خداى متعال چنين انسانى را با اين همه كرامات و فضايل، پس از رحلت پيامبر با كرامت خود، جهت رهبرى حكومت اسلامى، و بيان معارف الهى و ارشاد انسان در حيات معنوى، كه در تمام زمانها مورد نياز جهانيان است، انتخاب كرد و وى را تجلىگاه ولايت مطلقه قرارداد، و به فرمان مطاعش پيامبر را در روز غدير مأمور به معرفى او فرمود:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» «1».
«اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت [درباره ولايت و رهبرى على بن أبىطالب اميرمؤمنان عليه السلام] بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر انجام ندهى پيام خدا را نرساندهاى. و خدا تو را از [آسيب و گزند] مردم نگه مىدارد؛ قطعاً خدا گروه كافران را هدايت نمىكند».
شيعه، در نزول اين آيه در روز غدير، هيچ ترديد و شكى ندارد، بزرگان اهل سنت همچون: سيوطى در جلد دوم «در المنثور» صفحه 298، شوكانى در جلد سوم «فتح الغدير» صفحه 57، بدرالدين حنفى در جلد هشتم «عمدةالقارى» ص 584، فخر رازى در جلد سوم «تفسير كبير» صفحه 636، نظام الدين نيشابورى در جلد ششم تفسير خود صفحه 170، آلوسى در جلد دوم «روح المعانى» صفحه 348، ابن صباغ در «فصول المهمة» صفحه 27، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 150، شيخ سلمان بلخى در «ينابيع المودة» باب 39 و بسيارى ديگر از بزرگان آن قوم در كتب حديث، تاريخ و تفسير خويش آوردهاند كه: اين آيه در روز غدير براى معرفى على عليه السلام به ولايت، امامت، حكومت و ارشاد مردم نازل شده است. آيه شريفه:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» «2».
«سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [مانند على بن ابىطالباند] كه همواره نماز را برپا مىدارند و در حالى كه در ركوعند [به تهيدستان] زكات مىدهند».
به نقل امام فخر رازى در جلد سوم تفسير كبير صفحه 431، ثعلبى در كشف البيان، زمخشرى در جلد اول «كشاف» صفحه 422، طبرى در جلد ششم تفسير صفحه 186، ابوالحسن ربانى در تفسير، قُرْطبى در جلد ششم تفسير صفحه 221، فاضل نيشابورى در جلد اول «غرائب القرآن» صفحه 461، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 148، ابوبكر جصاص در تفسير «احكامالقرآن» صفحه 542، حافظ ابوبكر شيرازى در «فيما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين»، قاضى بيضاوى در جلد اول تفسير صفحه 345، ابن ابىالحديد در جلد سوم «شرح نهج البلاغه» صفحه 275، و بسيارى ديگر از بزرگان اسلام، از مفسران حديث و تاريخ نويسان براى اثبات ولايت مطلقه على عليه السلام كه تجلى ولايت خدا و رسول است، در قرآن مجيد نازل شده است.
چون در روز غدير از جانب حق به وسيله پيامبر ابلاغ شد كه على بن ابيطالب مظهر حق و تجلى گاه ولايت مطلقه الهيه است و مردمان تا روز قيامت، پس از پيامبر به حكومت، ولايت، ارشاد، هدايت، علم، بينش و حقيقتكرامت او در ظاهر و باطن زندگى نياز دارند، و اتصال به صراط مستقيم الهى جز از طريق قبول ولايت، حكومت، امارت و حكم او ممكن نيست، براى رشد و كمال و تأمين خير دنيا و آخرت مردم، به غير توسل و تمسك به حبل ولايت او راهى نمىباشد. آيه شريفه:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» «2».
«امروز [با نصبِ على بن ابىطالب به ولايت، امامت، حكومت و فرمانروايى بر امت] دينتان را براى شما كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم».
بنابر نقل سيوطى در جلد دوم «دُرّ المنثور» صفحه 256. و ابن كثير در جلد دوم تفسيرش صفحه 14 و سبط ابن جوزى در تذكرة صفحه 18 و خطيب بغدادى در جلد هشتم تاريخ صفحه 290 و بسيارى ديگر از دانشمندان، بر پيامبر نازل شد و حضرت رسالت پناه از شدت خوشحالى فرياد زدند:
اللَّهُ اكْبَرُ عَلى اكْمالِ الدِّيْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضا الرَّبِ بِرِسالَتِى وَوِلايةَ عَلِىّ بْنِ ابِيْطالِبٍ بَعْدِىْ «3».
