مسئله ايمان به قيامت و فرشتگان و كتابهاى آسمانى به ويژه قرآن مجيد و نبوت پيامبران در آيات گذشته سوره بقره تا اندازهاى توضيح داده شد لذا از پنج بخش مربوط به ايمان، بيش از پيش به مسئله بسيار مهم ايمان به خدا ميپردازم:
انسان اگر عقل خود را به كار گيرد و با كمك اين گوهر بينظير خزانه هستى تا جائى كه مسير است، نگاهى انديشمندانه به جهان خلقت و به موجوداتى كه در دسترس اوست و به آفرينش خود بيندازد، يقيناً به اين حقيقت مؤمن ميشود كه جهان هستى و موجوداتش كه براساس نظمى خاص به وجود آمده و با تكيه بر نظم خاص ادامه حيات ميدهند و هريك از كمترين ذره تا گستردهترين آسمان با حسابى معين در جاى خود قرار گرفتهاند داراى موجدى عالم، عادل، حكيم، حسابگر، توانا، بصير، كريم و مهربان است، و به هيچ عنوان نميتوان پذيرفت كه جهان خلقت با ميلياردها موجودات متنوع و گوناگون و رنگارنگش تصادفاً به وجود آمده و در گردونه اين نظم ويژه شگفت انگيز قرار گرفته و بدون محركى قدرتمند داراى حركت اند.
اگر حركت و نظم و قوانين حساب شده، سرمايه ذاتى موجودات بود بايد همه موجودات از ازل ميبودند، و تا ابد هم بقاء و دوام داشتند، ولى براى همگان ثابت است كه موجودات نبودند و به وجود آمدهاند، و دراين گردونه دنيائى و مادى براى آنها بقاء و دوامى وجود ندارد و روزى به كام مرگ در ميافتند، پس بايد ماوراى وجود آنان قدرتى باشد كه آنها را به وجود بياورد، و سپس به هنگام سرآمدن مهلتشان آنها را از دايره حيات بيرون ببرد.
عقل به همين مقدار ميتواند به درك حقيقت موفق شود، و از اين كه در فضاى علوم و معارف ماوراى مادى به جزئيات و حقايق لازم پى ببرد عاجزاست.
او نسبت به درك بخشى از كليات و مقدار اندكى از جزئيات توانائى دارد، ولى قدرت احاطه به همه حقايق هستى به ويژه احاطه به ماوراء طبيعت كار او نيست مگر اين كه در اين زمينه احكام نورانى آسمانى، و حقايق اصيل دينى، و آئين جاودان الهى و اسلام ناب كه در آيات قرآن و روايات صادره شده از اهل بيت طلوع دارد به كمك عقل آيد و او را در درك صفات موجد جهان، و شئون او و نيز درك قيامت و فرشتگان و ساير حقايق يارى دهد.
اينجاست كه اهل فضل و بصيرت ميگويند عقل جز به حقايق نورانى شرع هدايت و راهنمائى نميشود، و لطائف و اشارات و واقعيات شرع جز با نگاه عقل روشن نميشود، عقل مانند پايه و شرع چون ساختمان و بناست، هنگامى كه پايه نباشد بنا سرپا نميشود و ثابت و استوار نميگردد، و اگر بنا نباشد پايه را چه مكانيت و جايگاهى است؟
عقل هم چون چشم است، و شرع مانند شعاع و نور است، اگر شعاع و نور نباشد براى چشم سود و منفعتى نخواهد بود، لذا خداى مهربان از شرع و دين تعبير به نور فرموده است:
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ: «1»
بى ترديد از سوى خدا براى شما نور و كتابى روشنگر آمده است، خدا به وسيله آن نور و كتاب كسانى را كه از خوشنودى او پيروى ميكنند به راههاى سلامت راهنمائى ميكند و آنان را به توفيق خود از تاريكيهاى جهل، كفر، شرك و ظلم و نفاق به سوى نور معرفت، بصيرت ايمان و عمل صالح بيرون ميبرد.
و نيز عقل مانند چراغ است و شرع مانند روغنى كه به آن روشنائى ميدهد و احتمالًا معنى نور على نور «2» در آيه شريفه سوره نور همين حقيقت باشد.
