عارفان عاشق و آگاهان صادق در مسئله عزلت، علاوه بر مطرح كردن مسائل گذشته، عقيده دارند، حقيقت واقعى عزلت، خلوت گرفتن از غير و به خصوص از خويش است براى يافتن مقصود واقعى.
اين خلوت گرفتن منافات با از منزل بيرون رفتن و كسب و كار و معاشرت با مردم، در حد لازم ندارد.
اين خلوت در حقيقت خلوت دل است از تعلقات و وابستگى هاى به غير دوست و به عبارت ديگر جدايى از تمام موانع راه وصول به لقاى حضرت دوست.
به قول الهى، آن بلبل مست گلزار عالم پاك:
اگر تو ديده گشايى شبى به عالم پاك |
به خاك ره فكنى تاج و گنج كشور خاك |
|
عروس دهر بسى دلبر است و فتان ليك |
مكن متاع دل پاك مهر اين ناپاك |
|
جهان صورت و نقش و نگار طبع خوشست |
ولى به چشم طبيعت پر است بى ادراك |
|
عجوز دنيى دون با كمند مكر و فسون |
فكنده رستم دستان بسى به خاك هلاك |
|
بدان كه طالب كمال را بعد از حصول استعداد، ازالت موانع واجب باشد، صاحب خلوت بايد كه موضعى اختيار كند كه آنجا از محسوسات ظاهر و باطن، شاغلى نباشد و قواى حيوانى را مرتاض گرداند و از افكار مجازى به كلى اعراض كند و آن فكرهايى بود كه غايات آن راجع به مصالح معاش و معاد باشد و مصالح معاش، امور فانى باشد «نه آنچه ضرورت دارد و به آن نياز هست» و مصالح معاد، امورى باشد كه غايات آن حصول لذات باقى باشد نفس طالب را.
و بعد از زوال موانع ظاهر و خالى كردن باطن از اشتغال به ما سوى اللّه بايد كه به همگى همت و جوامع نيت اقبال كند بر ترصّد سوانح غيبى و ترقّب واردات حقيقى كه آن را تفكر خوانند.
چو بنشيند به خلوت يار با يار |
نفس نا محرم افتد هم چو اغيار «1» |
|
ندانى كرد هرگز خلوت آغاز |
مگر از هر چه دارى خو كنى باز |
|
***
برو كنجى گزين و توشه اى گير |
زمردم تا توانى گوشه اى گير |
|
***
چو خو كردى به تنها بودن اى دوست |
شوى آگه كه تنهايى چه نيكوست |
|
هر كه را از تنهايى وحشت و به خلق انس بود، از سلامت دور است، از روزگار آدم تا كنون هيچ فتنه ظاهر نشد، مگر به سبب آميختن با خلق و از آن وقت، باز تا امروز هيچ كس سلامت نيافت، مگر آن كه از اختلاط كناره گرفت.
و چون در خلوت با حق باشى، دل از وساوس در تفكر نگه دار و اگر ترسى از خداى ترس و اميد بدو دار و پناه از او بدو آر؛ كه هر كه عزلت گزيند و در عزلت به طمع نشيند، گو از نفس پرستى توبه كن و هر كه به نفس خويش مغرور است، گو از مستى هشيار شو و هر كه مست غرور است، گو از خلوت به بازار شو، به ظاهر با خلق مى باش و به باطن با حق.
ظاهرم با خلق عالم باطنم با حق ولى |
اين سخن پوشيده دان اظهار گو هرگز مباش |
|
و عزلت آن است كه بيرون آيند از مخالطت خلق به انقطاع علايق و عوايق.
چون مردمك ديده ما گوشه نشين شو |
در زاويه چشم درآ و همه بين شو |
|
***
تو عزلت كن زغير او به غيرت |
كه تا عالى شود هر لحظه سيرت |
|
و يك دم همدم ديگرى مشو، مگر به خدمت انسانى كامل و مكمل و به اجازات و اشارات او قيام نمايى و انسان كامل آنست كه مكمل باشد در شريعت و طريقت و حقيقت به حيثيتى كه ديگرى را در اين علوم ثلاثه عالم تواند گردانيد.
گر بيابى اين چنين صاحبدلى |
خدمت او كن كه گردى مقبلى |
|
و انسان بايد كه چون مرده اى از انسان كامل بگذرد و رشيدانه خود را به پيروى آن وجود كامل سپارد، تا چنان كه خواهد به آن ولايت و ماء ورد نبوت به هدايت صمديت وى را بشويد و به عين عنايت، وجود او را از لوث جنابت اجنبيه و حدث حدوث نفسانيه، غسالانه غسل فرمايد.
و اصل عزلت آنست كه معزول گرداند حواس را به خلوت از تصرفات در محسوسات، از آن كه تعلقات به ممكنات آفات و بلا و فتنه جان و دل است.
بنشين به در خلوت دل اى كامل |
مگذار كه غير او درآيد در دل |
|
زيرا كه اگر غير درآيد به وثاق |
آسان تو دشوار شود، حل مشكل |
|
و مگذار كه غبار خاك تصرف محسوسات و گرد تراب تعلقات از روزن حواست درآيد و گرد سراپرده وجودت برآيد كه تقويت نفس اماره و تربيت صفات ذميمه از آن است و روح را با نفس از اين معامله زيان است؛ زيرا كه چون با نفس خسيس مؤانست گيرد، به اتفاق به طريق نفاق، روى به اسفل السافلين نهد.
و گفته اند كه: عقل با نفس هر دو جمع شدند- دل چو فرزند در وجود آمد، اگر فرزند گرامى از غايت نادانى در عقب مادر نفسانى رود، پدر پير عقلى نيز به محبت فرزند با هم متفق گردند و روى به دار فناى دنيا نهند.
اما اگر فرزند دل بالغ و رسيدن به امر: «فَاتَّبِعُونى» متابعت پدر حقيقى كند، مادر نفسانى نيز بر سبيل موافقت با ايشان موافقت نمايد و به طريق صراط اللّه از جهان صورت ظاهره به عالم معنى باطنه مراجعت نمايد.
برخيز و بيا نفس مطيع خود كن |
مگذار كه روح عاجز نفس شود |
|
و بدان كه به خلوت و عزلت و عزل حواس و قطع طمع از ناس به مدد نفس الخناس، از دنياى دون شيطان ملعون منقطع و منفصل نمى شود.
بلكه عزلت هم چنان است كه احتما كردن در خستگى طعام و شربت زايد ناخوردن؛ زيرا كه طبيب حبيب صادق حاذق در معالجه بيمار از براى تيمار اول احتما فرمايد، بعد از آن چون ماده خام پخته گردد و مدد مواد فاسده كه مرض از آن مى انگيخت و در مى آويخت باقى نماند، به سبيل نصيحت از حكمت آن طبيب، اين پخته محتاج را به مسهل علاج فرمايد و قواى طبيعى و حرارت غريزى را اين سخن فرو خواند:
الحِمْيَةُ رَأسُ كُلِّ دَواءٍ .
پرهيز كردن ريشه همه داروهاست.
آن گاه آن طبيب، حكيمانه آن مزاج را به حُبّ،
[يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ ] .
كه آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند.
تقويتى بخشد.
بدان كه انبيا و اوليا طبيبان اخروى اند، قدم از قدم در اين بيمارستان سراچه دنيا نهاده اند و بعد از احتما و عزلت و تنقيه مواد به خلوت از حكمت به صحت، رنجور مهجور منزوى طالب را از شربت شفا خانه:
[وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ] .
و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مايه درمان ورحمت است، نازل مى كنيم وستمكاران را جز خسارت نمى افزايد.
نوشانيده اند.
و بدان كه خلوت مجموعه ايست از چند گونه مخالفت نفس و رياضات تأليف يافته از تقليل طعام و قلت منام و صوم ايام و قلت كلام و ترك مخالطت انام و مداومت ذكر ملك علام و نفى خواطر و دوام مراقبه.
و سالك چون خواهد كه به خلوت درآيد، اول غسلى كامل برآورد و بعد از اداى صلاة صبح به خلوت متوجه شود و چون بر در خلوت ايستد، بگويد:
[رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً] .
و بگو: پروردگارا! مرا [در هر كار و شغلى ] به نيكى وارد كن و به نيكى بيرون آور و برايم از نزد خود نيرويى يارى دهنده قرار ده.
و چون بر مصلّى رود، پاى راست پيش نهد و بگويد:
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لى ذُنُوبى وَافْتَحْ لى أبْوابَ رَحْمَتِكَ .
خدايا! گناهان مرا ببخش و درهاى رحمتت را به رويم باز كن.
و بعد از طلوع آفتاب دو ركعت نماز «رجاء» بگذارد به خشوع و خضوع، از سر صدق و اخلاص و در حالت جلوس بر هيأت تشهد نشيند و بعد از فرايض و سنن به ذكر مشغول شود و بزرگان، از جمله اذكار، ذكر «لا إلهَ إلّااللّه» اختيار كرده اند.
و چون ذاكر به حق و ناطق مطلق، خلوت سراى باطن را از ظلمت تعلقات حيوانيه و غبار كدورات نفسانيه طاهر گرداند، مهر و محبت احديت از مشرق صمديت شارق گردد، نورى از ضيا با صفاى ايمان، منور به لطيفه رحمان در جنان اهل جنان پيدا گرداند و آتشى از عشق برافروزد و جاروب لاء نافيه عقل را چون عود در مجمر سينه مقصود بسوزد .
منبع : پایگاه عرفان