سيد اين دعوت را پذيرفت و به طرف تهران حركت كرد. در اين سفر مىبايست تكليف او با دربار ايران و مردم وطنش روشن مىشد؛ زيرا او مىخواست از اين فرصت استفاده كرده و شاه هوسباز و عاشقپيشه قاجار را به مردمدوستى راهنمايى نمايد؛ اما او در راه شيراز و در شهر اصفهان خيلى زود فهميد كه اطراف ناصرالدين شاه را، انبوهى از افراد طمّاع و بىشخصيت احاطه كردهاند و او خود نيز به جز عشقبازى و زندوستى، هوايى ديگر در سر ندارد.
او در بين راه ديد و دانست كه دهقانان ايرانى چيزى جز بندگان عريان دربند كشيده نيستند، و در شيراز آگاه شد كه شاه قاجار در چنگال پليد بعضى از خرافيان مالدار چون موم است. (بيچاره ملت اسلام با آن زمامدار و اطرافيانش).
همه اينها باعث حيرت او گرديد و به فكر فرو رفت كه چگونه خواهد توانست با ناصرالدين شاه، از در دوستى و سازش داخل شود؟!!
منبع : پایگاه عرفان