«اللَّه اكبر بر كمال دين و تمام نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابيطالب بعد از من» «4».
غدير در نگاه ديگران
ماجراى روز غدير و نزول آيه:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» و آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».
را ارباب تاريخ از قبيل: بلاذرى، ابن قتيبه، طبرى، خطيب بغدادى، ابن زولاق، ابن عبدالبر، شهرستانى، ياقوت حموى، ابن اثير، ابن ابى الحديد، ابن خلكان، ابن حجر، ابن صباغ، مقريزى، سيوطى، ابن هشام، قرمانى، دمشقى، نورالدين حلبى
و ائمه حديث ازقبيل:
محمد بن ادريس شافعى، احمد حنبل، ابن ماجه، ترمذى، نسائى، ابويعلى، بغوى، حاكم نيشابورى، ابن مغازلى، ابن منده، خطيب خوارزمى، محب الدين طبرى، حموينى، هروى، شيخانى، ابوعبداللَّه زرقانى، ابن حمزه دمشقى؛
و ارباب تفسير از قبيل:
طبرى، ثعلبى، ابوالسعود، فخررازى، ابن كثيرشامى، نيشابورى، سيوطى، آلوسى، خطيب شربينى؛
و ارباب علم كلام از قبيل:
قاضى ابوبكر باقلانى، قاضى عبدالرحمن ايجى، سيد شريف جرجانى، بيضاوى، شمس الدين اصفهانى، تفتازانى، قوشجى؛
و ارباب لغت از قبيل:
ابن دريد، ابن اثير، حموى، زبيدى كه از تاريخنويسان، حديث شناسان، مفسران؛ متكلمان و لغويان بزرگ اهل سنّت هستند، به تقرير زير، در كتب خود نقل كردهاند:
«روز غدير در موضعى بين مكه و مدينه، در منطقه (جحفه) پس از بازگشت از حجةالوداع «5» رسول مكرم اسلام، مردم را جمع كرد؛ آن روز آنچنان هوا گرم بود كه مسافران رداى خود را زير پا انداخته بودند، دستور ساختن منبرى را از جهاز شتران داد، سپس بر بالاى آن رفت و به عموم مردم خطاب كرد و فرمود:
اى امت اسلام: آيا من از شما به شما اولاتر نيستم، همه گفتند: چرا، فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ «6».
من فكر نمىكنم بعد از آن همه آيه در قرآن كه مصداق اتم و اكملش بر اساس صحيحترين روايات، و شهادت اهل اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام است، كسى از اهل سنت، شيعه، عقلاى جهان، منصفان عالم و وجدان بيدار، شكى در مقام حضرت مولى الموحدين اميرمؤمنان عليه السلام پس از پيامبر داشته باشد، كه شك كننده، جز مخالفت با قرآن و سنت، و غير از معاند حق و حقيقت نيست.
على عليه السلام براى اتمام حجت به اهل زمانش، و بويژه در زمانى كه زمام حكومت را در اختيار گرفتند، و براى روشن بودن حق، براى تاريخ به مقامحقانيت و ولايت خود، در خطبه بسيار مهم «شقشقيه» اشاره فرمودهاند:
اما وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ ابِى قُحافَةَ وَ انَّهُ لَيَعْلَمُ انَّ مَحَلِّى مِنْها مَحَلِّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى... «7».
«آگاه باشيد، سوگند به خدا! كه پسر ابوقحافه جامه حكومت پوشيده در حالى كه با تمام وجود مىدانست من هم چون قطب وسط سنگ آسيا سزاوار خلافت، حكومت، رهبرى، ولايت و ارشاد مردم بودم، علوم و معارف از قلب من همچون سيل خروشان سرازير مىشود، هيچ پرواز كنندهاى در عرصه علوم و معارف، به اوج بلنداى دانش و بينش من نمىرسد،... من در برابر اهل زمان، جز صبر چارهاى نديدم، كه اگر دست به حمله مىبردم، اساس اسلام بر باد فنا مىرفت، همانند آنكه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، صبر پيشه كردم، در حالى كه در برابر ديدگانم، ميراث خودم را دستخوش تاراج مىديدم».
انتساب و انتخاب
انتخاب ولىّ در فرهنگ اسلام، وقف حريم مقدس كبرياست، اوست كه مىداند چه انسانى را براى پيشوايى حكومت، و بيان و ارشاد انسان در حيات معنوى، انتخاب نمايد و مردم را در اين زمينه حقى نيست.
