منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد سه نوشته: استاد حسین انصاریان
اين حضور قلبى كه بايد در همه عبادات با انسان باشد و شايد در مسائل عبادى به چيزى اندازه آن سفارش نشده باشد، بستگى به وضع نيّت و كيفيت قصد و تصميم انسان دارد.
از ما نخواسته اند كه فقط بدن را در عبادت حاضر كنيم، حضور بدن تنها چه ارزشى دارد؟ اگر بدن تنها حاضر باشد، ولى جان و قلب حاضر نباشند، عين نفاق است.
مثل اين كه كسى در برابر بزرگى حاضر شود و از او تعريف و ستايش كند، ولى قلبش حاضر به تعريف و ستايش نباشد با زبان، آن بزرگ را مدح كند، ولى با دل و قلب هيچ توجهى به آن بزرگ نداشته باشد!!
حال بنگريد كه انسان در برابر مولايى كه عالم به كل شى ء، و عليم به ذات صدور است، بايستد و از او مدح و تمجيد و ستايش كند، ولى دلش جاى ديگر باشد، آيا حضور بدن و غيبت قلب پسنديده مولاست؟!!
اصل حضور قلب و جان در پيشگاه با عظمت محبوبست و اگر قلب در حضور نباشد بدون شك بدن هم در حضور نيست، بلكه حضور بدن قلّابى و بى ثمر است!!
براى حضور قلب در پيشگاه دوست نه فقط در عبادات بلكه در همه لحظات زندگى بايد به تصحيح نيّت اقدام كرد؛ چون نيّت به معناى واقعى حاصل شود، مسئله حضور تمام موجوديت در برابر يار تحقق پيدا مى كند، آن وقت است كه انسان به بهترين وجه عبادت را به جاى آورده و در غير عبادت هم در عين عبادت است.
اگر به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاريم، با چشم دل به ديدار جمال يار نايل شده و به چشيدن شربت حيات بخش عشق موفق خواهيم شد و اين عشق برخاسته از معرفت است كه در عبادت و غيرعبادت ما را با تمام وجود در محضر دوست حاضر نگاه مى دارد و ما را از گناه خطرناك غيبت- كه سرآمد همه گناهانست- حفظ مى كند، راستى عشق برخاسته از معرفت عجب معجزه عجيبى دارد!!
الهى آن پير روشن دل مى گويد:
مرحبا بر صفاى عالم عشق |
آفرين بر روان آدم عشق |
|
بارك اللّه به دفتر توحيد |
كه بود نقش سرّ خاتم عشق |
|
سرّ جام جهان نماى شهود |
كس نگيرد به دست جز جم عشق |
|
روح قدسى اگر شود، نشود |
جلوه گر جز به قلب مريم عشق |
|
نه بهر ديو و دد ز حق بخشد |
رتبه آدم مكرّم عشق |
|
هركه مجروح دل شود ز فراق |
رسد از لطف حق به مرهم عشق «1» |
|
حضرت امام خمينى رحمه الله در زمينه حضور قلب مى گويد:
عبادت و مناسك و اذكار و اوراد، وقتى نتيجه كامل دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبوديّت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد.
و نيز از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود و نفس بر طبيعت چيره شود و قواى طبيعت مسخّر تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد، به طورى كه قوا چون ملائكة اللّه نسبت به حق تعالى شوند كه عصيان آن نكنند و لمحه اى تخلف نورزند و به آنچه فرمان براى آن ها صادر مى شود، عمل كنند.
و اكنون گوييم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهم آن كه همه مقدمه آن است، اين معنى است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللّه و متحرك به تحريك اللّه شود و قواى ملكوتيه و ملكيه نفس از جنود اللّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة اللّه را پيدا كنند و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادت و نيّت در اراده حق است و كم كم نتايج بزرگ از اين مرحله پيدا شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس ارتياض به عبادت اللّه پيدا كند و جنود
______________________________
(1)- الهى قمشه اى.
ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنيه در آن بروز كند و نتيجه اين تسليمِ اراده حق، در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد و چنانچه خود ذات مقدس هرچه را بخواهد ايجاد كند، به مجرّد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد!!
چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم صلى الله عليه و آله راجع به اهل بهشت كه:
ملكى مى آيد پيش آن ها، پس از آن كه اذن ورود مى طلبد وارد مى شود و نامه اى از جناب دوست به آن ها مى دهد، پس از آن كه سلام مولا را به آن ها رساند و در آن نامه است:
مِنَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذى لا يَمُوتُ إِلَى الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذى لا يَمُوتُ أَمَّا بَعدُ فَإنّى أَقُولُ لِلشَّيئِ كُنْ فَيَكُونُ وَقَدْ جَعَلْتُكَ تَقُولُ لِلشَّئِ كُنْ فَيَكُونُ فَقَالَ صلى الله عليه و آله فَلا يَقُولُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لِلشَّيْئِ كُنْ إلّاوَيَكُونُ «1».
از حىّ و قيّوم كه مرگ ندارد، به حىّ و قيّومى كه نمى ميرد، پس من هرچه را بگويم بشود، مى شود و اكنون تو را بدين گونه قرار دادم كه به هر چيزى بگويى بشود بشود. حضرت فرمود: احدى از اهل بهشت به چيزى نمى گويد باش مگر اين كه تحقق پيدا مى كند.
و اين سلطنت الهيه اى است كه به بنده مى دهند، چرا؟ چون بنده ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او نموده و هيچ كدام از اين نتايج مذكوره حاصل نشود مگر با حضور قلب كامل و اگر قلب در وقت
______________________________
(1)- الحكمة المتعالية فى الاسفار الفعلية الاربعة: 9/ 140؛ الفتوحات المكية: 3/ 295.
عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است.
و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثير نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود، چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آن ها بروز نكند و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده اللّه نگردد و مملكت وجود انسان در تحت كبرياى حق منقهر نشود!!
از اين جهت است كه مى بينيد، در ما پس از چهل پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى شود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه و وساوس شيطانيه افزون مى گردد؛ اينها نيست جز آن كه عبادات ما بى مغز و شرايط باطنيه و آداب قلبيه آن به عمل نمى آيد و الا به نص آيه مباركه الهى نماز نهى از فحشا و منكر مى نمايد و البته اين نهى، نهى صورى ظاهرى نيست، لابد بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان گردد كه انسان را هدايت به عالم غيب كند و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى باز دارد.
ما خود را در زمره نماز گزارها مى دانيم و سال هاى سال است كه به اين عبادت بزرگ اشتغال داريم و در خود چنين نورى نديده و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده است، پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گويند: خود، حساب خود را برس و ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است و آيا چنين نمازى با اين صورت ظلمانى مقرب بساط حضرت كبريايى است؟!
آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيت انبيا و اوصيا بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را كه دشمن خداست به آن راه داد؟ و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متقيان شمرده شده، چرا بايد ما را از ساحت مقدس او تبعيد و از درگاه قرب دور كند؟!
آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مى شود؟ حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد، خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصور نمى توانيم كرد.
حسرت هاى اين عالم هرچه باشد، مشوب به هزار طور اميدها است و شرمسارى هاى اين جهان سريع الزوال است، به خلاف آنجا كه روز به روز فقط حسرت و ندامت است، چنانچه حق فرمايد:
[وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ] «1».
و آنان را از روز حسرت- آن گاه كه كار از كار بگذرد- بترسان.
آنجا امر گذشته قابل جبران نيست و عمر تلف شده را نمى توان برگرداند.
اى عزيز! امروز روز مهلت و عمل است، انبيا آمدند و كتاب ها آوردند و دعوت ها نمودند، با اين همه تشريفات و اين همه تحمل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سُكْرِ طبيعت هشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمت هاى سرمدى و لذت هاى جاودانى متصل نمايند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند.
تمام اينها براى ماست، آن ذوات مقدسه احتياجى به ايمان و اعمال ما نداشتند، با اين وصف در ما هيچ اثرى نكرد و شيطان، مسامع قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما چنان پيدا نموده كه هيچ يك از مواعظ آن ها در ما اثر نكرده، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش
______________________________
(1)- مريم (19): 39.
حيوانى تجاوز نكند.
