ملا فتح اللّه كاشانى در «تفسير منهج» در ذيل آيه شريفه:
[وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ].
و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى.
نقل مىكند:
پيرزنى چادرنشين كه راهش به مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله داشت.
چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدينه ببريد تا به شرف زيارت محبوب خدا، رسول اسلام صلى الله عليه و آله مشرّف شوم، ولى فرزندان او موفّق به اين سفر نشده بودند، پيرزن در آتش فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله مىسوخت و در اشتياق ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مىبرد.
ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى خود بهشت برين مىدانست و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مىآورد.
دلش آرام نداشت، قلبش مضطرب بود، آتش عشقش هر لحظه زبانه بيشتر مىكشيد، ولى راه بجايى نداشت.
فرزندانش هر روز به صحرا مىرفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مىكوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مىكرد.
روزى براى آوردن آب همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد، از عنايت خدا، رسول اكرم صلى الله عليه و آله با دو سه نفر از ياران و اصحاب از آن منطقه عبور مىكرد چون به سر چاه رسيد و پير زن را ديد كه بند مشك به دست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مىشود، به او فرمود: اين كار براى تو زحمت دارد، مشك را به من بده تا از چاه به كمك تو آب بيرون بياورم، پيرزن در پاسخ گفت: اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مىكنم. پيامبر صلى الله عليه و آله مشك را پر از آب كرد، سپس به دوش مبارك قرار داد و راهى به سوى خيمه و چادر آن زن شد، هوا در گرما بيداد مىكرد، بار سنگين بود، عرق بر پيشانى رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى شده بود، ياران به آن جناب عرضه داشتند: مشك را به ما بده تا به در خيمه اين پيرزن برسانيم، در پاسخ آنان با يك دنيا عاطفه و محبت فرمودند: دوست دارم بار امتم را خود به دوش بكشم!!
به خيمه رسيدند، مشك را بر زمين نهادند، از صاحب خيمه خداحافظى كرده و به سوى مقصد به حركت آمدند، فرزندان پيرزن از راه رسيدند، به آنان گفت: آن مردى كه به اين علامت در بين آن چند نفر است به من كمك كرد و آب از چاه كشيد و تا درون خيمه آورد، برويد و از وى سپاس گزارى كنيد، بچهها دويدند، چشمشان به ديدار جمال الهى رسول خدا صلى الله عليه و آله روشن شد، به آن جناب عرضه داشتند: مادر ما در آتش شوق ديدار شما مىسوزد، برگرديد تا وجود مباركتان را زيارت كند، او شما را نشناخته، حضرت برگشتند، فرزندان آن زن به سوى وى دويدند و فرياد زدند: مادر! آن كه براى آب كشيدن از چاه و آوردن به خيمه به تو كمك كرد محبوب تو رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پيرزن نزديك بود از شوق اين خبر قالب تهى كند، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و خداى را بر اين نعمت آسمانى و معنوى و ملكوتى شكر كرد!
منبع : پایگاه عرفان