پدر يكى از دوستان من، در منطقه اردستان در يكى از بخشهاى ظفرقند زندگى مىكرد. من او را نديده بودم ولى با پسرش رفيق بودم. قبل از انقلاب مراسم ختم پدر او در تهران برگزار شد، من به مناسبت رفاقت با فرزند وى مثل بقيه مردم در ختم شركت كردم. آن وقت هم طلبه قم بودم. آن آقايى كه منبر رفت، درباره اين مرحوم، يك مطلبى را گفت، كه اين مطلب در ذهن من بيست و پنج سال بعد بود، حدود شش يا هفت سال قبل، يك شب در ماه مبارك رمضان، من فرزند آن مرحوم را در خانه يكى از دوستان مكه اهل كوپاى اصفهان است، ديدم. به او گفتم: فلانى بيست و پنج سال پيش، واعظى كه در مراسم ختم پدرت منبر رفته بود، اين مطلب را گفت، حالا كه شما را ديدم، از شما مىپرسم كه اين مطلب درست است؟ گفت:
چه بود؟
گفتم: آن منبرى گفت: اين مرد بزرگوارى كه از دنيا رفته، در منطقه ظفرقند روحانى خيلى مفيدى براى مردم بود، زمان شاه براى مردم، شهربانى، دادگاه، دادگسترى، پيشنماز و منبرى بود. خرج زندگيش را از راه كشاورزى تأمين مىكرد.
وجوهاتى كه مردم به او مىدادند به عنوان سهم امام و خمس با اينكه سيّد هم بود، مصرف نمىكرد، مىگفت: من در قيامت جوابش را نمىتوانم بدهم.
افرادى در گذشتگان بودند كه از حلال خدا فرارى بودند، چه برسد به حرام در همين درچه از حلال فرارى بود.
منبع : پایگاه عرفان