و به عبارت ديگر شرع عقل بيرونى و عقل شرع درونى است و اين دو قدرت يار و كمك يكديگر بلكه دو متحد باهم هستند، و چون شرع عقل بيرونى به حساب آمده خداوند در مواضعى از قرآن كافر را مسلوب العقل دانسته است:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ. «3»
و چون عقل شرع درونى به شمار آمده در وصف عقل فرموده:
فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ: «4»
پاى بند بر سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته باش، براى آفرينش خدا هيچ گونه تغيير و تبديلى نيست، اين است دين درست و استوار، ولى بيشتر مردم به اين حقيقت معرفت و دانش ندارند.
خدا عقل درون را در اين آيه دين ناميده و چون عقل بيرون و درون متحد باهم هستند نور على نور فرموده يعنى: نور عقل و نور شرع، سپس فرموده:
«يهدى الله لنور من يشاء.»
خدا هركه را بخواهد به سوى نورش هدايت ميكند، آرى هر دو نور را از يك حقيقت و جنسى متحد باهم به حساب آورده است، بنابراين وقتى عقل بدون شرع حركت كند از دريافت بيشتر حقايق عاجز ميگردد، چنان كه چشم بدون بودن نور از ديدن اشياء عاجز است. «5»
نگاه عقل درونى به هستى
در سطور گذشته به اين معنا اشاره شد كه حركت ذاتى موجودات و مواد و عناصر نيست، بلكه همه موجودات در حركاتى كه دارند محرك خارجى پيشتوانه حركت آنهاست و اين حقيقتى است كه عقل هر انسانى آن را درك ميكند اما اين كه اين محرك كيست و داراى چه اوصافى است از حوزه نگاه عقل خارج است، و وجود محرك و اوصافش را بايد عقل بيرونى يعنى شرع مقدس و اسلام ناب توضيح دهد، كه البته در فصل بعد به اين مسئله اشاره خواهد شد.
براى اثبات وجود حق و ايمان به حضرت او به بيش از اين مسئله كلى كه در حوزه درك عقل است يعنى حركت ذاتى موجودات نيست، بلكه حركاتشان محرك خارجى دارد تكيه نميكنم.
«طبيعى بودن حركت براى ماده، به طورى كه محرك خارجى در كار نباشد يك تئورى است كه ثابت نشده است و صرف ادعاست كه نياز به دليل دارد و دليلى براى آن يافت نشده است.
اگر حركت لازم ذات ماده باشد، محال است كه از ماده جدا شود و بايستى سكونى در جهان يافت نشود، زيرا جدائى ذاتى از ذات محال است، چون جدائياش ذات را نابود خواهد كرد.
امر طبيعى هيچ گاه از طبيعت جدا نميشود.
آيا ممكن است نور، روشنائى نداشته باشد؟
پيدايش سكون در جهان نشان ميدهد كه حركت، طبيعى ماده نيست و نيروئى كه خارج از ذات ماده است محرّك ماده است.
چنانچه اگر سكون براى يك موجود طبيعى باشد، محال است كه بر آن جنبشى عارض شود زيرا اجتماع ضدين ميشود.
اگر حركت ذاتى ماده باشد، يا تكاملى خواهد بود يا تناقصى، و به عبارت ديگر يا ماده هميشه در حال افزايش خواهد بود يا هميشه در حال كاهش.
اگر حركت ماده افزايشى باشد بايد هيچ گاه نقصى در جهان يافت نشود، با آن كه نقص بسيار فراوان است، و اگر حركت ماده، كاهشى و تناقصى باشد، بايستى پيشرفتى در جهان براى هيچ كس و هيچ چيز حاصل نشود، بايستى ميليونها سال باشد كه ماده ازلى نابود شده باشد، زيرا كاستن در زمان بينهايت مساوى است با نابودى.
اگر حركت براى ماده طبيعى باشد، بايستى يكنواخت باشد، بايستى داراى يك گونه حركت باشد، چون سير طبيعى هر موجود دوگونگى ندارد، ولى جهان از حركتهاى گوناگون پر است، بلكه يك پديده جهانى داراى چندين گونه حركت است.