او رسول با كرامت اسلام را انتخاب كرد و سپس به او فرمان داد تا وجود مقدس على عليه السلام كه فاقد نواقص و جامع كمالات بود، به ولايت و رهبرى انتخاب شود، و اسامى رهبران بعد از او را به رسولش اعلام كرد؛ تا يازده امام معصوم كه واجد كمالات محمد و على عليهما السلام بودند، و ولايت كليه مطلقه در آنان تجلى داشت، رهبرى جامعه انسانى را در سه رشته حكومت، بيان احكام، ارشاد حيات معنوى به عهده بگيرند.
هم آنان را مسئوليت داد، تا شرايطى را در جهت حيات عقلى، روحى و معنوى ذكر كنند، تا در هر كس ظهور كرد به جانشينى از آنان عهده دار حاكميت و بيان معارف و ارشاد حيات معنوى شود، و به عنوان «ولى فقيه» به نيابت از امام غايب و ائمه و پيامبر و حضرت حق، زمام امور مسلمين را به دست گيرد، كه در حقيقت بر اساس آيات قرآن و روايات صحيحه، انتخاب ولى فقيه به صورت معنوى كه همان بيان اوصاف و شرايط زمامدار، و ظهور شرايط است، با امام معصوم و انتخاب امام معصوم، با پيامبر به اذن حضرت اللَّه و انتخاب حضرت پيامبر با حضرت رب العزة است، و انتخاب مقابل انتخاب خدا، ايستادن در برابر حكم اللَّه و اجتهاد برابر نص، و ايجاد انحراف در راه خدا مساوى با تخريب بناى معناست.
تعيين زمامدار جامعه اسلامى، به خود مردم مسلمان (چنانچه گروهى ادعا مىكنند) واگذار نشده، اگر اين طور بود بايد از شارع مقدس اسلام، در اين زمينه بيانات شافى و دستورات كافى رسيده باشد، تا مردم در مسئلهاى كه اساساً بقاى رشد جامعه اسلامى، و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است بيدارهوشيار باشند.
حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست، و اگر بود كسانى كه بعد از پيامبر زمام امور را به دست گرفتند، مخالفتش نمىكردند، در صورتى كه زمامدار اول با وصيت، خلافت را به خليفه دوم منتقل ساخت، و خليفه دوم عثمان را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آييننامه آن را تعيين و تنطيم كردهبود، روى كار آورد و پس از او بر اثر كشمكشها و اختلافات داخلى، معاويه خلافت را تصاحب كرد، و چيزى نگذشت كه مسئله رهبرى به سلطنت موروثى تبديل شد، و تدريجاً شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها، يكى پس از ديگرى، از جامعه رخت بر بست و مساعى شارع اسلام به طور جدى، در فضاى حيات اكثريت مسلمين نقش بر آب شد!!
تنها شيعه بود كه از راه بحث و كنجكاوى در، درك فطرى انسانى و سيره مستمره عقلا و تعمّق در نظر اساسى آيين اسلام، كه احياى فطرت مىباشد، روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه حوادث اسفآورى كه پس از رحلت آن جناب به وقوع پيوسته، و گرفتارىهايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيهتحليل، در كوتاهى و سهلانگارى حكومتهاى به ظاهر اسلامى قرون اوليه هجرت برمىگردد، و با گذشتن از درياى خون و شهادت، تبعيد و زندان، استقامت و مقاومت، به اين نتيجه رسيد كه از ناحيه پيغمبر اكرم نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيامبر رسيدهاست.
آيات و اخبار متواتر قطعى، مانند آيه تبليغ، آيه ولايت، حديث غدير، حديث سفينه، حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند؛ ولى با كمال تأسف نظر به پارهاى دعاوى تأويل شده، و سرپوشى روى آنها گذاشته شدهاست «8».
كسى كه بنا بر نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنت، پيامبر بزرگ او را صدّيق، فاروق امت، باب علم، يعسوب دين، برادر، وزير و بهترين فرد بعد از خودش، و در روايات متعدده خليفه خوانده، نشان مىدهد كه داراى ولايت كليه مطلقه است، كه اگر اين مقام را دارا بود، اين همه صفت و خصوصيت، آنهم از زبان وحى براى او بيان نمىشد.
