«خون» که ـ اباعبدالله(ع) ـ به دنیا آمد، حسابِ زمین به هم خورد! معادلة جهان، چیز دیگری شد:
سرخیِ زندگی، برافروختهروییِ درد، و نبضِ غیورانة عقیده ـ
جایِ این پا و آن پا کردن، بیخیالی، و بیحالیِ مرگ را گرفت!
و این شد معیارِ تعریف، برای زندگی:
«قِفْ دُونَ رأیِکَ، فیالْحَیاةِ، مُجاهِداً
اِنَّآلْحَیاةَ، عَقیدَةٌ و جهادٌ!
بر سر رأی خویش، رزمنده و پایْ برجا، بمان
که حیات، هیچ نیست؛ مگر عقیده و جهاد!
و معیارِ تازهیی، برای «پاسداری» از حیثیّتِ خون
که یعنی: ذهنِ کربلایی داشتن؛ حرفِ عاشورایی زدن؛ و از میانِ رنگها، «سرخ» را، به رسمیّت شناختن!...
قرار قبلیِ شیطان، ترس بود و زبونی و زردی.
امّا، پایِ «خونِ حسین» که به میان آمد، همهچیز، دیگرگون شد:
همین که، تا دیروز، قابل اعتنا نبود و حرکت و هویت نداشت؛ امروز، شد «خون خدا»!
یکباره، از خاک به خدا رسید.
همین خونِ خاکی، شد: خونِ خدا؛
موج برداشت، شکفت، بالید و بلند شد.
آسمان آمد، به تماشای زمین؛
و کاینات، غرق شد: غرق، در حیثیتِ خون!...
پیش از این،
محرابِ پدر، قتلگاه شده بود!
و اکنون،
قتلگاهِ پسر، محراب!
□
در قرارگاه خون،
هستههای مقاومت را، به بار مینشانند.
اگر «ماندن»، آدمی را به واماندگی بکشاند، چارهیی نمیماند مگر «رفتن». زخمهای کاری را، با داغی کاری، درمان میباید کرد!
اگر حرفی، برای گفتن، باشد ـ حتماً باید گفت: به لهجة ممکن؛ با بیصداییِ درد، و یا با فریادِ خون!
آن هم نه یک بار، نه دو بار، نه ده بار...
هفتاد و دوبار!
طرحِ کربلا، برای تغییر دادنِ سرنوشتِ زمین است.
این «طرح» را، همیشه باید مطرح کرد.
«زیارت عاشورا» را، هر روز، باید خواند!
همه چیز، از یک «نقطه»، شروع میشود.
این طرح، شرح میخواهد...
□
کربلا، زمین نیست؛ زمینه است!
آنکه از پای درسِ کربلا میآید، «پایداری» و «پاسداری»، برایش کاری ندارد.
وقتی پای رفتن باشد، با یک کلمه هم، میشود رسید.
جرأت ادامة حیاتِ انقلابی، دلِسنگ را، هم، آب میکند.
از خاک تا خدا، درست، یک کربلا راه است!
با قدری «مقاومت»، همهچیز، درست میشود.
منبع : ابوالقاسم حسینجانی