پس معلوم شد نظام استوار و حكيمانه، خدا، قرآن، پيغمبر صلى الله عليه و آله و عقل كه گيرنده مايههاى معارف است. اين مايهها بايد ابتدا نفس را تزكيه كند و انسان را وارد منزل «يقظه» يعنى بيدارى كند، در آن بيدارى سياهىهاى نفس را ببيند و شروع به پاك كردن آنها كند.
نخستين سياهى نفس، كبر است، يعنى ايستادن در برابر حضرت حق؛ كه به خداوند بگويد: رابطه تو و من، نه رابطه مالك و مملوكى است، نه رب و مربوب.
ممكن است متكبر اين حرفها را نزند، اما در عمل دارد مىگويد: تو چرا به من امر مىكنى؟ من نيز براى خودم كسى هستم.
ولى انبيا عليهم السلام مىگفتند: تو معبود و اله هستى، ما عابد و بنده. خوب است از قرآن بپرسيد! وقتى خدا مىگويد: من، يعنى اگر پاى او در كار نباشد، همه چيز عدم است. اين را ما بفهميم، خيلى عالم شدهايم.
«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ* الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»
«ويل» دو معنا دارد؛ معنى ابتدايى آن «اى واى» است.
معنى دوم نيز مىگويند: چاه عميقى در جهنم است كه همه گونه عذاب جهنم در آن چاه هست. اگر به معنى دوم بگيريم، آن چاه براى نمازگزاران است. «2» چرا؟ چون آن افرادى كه نماز را براى خدا نخواندند، بلكه براى خودنمايى خواندند، نماز آنها منهاى خدا، عدم است. پس كار خير منهاى خدا، عدم است.
البته همه چيز، منهاى خدا عدم است.
خدا وجود مطلق است و هر وجودى پرتويى از اراده اوست. هر جايى كه او باشد، وجود هست.
ما همه شيران ولى شير علم حملهشان از باد باشد بدم
حمله پيداست و ناپيداست باد آن كه ناپيداست هرگز گم مباد
عَلم؛ يعنى عكس شير روى پارچه. در قديم زياد بود. شيرخورشيد شعار ايران بود، اما اگر پاى خدا در كار نباشد، ما نقاشى هستيم و حركت، حيات، احساس و ادراكى نداريم:
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»
ما به قيوميت او برپا هستيم و به حى بودن او زنده هستيم. او نباشد، براى هيچ كس، هيچ چيزى نيست. انبيا عليهم السلام همه چيز خود را به خدا گره زده بودند:
«إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»
حتى مردن خود را به او كه پرورش دهنده جهانيان است گره زدند. يعنى ما همه چيز را به كسى گره زديم كه به وسيله او رشد مىكند.
منبع : پایگاه عرفان