درخت را بنگريد! تنهاش بالا ميرود وريشهاش پائين ميرود، شاخهها و برگها به چپ و راست ميروند، تنه درخته از چند جهت بزرگ ميشود حجمش افزوده ميگردد، در مكان خود توسعه ميدهد، بهار دارد، خزان دارد، برگ ريزان دارد، شكوفه دارد، رنگ ميگيرد، زنگ ميدهد، سبز ميشود، سرخ ميشود، رنگهاى گوناگون پيدا ميكند، پر رنگ ميشود، كم رنگ ميشود، هوا را ميگيرد، نور را ميگيرد، خاك را ميگيرد، آب را ميگيرد، چوب ميسازد، برگ ميسازد، گل ميسازد، ميوه ميسازد، پوست ميسازد، مغز ميسازد، نورس را ميرساند، ترش را شيرين ميكند، كال را رسيده ميكند، سفت ميشود، سخت ميگردد، شُل ميشود، سست ميگردد، اجزاى درخت پيوسته در حال تحويل و تحول هستند، تنها در يك درخت اين همه حركت موجود است و بيش از اين.
پس در همه جهان هستى، در پديدههاى گيتى، چندين گونه حركت موجود خواهد بود!
اگر حركت در جهان، گوناگون نبود، انسانى نبود، جانورى نبود، گياهى نبود و گوهرى نبود.
اگر حركت گوناگونى نداشت، نادان دانا نميشد و شاگرد استاد نميگرديد.
گوناگونى حركت نشان ميدهد كه حركت طبيعى ماده و ذاتى عنصر نيست.
اگر حركت براى ماده طبيعى و ذاتى باشد، بايستى تضادى در حركتها نباشد، در صورتى كه عالم پر است از تضادها.
تضادها در اثر حركتها پديد ميآيند، يك موجود داراى حركاتى متضاد است:
ايستاده مينشيند، و نشسته ميايستد، لاغر چاق ميشود، و چاق لاغر ميگردد، مرده حيات پيدا ميكند و زنده ميميرد.
تهى پر ميشود، و پُر، تهى ميگردد، تند، كند ميگردد و كند، تند، سير، گرسنه ميشود، و گرسنه، سير، تشنه سيراب ميگردد و سيراب تشنه ميشود، خوابيده بر ميخيزد، و برخاسته ميخوابد، تندرست بيمار ميگردد و بيمار تندرست.
تضادِ در حركت، نشان ميدهد كه محرك ديگرى در كار است كه خارج از طبيعت است، چون يك طبيعت نميتواند دو ضد را به طور طبيعى در برداشته باشد، آتش نميتواند گاهى سرد باشد و گاهى گرم، نور نميتواند گاهى روشن كند و گاهى تاريك سازد.
اگر حركت براى ماده طبيعى باشد، نبايستى جهشى در جهان پديد آيد، نبايستى موجودى دفعى الحصول پيدا شود، نبايستى وضع ناگهانى پيش آيد.
چرا؟ زيرا تدريج ذاتى حركت است و حركت بدون تدريج وجود ندارد.
البته حركت سرعت و كندى دارد و تند و بطيئى ميشود، ولى محال است بدون تدريج تحقق يابد.
جهش و دفعى الحصول بودن، پديدههاى ناگهانى بدون تدريج هستند و هر كدام از اينها ضد حركت و با حركت جمع نميشوند، جهش كه آمد، حركت ميرود، اگر حركت باقى بماند جهش ميرود، جهش با تدريج تضاد دارد، اجتماع دوضد در يك جا محال است.
اگر حركت، ذاتى ماده باشد، بايستى در جهان، انواع گوناگون و اجناس رنگارنگ يافت نشود، زيرا ماده يك طبيعت است و هيچ طبيعتى در سير طبيعياش، تغيير طبيعت نميدهد.
در گذشته ياد شد اگر حركت لازم ذاتى و طبيعى ماده باشد، بايستى ذات ماده، هم محرك باشد و هم متحرك و اين مستلزم اجتماع بود و نابود است.
زيرا محرك بخشنده حركت است و بخشندگى، دارندگى است، و متحرك، گيرنده حركت است و گرفتن از نداشتن است، پس ماده بايستى در ذات خود هم داشته باشد، هم نداشته باشد، هر يك از اين فرنودها براى ما ثابت ميكند كه حركت براى ماده ذاتى نيست، و نياز به نيرويى دارد كه حركت را به ماده ببخشد و آن نيرو خارج از ذات مادّه است.