به چند نمونه توجه كنيد
1- ابن مغازلى (متوفى سنه 482) در كتاب «مناقب» به اسنادش از ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مىكند:
مَنْ ناصَبَ عَليّاً لِلْخَلافَةِ بَعْدِى فَهُوَ كافِرٌ وَ قَدْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ، شَكَّ فِى عَلِىٍّ فَهُوَ كافِرٌ «9».
«هر كس پس از من در مسئله خلافت براى على ايجاد مزاحمت كند كافر شده است و با خدا و رسول به جنگ آمده كه شك كننده در مقام علىّ و فضائل و كمالات او كافر است».
2- ابن حجر عسقلانى (متوفى 853) در كتاب «اصابه» مىگويد: چون سوره نصر نازل شد، پيامبر درباره اميرمؤمنان فرمود:
انَّهُ اخِى وَ وَزِيْرِى وَ خَلِيْفَتِى فِى اهْلِ بَيْتِى وَ خَيْرٌ مَنْ اخْلَفَ بَعْدِى «10».
«به حقيقت كه على برادر و وزير و خليفه من در اهل بيتم و بهترين زمامدار امت بعد از من است».
3- خوارزمى كه او را اخطب خطبا مىدانند، در كتاب «فضايل» با سلسله سند از رسول خدا روايت مىكند كه فرمود:
چون به معراج رفتم به من خطاب رسيد: خلق را آزمايش كردى تا ببينى كدام يك نسبت به تو مطيعترند؟ عرضه داشتم: على از همه مطيعتر است. فرمود:
راست گفتى؛
فَهَلْ اتَّخَذْتَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً يُؤَدِّى عَنْكَ وَ يَعْلَمُ عِبادِى مِنْ كِتابِى ما لايَعْلَمُونَ، قالَ:
قُلْتُ اخْتَرْ لِى فَانَّ خِيَرَتِكَ خَيْرٌ لِى، قالَ: قَدْ اخْتَرْتُ لَكَ عَلَيْها فَاتِّخَذَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً وَ وَصِيّاً وَ نِحْلَتُهُ عِلْمِى وَحِلْمِى وَ هُوَ امِيْرُالْمُؤْمِنِيْنَ حَقّاً لَمْ يَقُلْها احَدٌ قْبلَهُ وَ لَيْسَت لِاحَدٍ بَعْدَهُ يا مُحَمَّدُ عَلى رايَةِ الْهُدى وَامامٌ مَنْ اطاعَنِى وَ هُوَ نُورُ اوْلِيائِى «11».
«آيا براى خود خليفه و جانشين انتخاب كردهاى تا از جانب تو مقاصد حق را به مردم برساند، و آنچه را خلق از قرآن نمىدانند به آنان تعليم دهد؟ عرضه داشتم: خدايا اختيار با تست كه مرا اختيار غير اختيار تو نيست، خطاب رسيد! على را بعد از خود خليفه و وصى قرارده، علم و حلم خود را به او عنايت كردم، به حقيقت او اميرمؤمنان است، كه احدى قبل و بعد از او به اين رتبه دست نيافته ونمىيابد!!»
4- كتاب «فرائد السمطين» صفحه 131، و «ينابيع المودة» صفحه 38، (چاپ اسلامبول) باسند متين از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مىكند: رسول خدا به على بن ابيطالب فرمود:
يا عَلىُّ! انا مَدِيْنَةُ الْحِكْمَةِ وَ انْتَ بابُها وَ لَنْ تُؤْتِى الْمَدِيْنَةَ الّا مِنْ قِبَلِ الْبابِ وَ كَذَّبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ يُحِبُّنِى وَ يُبْغِضُكَ لِانَّكَ مِنِّى وَ انَا مِنْكَ لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِى وَ دَمُكِ مِنْ دَمِى وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِى وَسَرِيْرَتُكَ مِنْ سَرِيْرَتِى وَ عَلانِيَتُكَ مِنْ عَلانِيَتِى وَ انْتَ امامُ امَّتِى وَ خَلِيفَتِى عَلَيْها بَعْدِى سَعَدَ مَنْ اطاعَكَ وَ شَقِىَ مَنْ عَصاكَ وَ رَبِحَ مَنْ تَوَلّاكَ وَ خَسِرَ مَنْ عاداكَ وَ فازَ مَنْ لَزِمَكَ وَ هَلَكَ مَنْ فارَقَكَ، مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِى مَثَلُ سَفِيْنَةُ نُوحٍ مَنْ رَكِبَ فِيْها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّما غابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ «12».
