا گرفته.
وجود مقدّسى كه خود را در قرآن مجيد به حقيقت (( «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ)) «5» ستوده و از هر عيب و نقصى منزّه است و همه صفات كمال و جمال و جلال را داراست و صفاتش عين ذات و ذاتش عين صفات است و اسماى حسنى و صفات عُليا ويژه اوست و قيام همه موجودات غيبى و شهودى از پرتو قيّوميّت اوست و كاينات، زيرنشين علم و اراده و قدرت و رحمت اوست، و اوصافش را حدى نيست و قوّتش فوق قوّتها و قدرتش فوق قدرتها و عظمتش فوق عظمتها و سطوتش چيره بر سطوتهاست، البته شأن و منزلتش بلند، و مرتبه و مكانش از هر چيزى برتر است.
وَخَفِىَ مَكْرُكَ
و پنهان است مكر تو
مكر پنهان
«مكر» در غير خدا، به معناى حيله و تزوير است كه براى فريب دادن ديگرى بكار مىرود، و اطلاق مكر به اين معنى بر حضرت حق روا نيست؛ زيرا مكر به اين معنى از صفات انسان جاهل و عاجز است و جهل و عجز در ساحت مقدس او راه ندارد.
وجود مبارك او علم، قدرت، رحمت، جود و كرم بىنهايت است، و نياز موجودات، در همه امور به او، و بىنيازى او در همه امور از موجودات، حقيقتى ثابت و واقعيتى مسلم و حتمى است.
در لغت عرب هر نوع چارهانديشى را «مكر» مىگويند كه گاهى خوب و گاهى زيانآور است. «راغب» در المفردات مىگويد:
((المكر صرف الغير عما يقصد)) .
مكر اين است كه كسى را از منظورش باز دارند (اعم از اين كه منظورش خوب باشد يا بد).
لذا در قرآن كريم گاهى مكر با كلمه «خير» «6» و گاهى با «سيئ» «7» آمده است كه خوبى يا بدى نوع چارهجويى از دو كلمه «خير» يا «سيّئ» و يا از سياق كلام و مقام كه مكر به او انتساب داده شده فهميده مىشود.
در روايتى، شخصى از حضرت امام رضا عليه السلام از معنى آياتى چون:
(( «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ)) «8» و (( «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ)) «9» و (( «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ)) «10» و (( «يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ)) «11» سؤال مىكند كه معنى سخره، استهزاء، مكر و نيرنگ خداوند چيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند:
إنّ اللَّه تعالى لا يَسخَرُ ولا يستهزِئُ ولا يَمْكُرُ ولا يُخادِعُ ولكنّه تعالى يُجازيهِم جَزاءَ السُخريَّةِ وجزاءَ الاستهزاءِ وجزاء المَكِرِ الخَديعَة، تعالىَ اللَّهُ عَمّا يَقولُ الظالمون علوّاً كبيراً «12» .
خداوند نه مسخره مىكند و نه استهزاء و نه نيرنگ و فريب به كار مىبرد بلكه مطابق عمل مسخره و استهزاء و نيرنگ و فريب آنان به آنها جزاء مىدهد خداوند بسيار بسيار برتر از آن چيزهايى است كه ظالمين مىگويند و مىپندارند.
مجازات و عذاب مكّاران
يكى از شيوههاى چارهانديشى و مكر خداوند، مجازات و عذاب مكّاران و نيرنگ بازان و كافران است كه هر كه را مستحق مجازات بداند، بدون اين كه راه گريز و چارهاى داشته باشد به عذاب دچار مىكند.
مجازات و عذاب و انتقام خدا نسبت به آنان كه مغرورانه و مستانه و در حال غفلت و بىخبرى غرق در معصيت و گناه و رفاه و لذّتاند، به صورتهاى مختلف و به شكلهاى گوناگون است. مرحلهاى از آن به صورت استدراج و استمهال است؛ به اين معنا كه هر اندازه جاهل بىخبر و مغرور خيرهسر معصيت مىكند و به گناهش مىافزايد، خدا هم نعمت را به او مىافزايد تا جايى كه بر اثر كثرت نعمت، غفلت بيشترى به او دست مىدهد و توبه و استغفار را فراموش مىكند، ناگهان و بدون اين كه گناهكار توجّه داشته باشد و از رسيدن عذاب و انتقام باخبر شود، مجازات و عذاب به سويش مىآيد و گريبانش را مىگيرد، و او را در حال بىخبرى دچار انتقام حق مىكند و در حقيقت، وى را به بلاى مكر خفىّ گرفتار مىكند.