آن نيرو همان قدرتى است كه خودش ماده را پديد آورده و جنبش را به او عنايت كرده است، چون ماده ازلى نيست و پديد آورنده دارد، موجود ازلى، موجودى است كه ثابت و تغيير ناپذير است. نميزايد و زائيده نميشود، دگرگونى در ذاتش راه ندارد، محتاج و نيازمند نيست، كاستى نميپذيرد و افزايش نمييابد، هميشه فاعل است، و انفعال را در ذات او راه نيست، مؤثر است نه متأثر، اكتيو است، نه پاسيو، ميان پر است نه ميان تهى، حركت براى آن مستحيل است، چون حركت از فقدان گريختن و به سوى وجدان روى آوردن است.
موجود ازلى، هيچ گونه فقدان ندارد، سر تا پا وجدان است، پس ماده نميتواند ازلى باشد، زيرا هيچ يك از اين ويژگيها را ندارد، ماده تغيير پذير است، ميزايد و زائيده ميشود، دگرگونى در پى دارد، محتاج و نيازمند است، كاستى ميپذيرد و افزايش مييابد، ميان تهى است نه ميان پر، و حركت دارد و در جستجوى وجدان هاست، وجدانها را يكايك و پشت سرهم به دست ميآورد و فقدانها را از دست ميدهد.
و هر چه وجدان به دست آورد، باز هم ميان تهى است، و نميتواند خود را ميان پر سازد.» «6» بى ترديد عقل براى يافتن خالق هستى، و اثبات مالك جهان وجود، و سازنده موجودات كه درك كلّى مسئله است توان و قدرت بيشترى در پيش رفتن در اين راه باعظمت توحيدى را ندارد، در اين نقطه معنوى است كه شرع يا به عبارت ديگر اسلام ناب و آئين وحى شده از طرف خالق عقل به كمك عقل ميآيد و اين عصاره وجود، و عاليترين نيروى باطنى انسان را يارى ميدهد تا به درك اسماء حسنى و صفات عليا و حقايق جمالى و جلالى حضرت حق نايل آيد و به اين معنا برسد كه ذات الله مستجمع جميع صفات كمال و وجودى بينهايت، و بدون شريك و ضد وند، وليس كمثله شيئى و ازلى و ابدى، و تنها مالك و فرمان رواى هستى، و برپا كننده قيامت براى محاسبه اعمال بندگان، و خالق فرشتگان، و نازل كننده كتابهاى آسمانى، و فرستنده پيامبران براى هدايت بندگان، و منبع رحمت واسعه و غفران و عفو و لطف و كرامت به عباد، و رزاق، و روزى بخش به همه موجودات عالم هستى و بپا دارنده خيمه حيات و خانه خلقت است.
گردش در چمن افسردگى را ميبرد و دل را باز ميكند چرا؟
چون گياهان، اغلب رنگ سبز دارند، اگر همه گياهان به رنگ سرخ ميبودند، گردش در چمن، در باغ و چنگل فرح بخش نبود، بلكه براى اعصاب زيان داشت، آيا اگر نباتات سياهرنگ مينمودند افسردگى را ميبردند؟ يا آن كه دل مردگى ميآورند؟ آيا بشر در اين هنگام تفريح گاهى داشت؟ آيا دلتنگى بشر دائمى نميشد؟ اگر رنگ همه گياهان زرد ميبود و منظره پائيز هميشگى بود بشر چه ميكرد؟
اگر گياهان همه سپيد رنگ بودند، ديگر چشمى صحيح و سالم يافت ميشد؟ شما نميتوانيد، براى مدتى به بيابانى پر برف نگاه كنيد، رنگ سپيد برف، چشم شما را ميزند، پزشكان براى زندگى در برف عينك مخصوصى را براى چشم لازم ميدانند.
آيا انتخاب رنگ سبز براى گياهان، در ميان رنگها نشانه عقل و حكمت سازنده گياهان نيست؟
او گياهان را براى زندگى و نشاط بشر آفريده است.
اگر گياهان به رنگ ديگر ميبودند، نقص غرض در خلقت آنها پيدا ميشد، پس سازنده گياه و انسان يكى است كه داناست، تواناست، مهربان و حكيم است. «7» 72% از كره زمين را آب فرا گرفته است، آنجا كه درياها و اقيانوسها را تشكيل ميدهد. 28% از كره زمين خاك و خشكى است كه قارههاى پنج گانه زمين از آن تشكيل ميشوند.
