منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامی جلد ششم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
ما از كيفيت سجود عارفانى چون انبيا و امامان عليهم السلام اطلاعى نداريم كه سجود آنان موازى با معرفت و عشق آنان به جمال و جلال محبوب بوده.
دورنمايى از سجود عارفانى كه خالص شاگرد مكتب انبيا و امامان عليهم السلام بودند و جز به وجود مقدس آنان سر نسپرده و غير آنان معلم و راهبرى نداشتند و از بازى هاى اهل خانقاه و مراسم آنان بدور بودند تا حدى براى ما قابل درك است.
اينان از پى انبيا و امامان عليهم السلام و چنگ زدن به دامان عالمان ربانى و عارفان عاشق چون ابن فهد، سيد حيدر آملى، سيد بن طاووس، شيخ محمد على شاه آبادى، حاج ميرزا جواد آقاى ملكى، مرحوم قاضى، آخوند ملا حسينقلى همدانى و...
در حد خود به معرفت اللّه رسيدند و از طريق نور معرفت، ديّارى جز او در عالم وجود نيافتند و آنچه در عالم وجود بود، از شؤون و پرتو او ديدند، به همين دليل با هستى خود سر به تراب فنا گذاشته و هماهنگ با تمام موجودات، فرياد سبحان ربى الاعلى و بحمده سر دادند!
اينان در وجود امكانى خود، هم چون واجب الوجود كه منزه از هر عيب و نقص است به خاطر جلب عشق دوست و محبت و نظر يار، خويش را از لوث آلودگى ها و خبث امكانيت و انانيت پاك كرده و بر اساس:
[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ ] «1».
[به يهود و نصارى بگوييد:] رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟ و ما فقط پرستش كنندگان اوييم.
مالك قواى وجودى خود شده و تمام غرايز و مشاعر و احساسات و هواها را تحت سلطنت سلطان دو عالم حضرت رب العزه درآوردند و به مقام با عظمت فنا و بقاى باللّه رسيدند.
سجود آنان سجودى دائم و سجودى همه جانبه و در همه شؤون در برابر حضرت دوست بود.
آنان جز روح انقياد، تسليم، عبادت، اطاعت، بندگى، خضوع، خشوع، تواضع، وفا، صفا، درستى، صدق، نسبت به حضرت مولا چيزى از خود باقى نگذاشتند.
روى جانان به چشم جان ديدن |
خوش بود خاصه رايگان ديدن |
|
خوش بود در صفاى رخسارش |
آشكارا همه نهان ديدن |
|
جز در آيينه رخش نتوان |
عكس رخسار او عيان ديدن |
|
بوى او را بدو توان دريافت |
روى او را بدو توان ديدن |
|
ديدن روى دوست خوش باشد |
خاصه رخساره اى چنان ديدن |
|
خود گرفتم كه در صفاى رخش |
نتوانى همه نهان ديدن |
|
مى توان آنچه هست بود و نبود |
در رخ او يكان يكان ديدن |
|
در خم زلف او چه خوش باشد |
دل گم گشته ناگهان ديدن |
|
اندر آيينه جهان بارى |
مى توانى به چشم جان ديدن |
|
كه همه اوست هر چه هست يقين |
جان و جانان و دلبر و دل و دين «2» |
|
سجده و مقام توحيد ذات
در «پرواز ملكوت» قسمت دوم آمده:
در نزد اهل معرفت سجده، اشاره است به مقام توحيد ذات و حكم به استهلاك همه افعال و اسما و صفات در ذات و مشاهده فناى همه موجودات به جز ذات باقى احديت كه بقاى ابدى و سرمدى دارد.
و توضيح اين مطلب به اختصار آن است كه: براى عابد متأله در نماز كه معراج حقيقى و نردبان وصول است، مراتب كمال يكى پس از ديگرى دست مى دهد، پس در حال قيام كه تجلى افعالى حضرت معبود حاصل شود، نمازگزار مشاهده نمايد كه مبدء و منتهاى وجود از خدا و به سوى اوست و تمام قوت و اراده مختص ذات حضرت قيوم است و هيچ جريانى و رويدادى در ملك او بدون مشيت او امكان وقوع ندارد و فعال ما يشاء در ملك هستى فقط اوست و لا غير.
لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ إلّااللّهُ «3».
هيچ تأثير گذارى در وجود غير از خدا نيست.
و در اين مقام است كه توحيد افعالى براى سالك متأله دست دهد، سپس كه مجالت ركوع رسيد، از اين مرتبه بالاتر رفته مشاهده مى كند كه همه اشيا تجلى اسما و صفات حضرت حق متعالند و متجلى در اشيا اوست كه به كمال و بهاى خود در همه اشيا جلوه گرى كند.
[وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ] «4».
و نيكوترين نام ها [به لحاظ معانى ] ويژه خداست.
سپس از اين مقام ترقى نموده و در سجده كه مقام فنا است مشاهده مى كند كه ذوات اشيا همه فانى و هالك اند و حقيقت ذاتشان بجز فقر و تدلى و نفس ربط چيز ديگرى نيست و حقيقت اين است كه:
[كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ] «5».
هر چيزى مگر ذات او هلاك شدنى است.
عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده |
بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست «5» |
|
و اگر در تسبيح و تنزيه حق تعالى، در اين حال اسم مبارك رب را كه از امهات اسما است به ياى متكلم اضافه مى كند، از راه مراعات ادب حضور و محضر است و تأديبى است كه رب العالمين فرموده، چنانچه نبىّ اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
أدَّبَنى رَبّى وَأحْسَنَ تَاْديبى «7».
پروردگارم مرا به ادب آراست و نيكو آراست.
و عابد متأله و متأدب به ادب الهى را نرسد كه تجرى نموده و بر خلاف دستور:
[سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى ] «8».
نام پروردگار برتر و بلند مرتبه ات را [از هرچه رنگ شرك خفى و جلى دارد] منزّه و پاك بدار.
پرده درى كند.
و نيز گرچه سجده مقام فناى ذوات است، لكن اين اضافه رب به ياء، اشاره به آن است كه خداى سبحان همان گونه كه خالق همه اشيا است، بر همه موجودات نيز وكيل است و نايب مناب همه اشيا است.
[اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ ] «9».
خدا آفريننده هر چيزى است و او بر هر چيزى نگهبان و كارساز است.
و اما ذكر صفت اعلى براى رب از آن جهت كه چون به تجلى ذاتى فناى كلى دست دهد و حقيقت:
[كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ] «10».
همه آنان كه روى اين زمين هستند، فانى مى شوند.
جلوه كند، علو ذاتى حضرت حق بر همه اشيا مشهود گردد و حقيقت:
[وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ ] «11».
و تنها ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى مى ماند.
را درك كند و مى بيند كه علو واقعى و استعلاى حقيقى به نحوى كه همه ذوات را فانى و مستهلك نموده است مخصوص ذات علىّ اعلى است.
«فَلَهُ الْعُلُوُّ الْأعْلى فَوْقَ كُلِّ عالٍ» «12».
و اما تقارن تسبيح به حمد از آن روست كه در ركوع گفته شد كه چون مرجع تسبيح حق تعالى به سعه وجودى او من جميع الجهات است، لذا تسبيحش عين حمد و ثنا است.
و نيز براى آن كه ساجد- كه همه ذوات وجودات را بجز وجود حق تعالى نفى كرد- مستشعر آن شود كه هر چه مى بيند حق سبحان قائم مقام اوست و او است ظاهر به نفس.
أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ «13».
آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نباشد، تا ظهور آن غير سبب ظهور تو باشد؟! كِى پنهان بوده اى تا نيازمند به دليلى باشى كه بر تو دلالت كند.
[هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ ] «14».
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.
پس خداى را به اين موهبت عظمى ثنا گويد:
هر دمش با من دل سوخته لطفى دگر است |
اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد «15» |
|
سجده و ترك خويشتن
امام خمينى رحمه الله در سرّ وضع سجده مى گويد:
سجده نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترك خويشتن و چشم بستن از ما سوى و به معراج يونسى «كه به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شده» متحقق شدن به توجه اصل خويش بى رؤيت حجاب.
و سر بر تراب نهادن اشارت به رؤيت جمال جميل است در باطن قلب خاك و اصل عالم طبيعت.
و آداب قلبيه آن يافتن حقيقت خويش و اصل ريشه وجود خود است و نهادن ام الدماغ كه مركز سلطان نفس است و عرش الروح است به ادنى عتبه مقام قدس و ديدن عالم خاك است، عتبه مالك الملوك.
پس سرّ وضع سجودى، چشم از خود شستن است و ادب وضع رأس بر تراب اعلى، مقامات خود را از چشم افكندن و از تراب پست تر ديدن است و اگر در قلب از اين دعاوى كه به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آن هاست علتى باشد، پيش ارباب معرفت نفاق است و چون خطر اين مقام بالاترين خطرات است سالك الى اللّه را لازم است به جبلت ذاتى و فطرت متمسك به ذيل عنايت حق جل و علا گردد و با ذلت و مسكنت عفو تقصيرات را طلب كند كه اين مقامى مخطور است كه از عهده امثال ما خارج است.
و بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بر بستن از جميع كثرات اسما و صفات و فناى در حضرت ذات است و در اين مقام نه از سمات عبوديت و نه از سلطان ربوبيت در قلب اوليا اثرى است و حق تعالى خود در وجود عبد قائم به امر است:
«فَهُوَ سَمْعُهُ وَبَصَرُهُ بَلْ لاسَمْعَ وَلا بَصَرَ وَلا سِماعَ وَلا بَصيرَةَ وَإلى ذلِكَ الْمَقامِ تَنْقَطِعُ الْإشارَةُ» «16».
و بدان كه در سجود چون ساير اوضاع صلاتى هيئتى و حالى و ذكرى و سرى است و اين امور براى افراد كامل طورى است و براى متوسطين، هيئت آن ارائه خاكسارى و ترك استكبار و خودبينى است و ارغام انف كه از مستحبات مؤكده، بلكه ترك آن خلاف احتياط است، اظهار كمال تخضع و تذلل و فروتنى است و نيز توجه به اصل خويش و يادآورى از نشئه خود است.
و رؤساى اعضاى ظاهره كه محال ادراك و ظهور تحريك و قدرت است كه عبارت از همين صفت يا هشت عضو است، بر زمين است و خارج شدن از خطيئه آدميه و چون تذكر اين معانى در قلب قوى شد، كم كم قلب از آن منفعل شده، حالى دست دهد كه آن حالت فرار از خود و ترك خودبينى است و نتيجه اين حالت حصول حالت انس است و دنباله آن خلوت تام حاصل شود و محبت كلى بيايد.
زنده كدام است بر هوشيار |
آن كه بميرد به سر كوى يار |
|
عاشق ديوانه سر مست |
پند خردمند نيايد به كار |
|
سر كه بكشتن بنهى پيش دوست |
به كه به گشتن بنهى در ديار |
|
اى كه دلم بردى و جان سوختى |
در سر سوداى تو شد روزگار |
|
شربت زهر ار تو دهى تلخ نيست |
كوه احد گر تو نهى نيست بار |
|
بندى مهر تو نيابد خلاص |
غرقه عشق تو نبيند كنار |
|
درد نهانى دل تنگم بسوخت |
لاجرمم عشق بود آشكار |
|
در دلم آرام تصور مكن |
وز مژده ام خواب توقع مدار |
|
دل چه محل دارد و دينار چيست |
مدعيم گر نكنم جان نثار |
|
سعدى اگر زخم خورى غم مدار |
فخر بود داغ خداوندگار |
|
ساجدان عاشق
در ميان عباد عاشق حق، افرادى را مى يابيم كه از شدت عشق و معرفت، داراى سجده هايى در شب و روز و پس از نمازهاى يوميه بودند، كه براى بعضى از ما شايد تاكنون اتفاق نيفتاده باشد، براى نمونه به چند مورد از آن ها اشاره مى رود تا تنبهى براى ما و تشويقى جهت عوض شدن وضع بندگى ما باشد.
اهل معرفت براى طول سجود اهميت سنگينى در باب سلوك قائلند چنانچه در احاديث بسيارى نظر آن بزرگواران تاييد شده است.
عَن ابِى بَصِير قَالَ لِى ابُوعَبدَاللّه عليه السلام: عَلَيكُم بِطُولِ السُّجُودِ فَانَّ ذلِكَ مِنْ سُنَنِ الْأوَّابينَ «17».
ابى بصير مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: بر شما باد به طول سجود كه راه و رسم اوابين «18» است.
و رسول خدا صلى الله عليه و آله در جواب كسى كه از آن حضرت شش چيز تقاضا كرد و تقاضاى آخرش محشور شدن با آن حضرت بود فرمود:
اين شش خواسته اى كه تو دارى، نياز به شش خصلت دارد و براى تقاضاى ششمت كه محشور شدن با من است به تو مى گويم سجده خود را در پيشگاه خداى واحد قهار طولانى كن «19».
لذا بندگان واله حق و بلكه اولياى كمل را مواظبت تام بر طول سجود بود، هم چون ولى كامل حق امام على بن الحسين عليهما السلام كه به سيد ساجدين لقب يافت كه راوى مى گويد! ديدم حضرت پيشانى مبارك بر سنگ سختى نهاد و با گريه و زارى هزار مرتبه به دربار حضرت رب العزه عرضه داشت:
لا إلهَ إلّااللّهُ حَقّاً حَقّا، لاإلهَ إلّااللّهُ تَعَبُّداً وَرِقّا لاإله إلّااللّهُ ايماناً وَصِدْقاً «20».