از حضرت صادق عليه السلام روايت است:
إِذَا أَرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأذْنَبَ ذَنْباً أتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَيُذَكِّرُهُ الإسْتِغفَارَ، وَإِذَا أرادَ بِعَبْدٍ شَراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الاستِغْفارَ وَتَمَادَى بِها وَهُوَ قولُه (( «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمونَ)) «13» (()) «14» .
به راستى هنگامى كه خدا خير و خوبى را درباره عبد اراده كند، چنين پيش مىآيد كه عبد، گناهى را مرتكب مىگردد، خدا او را گرفتار رنج و نقمت مىكند و بدين سبب او را متذكّر استغفار مىنمايد، و هرگاه شرى را درباره بندهاى اراده كند، پس عبد مرتكب گناه مىشود و خدا نعمتى به او عطا مىكند، پس به سبب سرگرمى به آن نعمت، استغفار را از يادش مىبرد و گناه به وسيله آن نعمت امتداد پيدا مىكند، و اين است قول حق: به تدريج از جايى كه نمىدانند آنان را به عذاب و انتقام و كيفر و مجازات گرفتار مىكنيم!
وَظَهَرَ أمْرُكَ
و فرمانت آشكار است
فرمان آشكار
مراد از كلمه «أمر» فرمودن است و مقابل آن كلمه «نهى» است.
امر تكوينى
فرمان حق در يك مرحله، فرمان تكوينى است كه با آن فرمان، همه موجودات در عرصهگاه هستى جلوه كردند و بر كرسى ظهور نشستند.
(( «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ)) «15» .
شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند، فقط به آن مىگويد: باش، پس بىدرنگ موجود مىشود.
اين جمله از اراده تكوينى خداوند و حاكميت مطلق او در امر خلقت سخن مىگويد كه هنگامى كه امر و فرمان به وجود آمدن چيزى را صادر كند، فقط با گفتن «كن» بىدرنگ انجام مىشود.
توجه به اين مطلب ضرورى است كه منظور از جمله «كن فيكون» اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى صادر مىكند، بلكه منظور اين است كه اراده او به وجود چيزى تعلق مىگيرد و بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مىيابد.
و همچنين آن زمان كه حضرت حق اراده فرمايد كه مجرمان و كافران را به وسيله صاعقهها و صيحههاى آسمانى و زمين لرزهها و طوفانها و تندبادها، مجازات فرمايد، با يك فرمان تمام آن عذابها حاصل خواهد شد و مجرمان به جزاى اعمال خود خواهد رسيد.
خداوند پيرامون عذاب قوم نوح مىفرمايد:
(( «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ)) «16» .
[رويارويىِ نوح و قومش همچنان ادامه داشت] تا هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد و تنور فوران كرد، گفتيم: از هر [نوع حيوانى] يك زوج دوتايى [يك نر و يك ماده] و نيز خاندانت و آنان را كه ايمان آوردهاند، در كشتى سوار كن مگر كسى كه پيشتر فرمان غرق شدن را بر ضد او لازم كردهايم. و جز اندكى همراه او ايمان نياوردند.
و يا در باره عذاب قوم لوط مىفرمايد:
(( «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ)) «17» .
پس هنگامى كه عذاب ما فرا رسيد، بالاترين آن [سرزمين آلوده] را فروترينش نموديم و بر آن سنگهايى از نوع سنگِ گلِ لايه لايه فرو ريختيم.
و زمانى كه خداوند اراده فرمايد كه چتر رحمت خود را بر سر پيامبران و مؤمنان و بندگان صالحش بگستراند و آنان را از شدائد و سختىها و مصيبتها نجات دهد، گرچه امر به عذاب اقوام آنان شده باشد و فرمان حضرت حق بر نابودى مستكبران و طاغيان صادر شده باشد، اما رسولان با عظمت حضرت حق و انسانهاى با كرامتى كه از اوامر پيامبران خود روى برنتافته و مطيع و فرمانبردار آنان بودهاند نجات خواهند يافت.
خداوند پيرامون نجات حضرت هود عليه السلام و حضرت صالح عليه السلام و حضرت شعيب عليه السلام و پيروانشان مىفرمايد:
(( «وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ)) «18» .
و هنگامى كه فرمان ما [بر عذاب آنان] فرا رسيد، هود و آنان را كه با او ايمان آورده بودند با رحمتى از سوى خود نجات داديم و آنان را از عذابى سخت رهايى بخشيديم.
(( «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ)) «19» .
پس هنگامى كه فرمان ما [بر عذاب آنان] فرا رسيد، صالح و آنان را كه همراه او ايمان آورده بودند با رحمتى از سوى خود نجات داديم، و از خوارى و رسوايى آن روز [رهايى بخشيديم]. مسلماً فقط پروردگارت نيرومند و تواناى شكستناپذير است.
(( «وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ)) «20» .
و هنگامى كه عذاب ما رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، با رحمتى از سوى خود نجات داديم، و كسانى را كه [به آيات ما] ستم كردند، فرياد مرگبار فرا گرفت، پس در خانههايشان به رو در افتاده جسمى بىجان شدند.
امر تشريعى
و فرمان ديگرش فرمان تشريعى است كه از بركت آن، قرآن مجيد از افق قلب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آشكار شد و جلوهاى از اين فرمان، احكام و مقرّرات و فرمانها و حلال و حرام اوست كه به وسيله كتابهاى ديگر آسمانى و نبوت انبيا و امامت امامان به تمام بشر ابلاغ شد.
وَغَلَبَ قَهْرُكَ، وَجَرَتْ قُدْرَتُكَ
و استيلاى تو بر هر چيزى غالب، و قدرتت در هر چيزى نافذ و جارى است
غلبه و قدرت
توضيح و تفسير قهر و قدرت تا جايى كه لازم بود در ابتداى كتاب نگاشته شده كه در اين بخش اشارهاى گذرا به اين موضوع مىشود.
آشكار بودن غلبه قهر «21» و جريان و نفوذ قدرت حضرت حق در همه چيز و همه كس به گونهاى است كه حتى سوزندگى آتش و برندگى شمشير به اذن فرمان خداوند است، حتى پيرامون ساحران، خداوند مىفرمايد:
(( «وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ)) «22» .
در حالى كه آنان به وسيله آن سحر جز به اذن خدا قدرت آسيب رساندن به كسى را نداشتند.
چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرينش دخالت كند و خداوند را در قلمرو حكومتش محدود نمايد، بلكه اينها خواص آثارى است كه خداوند متعال در موجودات مختلف قرار داده كه بعضى از آن استفاده مفيد و برخى ديگر سوء استفاده مىنمايند.
اين جاست كه با تمام وجود بايد روى به سوى او آورد و قدرت او را مافوق تمام قدرتهاى عالم دانست و سر تعظيم به درگاه او فرو آورد و پيشانى خضوع و بندگى در پيشگاهش به خاك ساييد چرا كه:
(( «وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ* وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ)) «23» .
و اگر خدا تو را آسيب و گزندى رساند، كسى جز او برطرف كننده آن نيست، و اگر تو را خيرى رساند [حفظ و دوامش فقط به دست اوست]؛ پس او بر هر كارى تواناست.* اوست كه بر بندگانش چيره و غالب است، و او حكيم و آگاه است.
كسانى كه سر از عبوديت و بندگىاش برمىتابند و سر تعظيم در مقابل غير او فرو مىآورند، تصور مىكنند كه غير او سرچشمه خيرات و برطرفكننده مصائب و مشكلاتاند، اما با توجه به اين آيه بايد انسان در تمام مراحل و لحظات زندگى توجه داشته باشد كه اراده و قدرت خداوند مافوق همه قدرتها و حكومتها است، اگر نعمتى را از كسى سلب كند و يا به فردى عطاء نمايد، هيچ منبع قدرتى در جهان نيست كه بتواند آن را دگرگون سازد.
(( «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ)) «24» .
شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند، فقط به آن مىگويد: باش، پس بىدرنگ موجود مىشود.
در توضيح «غلب قهرك» بايد به اين مطلب اشاره نمود كه:
«قاهر» از اسمايى است كه هم بر خداى متعال اطلاق مىشود و هم بر سلسله اسباب صادق است، الا اين كه بين قهر او و قهر اسباب فرق است؛ زيرا اگر غير او بعضى بر بعضى ديگر قهر و غلبه پيدا كنند در عين حال قاهر و مقهور از جهت مرتبه وجودى و درجه هستى با هم برابرند.
مثلًا اگر آتش بر هيزم قهر و غلبه پيدا مىكند و آن را مشتعل مىسازد، خودش با آن هيزم هر دو موجودى طبيعى هستند، الا اين كه اقتضاى طبع يكى مخالف طبع ديگرى است و اقتضاى طبع آتش در تحميل اثر خود بر هيزم قوىتر است.