به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه اى بگير؛ در حال انبيا و اوليا دقت كن و به اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان پشت پا بزن؛ گول شيطان را مخور و در ورطه فريب نفس اماره مباش كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و آدمى را فريب مى دهند.
انسان را گاهى به اميد توبه در آخر عمر به شقاوت مى كشانند، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد و حقوق اللّه، امرى است بسيار صعب و مشكل.
امروز كه اراده انسان قوت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده و نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الافق به فطرت اللّه است و شرايط حصول و قبول توبه سهل است، نمى گذارند كه انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقل را منقرض نمايد، وعده ايام پيرى را مى دهند كه به عكس دوره جوانى، اراده ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون، كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده و الفت به طبيعت شديد و دورى از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است.
اين نيست جز غرور و گاهى به وعده شفاعت شافعين، انسان را از ساحت قدس آنان دور و از شفاعت آن ها مهجور مى نمايد؛ زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند و وضع انسان را به سوء عاقبت منجر نمايد.
خواسته و طمع شيطان دزديدن ايمان انسان است، بنابراين دخول در گناهان را مقدمه آن قرار مى دهد تا به نتيجه مطلوب برسد.
انسان اگر آرزوى شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند و قدرى تفكر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنان در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود، فرضاً كه ما با ايمان از دنيا برويم، ولى بار گناهان و مظالم سنگين باشد، ممكن است در عذاب هاى گوناگون برزخ و قبر از ما شفاعت نشود!
عذاب هاى برزخ قابل قياس با عذاب هاى اينجا نيست و طول مدت برزخ را جز خدا كسى نمى داند؛ شايد ميليون ميليون ها سال طول بكشد و ممكن است در قيامت نيز پس از مدت هاى طولانى و عذاب هاى گوناگون طاقت فرسا، شفاعت نصيب ما شود، چنانچه در احاديث به اين حقيقت اشاره شده است.
پس غرور شيطان، انسان را از عمل صالح باز دارد و انسان را يا بى ايمان، يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند.
و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الراحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند، غافل از اين كه همه بعث رسل و ارسال كتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيامبران و راهنمايى طريق حق از رحمت ارحم الراحمين است، عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حيوان از تشنگى به هلاكت مى رسيم.
قرآن بزرگ ترين رحمت هاى الهى است، تو اگر به رحمت ارحم الراحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از اين رحمت استفاده كن كه حق طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده، تو خود در چاه مى افتى و از راه منحرف مى شوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مى دادند و اگر ممكن بود به اجبار مردم را به سعادت برسانند، مى رساندند، اما هيهات كه راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود، سعادت با زور حاصل نمى شود، فضيلت و عمل صالح بدون اختيار، فضيلت و عمل صالح نيست و شايد معنى آيه شريفه:
[لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ] «1» همين باشد.
شيخ كلينى از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:
در تورات نوشته شده است كه:
يَابْنَ آدَمُ تَفَرَّغْ لِعِبادَتى أَمْلَأُ قَلْبَكَ غِناً «2».
اى پسر آدم! خودت را براى عبادت من فارغ كن، تا من قلب تو را از غنى پر كنم.
بدان كه فراغت براى عبادت حاصل مى شود به فراغت وقت و فراغت قلب و اين امر از مهمات است در باب عبادات كه حضور قلب بدون آن تحقق پيدا نكند و عبادت بى حضور قلب مقبول درگاه نيفتد، چنانچه در روايات اهل بيت عليهم السلام وارد شده است.
و يگانه علاج براى تحصيل حضور قلب دو امر است: يكى فراغت وقت و قلب و ديگر فهماندن اهميت عبادت به قلب.
مقصود از فراغت وقت آن است كه انسان در هر شبانه روز براى عبادات خود وقتى را معين كند كه در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و اشتغال ديگرى در آن وقت نداشته باشد.
انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهم و پر اهميت است. البته اوقات آن را حفظ مى كند و براى آن وقتى معين مى كند، همان طور كه براى كسب مال و منال
______________________________
(1)- بقره (2): 256.
(2)- الكافى: 2/ 83، باب العبادة، حديث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 252، باب 55، حديث 8.
