
مناجات زين العابدين عليه السلام
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
وجود مقدّس حضرت سجّاد عليه السلام، در تمام لحظات عمرش در مناجات و دعا بود، مسئله غرق بودنش در دعا و مناجات آن قدر عجيب است كه در هر كجا و در هر زمان نام مقدّسش برده شود؛ گريه و زارى، اصرار و الحاح، دعا و مناجات به ذهن شنونده تداعى مىكند.
مناجات خمس عشر، دعاى عرفانى ابوحمزه ثُمالى در سحر ماه مبارك رمضان، قطعاتى از زيارت امين اللَّه و پنجاه و چهار دعاى «صحيفه سجاديه» دور نمايى از حالات درونى آن حضرت و نورانيّت قلب و جان آن جناب است.
البتّه شرح مناجات خمس عشر و دعاى ابوحمزه و ساير مناجاتهاى حضرت كه در «مصباح» و «زاد المعاد» و «بلد الأمين» و «مفاتيح الجنان» و ديگر كتب ادعيه آمده، توفيق خاصّى از ناحيه حضرت معبود لازم دارد تا بتوان از عهده آن برآمد.
در اين جا به چند بخش از مناجاتهاى آن جناب اشاره مىشود، باشد كه ما منغمران در چاه طبيعت و گرفتاران ذلّت و شيطنت، در اين مسير الهى قرار بگيريم.
مناجات زين العابدين عليه السلام در كلام اصمعى
1- اصمعى، اديب معروف مىگويد:
شبى در طواف كعبه بودم، جوانى خوش منظر را ديدم كه به پرده خانه آويخته بود و اينچنين با حضرت معبود مناجات مىكرد:
«ديدهها به خواب رفت، ستارگان بر صفحه دلانگيز آسمان برآمدند، پادشاه حىّ و قيّوم تويى، سلاطين و دنياداران در به روى مردم بستند و بر ابواب كاخها و خانههاى خود پاسبان گماشتند، تا كسى به وقت شب به آنان رجوع نكند، ولى درهاى رحمت تو به روى گدايان باز است، سائلى چون من به اميد عنايت و رحمتت به پيشگاهت پناه آوردهام، اى وجود مقدّسى كه ارحم الراحمينى». سپس اشعارى به مضمون زير زمزمه كرد:
«اى آن كه به تاريكى شب دعاى بيچاره را اجابت مىكنى! اى آن كه گره از كار بسته مىگشايى! ميهمانانت به دور خانهات درخوابند، امّا تو اى نگهدارنده تمام كاينات بيدارى، به مناجاتى كه به آن امر فرمودهاى برخاستهام، به حرمت بيت و حرم، بر گريهام رحمت آور كه اگر گنهكار بيچاره را مشمول عفو و بخششت نكنى، پس چه كسى بايد به فرياد او برسد»؟
به دنبال صاحب ناله رفتم و وى را با پاى جان جستجو كردم، ديدم وجود مقدّس حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السلام است! «1»
مناجات زين العابدين عليه السلام در كلام طاووس فقيه
2- طاووس فقيه مىگويد:
وجود مبارك حضرت علىّ بن الحسين امام سجّاد عليه السلام را در حرم امن الهى ديدم كه از سر شب تا به سحر در طواف و عبادت و نماز شب بود، چون مسجد الحرام و اطراف بيت را خلوت ديد، گوشه چشم به آسمان انداخت و اين چنين با محبوب محبّان و معروف عارفان و معشوق عاشقان به مناجات برخاست:
«الهى! ستارگان آسمان ناپديد شدند، ديدهها به خواب رفت، پيشگاهت براى ورود گدايان آماده است، گدايى چون من به اشتياق غفران و رحمتت به درگاهت روى آورده، او اميدوار است كه در قيامت از زيارت رسول مكرّمت محرومش ننمايى».
سپس چون ابر بهار از ديدگانش اشك باريد و به محضر حضرت دوست عرضه داشت:
«پروردگارا! از باب مخالفت به معصيت برنخاستم و به هنگام گناه ترديدى نسبت به تو در دلم نبود، به عذاب و جريمهات جاهل نبودم و از عقوبتت روى گردانى نداشتم، اين نفس بد انديش بود كه با من خدعه كرد، اين دلگرمى درونم به ستّاريّت تو بود كه مرا در لغزش انداخت؟ اكنون آن كه مرا از عذابت برهاند كيست؟
به كدام ريسمان محكم چنگ بزنم اگر رابطهات را با من قطع كنى؟ افسوس بر من به وقتى كه مرا در پيشگاهت براى محاكمه حاضر كنند، آن زمانى كه سبك باران را اجازه عبور دهى و حمّالان گناه را به چاه جهنّم دراندازى، در آن روز در صنف سبك بارانم تا نجات يابم، يا زير بار سنگين گناهانم، تا در عذاب درافتم؟
آه و حسرت بر من! كه به موازات طول عمرم بر گناهم افزوده شد و در مقام توبه برنيامدم، چرا زمان حياى از پروردگارم به من نمىرسد»؟
سپس گريست و چنين زمزمه كرد:
«آيا مرا به آتش جهنّم مىسوزانى، اى منتهاى آرزوى من! اگر چنين باشد پس اميد و عشقم به تو چه مىشود؟!
مولاى من با اعمال زشت و پست به پيشگاهت رو كردهام و اقرار مىكنم كه در ميان بندگانت گنهكارى چون من وجود ندارد»!!
باز به سختى گريست و عرضه داشت:
«از هر عيب و نقصى منزّهى، مردم آن چنان به معصيت و گناه بر مىخيزند گويى از ديده تو دورند و تو چنان نسبت به آنان بردبارى كه گويا گناهى مرتكب نشدهاند.
آن گونه با برنامههاى نيكويت به خلق محبّت مىكنى كه گويا به آنان نيازمندى، در حالى كه وجود مقدّست از همه هستى و عناصرش بى نياز است».
پس از آن به زمين افتاد و با حالى عاشقانه و غير قابل وصف به سجده رفت. به او نزديك شدم، سرش را به زانو گذاشتم و چنان گريستم كه اشكم به صورت پاكش ريخت، سر از زانويم برداشت و به حال نشسته درآمد و گفت: كيست كه مرا از محبوبم به برنامه ديگر مشغول كرد؟
عرضه داشتم: طاووسم، اى پسر رسول خدا! اين گريه و فرياد و اين ناله و زارى و اين جزع و فزع چيست؟ اين ما عاصيان و خطاكاران هستيم كه بايد اينچنين به پيشگاه حضرت دوست بناليم، شما چرا؟ شمايى كه پدرت حضرت سيّد الشهداء و مادرت فاطمه و جدّت رسول خدا: است؟
به من متوجّه شد و فرمود: آه آه اى طاووس! سخن پدر و مادر و جد را رها كن، خداوند بهشت را براى مطيع نيكوكار آفريده گر چه سياه حبشى باشد مگر نشنيدى:
جهنّم را براى گنهكار مقرّر فرموده گرچه فرزند قرشى قلمداد شود.
فَإذا نُفِحَ فِى الصُّورِ فَلا انْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ و لا يَتَسائَلُونَ» «2»
پس هنگامى كه در صور دميده شود، در آن روز نه ميانشان خويشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال يكديگر مىپرسند.
به خدا قسم! در قيامت جز عمل صالحى كه پيش فرستادهاى، برنامهاى ديگر برايت سودمند نيست!! «3» 3- طاووس فقيه مىگويد:
حضرت سجّاد را در حجر اسماعيل ديدم نماز مىخواند و مىگويد:
عُبَيْدُكَ بِبابِكَ، أسيرُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ، سائِلُكَ بِفِنائِكَ، يَشْكُو إلَيْكَ، ما لا يَخْفى عَلَيْكَ، لا تَرُدَّنى عَنْ بابِكَ. «4»
بندهاى كوچك به پيشگاه توست، اسيرى فانى، زمينگيرى فانى، گدايى فانى در درگاه توست، از آنچه بر تو مخفى نيست به تو شكايت دارد، عنايت كن او را از در خانه رحمتت مران.
4- امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
حضرت باقر عليه السلام بر پدر بزرگوارش امام سجّاد عليه السلام وارد شد، او را در عبادت آن چنان ديد كه از كسى سابقه نداشت: از بيدارى زياد رنگش زرد شده و گويى از شدّت گريه چشمش سوخته بود و پيشانى مباركش از زيادى سجود زخم آورده و از كثرت قيام قدمش ورم داشت. حضرت باقر عليه السلام چون اين حالات را ديد نتوانست از گريه خوددارى كند. امام سجّاد عليه السلام در فكر بود، ناگهان به فرزندش رو كرد و فرمود:
اين اوراقى كه عبادات امام على عليه السلام بر آن ثبت است بياور، براى آن جناب اوراق را آوردم، كمى از آن را خواند سپس با ناراحتى زمين گذاشت و فرمود: چه كسى قدرت دارد همانند علىّ بن ابى طالب عبادت كند؟! «5» 5- شبى در حال مناجات و عبادت بود، يكى از فرزندانش افتاد و دستش شكست، اهل خانه فرياد زدند، همسايهها آمدند، با كمك هم طبيب شكستهبندى آوردند، دست كودك را بست. چون صبح شد دست طفل را به گردنش آويخته ديد، پرسيد: اين چه وضع است؟ حادثه را به خاطر غرق بودنش در مناجات توجّه نفرموده بود، به او خبر دادند. «6» 6- آن حضرت چون به مناجات و راز و نياز و عبادت و نماز بر مىخواست چهرهاش رنگ به رنگ مىشد، قيامش براى عبادت و راز و نياز قيامِ عبد ذليل در برابر مولاى جليل بود، از خشيت حق كه معلول آگاهى قلب او نسبت به حضرت ربّ العزّه بود، اعضايش مىلرزيد و نمازش در هر بار نمازِ وداع بود كه گويى پس از آن ديگر مهلت نماز ندارد! «1» اين همه محصول قلب پاك و دل عرشى حضرت سجّاد عليه السلام و معرفت والاى آن حضرت نسبت به مقام قدس ربّ العالمين بود.
صائب تبريزى آن بزرگ غزل سراى عرصه ادب، چه نيكو مىگويد:
چرخ است حلقه درِ دولتسراى دل |
عرشست پرده حرم كبرياى دل |
|
با آن كه پاى بر سر گردون نهاده است |
بر خاك مىكشد زدرازى، قباى دل |
|
دل را به خسروان مَجازى چه نسبت است |
دارد به دست لطف يد اللَّه لواى دل |
|
خود را اگر گرفت جگردار عالم است |
آن را كه ازخرام تو لغزيد پاى دل |
|
با نور آفتاب به انجم چه حاجت است |
با خلق آشنا نشود آشناى دل |
|
صائب اگر به ديده همّت نظر كنى |
افتاده است قصر فلك پيش پاى دل |
|
(صائب تبريزى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 96/ 197، باب 35، حديث 11؛ مستدرك الوسائل: 9/ 353، باب 18، حديث 11058؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.
(2)- مؤمنون (23): 101.
(3)- بحار الأنوار: 46/ 81، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 3/ 150.
(4)- بحار الأنوار: 46/ 78، باب 5، ذيل حديث 75؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 148.
(5)- بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حديث 65؛ وسائل الشيعة: 1/ 91، باب 20، حديث 215؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 149.
(6)- بحار الأنوار: 46/ 80، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.