ابوالعلا كه قصد داشت عمرش طولانى شود، گوشت نمىخورد:
قصه شنيدم كه بوالعلا به همه عمر |
لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد |
|
در مرض موت با اجازه دُستور |
خادم او جوجه باب محضر او برد |
|
طبيب گفته بود: جوجه خروسى را بپزيد، سوپ درست كنيد و براى اين بيمار بياوريد.
خواجه چو آن طير كشته ديد برابر |
اشك تحسّر ز هر دو ديده بيفشرد |
|
گفت چرا ماكيان شدى نشدى شير |
تا نتواند كست به خون كشد و خورد |
|
مرگ براى ضعيف امر طبيعى است |
هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد |
|
گاهى مردم مىگويند: فلانى داشت راست راست راه مىرفت، اما افتاد و مرد.
در حالى كه اين نيست، عكسش را بايد بگويند. بايد بگويند: فلانى مرد و افتاد.
وقتى لحظه مرگ فرا مىرسد:
«لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»
نه لحظهاى پيش مىافتد و نه لحظهاى پس. نه كسى زودتر مىميرد و نه ديرتر، ولى بعد از مرگ، براى آنهايى كه حسابشان با پروردگار عالم صاف و پاك نيست، روزگار عجيب و سختى است.
منبع : پایگاه عرفان