و براى برنامه هاى ديگر وقت قرار مى دهد، براى عبادت نيز وقت قرار دهد كه در آن وقت فارغ از امور ديگر باشد، تا حضور قلب كه مغز و لب عبادت است براى او ميسور باشد، ولى اگر نماز را با تكلف به جا آورد و قيام به عبوديّت معبود را از امور زائده بداند، البته آن را تا آخر وقت به تأخير مى اندازد و در وقت اتيان آن نيز به واسطه آن كه كارهاى مهمى را به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى بيند با سر و دست شكسته اتيان مى كند، البته چنين عبادتى نورانيّت ندارد و بلكه مورد خشم الهى است و چنين شخصى مستخف به نماز و متهاون در آن امر است.
عَنْ أَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: لا تَتَهاوَنْ بِصَلاتِكَ فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَيْسَ مِنّى مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ لَيْسَ مِنّى مَنْ شَرِبَ مُسْكِراً لا يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ لا وَاللّهِ «1».
امام باقر عليه السلام به زراره فرموده است: در امر نماز سستى مكن؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله وقت مرگ فرمود: كسى كه نماز را سبك بشمارد از من نيست، كسى كه مُسكرى بياشامد از من نيست و به خدا بر من در كنار حوض وارد نمى شود.
قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام: لَمَّا حَضَرَ أَبى الْوَفاةُ قَالَ لِى: يَا بُنَىَّ لا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَلاة «2».
امام كاظم عليه السلام فرمود: پدرم به هنگام وفات گفت: اى پسرم! سبك شمارنده نماز به شفاعت ما نمى رسد.
______________________________
(1)- الكافى: 3/ 269، باب من حافظ على صلاته، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 4/ 23، باب 6، حديث 4413.
(2)- الكافى: 3/ 270، باب من حافظ على صلاته، حديث 15؛ بحار الأنوار: 47/ 7، باب 1، حديث 23.
خدا مى داند كه انقطاع از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و خروج از تحت حمايت آن سرور چه مصيبت عظيمى است و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بيت معظم او چه خذلان بزرگى است! گمان مكن كه بدون شفاعت و حمايت آن بزرگواران كسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببيند.
اكنون ببين آيا، مقدم داشتن هر امر جزئى بر نماز- كه قرة العين رسول اكرم صلى الله عليه و آله و بزرگ ترين وسيله رحمت حق است- و اهمال كردن درباره آن و به آخر انداختن وقتش بدون عذر و حفظ ننمودن حدود آن، تهاون و استخفاف هست يا نيست؟! اگر هست بدان كه به شهادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام از ولايت آن ها خارج و به شفاعت آنان نايل نشوى.
اگر احتياج به شفاعت آن ها دارى و مايلى كه از امت رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشى، اين وديعه الهيه را بزرگ شمار و به آن اهميت بده؛ خداى تعالى و اولياى او از عمل من و تو بى نيازند و بدان اگر اهميت به عبادت ندهى، بيم آن است كه منجر به ترك آن شود و از ترك به جحود رسد كه در آن وقت كار تو يكسره شود و به شقاوت ابدى و هلاكت دائمى رسى.
از فراغت وقت فراغت قلب، است؛ بلكه فراغت وقت، مقدمه براى اين فراغت است و آن در حقيقت چنان است كه انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنيايى فارغ كند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر مُتشتّته منصرف نمايد و دل را يكسره خالى و خالص براى توجه به عبادات و مناجات با حق كند و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود، تفرغ براى او و عبادت او حاصل نگردد.
ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مى كنيم براى وقت عبادت، همين كه تكبيرة الاحرام نماز را مى گوييم، گويى در مغازه را باز كرده ايم، يا دفتر محاسبات را گشوده ايم، يا كتاب مطالعه را مفتوح نموده ايم، دل را به سوى اشتغال به امور ديگر مى فرستيم و از اصل عمل به كلى غافل شده، يك وقت به حسب عادت به خود مى آييم كه به سلام نماز رسيده ايم، حقيقتاً اين عبادت فضاحت آور است و اين مناجات شرم انگيز است.
عزيزم! تو مناجات با حق را مثل تكلّم با يك نفر از بندگان ناچيز حساب نكن، چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان يا بيگانگان مشغولِ صحبت باشى، مادام كه با او مذاكره مى كنى از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى، ولى به هنگام مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان به كلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى؟! آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است يا تكلّم با آن ها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيش تر است؟!