«يا على من شهر حكمتم و تو دروازه آن شهرى، جز از طريق دروازه نمىتوان وارد شهر شد. دروغ گفت كسى كه گمان كرده مرا دوست دارد و حال آنكه دشمن توست؛ زيرا تو از منى و من از تو، گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و باطن تو از باطن من و ظاهر تو از ظاهر من است، و تويى امام و پيشواى امت من و خليفه من در امتم بعد از من. سعادت براى مطيع تو، و شقاوت و بدبختى براى متمرد از برنامه توست، سود برد هر كس ولايت تو را پذيرفت و ضرر كرد هر كس با تو دشمنى ورزيد، ملازم تو رستگار شد، و جداى از تو، به هلاكت رسيد، مثل تو و ائمه بعد از تو همانند كشتى نوح است، متمسك به آن كشتى نجات يافت، و متخلف از آن غرق شد، شما چون ستارهگانيد، هر زمان كه ستارهاى غايب شود ستارهاى طلوع كند و اين حقيقت تا قيامت ادامه دارد».
آرى! صاحب ولايت مطلقه الهيه، كسى است كه معتبرترين كتب اهل سنّت و شيعه از قول رسول اكرم، با سند صحيح، در حق او نقل كردهاند:
وَمَنْ عَصى عَلِيّاً فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللَّهَ مَنْ اطاعَ عَلِيّاً فَقَدْ اطاعَنِى «13».
«كسى كه به على عصيان ورزد به من عصيان ورزيده است و كسى كه به من عصيان ورزد به خدا عصيان ورزيده است».
انَّ رَبَّ الْعالِمَيْنَ عَهِدَ الىَّ عَهْدَاً فِى عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ فَقالَ: انَّهُ رايَةُ الْهُدى، وَمَنارُ.
الْايْمانِ وَامامُ اوْلِيائِى، نُورُ لِمَنْ اطاعَنِى «14».
«بدرستى كه پروردگار عالميان درباره على بن ابى طالب يادآورى كرد كه: او پرچم هدايت، نشانه ايمان امام دوستان من و نور تمام كسانى است كه مرا اطاعت مىكنند».
عُنْوانُ صَحِيْفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «15».
«عنوان صحيفه مؤمن دوستىِ على بن ابيطالب است».
عَلِىٌّ مِنِّى وَ انَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلىُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِى «16».
«على از من است و من از اويم، و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است».
لايُحِبُّكَ الّا مُؤْمِنٌ، وَ لايُبْغِضُكَ الّا مُنافِقٌ اوْ وَلَدُ زِنْيةٍ اوْ مَنْ حَمَلَتْهُ امُّهُ وَهِىَ طامِثٌ «17».
«دوست ندارد تو را مگر مؤمن و به تو بغض نمىورزد مگر منافق، يا كسى كه از راه زنا تولد يافته و يا كسى كه مادرش در حال حيض به او باردار شده است».
عَلِىٌّ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ رَأْسِى مِنْ جَسَدِى «18».
«على نسبت به من، به منزله سر است در پيكر من».
اوْحِى الىَّ فِى عَلِىٍّ بِثَلاثِ خِصالٍ: انَّهُ سَيِّدُ الْمِسْلِمِيْنَ، وَ امامُ الْمُتَّقِيْنَ وَ قائِدُ غُرِّ الْمُحَجَّلِيْنَ «19».
«سه چيز در مورد على به من وحى شد: او آقاى مسلمانان، امام پرهيزكاران، و پيشواى سفيد رويان است».
لايَجُوِّزُ احَدٌ الصِّراطَ الّا مَنْ كانَ مَعَهُ جَوازٌ مِنْ عَلِىٍ «20».
«هيچ كس از صراط نمىگذرد مگر آنكه جواز عبورى از على به همراه داشته باشد.»
اذا جَمَعَ اللَّهُ الْاوَّلِيْنَ وَ الْاخِرِيْنَ فى صَعيدٍ واحدٍ وَنَصَبَ الصِّراطَ عَلى شَفِيْرِ جَهَنَّمِ فَلَمْ يَجُزْ عَلَيْهِ إلّامَنْ كانَ مَعَهُ بَراءَةٌ مِنْ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «21».
«هنگامى كه خداى متعال اولين و آخرين را در روز قيامت گردآورد، و صراط را بر جهنم نصب نمايد، هيچ كس مجاز به عبور نيست مگر آنكه برگه نجاتى از على بن ابيطالب داشته باشد».
اهل بيت عليهم السلام
از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار صحيحه كه در كتب معتبر شيعه و سنى آمده، استفاده مىشود كه ولايتى كه براى حضرت اميرمؤمنان عليه السلام ثابت است، براى يازده امام معصوم پس از او نيز به همان صورت ثابت است؛ كه اگر چنين نبود حجت الهى بر بندگان تمام نمىبود.
روايات رسيده از شيعه و سنى مصاديق آيات زير را ائمه معصومين دانستهاند و اگر چنين نباشد براى آيات مصداق اتم و اكمل نخواهد ماند:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» «22».
«اى اهل ايمان! از خدا اطاعت كنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان [كه امامان از اهل بيت و هم چون پيامبر داراى مقام عصمتاند] اطاعت كنيد».
كتب فريقين در ذيل آيه شريفه به اسناد صحيحه از رسول خدا نقل كردهاند كه مراد از «اولىالامر» على بن ابيطالب و يازده امام بعد از او هستند «23».
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» «24».
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد و با صادقان باشيد [صادقانى كه كاملترينشان پيامبران و اهل بيت رسول بزرگوار اسلام هستند]».
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» «25».
«بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هيچ پاداشى جز مودّت اهل بيتم را نمىخواهم».
«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» «26».
«و از ميان كسانى كه آفريدهايم [يعنى جنّيان وآدميان] گروهى [هستند كه همنوعان خود را] به حق هدايت مىكنند و به درستى و راستى داورى مىنمايند».
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» «27».
«و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اهل بيت عليهم السلام] چنگ زنيد، و پراكنده و گروه گروه نشويد».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «28».
«اگر [اين حقيقت را] نمىدانيد [كه پيامبران از جنس بشر بودند] از اهل دانش و اطلاع بپرسيد».
«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» «29».
«خدا فقط مىخواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت [كه به روايت شيعه و سنى محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام اند] بِزُدايد، و شما را چنان كه شايسته است [از همه گناهان و معاصى] پاك و پاكيزه گرداند».
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» «30».
«سپس اين كتاب را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم به ميراث داديم».
اولىالامرى كه بعد از خدا و رسول در آيه شريفه ذكر شده است، بدون شك بايد انسانى صد در صد ربانى و ملكوتى و واجد تمام خصوصيات روحى پيامبر، غير از مقام نبوت باشد، تا ولايت كليه الهيه از فجر وجود او طالع گردد.
كتابهاى مهم اهل سنت از قبيل: «فرائدالسمطين»، «صحيح بخارى»، «صحيح مسلم»، «سنن ابى داود»، «مسند احمد حنبل»، «صواعق» ابن حجر، «شرف المصطفى»، «شرح ابن ابىالحديد»، «حلية الاولياء»، «مفاتيح الاسرار»، «مناقب خوارزمى»، «فصول المهمه»، «شواهدالتنزيل»، «استيعاب»، «ينابيع المودة»، «مطالب السؤول»، «كفاية الطالب»، و... درذيل آيه شريفه، مقام ولايت كليه رابراى على ابن ابيطالب و يازده فرزند او كه به نام آنها اشاره كردهاند ثابت دانستهاند.
در كتاب «ينابيع المودّة» از ابن عباس روايت شده است:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: انَا وَ عَلىٌّ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَتِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ «31».
«شنيدم كه رسول خدا مىفرمود: من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوميم».
و از سلمان نقل مىكند: رسول حق دست بر كتف حسين عليه السلام گذاشت و فرمود:
وَانَّهُ الْامامُ ابْنُ الامامِ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِهِ ائِمَةٌ ابْرارٌ امَناءٌ مَعْصُومُونَ «32».
«و امام فرزند امام است، نُه تن از فرزندانش امامان خوبان و امينان معصومند».
و از زيد بن ثابت روايت مىكند:
وَانَّهُ لَيَخْرُجَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ ائِمَّةٌ ابْرارٌ امَناءٌ مَعْصُومُونَ قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ «33».
«از صلب حسين خارج مىشود، امامان خوبان، امينان معصوم، ايستادگان به عمل».
ينابيعالمودة از فرائدالسمطين از مجاهد از ابن عباس روايت مىكند:
مردى يهودى سؤالاتى از رسول خدا كرد، از جمله پرسيد: وصى شما كيست؟ حضرت فرمود:
انَّ وَصِيى وَالْخَليْفَةَ مِنْ بَعْدِى عِلىِّ بْنِ ابيِطالِبٍ وَبَعْدَهُ سِبْطاىَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْن تَتْلُوهُ أبرارٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَينِ ائمَّةً.
«به طور قطع جانشين من و خليفه پس از من، على بن ابيطالب است و پس از او دو فرزندم حسن و حسين و نُه تن از فرزندان از صلب حسين».
عرضه داشت: تمنا مىكنم كه اسامى شريفه آن نه نفر از صلب حسين را برايم بگو. فرمود:
اذا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىٍّ فَاذا مَضى عَلِىُّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٍ، فَاذا مَضى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ
«ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» «34».
«ما چيزى را در كتاب [تكوين از نظر ثبت جريانات هستى و برنامههاى آفرينش] فروگذار نكردهايم».
و در حجة الوداع كه روزهاى آخر عمرش را مىگذرانيد پروردگار آيه شريفه:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» «35».
«امروز دين شما را كامل كردم».
را فرستاد و نعمت خود را تمام كرد، موضوع امامت از اتمام دين است كه دين به وسيله آن كامل مىگردد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله قبل از اين كه از جهان رخت بربندد، معالم دين را براى مردم روشن كرد و راه آنها را واضح و روشن بازگذاشت، و مسلمانان به طرق حق راهنمايى شدند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را براى مسلمانان پيشوا و راهنما قرار داد، و هر چه امت به آن نياز داشتند براى آنان بيان كرد.
هر كس گمان كند كه خداى متعال دين خود را تكميل نكرده، كتاب خدا را انكار نموده، و هر كس كتاب خدا را انكار كند كافر است.
آيا اين مردم قدر امام را مىدانند، و موقعيت امامت را در ميان امت مىدانند، تا در مورد انتخاب امام اختيار داشتهباشند.
امامت به اندازهاى مقامش بلند، جايگاهش رفيع و عميق است كه عقول مردم حقيقت وكُنْه آن را درك نمىكنند، و با رأى و نظريات خود نمىتوانند اهميت آن را درك كنند و يا با اختيار و انتخاب خود امامى را برگزينند، امامت مقامى است كه ابراهيم خليل عليه السلام از طرف خداى متعال به آن مقام برگزيده شد و اين مقامى بود كه بعد از نبوت به آن حضرت تفويض گرديد.
مقام امامت كه سومين مقام حضرت ابراهيم بود، از طرف پروردگار به وى تفويض شد، و اين خود فضيلتى بود كه ابراهيم به آن مشرف گرديد.
خداى متعال در قرآن مىفرمايد:
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».
«من تو را براى مردم امام قرار دادم».
حضرت ابراهيم عليه السلام از روى خوشحالى گفت: خداوندا! فرزندان مرا نيز امام و رهبر قرار بده، خداى متعال در پاسخ او فرمود:
«لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «36».
« [پروردگار] فرمود: پيمان من [كه امامت و پيشوايى است] به ستمكاران نمىرسد».
اين آيه شريفه امامت ستمكاران را تا روز قيامت باطل ساخت و بايد برگزيدگان به اين مقام، انتخاب گردند، بعد از آن خداى متعال، امامت را گرامى داشت و آن را در ذُرّيه حضرت ابراهيم كه پاك و برگزيده بودند قرار داد و فرمود:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ* وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ» «37».
مقام امامت در نسل آن حضرت باقى ماند و آنها اين مقام را از يكديگر ارث مىبرند تا آنكه نبوت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، خداى متعال در اين مورد فرمود:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» «38».
مقام امامت مخصوص حضرت رسول صلى الله عليه و آله قرار گرفت و پيامبر اكرم نيز اين مقام را به اميرمؤمنان تفويض كرد. واگذاشتن مقام امامت به على عليه السلام به امر پروردگار انجام گرفت و اين دنبال همان سنّتى بود كه از زمان ابراهيم جريان داشت.
مقام امامت پس از على عليه السلام در ذريه آن حضرت كه از برگزيدگان بودند قرار گرفت، برگزيدگانى كه از طرف خداى متعال علم و ايمان به آنها عطا شده است خداى متعال در قرآن مجيد فرمود:
«وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ» «39».
امامت در فرزندان على عليه السلام تا روز قيامت خواهد بود؛ زيرا بعد از محمّد پيامبرى نيست، پس از كجا اين نادانان امام را انتخاب مىكنند؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1)-/ مائده (9): 67.
(2)- مائدة (9): 55.
(2)-/ مائده (9): 3.
(3)- بشارة المصطفى: 211؛ البلد الامين: 261؛ بحار الانوار: 37/ 156، باب 52.
(4)-/ براى اطلاع بيشتر در اين زمينه مىتوانيد به كتابهاى: الغدير، عبقات، احقاق الحق، غايةالمرام و اكثر كتب روائى، تفسيرى و تاريخى اهل سنت مراجعه نماييد.
(5)- حجة الوداع آخرين حج پيامبربزرگ اسلام بود كه در سال 10 هجرى صورت گرفت.
(6)- كافى: 1/ 293، باب الاشارة والنص على اميرمؤمنان عليه السلام، حديث 3؛ تهذيب: 3/ 263، باب 25، حديث 66.
(7)- نهج البلاغه: خطبه 3؛ شرح نهج البلاغه: 1/ 151؛ امالى شيخ طوسى: 372/ مجلس 13.
(8)-/ شيعه در اسلام: 112.
(9)- بحار الانوار: 27/ 223/ باب 10 و امالى شيخ صدوق: 673/ مجلس 96.
(10)- اصابه: 209، چاپ مصر.
(11)- امالى طوسى: 343، مجلس 12، حديث 705- 45؛ بحار الانوار: 37/ 291، باب 54، حديث 5.
(12)- بحار الانوار: 23/ 125، باب 7، حديث 53؛ امالى شيخ صدوق: 269، مجلس 45، حديث 18.
(13)- معانى الاخبار: 372، باب معنى وفاء العباد بعهداللَّه، حديث 1؛ بحارالانوار: 38/ 129، باب 61، حديث 81.
(14)- امالى شيخ صدوق: 478، مجلس 72، حديث 24؛ بحارالانوار: 18/ 339، باب 3، حديث 41.
(15)- بشارة المصطفى: 154؛ بحارالانوار: 27/ 142، باب 4، حديث 149.
(16)- بحار الانوار: 38/ 296؛ العمدة: 204.
(17)- وسائل الشيعة: 2/ 319، باب 24، حديث 2243؛ بحارالانوار: 39/ 301، باب 87، حديث 112.
(18)- بحار الانوار: 35/ 269، باب 7؛ الصراط المستقيم: 1/ 209.
(19)- بحار الانوار: 40/ 23، باب 91، حديث 40؛ اليقين: 476، باب 186.
(20)- التحصين لابن طاوس: 559، باب 17.
(21)-/ الغدير: 10/ 278؛ بحار الانوار: 7/ 332، باب 17، حديث 12؛ تاويل الآيات: 483 (با كمى اختلاف).
(22)-/ نساء (4): 59.
(23)-/ بحار الانوار: 23/ 283، باب 17، حديث 30.
(24)-/ توبه (9): 119. (25)- شورى (42): 23.
(26)-/ اعراف (7): 181.
(27)-/ آل عمران (3): 103.
(28)-/ نحل (16): 43.
(29)-/ احزاب (33): 33.
(30)-/ فاطر (35): 32.
(31)- عيون أخبار الرضا عليه السلام: 1/ 64، باب 6، حديث 30؛ بحار الانوار 25/ 201، باب 6، حديث 12.
(32)- بحارالانوار: 26/ 304، باب 41، حديث 143؛ كفاية الاثر: 44.
(33)- بحارالانوار: 36/ 319، باب 41، حديث 170؛ كفاية الاثر: 98.
(34)-/ انعام (6): 38.
(35)- مائده (5): 3.
(36)- بقره (2): 124.
(37)-/ «و اسحاق و يعقوب را به عنوان عطايى افزون، به او بخشيديم و همه را افرادى شايسته قرارداديم* و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مىكردند، و انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم، و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند» [انبياء (21): 72- 73].
(38)-/ «مسلماً نزديكترين مردم به ابراهيم [از جهت پيوند وانتساب معنوى] كسانىاند كه [از روى حقيقت] از او پيروى كردند، و اين پيامبر و كسانى كه [به او] ايمان آوردهاند [از همه به او نزديكترند] و خدا ياور و سرپرست مؤمنان است» [آل عمران (3): 68].
(39)-/ «و كسانى كه دانش و ايمان به آنان داده شده است مىگويند: بىترديد شما [بر طبق قضا و قدر ثبت شده] در كتاب خدا [لوح محفوظ] تا روز قيامت درنگ كردهايد و اين روز قيامت است، ولى شما [به اينكه قيامت حق است] معرفت و دانش نداشتيد» [روم (30): 56].
منابع:
کتاب: بربال انديشه
نوشته:استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان