منابع مقالہ : کتاب عرفان اسلامى ج 5 نوشتہ : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان
در ميان احكام با عظمت اسلام كم تر حكمى را مى توان يافت كه، در وضع دنيا و آخرت، اعتقاد و عمل و اخلاق و روحيه انسان همانند نماز اثر بگذارد.
يك نمازگزار واقعى، از طريق اتصال به نماز به فضايل و محسنات زيادى آراسته مى گردد كه هر يك از آن فضايل و محسنات، بابى و منبعى براى واقعيت هاى ديگر هستند.
به آيات سوره مباركه معارج دقت كنيد:
[إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً* إِلَّا الْمُصَلِّينَ* الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ* وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ* لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ* وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ* وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ* إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ* إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ* فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ* أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ ] «1».
همانا انسان حريص و بى تاب آفريده شده است؛* چون آسيبى به او رسد، بى تاب است،* و هنگامى كه خير و خوشى [و مال و رفاهى ] به او رسد، بسيار بخيل و بازدارنده است،* مگر نمازگزاران،* آنان كه همواره بر نمازشان مداوم و پايدارند،* و آنان كه در اموالشان حقّى معلوم است* براى درخواست كننده [تهيدست ] و محروم [از معيشت و ثروت،]* و آنان كه همواره روز پاداش را باور دارند،* و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند،* زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست،* و آنان كه دامنشان را [از آلوده شدن به شهوات حرام ] حفظ مى كنند،* مگر در كام جويى از همسران و كنيزانشان كه آنان در اين زمينه مورد سرزنش نيستند.
* پس كسانى كه در بهره گيرى جنسى راهى غير از اين جويند، تجاوزكار از حدود حق اند،* و آنان كه امانت ها و پيمان هاى خود را رعايت مى كنند،* و آنان كه بر اداى گواهى هاى خود پاى بند و متعهداند،* و آنان كه همواره بر [اوقات و شرايط ظاهرى و معنوى ] نمازهايشان محافظت دارند.* اينان در بهشت ها مكرّم و محترم اند.
مقدمه اى پيرامون آيه شريفه
قبل از توضيح آيات، چه نيكوست مقدمه كوتاهى را كه در ذيل اين آيات از مفسر بزرگ قرن، علامه طباطبايى رسيده نقل شود:
اين آيات مباركه به حسب ظاهر مى خواهند، اين مطلب را برسانند كه خلقت و آفرينش اوليه انسان هلوعيت است كه همان بى صبرى و بى ثباتى و شتاب زدگى و بى قرارى است.
كه لازمه اش در مواردى كه به او عنايتى شود و مالى به دست آورد و يا صاحب قدرت و اعتبارى گردد منوعيت است كه همه را براى خود برداشته و از اعطا به ديگران امساك مى ورزد.
و در مواردى كه شرى به او برسد و مصيبتى وارد گردد و يا مالى از دست بدهد جزوعيت است كه ناله و غوغا سر مى دهد و فريادش بلند مى گردد.
فقط نمازگزاران هستند كه از اين قاعده كليه و خلقت اوليه انسان استثنا شده اند.
كدام نمازگزاران؟ آنان كه چنين و چنانند، در نماز و زكات اهتمام دارند و از عذاب خدا در هراسند و به روز قيامت و باز پسين تصديق دارند و خود را از زنا و اعمال شنيع حفظ مى كنند و امانت دار بوده و عهد خود را مراعات مى نمايند و بر گواهى و شهادت استوار و قائم هستند.
در اين آيات تمام اعمال حسنه را يكايك شمرده و چيزى را فروگذار نكرده است.
در آيات بعد بلافاصله مى فرمايد:
[فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ* عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ* أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ* كَلَّا] «2».
كافران را چه شده كه به تو چشم دوخته به سويت شتابانند؟* از راست و چپ، گروه گروه،* آيا هر يك از آنان طمع دارد كه او را در بهشت پرنعمت درآورند؟!* اين چنين نيست.
در اين آيات، مصلين از قاعده خلقت اوليه انسان كه هلوعيت است و لازمه آن منوعيت و جزوعيت است استثنا شده اند؛ بنابراين در ذات انسان عنوان صلاة كه داراى چنين آثارى است به نحو سرشت و فطرت نهاده شده و بايد به مقام بروز و ظهور رسد و حس خفته الهيه بيدار گردد.