آرى، من و تو حقيقت مناجات با حق را نمى دانيم؛ تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم، البته امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگى گرديد اهميت نخواهد داشت؛ بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خدا و فرمايش هاى انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود، همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است.
ايمان سيد بن طاووس او را به جايى مى رساند كه روز اوّل تكليفش را عيد مى گيرد، براى آن كه حق تعالى اجازه ورود در مناجات به او را مرحمت كرده و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده است: حقيقتاً تصور كن اين چه قلبى است كه اين قدر نورانيّت و صفا دارد.
اگر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين عليهم السلام او كه براى تو حجت است؛ نظر كن در حالات آن بزرگواران و كيفيت عبادت و مناجات هاى آن ها، بعضى از آن ها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد، از خوف اين كه مبادا در امر الهى لغزشى شود، با آن كه به تمام معنى معصوم بودند.
در هر صورت، فراغت قلب از غيرحق از امور مهم است كه انسان بايد آن را تحصيل كند و طريق تحصيل آن نيز با قدرى مواظبت و مراقبت ممكن و سهل است، بايد انسان مدتى اختيار طاير خيال را به دست گيرد و هر وقت خواست، از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند، پس از مدتى مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتّته منصرف گردد و خير و صلاح عادت او شود و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند.
حضور قلب، روح و حقيقت عبادت است و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول عبادات در درگاه حق منوط به حضور قلب است.
عَنْ أبى جَعْفَر وَأبى عَبْدِاللّهِ أَنَّهُما قالا إنَّما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ ما أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ مِنْها فَإنْ أَوْهَمَها كُلَّها أَوْ غَفَلَ عَنْ آدابِها لُفَّتْ فَضُرِبَ بِها وَجْهُ صاحِبِها «1».
امام باقر و امام صادق عليهما السلام به فضيل بن يسار فرمودند: از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن توست، مكلّف اگر تمام نماز را غلط به جا آورد، يا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مى پيچيند وسپس به صورت صاحبش مى زنند.
ابو حمزه ثمالى مى گويد:
حضرت سجاد عليه السلام را ديدم نماز مى خواند، عباى آن جناب از شانه اش افتاد، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد. پس از نماز پرسيدم: چرا به عبا توجه نفرمودى؟ فرمود: واى بر تو آيا مى دانى در حضور كه بودم؟ همانا از عبد قبول نمى شود نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده. عرض كردم: پس ما هلاك
______________________________
(1)- الكافى: 3/ 363، باب من يقبل من صلاة الساهى، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 5/ 476، باب 3، حديث 7104.
شديم؟ فرمود: هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافله ها براى مؤمنان تمام مى كند «1».
قالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عليه السلام لا يَقُومَنَّ أحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلًا وَلا ناعِساً وَلا يُفَكِّرْنَ فى نَفْسِهِ فَإنَّهُ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْها بِقَلْبِه «2».
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى از شما در حال كسالت و چرت به نماز نايستد و در پيش نفس انديشه نداشته باشد؛ زيرا كه در محضر خداست، جز اين نيست كه براى عبد از نمازش همان است كه با قلب به آن توجه داشته است.
اى كاش در درجه اوّل به قدر و قيمت خود پى مى برديم و مى فهميديم از كجاييم و در كجاييم و به كجا مى رويم و براى كيستيم و سپس به ارزش عبادت ها و مناجات ها آگاه مى شديم تا از همه قيود رها گشته به قيد عشق حق مقيّد مى شديم.
اى كاش دست از اين ظواهر مى شستيم و دوباره پيمان شكسته شده روز الست را با دوست مى بستيم، از اين چهارچوب تنگ ماديّت به در آمده، در عالم بيكران معنى به پرواز مى آمديم.
اى كاش با قدرت توجه و معرفت، از اسارت شيطان درون و برون آزاد گشته، به بارگاه محبوب واقعى و معشوق اصلى راه مى يافتيم.
استاد بزرگ، مرحوم شيخ بهايى در مقام نصيحت بى خبران و گم شدگان مى گويد:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 46/ 61.
