ابن بطوطه در سفرنامه خود مىنويسد:
در طول سفر خود گذرم به شهر ساوه افتاد، گروهى را ديدم كه از نظر قيافه و اطوار بر ساير مردم برترى دارند، سؤال كردم: اينان كيانند؟ گفتند: مريدان و شاگردان شيخ جمال، پرسيدم شيخ جمال كيست؟ گفتند: مدرسى بود عالم و شخصيتى بود با كمال، در عين داشتن زيبايى باطن از جمال ظاهر هم برخوردار بود، به همين خاطر به او مىگفتند شيخ جمال.
از منزل تا مدرسهاى كه درس مىداد مقدارى راه بود و او هر روز آن راه را طى مىكرد، زنى شوهردار او را ديد و عاشق او شد، اندكى حوصله كرد تا شوهرش به سفر رود، مىدانست كه شيخ جمال با قدرت و قوت ايمانى كه دارد به دام نمىافتد، نقشهاى خائنانه طرح كرد، پير زنى را ديد، پولى در اختيار او گذاشت به او گفت: درب خانه من بايست، چون شيخ به اينجا رسيد به او بگو: جوانى دارم مدتهاست به سفر رفته، نامهاى از او براى من رسيده اين نامه را براى من بخوان ولى سعى كن او را به دهليز خانه بياورى، نقشه عملى شد، شيخ وارد دهليز شد درب خانه را زن جوان قفل كرد و به شيخ گفت: اگر در برابر من مقاومت كنى به بام رفته و اهل محل را خبر مىكنم كه در نبود شوهر من، اين مرد به من قصد خيانت دارد!
شيخ وقار خويش را حفظ كرد و با زن به اطاق رفت، چون او را به خود دلگرم نمود، محل قضاى حاجت را از وى پرسيد، زن محل قضاى حاجت را نشان داد، شيخ به آنجا رفت و با قلم تراش خود موى سر و صورت و ابروان خود را از بيخ و بن تراشيد، شكل كريهى پيدا كرد، از محل قضاى حاجت بيرون آمد، زن با ديدن او سخت متنفر شد، قفل درب را گشود و وى را از خانه بيرون كرد داستان ورع و پاكدامنى او در ميان مردم پيچيد، گروهى براى اتصال به رشته هدايت به او گرويدند و هم اكنون در اين شهر به شاگردان و مريدان شيخ جمال مشهورند.
آرى، مردان خدا، محبوب خود را همه جا حاضر و ناظر مىبينند و آخرت ابدى و نعمت مقيم و سرمدى را با لذت چند لحظهاى دنيا معامله نمىكنند، كمال لذت آنان در اطاعت و اجتناب از محرمات است و راز و نيازشان با معشوق حقيقى عالم.
منبع : پایگاه عرفان