لكن قهر خداى متعال مانند قهر آتش بر هيزم نيست، بلكه او به خاطر تفوق و احاطه مطلق قاهر است نه به قوىتر بودن در اقتضاى طبيعى، به اين معنى كه اگر ما آتش زدن و شعلهور ساختن چيزى از قبيل هيزم و امثال آن را به خداى سبحان نسبت دهيم، معناى اين نسبت ما اين است كه خداى سبحان، هم به وجود مخصوص و محدودى كه با آن وجود، هيزم را ايجاد كرده، و هم به خواص و كيفياتى كه به آن داده و آن را با دست قدرت خود مجهز به آن خواص نموده، و هم به ايجاد آتشى كه آن را طعمه خود سازد و آن آتش نيز ذات و آثارش ملك اوست و هم به اين كه نيروى مقاومت در برابر آتش را از آن سلب نموده بر آن قاهر است.
در نتيجه اگر گفته مىشود خداوند بر بندگان قاهر است، قهر او نظير قهر بعضى از بندگان بر بعضى ديگر كه همه در عرض يك ديگرند نيست. قهر در قرآن به عنوان اسمى از اسماى خداوند آمده است (( «وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ)) در حالى كه اگر قهر او مانند قهر بندگان بود بايد به عنوان وصف ذكر مىفرمود «25» .
در اين جا مفهوم كلام حضرت اميرالمؤمنين در پيشگاه حضرت حق بهتر معلوم مىگردد كه
«وغلب قهرك»
قهر تو بر تمام قهرها غالب است، چيزى مافوق قهر تو نيست.
از مهمترين مسائلى كه تمام قدرتهاى مادى از انجام آن عاجزند و بزرگترين قدرتهاى عالم توان انجام آن را ندارند، آفرينش جهان و سرآمد موجودات يعنى انسان و نيز بازگردان موجودات پس از مرگ در عالم آخرت است.
بشر امروزى با تمام پيشرفتهاى خود در علوم مختلف از رازگشايى كوچكترين ذرات عالم تا دسترسى و فتح كرات و سيارات، نه تنها قدرت بر آفرينش موجودات خصوصاً انسان بدون تكيه بر قدرت خداوند را ندارد، بلكه هميشه اين سؤال براى او وجود داشته كه چگونه ممكن است انسانى كه از بين رفته و حتى تمام اجزاى بدن او تجزيه شده و يا خوراك انواع موجودات شده است دوباره زنده شود «26» .
اما خداوند متعال نه تنها قادر به آفرينش است بلكه زنده كردن مردگان و آفرينش موجودات را در سراى آخرت آسانتر از خلقت ابتدايى موجودات مىداند:
(( «وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)) «27» .
و اوست كه مخلوقات را مىآفريند سپس آنان را [پس از مرگشان] باز مىگرداند؛ و اين [كار] براى او آسانتر است. و برترين وصفها در آسمانها و زمين ويژه اوست؛ و او تواناى شكستناپذير و حكيم است.
و دليل آسانتر بودن اعاده و بازگشت موجودات از آغاز آفرينش خلقت اين است كه در آغاز چيزى نبود و خدا آن را ابداع كرد، ولى در اعاده لااقل مواد اصلى موجود است، قسمتى در لابلاى خاكهاى زمين و بخشى در فضا پراكنده مىباشد، تنها مسأله، نظام دادن و صورتبندى آن است.
و يا در آيه ديگر امر قيامت را به چشم به هم زدن و يا از آن هم نزديكتر، تشبيه نموده است «28» .
البته توجه به اين نكته نيز لازم است كه استفاده از تعبير آسان بودن، براى تبين مسأله و حل آن از طريق فكر ناقص بشرى است و الا براى وجودى كه بىنهايت است سخت و آسان هيچ تفاوتى ندارد. براى قدرتهاى محدود، بعضى از اعمال سخت و بعضى آسان است ولى براى قدرت لايتناهى حضرت حق، تفاوتى بين سخت و آسان نيست.
قدرت قادر متعال در ذره ذره عالم هستى نافذ و جارى است و در جهان هستى هيچ چيز از سيطره قدرت حضرت حق خارج نيست. دلايل مختلفى بر قدرت خداوند در قرآن كريم ذكر شده است «29»
كه ذكر آن باعث طولانى شدن بحث مىشود، و نمونههاى متنوعى از نشانههاى قدرت خداوند نيز در آيات قرآنى ذكر شده است از آن جمله:
1- قدرت بر احياى مردگان- كه به آن اشارهاى شد- (( «وَللَّهَ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)) «30» .