(2)- الخصال: 2/ 612، حديث 10؛ وسائل الشيعة: 5/ 477، باب 3، حديث 7107.
اى مركز دايره امكان |
وى زبده عالم كون و مكان |
|
تو شاه جواهر ناسوتى |
خورشيد مظاهر لاهوتى |
|
تا كى ز علائق جسمانى |
در چاه طبيعت تن مانى |
|
تا كى ز معارف عقلى دور |
به زخارف عالم حس مغرور |
|
از موطن اصلى نيارى ياد |
پيوسته به لهو و لعب دل شاد |
|
نه اشك روان نه رخ زردى |
اللّه اللّه تو چه بى دردى |
|
يك دم به خودآى و ببين چه كسى |
به چه بسته دل و به كه هم نفسى |
|
زين خواب گران بردار سرى |
برگير ز عالم اولين خبرى |
|
آن عارف بزرگ در كتاب «سر الصلاة» نيز مى گويد «1»:
نيّت در نزد عامه عزم بر اطاعت است خوفاً يا طمعاً:
[يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً] «2».
در حالى كه همواره پروردگارشان را به علت بيم [از عذاب ] و اميد [به رحمت و پاداش ] مى خوانند.
و در نزد اهل معرفت عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً:
أُعْبُدِ اللّهَ كَأَنَّكَ تَراهُ وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ «3».
آن چنان خدا را عبادت كن، به مانند اين كه او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.
و در نزد اهل جذبه و محبت عزم بر اطاعت است شوقاً و حباً:
______________________________
(1)- سرّ الصلاة: 119.
(2)- سجده (32): 16.
(3)- بحار الأنوار: 25/ 204، باب 6.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأَحَبَّها بِقَلْبِهِ .. «1».
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با فضيلت ترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و چون عاشقى كه دست در گردن محبوب كند، با عبادت دست به گردن باشد.
قالَ الصادق عليه السلام: وَلكِنّى أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ وَتِلْكَ عِبادَةُ الْكِرامِ «2».
امام صادق عليه السلام فرمود: اما من عاشقانه او را عبادت مى كنم و اين عبادت مردم بزرگوار است.
در هر صورت معرفتى كه با كمك انبيا و امامان عليهم السلام حاصل شود، زير بناى نيّت است و اين نيّت، زير بناى حضور قلب است و اين حضور قلب، مايه حركت انسان در تمام شؤون حياتش به سوى عمل صالح است. اى عزيزان! بياييد سعى كنيم كه نيّت را فقط مخصوص به عبادت نكنيم، بلكه در تمام سكنات و حركات و در تمام روابط خود با خلق و در تمام اعمال و اخلاق خود براى خدا نيّت داشته باشيم، تا از تمام لحظات عمر بهترين سود و منفعت را ببريم.
دنيا و مافيها ارزش آن را ندارد كه ما يك لحظه از عمر خود را با آن معامله كنيم، بايد دنيا و هرچه در آن است براى ما ابزار و وسيله اى جهت معامله با دوست باشد و به قول سعدى آن عالم نكته سنج:
دنيا آن قدر ندارد كه بر او رشك برند |
يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند |
|
نظر آنان كه نكردند بر اين مشتى خاك |
الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند |
|
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 83، باب العبادة، حديث 3؛ مشكاة الأنوار: 112، فصل 2.
(2)- الأمالى، شيخ صدوق: 38، مجلس 10، حديث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 197، باب 53.
عارفان هرچه ثباتى و بقايى نكند |
گر همه ملك جهان است به هيچش نخرند |
|
تا تطاول نپسندى و تكبر نكنى |
كه خدا را چو تو در ملك بسى جانورند |
|
دوستى با كه شنيدى كه به سر برد جهان |
حق عيانست ولى طايفه اى بى بصرند |
|
اى كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيست |
دگران در شكم مادر و پشت و پدرند |
|
گل بى خار ميسر نشود در بستان |
گل بى خار جهان مردم نيكو سيرند |
|
«سعديا» مرد نكونام نميرد هرگز |
مرده آن است كه نامش به نكويى نبرند |
|
منبع : پایگاه عرفان