عالم عامل و عارف كامل و عابد يگانه و سالك فرزانه و تربيت شده واقعى آيات قرآن ميرزا جواد آقا ملكى، از شاگردان جمال السالكين و قطب العارفين صاحب نفس قدسيه آخوند ملا حسين قلى همدانى بود.
او ساليان طولانى در شهر قم آشيانه آل محمد به تدريس و تربيت شاگردان مكتب اهل بيت عليهم السلام اشتغال داشت، سه ماه رجب و شعبان و رمضان را پى در پى روزه مى گرفت، تمام شب ها را به تهجّد و عبادت و ناله و انابه مى گذراند، در مدرسه فيضيه براى دانشجويان علوم دينى درس اخلاق مى گفت. هنوز در و ديوار مدرسه فيضيه و فضاى آن مركز روحانى و ملكوتى صداى حزين و چشم گريان و ناله هاى پر شوق و سوزان او را به ياد دارد كه با همه وجود خود و با اخلاصى كم نظير مى گفت:
اللَّهُمَّ ارْزُقنِى التَّجَافِى عَن دَارِ الغُرورِ وَالانَابَةَ إلى دَارِ الخُلُودِ وَالاستِعدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الفَوْتِ .
فضائل و كراماتش بيشتر از آن است كه در اين نوشتار آورده شود، درباره اخلاق و زهد و تقوا و عشق و عرفان او، شاگردانش داستان ها نقل مى كنند و او را از گريه كنندگان رده اول در پيشگاه حق به شمار آورده اند.
صاحب گنجينه دانشمندان مى گويد: آية اللَّه حاج سيد جعفر شاهرودى كه از شاگردان خاص آن مرحوم بود، برايم حكايت كرد كه شبى در شاهرود خواب ديدم امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف با جماعتى در صحرايى تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستاده اند، نزديك رفتم كه جمال بى مثالش را زيارت كنم و دست مباركش را ببوسم، شيخ بزرگوارى را ديدم كه متصل به حضرت و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سيمايش پيداست، چون بيدار شدم درباره آن شيخ فكر كردم كه كيست كه تا اين اندازه به مولايمان امام زمان نزديك است؟ براى يافتن او به مشهد رفتم وى را پيدا نكردم، به تهران آمدم او را نيافتم، به قم سفر كردم او را در حجره اى از حجرات مدرسه فيضيه مشغول تدريس ديدم، پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند: حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى است.
خدمتش رسيدم، تفقد زيادى كردند و فرمودند كى آمدى؟ گويا مرا از قبل ديده بودند و مى شناختند و از داستان خوابم آگاهند، پس ملازمت و شاگردى آن بزرگوار را اختيار كردم و او را همانگونه يافتم كه در عالم رؤيا ديده بودم.
نزديك سحر شب يازدهم ذو الحجه 1343 هجرى قمرى، بين خواب و بيدارى، ديدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب ها برداشته شده است به صورتى كه تا اعماق ملكوت را مشاهد كردم، ديدم حاج ميرزا جواد آقا ايستاده و دست به قنوت برداشته و مشغول تضرع و مناجات و گريه است و من از مقام و قرب او به حق تعالى تعجب كردم كه ناگهان صداى كوبه در خانه را شنيدم، به شتاب برخاستم و در را باز كردم، ديدم يكى از دوستان است، گفت: فلانى بيا منزل آقا، گفتم چه خبر است؟ گفت: بر تو تسليت باد، آقا از دنيا رفت .
منبع : پایگاه عرفان