غيب آسمانها و زمين ويژه خداست، و كار برپا كردن قيامت براى او جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر از آن نيست، يقيناً خدا بر هر كارى تواناست.
2- قدرت خداوند بر ايجاد عوالم هستى (( «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)) «31» .
به يقين پروردگار شما خداست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت [فرمانروايى و تدبير امور آفرينش] چيره و مسلط شد، شب را در حالى كه همواره با شتابْ روز را مىجويد بر روز مىپوشاند، و خورشيد و ماه و ستارگان را كه مُسخّر فرمان اويند [پديد آورد]؛ آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات] مخصوص اوست؛ هميشه سودمند و با بركت است، پروردگار عالميان.
4- قدرت خداوند بر خلقت آسمان و زمين (( «أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ)) «32» .
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است، قدرت ندارد كه [پس از مرگشان] همانند آنان را بيافريند؟ چرا قدرت دارد؛ زيرا اوست كه آفريننده بسيار داناست.
5- قدرت خداوند بر حفظ نظام آسمان و زمين (( «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ)) «33» .
و خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند، در حالى كه زمين در روز قيامت يكسره در قبضه قدرت اوست، و آسمانها هم درهم پيچيده به دست اوست؛ منزّه و برتر است از آنچه با او شريك مىگيرند.
و آيات بسيارى كه نشانهاى روشن بر قدرت و عظمت اوست.
وَلَا يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِكَ
و گريختن از حكومتت و فرار از حيطه فرمانرواييت براى هيچ موجودى ممكن نيست
عدم امكان گريز از حكومت حق
با توجه به توضيحاتى كه در سطرهاى پيشين گذشت و توجه به مافوق بودن قدرت و غلبه و قاهريت خداوند بر تمام قدرتها، مفهوم عدم امكان گريز از حكومت حق به خوبى مشخص مىشود.
ذات مقدّس حق از هر جهت و از هر سو به جميع اشيا و به همه موجودات و به هر چيز محيط است و چيزى از سلطه احاطه او خارج نيست.
همه موجودات به اراده او به وجود آمدهاند، پس او پيش از همه آنهاست.
و در سايه قدرت و رحمت او و با كمك لطف و نعمتش ادامه حيات مىدهند، بنا بر اين او با همه آنهاست. و عاقبت همه به سوى او باز مىگردند، در نتيجه او بعد از همه آنهاست. پس چه راه گريزى براى چه موجودى وجود دارد تا بتواند از حكومت او بگريزد؟!
در روايتى بسيار مهم آمده است كه مردى به محضر حضرت امام حسين عليه السلام آمده، گفت: من مردى گناهكارم و بر معصيت طاقت و صبر ندارم، پس مرا موعظه كن. امام عليه السلام فرمود: پنج چيز انجام بده و هر گناهى خواستى مرتكب شو:
((اوّل:)) رزق و روزى خدا را نخور و هر گناهى خواستى انجام ده.
((دوّم:)) از ولايت و سرپرستى و حكومت خدا بيرون رو و هر گناهى خواستى انجام ده.
((سوّم:)) جايى را بطلب كه خدا تو را نبيند و هر گناهى خواستى انجام ده.
((چهارم:)) هنگامى كه فرشته مرگ آمد تا قبض روحت كند او را از خود بران و هر گناهى كه خواستى انجام ده.
((پنجم:)) زمانى كه مالك دوزخ مىخواهد تو را به دوزخ دراندازد، تو وارد دوزخ مشو و هر گناهى خواستى انجام ده «34» .
معمولًا «فرار» در جايى استفاده مىشود كه انسان از يك سو با موجود يا حادثه وحشتناكى روبرو شده و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطهاى سراغ دارد لذا با سرعت از محل حادثه دور مىشود و به نقطه امن و امان روى مىآورد.
فرار از حكومت حق امكانپذير نخواهد بود؛ چرا كه:
((اولًا:)) تمام عالم هستى تحت سيطره و حكومت حاكم مطلق و خالق هستى است؛ پس محل ديگرى براى گريز يافت نمىشود.
((ثانياً:)) با درك حقيقت توحيد و شناخت اسماء و صفات حضرت حق به معرفت پيدا كردن به وجود مقدس بارى تعالى به اين نكته خواهيم رسيد كه در حكومت حضرت حق هيچ چيزى از جانب خداوند انسان را تهديد نمىكند. خداوند متعال سفره رحمت خود را گسترده و دوست و دشمن از رحمت او برخوردارند. چه خطرى از جانب خداوند انسان را تهديد مىنمايد كه به دنبال مأمن و پناهگاهى بگردد و به سوى آن فرار كند.
خطرها و تهديدها از جانب خود انسان و اعمال اوست و عذابهاى الهى نتيجه عمل انسان است.
عذاب انكاركنندگان و كافران و معاندان در دوزخى كه خود به وجود آوردهاند و نتيجه اعمال آنان است، باعث برپايى جهنم و انواع عذابهاست. و در غير اين صورت خداوند جهنم را سرد و سلامت مىنمود و هيچ كس را در آن جاى نمىداد.
حضرت اميرالمؤمنين در همين دعاى شريف به اين نكته اشاره فرمود كه شرح آن خواهد آمد «35» .
علاوه بر اين كه تنها پناهگاه امن و امان براى انسان وجود مبارك حضرت حق است كه از شر ستم و ستمكاران و شيطان و هواى نفس بايد به او پناه برد و به سمت او فرار نمود:
(( «فَفِرُّوْا إِلَى اللَّهَ إِنِّي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ)) «36» .
پس به سوى خدا بگريزيد [كه] بىترديد من از سوى او بيم دهندهاى روشنگرم.
آرى، اگر انسان قصد فرار دارد، چه بهتر كه از جهالت و نادانى به سوى دانش و معرفت، و از سوى خبر و شنيده به جانب عيان و مشاهده، و در نهايت از خلق به سوى حق فرار كند كه در اين فرار، منافع دنيايى و آخرتى و رضوان الهى و سعادت ابدى نصيب انسان مىشود و در حقيقت، اين فرار، گريختن از هواى نفس به سوى عقل و قلب و از دنيا به آخرت و از دوزخ به بهشت و نهايتاً فرار از شيطان به سوى خداست.
عاشقان را گر همه ملك جهان آيد به دست
ديده بر بندند از آن تا دلستان آيد به دست
پشت پا بر عالم هستى زنند از اشتياق
تا مگر دامان يار مهربان آيد به دست
دشت هجران را نمايند آبيارى ز اشك چشم
تا كه محصول وصال از بذر جان آيد به دست
گر كنار جوى چشم خود نشينى در بهار
عاقبت ديدار آن سرو روان آيد به دست
خدايا، براى گناهانم آمرزندهاى، و براى اعمال زشتم پوشندهاى، و براى تبديل اعمال بدم به خوب جز تو كسى را نمىيابم. هيچ معبودى جز تو نيست، تو را از هر عيب و نقصى تنزيه مىكنم و تو را با همه وجود، سپاس و ستايش مىگويم، بر خود ستم ورزيدم، و به سبب جهل و نادانيم جرأت و جسارت نمودم، و (ستم و جرأتم از روى انكار حقايق و دشمنى با تو نبوده، بلكه) به آنچه در زمان گذشته به من احسان نمودى تكيه كردم و آرامش يافتم (و مغرورم ساخت كه اگر هم اكنون بر خود ستم ورزم و با مخالفتم بر تو جرأت و جسارت آرم، احسان و لطفت را از من دريغ نخواهى كرد).
______________________________
(5). هيچ چيزى مانند او نيست. شورى (42): 11.
(6). «وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» . آل عمران (3): 54.
(7). «وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ» . فاطر (35): 43.
(8). خدا را مسخره كرده. توبه (9): 79.
(9). خداوند آنها را استهزاء مىكند. بقره (2): 15.
(10). آنها فريبكارى و مكر به كار بستند خدا نيز مكر و فريب به كار مىبرد. آل عمران (3): 54.
(11). مىخواهند در مورد خدا خدعه و نيرنگ بكار برند ولى خدا به آنها خدعه مىزند. نساء (4): 142.
(12). عيون أخبار الرضا عليه السلام: 4/ 121 حديث 19.
(14). الكافى: 2/ 452، باب الاستدراج، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 16/ 68، باب 85، حديث 21000.
(25). برگرفته از الميزان: 7/ 48.
(26). «كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى» . بقره (2): 260.
(30). نحل (16): 77. همچنين اين آيات بر قدرت خداوند بر احياى مردگان دلالت دارند:
منبع : پایگاه عرفان