خدايى جز خداى يگانه نيست و به اين حقيقت ايمان دارم، خدايى جز خداى يگانه نيست در حالى كه خود را عبد و بنده او مى دانم، خدايى جز خداى يگانه نيست در حالى كه به آن ايمان و اعتقاد دارم.
و در «الكافى» از حفص بن غياث نقل مى كند كه حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه در بستان هاى كوفه قدم مى زد، تا به درخت خرمايى رسيد، در نزد آن نخل وضو ساخت و سپس در ركوع رفت، آن گاه سر به سجده گذاشت پس شمردم پانصد بار در سجده اش تسبيح گفت، سپس بر نخل تكيه كرد و مشغول دعا شد «21».
و درباره حضرت موسى بن جعفر عليه السلام رسيده:
حَليفُ السَّجْدَةِ الطَّويلَةِ «22».
آن جناب هم پيمان سجده طولانى بود.
از اولياى كامل حق و ائمه دين عليهم السلام كه بگذريم، اصحاب ائمه و عباداللّه صالحين را مشاهده مى كنيم كه به پيروى از انبيا و اوليا مراقب اين عمل الهى بودند، مانند محمد بن ابى عمير ثقه جليل القدر كه از فضل بن شاذان روايت شده كه گويد: به عراق رسيدم و ديدم كسى رفيق خود را سرزنش مى كند و مى گويد: تو مرد عايله دارى هستى و براى معيشت آنان به كسب و كار نياز دارى و من بيم آن دارم كه بر اثر طول سجده هايت نور چشمت از دست برود.
چون اين گونه فراوان سخن گفت، فرياد زد: مرا فراوان سرزنش كردى، واى بر تو! اگر چشم كسى در اثر سجده از دست مى رفت. هر آينه چشم ابن ابى عمير از دستش رفته بود، چه گمان دارى به مردى كه پس از نماز صبح به سجده شكر مى رفت، پس برنمى داشت مگر به هنگام ظهر.
فضل گويد: نزد محمد بن ابى عمير رفتم ديدم به سجده است، پس سجده را طولانى كرد، چون سرش را برداشت و فضل طولانى شدن سجده را تذكر داد، گفت: اگر جميل دراج را مى ديدى چه مى كردى؟
مى گويد: به نزد جميل دراج رفتم، او را در سجده يافتم، سجده اش را طولانى نمود، چون جميل سر از سجده برداشت، گفتم: محمد بن ابى عمير مرا گفته كه سجده را طولانى مى كنى، جميل در جواب گفت: اگر معروف بن خرَّبوذ را مى ديدى چه «23»؟
عارف واصل مرحوم حاج ميرزا جواد، ملكى مى گويد:
مرا شيخى بود بزرگوار، عامل و عارف كامل كه من مانند او را در مراتبى كه گفته شد، نديده ام، از او پرسيدم كه در اصلاح و جلب معارف چه عملى را به تجربه رسانده است؟
او گفت: من عملى را در اين كه گفتى مؤثرتر نديدم از اين كه در هر شبانه روزى يكبار بر سجده طولانى مداومت شود و در آن سجده بگويد:
[لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ] «24».
معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم.
و به هنگام گفتن ذكر، خود را در زندان طبيعت زندانى و به زنجيرهاى اخلاق رذيله بسته بيند، آن گاه اقرار كند كه بارالها! اينكار را تو بر من نكردى و تو بر من ستم روا نداشتى، بلكه اين من بودم كه بر خود ستم كردم و خود را به اينجا انداختم.
آرى، اين است راه و رسم عاشقان واله و مجذوبان كامل و عارفان واصل و زنده دلان متصل و شوريدگان از ماديت منفصل!
تا بهشت رخت اى دوست تماشا كرديم |
پشت بر باغ گل و سبزه و صحرا كرديم |
|
نوگل حسن تو ديديم چو در باغ ازل |
تا ابد خون به دل بلبل شيدا كرديم |
|
دل زاغيار گسستيم و به گيسوى نگار |
باز بستيم چه خوش با دل شيدا كرديم |
|
برق عشق آمد و بر خرمن جان آتش زد |
وه چه خوش حاصل اين مزرعه پيدا كرديم |
|
خواست تا مشترى چرخ فريبد دل ما |
بارك اللّه كه به كالاى تو سودا كرديم |
|
طوبى و سدره و سرو چمن دنيا را |
به ره قامت آن نوگل رعنا كرديم «25» |
|
سجود در روايات
در معارف و آثار اسلامى مسائلى نسبت به سجود ذكر شده كه نمايشگر عظمت اين عمل الهى و عبادت بى نظير است در اينجا به پاره اى از آن روايات اشاره مى شود.
شخصى به رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بهشت را براى من به عهده بگير، حضرت فرمود: تو نيز مرا با زياد سجده كردن يارى كن «26».
در روايت آمده:
از شديدترين اعمال بر شيطان سجده است و سجده گناهان انسان را هم چون برگ درخت مى ريزد «27».
و نيز فرموده اند:
نزديك ترين حالات بنده به پروردگار، حالت سجده است «28».
از امام صادق عليه السلام سؤال شد، چرا خداوند ابراهيم را خليل خود ساخت؟
فرمود: بواسطه اين كه زياد بر زمين سجده مى كرد «29».
در روايت صحيح رسيده:
چون عبد نماز بجاى آورد، سپس به شكرانه سر بر زمين نهد، خداى تبارك و تعالى حجاب ميان بنده و فرشتگان را برمى دارد، سپس مى فرمايد:
اى فرشتگان من! بنده مرا بنگريد كه وظيفه اى را كه بر او قرار داده بودم ادا كرده و عهدى كه با او بسته بودم تمام نموده، سپس به شكرانه اين نعمت كه به او عنايت كرده ام به سجده افتاده است. فرشتگان من به نظر شما او را چه پاداشى نزد من است؟
فرشتگان مى گويند: پروردگار ما! پاداش او رحمت توست. سپس خداوند بزرگ مى فرمايد: پس از آن چه؟
عرضه مى دارند: كفايت مهماتش. مى فرمايد: پس از آن چه؟
امام مى فرمايد: چيزى از خير نمى ماند، مگر آن كه فرشتگان مى گويند و خداوند مى فرمايد: پس از آن چه؟
پس فرشتگان عرضه مى دارند: پروردگارا! ما ديگر چيزى نمى دانيم، خداوند مى فرمايد: به پاداش او، همان گونه كه او مرا سپاس گفت، من نيز او را سپاس گويم و رو به او كنم و وجه خود را به او بنمايانم «30»!
پس از اين مقدمات يك بار ديگر به جمله اول روايت «مصباح الشريعة» بنگريد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
واللّه قسم آن كه سجده حقيقى گرچه در تمام عمر يك بار آورد زيان نكرد!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 138.
(2)- فخرالدين عراقى. (3)- بحار الأنوار: 5/ 150، باب 5.
(4)- اعراف (7): 180.
(5)- قصص (28): 88.
(6)- حافظ.
(7)- بحار الأنوار: 68/ 382، باب 92، حديث 17.
(8)- اعلى (87): 1.
(9)- زمر (39): 62.
(10)- الرحمن (55): 26.
(11)- الرحمن (55): 27.
(12)- پس براى خداست برترين مقام بالاتر از هر مقامى است، مصباح المتهجد: 369.
(13)- قسمتى از دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء عليه السلام.
(14)- حديد (57): 3.
(15)- حافظ.
(16)- پس او [خدا] گوش و چشم اوست بلكه [با وجود خدا] نه گوشى است و نه چشمى و نه شنوايى است و نه بينايى، آن گاه كه بنده به اين مقام رسيد اشارات قطع شده و بى معنا مى گردد.
(17)- بحار الأنوار: 82/ 166 باب 29، حديث 18.
(18)- اوابين: توبه كنندگان.
(19)- بحار الأنوار: 82/ 164، باب 29، حديث 12.
(20)- بحارالأنوار: 82/ 166، باب 29، حديث 17.
(21)- الكافى: 8/ 143، حديث محاسبة النفس، حديث 111؛ وسائل الشيعة: 6/ 379، باب 23، حديث 8234.
(22)- بحار الأنوار: 99/ 16، باب 2، حديث 10.
(23)- مستدرك الوسائل: 5/ 156، باب 7، حديث 5550.
(24)- انبياء (21): 87. (25)- سعدى.
(26)- بحار الأنوار: 82/ 164، باب 29، حديث 13؛ مستدرك الوسائل: 4/ 472، باب 18، حديث 5195.
(27)- سفينة البحار: 6934، باب السين بعده الجيم.
(28)- من لا يحضره الفقيه: 1/ 209، باب فضل الصلاة، حديث 268؛ بحار الأنوار: 82/ 163، باب 29، حديث 9.
(29)- علل الشرايع: 1/ 34، باب 32، حديث 1؛ بحار الأنوار: 82/ 163، باب 29، حديث 7.
(30)- من لا يحضره الفقيه: 1/ 333، باب سجدة الشكر، حديث 979؛ بحار الأنوار: 83/ 205، باب 44، حديث 19.
منبع : پایگاه عرفان