منابع مقاله :
کتاب : فرهنگ مهرورزى نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
وجود حضرت حق محبّت و عشق بى نهايت است و همه موجودات خانه آفرينش و ذرات عرصه گاه هستى را از خمير مايه محبّت آفريده است و زمينه مهرورزى و هزينه كردن محبّت را براى همه فراهم آورده است.
بر اين اساس انسان مى تواند با تحقق شرايط لازم، محبّت خدا و همه موجودات را به خود جلب نمايد و محبوب همه موجودات شود، چنان كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام اين حقيقت را در زيارت امين اللَّه از محضر حضرت حق درخواست كرده است:
«مَحْبُوبَةً فِى أَرْضِكَ وَسَمائِكَ».
خدايا! مرا در ميان همه اهل زمين و همه اهل آسمان هايت محبوب گردان.
ولى با يك دنيا تأسف بسيارى از مردم در هر روزگار و زمانى با آلوده نمودن خود به كارهاى ناپسند وكردارهاى ناشايسته و رذايل اخلاقى و در يك كلمه با بى رحمى و بى مهرى به خود و بى مهرى به دين خدا و بى مهرى به ديگران مانع از رسيدن محبّت و رحمت خدا و محبّت و مهر و عشق موجودات به خود شدند.
اين خدا نيست كه به انسان مهر نمى ورزد و اين ديگران نيستند كه انسان را از محبّت خود محروم مى سازند، اين موجودات نيستند كه نمى خواهند به انسان محبّت نمايند بلكه اين خود انسان است كه مانع رسيدن محبّت خدا و غير خدا به خود است.
نور، لازمه وجودى اش تابيدن و هزينه كردن روشنايى است و در اين زمينه از هيچ جا و هيچ كس دريغ نمى ورزد ولى اگر انسان هنگام تابش نور همه درها را ببندد و همه پنجره ها را مسدود كند و همه شيشه هاى در و پنجره را قير اندود سازد و پرده هاى ضخيم را بكشد، البته فضاى اطاق از نور و منافعش بى بهره مى شود و اين خود انسان است كه با دست خود چنين محروميت و خسارتى را براى خود به بار آورده است واين كاهلى و تنبلى و سستى شخص نيازمند است كه او را از نور محروم نموده است و به قول گذشتگان «گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟!».
آرى؛ نور، بى دريغ مى تابد ولى هنگامى كه به مانع و سد برخورد كند، برمى گردد و ماوراى مانع و سدّ، از منافع آن بى بهره و محروم مى شود.
انسان بى رحم در محروميت از مهر خدا و ديگران، هم چون كسى است كه با اختيار خود وجودش را از تابش خورشيد و منافع آن محروم مى سازد.
حكايت سمره
مردى در مدينه از شخصى به نام سَمره خانه اى خريد كه سمره در فروش خانه درخت خرماى وسط حياط آن خانه را از فروش استثنا كرد و آن را براى خود نگاه داشت.
سمره هر روز براى ديدن درخت خرمايش به خانه فروخته شده مى آمد و مزاحم مالك خانه مى شد.
مالك خانه به رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت برد، رسول خدا صلى الله عليه و آله سمره را خواست و به او فرمود: اين درخت را به مالك خانه بفروش، سمره از فروش امتناع كرد، حضرت فرمود: من به خاطر فروش اين خانه درختانى را در بهشت براى تو ضمانت مى كنم، سمره باز هم از فروش درخت امتناع نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله نهايتاً براى آزاد شدن مالك خانه قاعده معروف «لا ضرر ولا ضرار فى الاسلام» را فرمود يعنى هيچ حكم ضررى در اسلام وجود ندارد.
سمره سنگ دل و بى محبّت مى خواست از مزاحمت نسبت به ديگران دست برندارد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با بيان آن قاعده كه به مالك اجازه مى داد درخت را از ريشه درآورد و به كوچه بيندازد تا سمره درختش را هر كجا كه مى خواست انتقال دهد، شر او را از سر صاحب خانه دور كرد «1».
سمره بى مهر و محبّت نسبت به برترين و بهترين مخلوق آفرينش، حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله بى ادبى روا داشت و از اطاعت آن حضرت روى گردانيد و خود را با اختيار خود از درختان بهشتى محروم كرد و در برابر مهر و رحمت خداى عزيز با دست خود به صورت مانع و سدى ظاهر شد.
انسان سنگدل
جوانى مؤمن به اينجانب مراجعه كرده، گفت:
پدر همسرم چند سال است با مادر خود در حالى كه در يك خانه زندگى مى كنند قهر و جدايى دارد و ما قدرت آشتى دادن او را با مادرش نداريم، اگر امكان دارد ساعتى نزد او آييد شايد با شنيدن آيات قرآن و روايات از زبان شما با مادرش آشتى كند، من به خاطر خدا به خانه آن مرد تندخو و لجباز رفتم و آنچه در زمينه تبليغ آيات و روايات نسبت به حق مادر هنر داشتم به كار گرفتم، نهايتاً آن مرد جسور پس از دو سه ساعت سخن گفتن من، به من گفت: اگر من به اين آيات و روايات توجه نكنم و خواسته حق را به كار نگيرم چه خواهد شد؟ گفتم عاق مادر مى شوى و در قيامت دچار عذاب خواهى گشت، گفت: من مى خواهم به عذاب دچار شوم و عاق مادر گردم، شما بيش از اين در بيان مسائل اسلامى خود را خسته مكن!
راستى شگفت آور است رحمت و مهر خداوندى و عشق و محبّت ديگران چون خورشيد مى خواهد به عرصه حيات انسان بتابد و انسان با سنگدلى و جسارت، خود را از آن ممنوع و محروم مى سازد!!
فريادِ الهىِ صدو بيست و چهار هزار پيامبر و هزاران وصى و دوازده امام و هزاران عالم ربّانى در فضاى هستى و زندگى به گوش مى رسد كه همه يك دل و يك زبان مى گويند: انسان! بيا دست در دست ما بگذار تا تو را به درياى بى نهايت مهر خدايى برسانيم و تو را به گونه اى رشد دهيم كه محبوب همه اهل زمين و اهل آسمان ها شوى،
«مَحْبُوبَةً فِى أَرْضِكَ وَسَمائِكَ» «2».
خدايا! مرا در ميان همه اهل زمين و همه اهل آسمان هايت محبوب گردان.
سنگدل، پشيمان بى سود
اين محرومان سنگدل و فراريان از مهر و رحمت، هنگامى ارزش اين حقيقت و آثار پر بركت آن را درك مى كنند كه زمان جبران سپرى شده و كار از كار گذشته است، اينان به فرموده قرآن مجيد از پشيمانى و عذرخواهى خويش پس از سپرى شدن زمان، سودى نمى برند «3» و بر فرض كه به دنيا بازشان گردانند به خاطر اين كه بى مهرى و سنگدلى و فساد و رذالت جزء طبيعت آنان شده، به وعده اى كه در اصلاح خود مى دهند عمل نمى كنند و راه باطل خود را دوباره ادامه مى دهند!!
[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ] «4».
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى ايستند] تا زمانى كه يكى از آنان را مرگ در رسد، مى گويد: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛* اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشته ام كار شايسته اى انجام دهم. [به او مى گويند:] اين چنين نيست [كه مى گويى ] بدون ترديد اين سخنى بى فايده است كه او گوينده آن است، و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.
خداى مهربان در اين دنيا انسان را به عظيم ترين نعمت ها چون عقل و نبوت و امامت و اختيار و قدرت و ديگر امكانات مجهز نموده، انسان وقتى از اين نعمت ها بهره نگيرد البته به خسارت غير قابل جبران دچار مى شود و هنگام مرگ كه زمان كشف حقايق و آگاهى كامل است، در عين پشيمانى، درخواست بازگشت مى كند ولى به او پاسخ منفى مى دهند.
درخواست نجات سنگدلان
اين نامهربانان سنگدل و بى رحم هاى ظالم كه محبتى به خدا و پيامبران نورزيدند و ديگران را نيز از مهر و محبّت مثبت محروم نمودند و بر اثر بى رحمى به خود، عذاب ابد را براى خود فراهم آوردند، در قيامت هنگامى كه دچار عذاب دوزخ مى شوند پنج بار درخواست نجات و بازگشت به دنيا براى انجام كار شايسته مى كنند كه خداى متعال چهار بار جواب آنان را مى دهد و براى مرتبه آخر آنان را براى ابد از دعا و درخواست نجات محروم مى كند:
مرتبه اول:
[قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ ] «5».
مى گويند: پروردگارا! دوبار ما را ميراندى و دوبار زنده كردى، اكنون به گناهانمان معترفيم، پس آيا راهى براى بيرون آمدن [از دوزخ ] هست؟
خدا به آنان پاسخ مى دهد:
[ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ] «6».
اين [سختىِ عذاب ] به سبب اين است كه چون خدا به يگانگى [و بدون معبودانتان ] خوانده مى شد [يگانگى اش ] را انكار مى كرديد، و اگر براى او شريك و همتايى قرار داده مى شد، باور مى كرديد؛ پس [اكنون ] داورى ويژه خداى والامرتبه و بزرگ است.
مرتبه دوم:
[وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ] «7».
و اگر ببينى زمانى كه [اين ] مجرمان [منكر قيامت ] نزد پروردگارشان سرهايشان را به زير افكنده اند [مى بينى كه مى گويند:] پروردگارا! [به آنچه ما را وعده داده بودى ] بينا شديم و [به دعوت حق ] شنوا گشتيم، پس ما را به دنيا برگردان تا كار شايسته انجام دهيم، بى ترديد ما باور كننده [همه حقايق ] هستيم.
حضرت حق پاسخ مى دهد:
[... أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ ] «8».
... شما نبوديد كه پيش از اين سوگند ياد مى كرديد كه هرگز براى شما زوال و فنايى نيست؟!
مرتبه سوم:
[... رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ...].
... پروردگارا! ما را بيرون بياور تا كار شايسته انجام دهيم غير آنچه انجام مى داديم...
خداى تعالى پاسخ مى دهد:
[أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ] «9».
... آيا شما را چندان عمر نداديم كه هر كس مى خواست در آن مقدار عمر متذكّر شود، متذكّر مى شد؛ و [آيا] بيم دهنده اى به سوى شما نيامد؟ پس بچشيد كه براى ستمكاران هيچ ياورى نيست...
مرتبه چهارم:
[رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ* رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ] «10».
پروردگارا! تيره بختى و شقاوت ما بر ما چيره شد، و ما گروهى گمراه بوديم.* پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آر، پس اگر [به بدى ها و گمراهى ها] بازگشتيم، بى ترديد ستمكار خواهيم بود.
حضرت حق پاسخ مى گويد:
[... قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ ] «11».
[... اى سگان!] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد!.
پس از آن به فرياد و ناله آنان و درخواست هايشان پاسخ نمى دهند و پاسخ ندادن به آنان اوج سختى عذاب براى آن هاست.
به اين حقيقت بايد اعتراف كرد كه هر بدى و رنج و عذابى چه در دنيا و چه در آخرت به ما مى رسد به وسيله خود ما به ما مى رسد و به قول ناصر خسرو: «از ماست كه بر ماست» و قرآن هم به اين مطلب هشدار مى دهد:
[... ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ...].
... و آنچه از بدى به تو رسد، از سوى خود توست...
آرى؛ عذاب و بدى به سبب معاصى و گناهان حاصل مى شود، گناهانى كه كار كرد خود انسان است و اين حقيقتى است كه به وسيله آيات قرآن و روايات و تجربه حيات بشر ثابت شده است و در آن هيچ ترديدى نيست.
پاداش و كيفر محصول اعمال و اخلاق انسان است، اعمال و رفتارى كه انسان به اختيار و اراده خود و در كمال آزادى از خود ظهور مى دهد و در اين زمينه نكته بسيار جالبى در روايتى نقل شده كه ذكرش خالى از فايده نيست.
حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
«شَكَا يُوسُفُ فِى السِّجْنِ إلَى اللَّهِ، فَقَالَ: يَا رَبِّ بِمَا استَحْقَقْتُ السِّجْنَ؟
فَأوْحَى اللَّهُ إلَيْهِ: أنْتَ اخْتَرْتَهُ حِيْنَ قُلْتَ: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ هَلَا قُلْتَ: العَافِيَةُ أَحَبُّ إلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إلَيْهِ؟ «12».
يوسف در زندان به حضرت حق شكايت كرد كه پروردگارا! به چه سبب من مستحق زندان شدم؟ خدا به او وحى كرد: خودت به خواست خودت اين مورد را انتخاب كردى، آن گاه كه گفتى: پروردگارا! زندان براى من از آنچه مرا به آن مى خوانند محبوب تر است، چرا نگفتى: خدايا! عافيت براى من از آنچه مرا به آن دعوت مى كنند محبوب تر است؟!
پي نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 22/ 60، باب 37 (مضمون روايت).
(2)- مفاتيح الجنان، زيارت امين اللَّه.
(3)- «لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ». [روم (30): 57].
(4)- مؤمنون (23): 99- 100(5)- غافر (40): 11.
(6)- غافر (40): 12.
(7)- سجده (32): 12. (8)- ابراهيم (14): 44.
(9)- فاطر (35): 37. (10)- مؤمنون (23): 106- 107.
(11)- مؤمنون (23): 108. (12)- تفسير قمى: 1/ 354؛ نور الثقلين: 2/ 424؛ بحار الأنوار: 12/ 247، باب 9 حديث 12.
منبع : پايگاه عرفان