و بنابراين مراد از خلقت انسان به حالت هلوعيت، خلقت يكى از حالات و مقامات انسان است نه حاق سرشت اصلى انسان و آيه بيان آفرينش حالات عادى و عمومى انسان را مى نمايد نه اصل نفس ناطقه و روح قدسى را.
به نظر علامه بزرگوار، عنوان صلاة به نحو سرشت در وجود تمام انسان ها نهاده شده و اين انسان است كه بايد اين قوه الهيه را به فعليت برساند، تا به آثارى كه از تبع صلاة است برسد و اگر انسان اين راه را طى نكند، با دست خودش تيشه به ريشه خودش زده و خويش را از سعادت دنيا و آخرت محروم كرده است «3».
آثار نماز
اما آثارى كه در آيات سوره مباركه معارج به عنوان آثار نماز ذكر شده عبارت است از:
1- دوام در نماز
2- انفاق مال در راه خدا به محروم
3- تصديق به روز جزا
4- ترس از عذاب قيامت
5- حفظ شهوت جنسى از محرمات
6- رعايت امانت
7- وفاى به عهد
8- قائم به گواهى و شهادت بر اساس عدل
9- محافظت بر آداب ظاهريه و باطنيه نماز
در اين آثار نه گانه دقت كنيد، ببينيد هر يك از اين آثار و حسنات مايه حسنات ديگر است و در حقيقت ببينيد كه يك نماز واقعى انسان را چگونه تصفيه و تزكيه مى كند و او را با حسنات الهيه همراه كرده و از اين طريق چه بهره هايى در دنيا و آخرت نصيب انسان مى نمايد.
نماز، يارى دهنده انسان
قرآن مجيد عقيده دارد كه در بسيارى از مشكلات اخلاقى، اجتماعى، خانوادگى، طبيعى، مادى و معنوى مى توان از نماز كمك گرفت.
آرى، عملًا ثابت شده كه نماز، يارى دهنده انسان براى رفع و دفع و حل بسيارى از مشكلات است.
[وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ ] «4».
از صبر و نماز [براى حل مشكلات خود و پاك ماندن از آلودگى ها و رسيدن به رحمت حق ] كمك بخواهيد و بى ترديد اين كار جز بر كسانى كه در برابر حق قلبى فروتن دارند دشوار و گران است.
كتاب «پرتوى از قرآن» توضيح مختصرى نسبت به اين آيه دارد كه تا اندازه اى از رخسار الهى آيه پرده مى گشايد:
يارى جستن و كمك خواستن در برابر قدرت وصف و هجوم دشمن است.
گرچه در ظاهر اين آيات ميدان جنگ و جهادى محسوس نيست، ولى در خلال معانى و اشارت آن ميدان جنگ هراس انگيزى مشهود است كه جنگ هاى بيرونى شراره و ظهور اين جنگ هاى درونى است و پيروزى و شكست آن هم اثر پيروزى و شكست در همان جنگ هاى نفسانى است؛ كارزارى كه ميان عقيده و ايمان و هواهاى نفسانى و عصبيت ها و علاقه به مقام و برترى درگير است، آن عقيده و ايمانى كه بيش تر محصول وراثت و تقليد است نه اثر برهان و درك درست.
اين عوامل نفسانى در برابر چنين ايمان و عقيده اى سنگرهاى محكم وصف مجهزى دارند و تا آنجا ميدان را به حكم و حكومت ايمان مى دهند و دستورهاى آن را مى پذيرند كه سنگرهاى هواها و شهوات به جاى خود باشد.
در آيات قبل از اين آيه، تذكر نعمت، وفاى به عهد خداوند، تنها ترس از او، حق را چنان كه هست آشكار كردن، اقامه نماز، ايتاى زكات، ركوع با راكعين، عمل به آنچه خود مى داند و به ديگران مى گويد، از خود غافل نشدن، همه نمونه هاى حكومت كامل ايمان بر نفوس است.
آمال و هواهاى نفسانى متضاد همى خواهد تا مراكز نفسانى اين امور را بيش تر به دست گيرد، تا هواها نعمت ها را از ياد ببرد و آرزوها عهدها را سست و بى پايه گرداند و سنگر اراده را شكست دهد و دل را پر از ترس و هراس براى دنيا كند.