آب درياها و اقيانوس ها، مادر بارانها و برفهاى زمين هستند، چون بر اثر تبخير آنها باران و برف پديد ميآيد و اين درست به مقدار احتياج زندگان زمينى است.
اگر وضع كره زمين برخلاف اين بود چه ميشد؟ اگر 28% سطح آن، آب بود و 72% خاك بود، باران و برف يك سوم ميشدند، اگر آب و خاك در زمين به نسبت پنجاه پنجاه بود، باران و برف از نصف مقدار موجود، كمتر بود، سطح زمين تبديل به بيابانى خشك و صحرائى سوزان ميگشت، نه گياهى در آن مى روئيد و نه مرغزارى خرّم در آن يافت ميشد، نه باغى و نه بوستانى ديده ميشد، نه محصولى بود و نه مزروعى، نه بيشهاى بود و نه جنگلى كه انسانها و جانوران از آنها تغذى كنند، تشنگى و گرسنگى همگان را فرا ميگرفت و همه نابود ميشدند و جاندارى در روى زمين باقى نميماند. «8» اى اهل عقل و خرد آيا براى باور كردن او و اين كه جهان هستى داراى كارگردان است بهتر از اين نشانهاى براى او ميخواهيد كه در ميان هزاران نسبت ميان آب و خاك، نسبتى را آورده كه دهنده حيات است؟ آيا بهتر از اين گواهى براى دانائى او، توانائى او، مهربانى او، ميخواهيد اگر انصاف حكومت كند نه
مردم ميگويند: باران ميآيد، برف ميآيد، ولى حقيقت حال چنين نيست، باران نميآيد، برف نميآيد، نيروى جاذبه زمين است كه بارانها را به سوى خود ميكشد و برفها را از بالا به سوى خود سرازير ميكند.
اگر زمين بارانها و برفها را نميتوانست جذب كند، آنها در فضا ميماندند و همان جا پخش ميشدند، آيا در اين صورت جاندارى در زمين يافت ميشد؟ آيا اگر جاندارى يافت ميشد ميتوانست زيست كند؟ چه كسى به زمين جاذبه داده است؟ او، نيروى جاذبه زمين نشانه عقل او، حكمت او، دانش او، توانائى او، مهربانى او، به بشر است.
گودى اقيانوسها به هزاران متر ميرسد، ولى نور خورشيد، بيش از چهارصدمتر از سطح دريا پائين تر نميرود، پس دريا به دو بخش تاريك و روشن تقسيم ميشود، گياهان دريائى به طور معمول در بخش روشن دريا هستند، در اينجا پرسشى پيش ميآيد كه ماهيانى كه در بخش تاريك دريا زندگى
ميكنند و از نور خورشيد محروماند و براى فعاليتهاى حياتى به نور احتياج دارند چه ميكنند؟
آن هم ماهيهاى نيرومندى كه ميتوانند صدها تُن سنگينى آب را تحمل كرده و در عمق دريا زندگى كنند.
ولى او اين پرسش را پاسخ داده و اين ماهيان هرچه نور بخواهند در اختيارشان گذارده است.
ماهيانى در آنجا آفريده كه اشعه نورانى از خود پخش ميكنند مانند كرم شب تاب در زمين و پشه نورى در هوا.
اين ماهيان قعر دريا را روشن ميكنند، در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحه شفافى قرار دارد تا نور بهتر منعكس شود، اين ماهيان نورافكن اقسامى دارند و داراى نورهاى رنگارنگ هستند، از گروهى نور قرمز، از گروهى نور سبز، از گروهى نور زرد ميتابد، عجب اينجاست كه برخى داراى چراغهاى متعددى هستند.
در پشت ماهى قزل آلاى كف دريا از سر تا دُم دكمههائى است كه مانند لامپهاى كوچك نور ميدهد.
ماهيان سياه رنگى هستند كه بر پوست آنها صدها نقطه قرمز رنگ روشن، ديده ميشود، ستاره دريائى را از عمق نهصد مترى بالا آوردند، نورى سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنچ پره از بدنش تراوش ميكرد.
