مجلسي عليه الرحمه در بحار از جناب سليمان اعمش که از بزرگان شيعه و نزد همه مسلمين محترم و مورد اعتماد است نقل مي نمايد: که در کوفه شبي همسايه ام در خانه من بود در اثناء صحبت فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را در شب جمعه ذکر نمودم همسايه منکر بود. گذشت، فردا اعمش و چند نفر ديگر به کربلا رفتند، امّا همسايه را ديدند که زودتر از آنها و گريان آمده است،
پس از آنکه از او علّت را مي پرسند، گويد: پس از آنکه خوابيدم ديدم قيامت بر پا شده هودجي سياه پوش از آسمان نازل ودر آن مخدره دو عالم فاطمه زهرا (س) است، همه دستها رو بهودج دراز است و تقاضاي شفاعت دارند رقعه هائي به دست اشخاص داده مي شود، نگاه کردم ديدم در آن نو شته «امان من النار لزوّار قبر الحسين عليه السلام في ليله الجمعه»
امان و راحتي از آتش است براي زيارت کنندگان قبر امام حسين عليه السلام در شب جمعه.
گفتم: اي بي بي عالم به من هم لطف بفرما که من سخت به آن نيازمندم فرمود: مگر تو منکر فضيلت زيارت قبر فرزندم حسين عليه السلام نبودي.[1] .
(چگونگي استشفا از تربت کربلا)
شيخ اجل، ابن قولويه، استاد شيخ مفيد رحمه الله در کتاب کامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روايت کرده که گفت: به مدينه رفتم و بيمار شدم. حضرت امام محمد باقر عليه السلام مقداري آشاميدني در ظرفي که دستمال بالاي آن بود، به وسيله غلام خود برايم فرستاد و گفت: «اين را بخور که امام علي عليه السلام به من امر فرموده است که بر نگردم تا اين دارو را بياشامي».
چون گرفتم و خوردم شربت سردي بود در نهايت خوش طعمي و بوي مشک از آن بلند بود.
پس غلام گفت: «حضرت فرمود چون بياشامي به خدمتش بروي».
من تعجب کردم که گويا از بندي رها شدم. برخاستم به در خانه آن حضرت رفته، رخصت طلبيدم. حضرت فرمود: «صحّ الجسم فادخل: بدنت سالم شده داخل شو».
گريه کنان داخل شدم و سلام کردم. دست و سرش را بوسيدم. فرمود: «اي محمد! چرا گريه مي کني؟»
عرض کردم: «قربانت گردم مي گويم بر غربت و دوري راه از خدمت شما، و کمي توانايي در ماندن در ملازمت شما که پيوسته به شما بنگرم».
فرمود: «اما کمي قدرت، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوي ايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤمن در اين دنيا در ميان اين خلق منکوس غريب است، تا از اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مکان به حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام تأسّي کن که در زميني دور از ما در کنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتي و بر اين آرزو و توانايي نداري، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد».
بعد فرمود: «آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مي روي؟»
گفتم: «بلي با بيم و ترس بسيار.»
فرمود: «هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر کس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد».
بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتي؟»
گفتم: «گواهي مي دهم که شما اهل بيت رحمتيد و تو وصي اوصيايي. هنگامي که غلام شربت را آورد، توانايي نداشتم که بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم چيزي از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنک تر نيافتم. غلام گفت: مولايم فرمود بيا؛ گفتم: با اين حال مي روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويا از بندي رها شدم. پس سپاس خداي را که شما را براي شيعيان رحمت گردانيده است».
فرمود: «اي محمد! آن شربت را که خوردي از خاک قبر حسين عليه السلام بود و بهترين چيزي است که من به آن استشفا مي نمايم و هيچ چيزي را با آن برابر مکن که ما به اطفال و زنان خود مي خورانيم و از آن خير بسيار مي بينيم».
فرمود: «شخصي آن را بر مي دارد و از حائر بيرون مي رود. آن را در چيزي نمي پيچد، پس هيچ جن و جانوري و چيزي که درد و بلايي که داشته باشد نيست، مگر آنکه آن را استشمام مي کند و برکتش برطرف مي شود و برکتش را ديگران مي برند و آن تربت که به آن معالجه مي کنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت که گفتم نباشد، هر که آن را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مي يابد و نيست آن مگر مانند حجرالاسود که نخست مانند ياقوتي در نهايت سفيدي بود و هر بيماري و دردناکي خود را بر آن مي ماليد در همان ساعت شفا مي يافت و چون صاحب آن دردها و اهل کفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش کم گرديد».
عرض کردم: «فدايت شوم آن تربت مبارک را من چگونه بردارم؟» فرمود: «تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مي داري، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاي چرکين مي افکني پس برکتش مي رود». گفتم: «راست فرمودي.» فرمود: «قدري از آن به تو مي دهم، چطور مي بري؟» عرض کردم: «در ميان لباس خود مي گذارم». فرمود: «به همان قراري که مي کردي برگشتي. نزد ما از آن هر قدر که مي خواهي بياشام و همراه مبرکه براي تو سالم نمي ماند». آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض نشد.[2] .
پی نوشتها :
[1] بحارالانوار. ج 10. ص 87.
[2] کرامات امام حسين، مصطفي اهوازي: ص 52. گناهان کبيره، ج 2، ص 346. داستانهاي حسين، ميررضا حسيني: ص 69.
منبع : داستانهايي از زمين کربلا ؛ ر- يوسفي