شرط و علت پيروزى در ميدان هاى جنگ بيرونى پيروزى در اين جنگ داخلى نفسانى است، سلاح و سپاه وسيله محدودى است كه ضامن فتح نهايى نيست.
براى اين كه ايمان فطرى، يا ميراثى و تقليدى بر اين عوامل نفسانى حاكم و نافذ گردد، بايد به صبر و صلاة امداد گردد.
پس اين صبر نه به معناى تسليم شدن و ناله سر ندادن است، چنان كه عامه مردم مى پندارند، نه چشم پوشى و ناديده گرفتن پيش آمدها است، صبر قدرت اراده ايمانى و تسلط است بر هيجان ها و انفعال هاى نفسانى كه منشأ آن آمال و آرزوها و تأثرات بيرون از نفس مى باشد.
هر چه هدف و چشم انداز ذهن بالاتر باشد قدرت و مقاومت در برابر عوامل نفسانى بيش تر مى گردد، چنان كه هر اندازه مقصد رهروان دورتر باشد دشوارى هاى راه آسان تر مى گردد.
صلاة، گشودن چشم عقل، تجديد عهد و استمداد از مبدأ است، اين صلاتى كه قدرت صبر بيفزايد و عوامل نفسانى و هيجان ها را محكوم سازد بسى دشوار و سنگين است.
اين سنگينى بر كسانى است كه چشم انداز ذهنشان بسى محدود و دنيا و نمايش هاى آن، آنان را چنان گرفته كه مغرور و خودباخته اند و استعداد باطنى شان از حركت افتاده، آن ها كه چنين نيستند و داراى خشوعند صبر و صلاة بر آن ها آسان و سبك است.
در كتاب شريف «الكافى» از امام صادق عليه السلام آمده:
هنگامى كه موضوع وحشتناكى على عليه السلام را به وحشت مى انداخت، مشغول نماز مى شد؛ سپس اين آيه را تلاوت مى كرد:
[وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ] «5» «6».
از صبر و نماز يارى بخواهيد.
دانشمند بزرگ شيخ الرئيس ابو على سينا مى گويد:
هر زمان برايم مشكل علمى پيش مى آمد و از حل آن عاجز مى ماندم به مسجد شهر رفته و دو ركعت نماز به جاى مى آوردم، سپس از خداوند مى خواستم مرا به وسيله نور آن نماز يارى دهد تا گره از مشكلم باز كنم، پس از اداى آن دو ركعت، راه حل مشكل برايم آسان مى گشت و به آنچه مى خواستم مى رسيدم.
حكايتى از نماز باران
شهر قم در گير و دار جنگ جهانى دوم از قحطى و خشكسالى ناله داشت، زمين ها خشك بود، باغات در شرف انهدام قرار داشت، مردم دچار مضيقه و سختى بودند، عوامل مادى از حل مشكل به عجز نشسته بودند، تنها راهى كه براى نزول باران وجود داشت، يكى از دستورهاى مهم اسلامى بود و آن هم نماز باران.
كم تر كسى به خود جرأت مى داد كه به اين مهم اقدام كند، كسى را مى خواست كه قلبش به نور يقين منور و جانش در اتصال با عالم ملكوت باشد.
آن كس كه به خويش با كمال اطمينان جرأت قدم نهادن در اين ميدان را داد، مرجع بزرگ آن زمان مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى بود، مردى كه بارها براى دفع استعمارگران، به ميدان جهاد رفته بود و براى احقاق حق مسلمانان پافشارى داشت.
جمعيت زيادى با چشم گريان و دلى بريان و سر و پاى برهنه به رهبرى و پيشوايى آن مرد الهى به سوى خاك فرج قم حركت كردند.
زمانى است كه متفقين در شهر قم قوا دارند و از نزديك ناظر اوضاعند؛ ارتش كفر تصور ديگر داشت و حزب حق مقصدى ديگر؛ قواى كفر پس از خبر شدن از حقيقت حال، سخت در تعجب شد، مگر ممكن است جمعيتى به سرپرستى يك مردى عالم با انجام عملياتى چند از آسمان باران به زمين بياورد؟!
پس از انجام مراسم باران در سه روز، اشك آسمان بر زمين هم چون سيل باريدن گرفت، به عنوان خبرى مهم در همه جا پخش شد، من خودم چند نفر از آن هايى را كه در آن نماز شركت داشتند، ديده ام و از زبان آنان داستان را شنيده ام، بر سنگ مزار او در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه عليها السلام اين واقعه را ثبت كرده اند، تا همه بدانند كه نماز اين دستور مهم الهى قدرت حل بسيارى از مشكلات را دارد، چه اگر نداشت خداى متعال امر نمى فرمود:
[وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ] «7».
از صبر و نماز يارى بخواهيد.
از راه نماز به بهترين حقيقت رسيد
مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور «طاقديس» داستانى را در محور نماز به مضمون زير به صورت نظم نقل كرده:
در كنار شهرى خاركنى زندگى مى كرد كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود. روزها در بيابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بى دريغ خود مشغول خاركنى بود و پس از به دست آوردن مقدارى خار، آن را با پشت خود به شهر مى آورد و به ثمن بخس به خريداران مى فروخت.
روزى در ضمن كار صداى «دور شو، كور شو» شنيد، جمعيتى را با آرايش فوق العاده در حركت ديد، براى تماشا به كنارى ايستاد، دختر زيباى امير شهر به شكار مى رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود.
در گير و دار حركت دختر امير، چشم جوان خاركن به جمال خيره كننده او افتاد و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبايى خيره كننده او سودا كرد.
مأموران شاه سر رسيدند، به او نهيب زدند كه از سر راه كنارى برو، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد.
قافله عبور كرد و جوان ساعت ها در سنگر اندوه و حسرت مى سوخت و توان كار كردن نداشت و لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد.
آمد اندر شهر با صد درد و سوز |
روز آوردى به شب، شب را به روز |
|
يك دو روزى با غم و اندوه ساخت |
روزها مى سوخت شب ها مى گداخت |
|
عقلش از سر برگ رفتن ساز كرد |
صحتش از تن سفر آغاز كرد |
|
پايش از رفتار و دست از كار ماند |
جاى سبحه بر كفش زنار ماند |
|
به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شد، راه به جايى نداشت، ميل داشت بدون هيچ شرطى، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود. دانشورى آگاه او را ديد، از احوال درونش باخبر شد، تا مى توانست او را نصيحت كرد، پند دانشور بى فايده بود، نصيحت آن آگاه اثر نداشت آنچه او را آرام مى كرد فقط رسيدن به وصال محبوب بود.
دانشور به او گفت: بايد چه كرد؟ تو كه از حسب و نسب، جاه و مال، شهرت و اعتبار و به خصوص جمال و زيبايى بهره اى ندارى، اين خواسته تو از جمله برنامه هايى است كه تحققش محال است، اكنون كه راه به بن بست رسيده، براى پيدا شدن فرج و چاره شدن دردت، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن در محراب عبادت نمى بينم، مقيم عبادت گاه شو، شايد از اين طريق به كسب اعتبار و شهرت نايل شوى و فرجى در كارت حاصل شود.
من نمى بينم غمت را چاره اى |
جز نماز و خلوت و سى پاره اى |
|
رشته تسبيح در گردن فكن |
دست اندر دامن سجاده زن |
|
خرقه صد وصله و تحت الحنك |
بورياى كهنه و نان و نمك |
|
تا مگر بفريبى از اين عامه اى |
گرم سازى بهر خود هنگامه اى |
|
خاركن فقير پند دانشور را به كار بست، كوه و دشت و كار و كسب خويش را رها كرد و به مسجدى كه نزديك شهر بود و از صورت آن جز ويرانه اى باقى نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب انظار در آنجا پهن كرد.
روزها در روزه شب ها در نماز |
در دعا گه آشكار و گه به راز |
|
خرقه اش پشمينه و نانش جوين |
از سجودش داغ ها بس بر جبين |
|
جز ركوع و جز سجودش كار نه |
جز ضرورت با كسش پيكار نه |
|
كثرت عبادت و به خصوص نمازهاى پى در پى به تدريج او را در ميان مردم مشهور كرد، آهسته آهسته ذكر خيرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن از او به ميان آمد.
ذكر خيرش آيه هر محفلى |
طالب او هر كجا اهل دلى |
|
شد دعايش دردمندان را دوا |
منزلش بيچارگان را مرتجا |
|
كلبه اش شد قبله حاجات خلق |
او همى خنديد بر خود زير دلق |
|
تا شد آگه پادشه از كار او |
شد زهر سو طالب ديدار او |
|
آرى، سخن از عبادت و پاكى و ركوع و سجود او در ميان مردم آن چنان شهرت گرفت كه آوازه اش به گوش شاه رسيد و شاه با كمال اشتياق قصد ديدار با او كرد!!
شاه روزى از شكار بازمى گشت، مسيرش به كلبه عابد افتاد، براى ديدن او عزم خود را جزم كرد و بالاخره همراه با نديمان، با كبكبه شاهى قدم در مسجد خرابه گذاشت.
آمد و ديد آن جوان را در نماز |
عالمى برگرد او با صد نياز |
|
محو طاعت گشته چون عشاق مست |
ملتفت نى تا كه رفت و گه نشست |
|
بر سرش مو افسر و خاكش سرير |
نى خبر از شاه او را نى وزير |
|
جلوه كرد اندر بر شه حال او |
مرغ جانش شد اسير چال او |
|
گاه و بيگاهش زيارت مى نمود |
وز زيارت بر خلوصش مى فزود |
|
پس سر صحبت بر او باز كرد |
گفتگو از هر طرف آغاز كرد |
|
عاقبت گفتش كه اى زيبا جوان |
اى تو را در قاف طاعت آشيان |
|
هر چه آداب سنن شد از تو راست |
غير يك سنت كه تا اكنون بجاست |
|
مصطفى گفت النكاح سنتى |
من رغب عن سنتى لا امتى |
|
پادشاه در ضمن زيارت خاركن فقير و ديدن وضع عبادتى او، به ارادتش افزوده شد. شاه تصور مى كرد به خدمت يكى از اولياى بزرگ الهى رسيده، تنها كسى كه خبر داشت اين همه عبادت و آه و ناله قلابى و تو خالى است، خود خاركن بود.
در هر صورت سر سخن را با آن جوان عابد باز كرد و كلام را به مسئله ازدواج كشيد، سپس با يك دنيا اشتياق داستان دختر خود را مطرح كرد كه اى عابد شب زنده دار! تو تمام سنت هاى اسلامى را رعايت كرده اى مگر يك سنت مهم و آن هم ازدواج است، مى دانى كه رسول اسلام صلى الله عليه و آله بر مسئله ازدواج چه تأكيدى داشت، من از تو مى خواهم به اجراى اين سنت هم برخيزى و فراهم آوردن وسيله آن هم با من، علاوه بر اين من ميل دارم كه تو را به دامادى خود بپذيرم؛ زيرا در پرده خود دخترى دارم آراسته به كمالات و از لطف الهى از زيبايى خيره كننده اى هم برخوردار است، من از تو مى خواهم به قبول پيشنهاد من تن در دهى، تا من آن پرى روى را با تمام مخارج لازم در اختيار تو قرار دهم!!
چون جوان خاركن اين را شنيد |
هوشش از سر رفت و دل در پر تپيد |
|
آنچه ديدم آن دم جوان خاركن |
من چه گويم چون تو مى دانى و من |
|
آرى آن داند كه بعد از انتظار |
مژده اى او را رسد از وصل يار |
|
جوان پس از شنيدن سخنان شاه در حيرت فرو رفت؛ در جواب شاه سكوت كرد؛ شاه به تصور اين كه حجب و حيا و زهد و عفت مانع از جواب اوست چيزى نگفت، از جوان خاركن خداحافظى كرد و به كاخ خود رفت.
او تمام شب در اين فكر بود كه چگونه با اين مرد الهى وصلت كند و چگونه اين مرد را به ازدواج با دخترش حاضر نمايد؟!
صبح شد، شاه يكى از دانشوران تيزبين و با بصيرت را خواست و داستان عابد را با او در ميان گذاشت و گفت: به خاطر خدا و براى اين كه از قدم او زندگى من غرق بركت شود، نزد او رو و وى را به اين ازدواج و وصلت راضى كن.
عالم آمد و پس از گفتگوى بسيار و اقامه دليل و برهان و خواندن آيه و خبر، جوان را راضى به ازدواج كرد.
سپس نزد شاه آمد و قبولى عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از اين مسئله آن چنان خوشحال شد كه در پوست نمى گنجيد.
با بشارت باز گرديد آن رسول |
كرد آگه پادشه را از قبول |
|
پس به امر شاه بزم آراستند |
هم خطيب و شيخ و قاضى خواستند |
|
در زمانى از نحوست ها برى |
عقد زهره بسته شد با مشترى |
|
پس به خلوتگاه خاص از بهر سور |
زيب و زيور يافت كاخى از بلور |
|
تخت زرين اندر آن بگذاشتند |
پرده هاى زرنگار افراشتند |
|
شهر را بهر قدوم آن جوان |
داده زينت جمله بازار و دكان |
|
شمع و مشعل هر قدم افروختند |
عود و صندل را به هر ره سوختند |
|
مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس شاهى به او پوشاندند و او را در محاصره مأموران با كبكبه و دبدبه شاهى به قصر آوردند، در آنجا غلامان و كنيزان دست به سينه براى استقبال او صف كشيده بودند و اميران و دبيران و سپاهيان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ايستاده بودند!
وقتى قدم در بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و سطوت و عظمت افتاد غرق در حيرت شد و ناگهان برق انديشه درون جان تاريكش را
روشن كرد و به اين مسئله توجه نمود كه من همان جوان فقير و بدبختم، من همان خاركن مسكين و دردمندم، من همانم كه مردم عادى حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گداى دل سوخته ام كه از تهيه قرص نانى جوين و پارچه اى كهنه عاجز بودم، من همان پريشان عاجز و بينواى مستمندم!!
چون قدم در بارگاه شه نهاد |
آمدش از روزگار خويش ياد |
|
روزگار ذلت و پستى خويش |
بينوايى و تهيدستى خويش |
|
روزهاى گرم و آن هيزم كشى |
شام هاى سرد و آن بى آتشى |
|
پادشاهى از پس هيزم كشى |
از پس آن ناخوشى ها اين خوشى |
|
زين تفكّر روزنى بر دل گشاد |
نورى از آن روزنش بر دل فتاد |
|
فكرت آمد قفل دل ها را كليد |
در گشايد چون كليد آمد پديد |
|
فكرت آمد همچو باران بهار |
ساحت دل ها بود چون كشت زار |
|
زين سبب گفت آن رسول سرفراز |
فكر يك ساعت بِهْ از سالى نماز |
|
بلكه باشد بهتر از هفتاد سال |
اين سخن مهمل ندانى اى همال |
|
آرى، جوان بر اساس آيات الهى به فكر فرو رفت. انديشه در امور درون انسان ايجاد قدرتى مى كند كه آدمى با آن قدرت مى تواند از صفحه خاك به عالم پاك پرواز كند. انديشه در امور، انسان را از ذلّت به عزّت، از پستى به بلندى، از مذلّت به رفعت، از جهنّم به بهشت مى برد.
انديشه در امور، عالى ترين حال الهى است كه به انسان دست مى دهد و بهترين كمك براى انسان جهت رهايى از هلاكت و حركت به سوى سعادت است.
آرى، فكر كرد كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت و طاعت ريايى به اين مقام رسيدم، آه بر من، حسرت و اندوه بر من، اگر به عبادت حقيقى و طاعت خالص اقدام مى كردم چه مى شدم؟!!
پس دل بيهوش او آمد به هوش |
گفت در گوش دلش آنگه سروش |
|
كانچه مى بينى زعزّ و مال و جاه |
وصل معشوق و نياز پادشاه |
|
قيمت كالاى روى اندود توست |
اجرت سعى غرض آلود توست |
|
هيچ كارى نزد ما بى اجر نيست |
هيچ صبحى نه كه او را فجر نيست |
|
گرچه كالاى تو بس نابود بود |
ليك نزد ما كجا مردود بود |
|
خويشتن را وانمودى آن ما |
آن ما كى رفته بى احسان ما |
|
گر نه از ما بودى اما اى فتى |
پيش مردم خويش را خواندى زما |
|
هين بگير اين مزد صورت كاريت |
اين ثواب و اجر ظاهر داريت |
|
در غوغاى دربار، چشم ديگر خاركن باز شد، جمال دوست در آيينه دلش تجلى كرد، با قدم اراده و عزم استوار، پاى از دربار بيرون گذاشت و از كنار آغوش آن پرى وش كناره گرفت و براى آراستن وجودش به علم و عمل واقعى به سوى زيباى مطلق به حركت آمد.
وقتى نماز ميان تهى و الفاظ بى معنا و نيت آميخته با شائبه ريا، اين گونه براى حل مشكل مدد كند، نماز واقعى و عبادات خالصانه و طاعت بى ريا چه خواهد كرد؟
با چهل روز نماز به مقام ملكوتى رسيد
مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه عليه السلام، نيازمند به مسجدى آبرومند، جهت عبادت زائران و طاعت مطيعان و تدريس مدرسان بود.
قرعه اين فال الهى به نام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ ميرزا افتاد.
او تمام خانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد، تنها يك پيرزن حاضر نشد كه محل مسكونى خود را بفروشد در حالى كه منزل او وسط مسجد مى افتاد، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد؛ زيرا نمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كم ترين ظلمى شود.
پس از ساخته شدن مسجد، آن پيرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داشت.
از طرفى دستور داد، در آوردن مصالح ساختمانى، كسى حق ندارد حيوان باركشى را تند براند، يا با تازيانه و چوب بزند، هم چنين دستور داد در مسير آوردن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر، آب و علوفه بگذارند و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكّم نكنند و سعى كنند كارگران را آزاد بگذارند.
آرى، براى ساختن خانه خدا، بايد تمام جهات حقوق خدايى و مردمى را رعايت كرد؛ به همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اين كه خداوند مهربان، در آن مسجد به وسيله مردم و اولياى خدا به وسيله نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم عبادت نشود.
در هر صورت، ساختن مسجد شروع شد، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى ساختمان به محوطه كار مى آمد و دستورهاى لازم را به معماران و استادكاران مى داد.
روزى براى سركشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزيدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسيله باد كنار رفت. يكى از عمله ها چهره او را ديد، دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر براى او نبود؛ زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!
دو سه روزى نگذشت كه عمله بيچاره مريض شد، پرستارش تنها مادر دردمندش بود.
طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مى كرد، فرزند چاره اى نديد جز اين كه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت: اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود و در قيامت دامن تو را جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت.
گوهر شاد خانم، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت:
چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم؟ آن گاه گفت: اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو: من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولى شرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى، اما شرطى كه من بايد رعايت كنم جدايى از شاهرخ ميرزاست، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنى پرداختن مهريه به من است، قبل از اين كه در خط اين ازدواج قرار بگيرى و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را به عنوان مهريه من قرار دهى.
مادر، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت، پسر از شدت تعجب خيره شد و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت و پيش خود گفت:
چهل روز كه چيزى نيست، اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم.
در هر صورت به محراب عبادت رفت، چهل شبانه روز نماز خواند، براى رسيدن به وصال گوهرشاد خانم، ولى به تدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد.
پس از چهل شبانه روز، نماينده گوهرشاد خانم، به محراب عبادت آمد، تا از حال او خبردار شود، چون با او سخن گفت، ملاحظه كرد كه اهميتى به مسئله نمى دهد. گفت: من نماينده گوهرشاد هستم، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام. گفت: به خانم بگو: من نمى توانم براى رسيدن به وصال تو، دست از محبوب واقعى عالم بردارم برو به او بگو:
اگر لذت ترك لذت بدانى |
دگر لذت نفس لذت نخوانى |
|
راستى عجيب است، راهنمايى آن زن بزرگوار را ببينيد كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد و اثر نماز را ببينيد، با اين كه در اول كار از معنى دور است، ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد.
عراقى شوريده حال گويد:
در حسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم |
در چشم نكورويان زيبا همه او ديدم |
|
در ديده هر عاشق او بود همه لايق |
وندر نظر وامق عذرا همه او ديدم |
|
ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس |
او بود همه او بس تنها همه او ديدم |
|
آرام دل غمگين جز دوست كسى مگزين |
فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم |
|
ديدم گل بستان ها صحرا و بيابان ها |
او بود گلستان ها صحرا همه او ديدم |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- معارج (70): 19- 35.
(2)- سوره معارج (70): 36- 39.
(3)- الميزان: 20/ 13- 17.
(4)- بقره (2): 45.
(5)- بقره (2): 45.
(6)- الكافى: 3/ 480، باب صلاة من خاف مكروها، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 8/ 138، باب 31، حديث 10249.
(7)- بقره (2): 45.
منبع : پایگاه عرفان