اين كارخانجات الكتريكى در پيكر اين ماهيان در عمق دريا چگونه قرار داده شده؟ چگونه آب دريا اين چراغها را خاموش نميكند؟ لامپ اين چراغها از كدام شيشه ساخته شده كه فشار آب چهارصد مترى آن را نميشكند؟ حجم اين كارخانجات الكتريكى چقدر است؟ مواد سوختنى آنها چيست و از ميآيد؟ چه كسى آنها را به كار مياندازد و بر كار آنها نظارت ميكند كه از كار نيفتد؟ آيا ماده بيشعور ميتواند تاريكى را از روشنائى تشخيص دهد تا براى تاريكى چراغى درست كند؟ «9» غذائى كه خورده ميشود، داراى موادى گوناگون و اجزائى مختلف است، اعضاى پيكر ما نيز گوناگون و مختلف هستند و هر عضوى از آنها غذائى مخصوص به خود لازم دارد و غذاى اين عضو به درد آن عضو نميخورد.
غذائى كه وارد پيكر انسان ميشود، تجزيه ميگردد، به رنگهاى گوناگون در ميآيد، غذاى هر عضوى درست ميشود و خدمت آن عضو تقديم ميگردد تا ايشان ميل فرموده، نقيصهاى را كه بر اثر حرارت غريزى براى ايشان پيدا شده جبران كنند.
در اين پيكر كوچك، چند كارخانه شيميائى و مكانيكى و چند آزمايشگاه موجود است؟ مهندسان و كارگران اين دستگاهها كيانند و چند تن هستند، متخصصان اين دستگاهها در كدام دانشگاه تحصيل كردهاند و هرگز اشتباه نميكنند و هيچ يك از تجزيههاى آنها خطا نميشود و همه مواد را ميشناسند؟
مأموران ايصال غذا به هر عضو چگونه اشتباه نميكنند كه غذاى اين عضو را به عضوى ديگر بدهند؟
اين اعضاء چگونه غذاى خود را ميشناسند كه غذائى ديگر را نميخورند؟
اينها پرسشهائى است كه همه كس از پاسخ آنها ناتوان است، پاسخ قطعى آن است كه سازندهاى دانا و گردانندهاى بسيار توانا همه اين كارها را انجام ميدهد، كارهائى كه عقل و علم بشر در برابر انجام دهندهاش سرتعظيم فرود ميآورد. «10»
راستى انسان وقتى با كمك عقل به انديشه و تفكر در جريانات شگفت آور آسمانها و زمين، و گياهان، و حيوانات و آفرينش خودش برخيزد به اين نتيجه ميرسد كه هستى با همه موجوداتش و با همه فعل و انفعالاتش و با همه اوضاع و احوالش و با همه شگفتى هايش داراى خالقى قدرتمند، حكيم، توانا و داناست.
عقل بيش از اين اشراف و احاطه و سيطره به اين حقيقت و ديگر حقايق به ويژه حقايق ماوراى طبيعت ندارد، دين براى كمك به عقل جهت كامل نمودن حوزه فعاليتش از جانب خداوند مهربان تشريع شد، تا روغنى براى برافروخته شدن نور آن در اوج رفعت و كمال باشد، و بتواند با كمك آن به حقايق بيشتر و درك جزئيات حقايق، و احاطه بر واقعيات، و لمس شئون حق و نهايتاً ايمان و يقين به ذات مستجمع جميع صفات كماليه برسد.
انسان با كمترين توجهى به كمك عقل و فطرت، و با اندك نگاهى به موجوات اطرافش، و با كمى تأمل در حوادث و جريانات طبيعى به اين حقيقت ميرسد كه هيچ شكى در اين مسئله نيست كه جهان هستى صانع و خالق دارد، كه در همه شئون يكتا و بيشريك است، چنان كه پيامبران الهى به امتهاى خود گفتند:
أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: «11»
آيا در وجود خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است شكّى هست؟
حضرت حق در آيات قرآن براى برطرف كردن پرده غفلت از بسيارى از موجودات به عنوان نشانههاى وجود خود و قدرت و حكمتش نام ميبرد، و مردم را براى ايمان به حضرتش به علم و تعقل و تفكر و تفقه و تدبر ميخواند، در اين زمينه به آيات شريفه سوره مباركه انعام 95- 99 و سوره يونس آيات 5- 6 و سوره رعد آيه 3 و 4 و سوره نحل آيات 66- 69 و سوره نحل آيه 79 و سوره روم آيات 20- 25 و سوره نوح آيات 17 و 18 و سوره واقعه آيات 58- 59- 73 و سوره نبأ آيات 6- 16 مراجعه نمائيد.
