تحريف خائنانه معنى تقيه
با كمال تأسف اين حقيقت مترقى و اين مفهوم صحيح تقيه مانند بسيارى از حقايق و مفاهيم و ديگر معارف عاليه اسلام براى عده كثيرى پوشيده مانده است و در نتيجه ارزيابىهاى نادرست و تصويرهاى غلط و وارونهاى از تقيه به عمل آوردهاند كه بايد اين تصويرهاى غلط را به دو دسته تقسيم كرد:
1- دسته اول: دينداران خشك و قشرى اعم از به اصطلاح پيشوا يا پيرو كه قولًا و عملًا تقيه را به معنى ترك وظائف اسلامى تفسير كرده و آن را بهانهاى براى كنارهگيرى از مداخله در امور اجتماعى اسلام كه انزوا و رهبانيت را سخت محكوم بلكه آن را تحريم كرده است، و نيز آن را بهانهاى براى تعطيل احكام و قوانين تعطيل ناپذير اسلام و فلج كردن همه امور حياتى اسلام و فرار از مسئوليتهاى اسلامى و دستاويزى براى توجيه آسايش طلبىها و محافظه كارىها و سودجوئىها قرار دادهاند!!
2- دسته دوم: بىدينان و مغرضان از دشمنان اسلام يا افراد بىبند و بار و بىاطلاع از اسلام هستند كه مرتكب اشتباهى از نوع ديگر درباره تقيه شدهاند و در اوراق پريشان خود ادعا كردهاند كه تقيه از اختراعات ملايان شياد براى فريب عوام است، لذا بعضىاز نويسندگان آنچنان اوراق گفتهاند: تقيه مظهر دروغ در دين و مذهب است، و گفتهاند: دروغ در كليه شئون ما رخنه كرده است از جمله در مذهب هم دروغ به صورت تقيه جلوه نموده، و اين نويسندگان نام آن را دروغ مذهبى گذاشتهاند! به اين معنى كه اگر كسى بخواهد در كار دين هم شارلاتانى كند و دروغپردازى نمايد و محافظهكار و تنپرور و راحت طلب باشد تقيه مىكند!!
البته براى شما خوانندگان محترم از مطالبى كه در سطور گذشته تحرير شد روشن گشت كه حقيقت تقيه چيست و كاربرد آن چه اندازه به سود اسلام و مسلمين و زيان دشمن است.
در هر صورت بايد به دسته اول كه خود را جزء دينداران مىدانند گفت: تقيه در اصل و اساس به عنوان عاملى از عواملى حفظ اسلام وضع شده است چنانكه در احاديث مربوط به تقيه آمده است:
«التقية من دينى و من دين آبائى:»
تقيه جزئى از دين من و دين پدران من است.
تقيه كه بر اساس آيات و روايات عامل حفظ دين است هرگز نمىتواند به عامل اضمحلال و نابودى دين تبديل شود، بنابراين بايد دينى در ميان باشد تا بخاطر آن تقيه صورت گيرد، حال اگر روزگارى كار اين عامل حفظ دين به آنجا منتهى شد كه ديديم ادامه آن بيش از اين و يا اساساً عمل به آن منجر به اضمحلال دين مىشود، «چنانكه اين وضع در تاريخ اسلام زياد پيش آمده است» در چنين وضعى آيا باز هم تقيه بنابر نظر شما جايز است؟ چه رسد به اين كه واجب باشد و آيا در چنين وضعى كه همه اسلام و اساس آن به خطر افتاده باز هم التقية من دينى و من دين آبائى، وقتى دين نابود شود چگونه به خاطر آن تقيه شود؟
ما مىبينيم وقتى اساس اسلام به خطر مىافتد و چراغ دين به خاموشى مىگرايد كار متنهى به قيام خونين حسينى مىشود چرا؟ براى اين كه ديگر دوران اين عامل حفظ دين يعنى تقيه سپرى شده است و به عبارت ديگر آن خصلت دينى اصالت و خاصيت خودش را از دست داده است و كار به جائى رسيده كه اگر يك قيام مسلحانه خونين هم چون انقلاب حسينى صورت نگيرد نسلهاى آينده، اسلام حقيقى را نخواهند شناخت، يعنى نسلهاى بعد وقتى به اسلام نگاه مىكنند به نظرشان مىرسد اسلام عبارت بوده از دين ابوسفيان، معاويه، يزيد، ابن سعد و ابن زياد كه اين دين در حقيقت لادين بوده كه به صورت دين به وسيله اين خائنان به ملت تحميل شده است، و آن وقت نسلهاى بعد تصور خواهند كرد كه اسلام اساساً آش شلهقلمكار و معجون عجيب و غريبى است كه با هر چيزى مىسازد و با هر جنايت و خيانتى سازگار است، چون كه بنىاميه از معاويه تا يزيد و بعدىها و همچنين بنىعباس و بعدىها انواع بلاها را سر اسلام آوردند، و آن چنان آن را مسخ و وارونه كردند و از آن معجون عجيب و غريبى به وجود آوردند كه با همه اضداد خودش مىساخت.
اسلام سفيانى تمام گوركنهاى خود را در بطن خود حمل مىكرد و مىپرورانيد و نهايتاً اسلام خاندان ابوسفيان و خاندان عباسى و اسلامهائى از اين قبيل كه از اسلام اموى و عباسى منشعب شده از پيچيدهترين فرهنگهاى ساخت بشرى است كه انسان قدرت سر درآوردن از آن را ندارد و نمىفهمد چگونه اسلام و دين و مرامى است كه تمام گوركنها و عوامل انهدام و نابودى خود را در دامن خود دارد.
مثلًا اسلام قرآن ونبوت و امامت و خلاصه اسلام حسينى دين آزادى و دمكراسى به معناى واقعى است، ولى اسلام سفيانى و عباسى دين آزادى كشى و استبداد و زور و ديكتاتورى است.
اسلام حسينى دين عدالت، مواسات، مساوات همه در برابر قانون و دين برادرى و محبت و تعاون و صدق و صفا و شرافت و كرامت است، ولى اسلام سفيانى دين ظلم، ستم، بيدادگرى و نابرابرى و نابرادرى است. اسلام حسينى دين امانت، صداقت، جوانمردى و ارزشهاى انسانى است.
دين اموى وعباسى دين خيانت، دروغ، خدعه، نيرنگ و ناجوانمردى و همه پستىها و رذائل است.
اسلام حسينى دين مهر و محبت، عشق و انسان دوستى و تعاون و همكارى و دين تقوا و اجتناب از هر گناه و معصيت، و دورى از هر جنايت و خيانت است.
دين اموى و عباسى دين كينه توزى، چپاول و غارت و قتل عام و به بردگى كشيدن عباد خدا و مردم را گاو و گوسپند به حساب آوردن است، اين سخن ما و انشاء نگارى نيست اين حقايقى است كه پيامبر اسلام در زمان حياتش نسبت به پس از خودش خبر داده است:
«اذا بلغ بنو ابى العاص ثلاثين رجلًا اتخذوا دين الله دغلًا و عباد الله خولا و مال الله دولًا:»
هنگامى كه عده فرزندان ابوالعاص «اين جرثومه پليد اموى تبار و اموى مسلك» به سى نفر رسيد دين خدا را بازيچه خود و بندگان خدا بنده و برده خويش و مال خدا را انحصارى و احتكار خود قرار دهند.
شگفتا! پيامبر اسلام در اين سخن زنده و در اين پيشگوئى تاريخىاش مىفرمايد:
چون عده اين خانواده كه بخشى از بنىاميهاند به سى نفر برسند و سواركار و مسلط بر اوضاع شوند برنامه كار و سياست خارجى و داخلى و دولت آنان با همه عرض و طولش در اين سه مسئله خلاصه مىشود:
1- دين خدا را به بازى مىگيرند و رخنه گرانه در داخل كيان آن به كمين مىنشينند تا به نام دين ريشه دين را بركنند.
آرى بازى با دين، و با نيرنگ و خدعه و فساد و تباهى كشيدن محتواى حقيقى و اصيل آن، و مخالفت و مبارزه با دين به نام دين، و موريانهوار از داخل دين كيان دين را مورد حمله و تخريب قرار دادن و داخل نمودن چيزهائى در دين كه از دين نيستند كار اساسى بنىاميه است.
2- بندگان خدا را برده و نوكر و ملك طلق خود مانند گاو و گوسپند بلكه مثل ابزار و آلات قرار مىدهند، گوئى آنان اصلًا بنده خدا و يا اساساً انسان نيستند، بلكه جمادات و ابزار و آلاتاند.
3- مال خدا و بيت المال مسلمانان و ثروتهاى عمومى اسلامى را به شدت در انحصار خود مىگيرند و به انبار احتكار مىريزند، و به فاميل خود كه اقليتى بيش نيستند اختصاص داده و آن اموال را در حوزه اين فاميل دست به دست مىگردانند و از اين جيب به آن جيب مىريزند و از اين دست به دست ديگرشان مىدهند!
اين سخن جاويدان پيامبر اسلام است كه بر اساس آن اميرمؤمنان در مبارزاتش با معاويه و ساير جباران و ستمگران اين خانواده بر آن تكيه كرده است، چنان كه پس از او هم حضرت مجتبى و حضرت ابوعبدالله الحسين و بزرگان صحابه و قهرمانان اسلام در مبارزاتشان با جباران و ظالمان براساس اين سخنجاويد نبوى با دشمن اسلام درگير بودند.
اين بود اجمالى از اسلام اين خاندان ننگين كه ديديد چه معجون عجيب و غريبى است كه با همه ضدهاى خود سازگار است حال از آنان كه تقيه را وارونه معنا مىكنند مىپرسيم وقتى چنين وضعى پيش آيد چه بايد كرد؟ و در چنين موقعيت خطرناكى كه اصل اسلام در خطر است تكليف چيست؟ آيا باز هم به معنائى كه شما مىگوئيد بايد تقيه كرد؟ تقيهاى كه موجب اضمحلال دين است؟
البته پاسخ منفى است، يعنى وقتى كار اسلام به اينجا رسيد ديگر آن اصل استثنائى به درد نمىخورد و كاربرد ندارد و اگر به آن عمل شود اصل دين از ميان مىرود و عامل حفظ دين به عامل اضمحلال دين تبديل مىشود.
قيام حسينى به اين خاطر بود كه ديگر از نظر شرعى و عقلى مجوزى براى تقيه وجود نداشت و بايد اين قيام صورت مىگرفت تا اسلام حقيقى به نسلهاى بعد منتقل مىشد و هر جاهل به اسلام در سايهى اين قيام خونين عارف به اسلام شود و با تحليل فلسفه قيام و مبارزه حضرت حسين با بنىاميه به اسلام راستين راه يابد.
ممكن است گفته شود قيام امام به شكست نظامى انجاميد و كار به كام بنىاميه چرخيد، بايد گفت: امام در اين مبارزه ابداً توقع پيروزى نظامى نداشت و چنين پيروزى ظاهرى هدف نهائى انقلاب او نبود، بلكه عمده هدف اين انقلاب آن بود كه از لحاظ سياسى و معنوى و به تعبير عصر ما از لحاظ ايدهئولوژى و مسلكى پيروز شود كه آن را هم صد در صد به دست آورد و نقاب از چهرهى اسلام ساختگى خاندان بنىاميه برگرفت و تقلبى بودن آن چنان اسلام و مسلمانى را فاش و برملا ساخت و براى جهانيان و نسلهاى پس از انقلاب آشكار و ثابت كرد كه اسلام بنىاميه ضد اسلام است و هرگز فريب چنين اسلامى را كه بنىاميه و عالمان دين فروش دستگاه آنان ساختند نخوريد.
English