قرآن و روايات پس از بيان نشانههاى حق به اوصاف آن وجود ازل و ابد اشاره مينمايند تا مطالعه كنندگان توحيدشان كامل و به گردونه ايمان و يقين درآيند.
مسئله وجود خدا چنان روشن و معلوم است كه صاحب نظران پاك دل و عارفان سالك، و عاشقان واله ميگويند: تصديق و اقرار قلبى به وجود خدا حقيقتى فطرى است و نياز به دلايل پيچيده فلسفى و براهين سنگين علمى ندارد، لذا مردم را ميبينى كه در پيش آمدهاى مهم و حوادث سخت به حسب فطرت خويش بر حضرت الله، آن قدرت بينهايت و حلّال مشكلات تكيه ميكنند، و از طريق غريزه طبيعى و حقيقت باطنى به مسبب الاسباب، و آسان كننده امور سخت توجه مينمايند گرچه تفصيلًا و مشروحاً از اوصاف و شئون او خبر نداشته باشند و در اين زمينه به درك كامل حقيقت نايل نشده و به معرفت لازم آراسته نباشند.
در قرآن مجيد آمده: اگر از مشركان و هر غافل و بيخبرى بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده با زبان عقل و دل و لسان فطرت و طبيعت درون ميگويند: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ «12» در تفسير امام عسگرى اين روايت جالب كه بيان كننده توجه فطرت و طبيعت و عقل انسان به خداست نقل شده است:
از حضرت صادق (ع) درباره خدا سئوال شد، حضرت به پرسش كننده فرمود: اى بنده خدا تاكنون سوار كشتى شده اى؟ گفت: آرى فرمود آيا كشتى تو در حالى كه كشتى نجات نبوده درهم شكسته؟ گفت آرى حضرت فرمود: در آن حال قلب تو به اين حقيقت توجه نموده كه در اين موقعيت چيزى هست كه تو را از دام هلاكت برهاند؟ گفت: آرى حضرت فرمود همان چيزى كه قلب تو متوجه آن شده خداست كه قدرت دارد تو را نجات دهد درحالى كه هيچ نجات دهندهاى نيست، و توانائى دارد به فريادت برسد، درحالى كه در آن موقعيت هيچ فريادرسى نيست. «13» برخى از اهل حال در توضيح آيه شريفه أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ «14»
مى گويند: اين پرسش در حقيقت پرسش از عقل و فطرت باطنى انسان است، كه عقل و فطرت جز اين كه پاسخ گويند آرى پروردگار ما توئى پاسخى ديگر ندارد.
سرشت همه انسانها بنابر آيات قرآن مجيد سرشت توحيدى است و اين مسئله براى رسول الهى كه آگاه به همه حقايق بوده در مرحلهاى از وضوح و روشنائى قرار داشت كه فرمود:
«لاتضربوا اطفالكم على بكائهم فان بكائهم اربعة اشهر شهادة ان لااله الاالله، واربعة اشهر الصلاة على النبى وآله (ص)، واربعة اشهر الدعاء لوالديه:» «15»
فرزندانتان را به خاطر گريه كردنشان نزنيد، زيرا چهار ماه گريه آنان شهادت به وحدانيت خداست، و چهار ماه درود بر من و آل من، و چهار ماه دعا براى پدر و مادر است.
در حديثى مشهور از رسول خدا نقل شده:
«كل مولود يولد على الفطرة ...» «16»
هر مولودى براساس فطرت و توحيد متولد ميشود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده 15- 16.
(2)- نور 35.
(3)- بقره 171.
(4)- روم 30.
(5)- محجة البيضاء، ج 1، ص 187 باب اول.
(6)- نشانه هايى از او 515.
(7)- نشانه هائى از او 67.
(8)- نشانه هاى از او 69.
(9)- همان مدرك 76.
(10)- همان مدرك 58.
(11)- ابراهيم 10.
(12)- لقمان 25.
(13)- معانى الاخبار 45.
(14)- اعراف 172.
(15)- توحيد صدوق 343- كافى، ج 6، ص 53.
(16)- توحيد صدوق 341.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب: تفسیر حکیم جلد پنجم
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان