حدود سيصد سال قبل، يكى از مريدان مرحوم آيت الله العظمى كلباسى در اصفهان به ايشان گفت: سى سال است كه به خودم دارم فشار مىآورم كه اين سهم امامى كه قرآن در سوره انفال گفته است و همه مراجع تقليد نيز براساس آن فتوا دادهاند، بپردازم، ولى هنوز نتوانستم به خود بقبولانم و بدهم؛ يعنى سى سال است كه مال مخلوط به حرام دارم مىخورم.
گفت: آقا! امسال ديگر آماده شدم تا بدهم، ولى اين گونه كه شما پنج شنبه براى صرف ناهار به خانه ما بياييد، دو سه نفر از مريدان قدرتمند و شجاع خود را نيز بياوريد، با مقدارى طناب. صندوق پول من در فلان قسمت خانه است، صندوقچه را بياوريد. اگر ديديد من عكس العمل نشان دادم، دست و پايم را ببنديد، سرمايه من اين مقدار است، شما يك پنجم آن را برداريد و ببريد.
پنج شنبه آيت الله العظمى كلباسى آمدند و ناهار خوردند. گفت: صندوق را بياوريد و سهم امام را برداريد. گفت: چه سهم امامى؟ من در بازار جان كندم، شما پول را ببريد؟ گفت: پول را خدا مىخواهد. دست و پاى او را ببنديد.
خواباندند و او را طناب پيچ كردند. فرياد مىزد كه من راضى نيستم، شما چه روحانىاى هستيد؟ چرا دست به مال مردم مىبريد؟ گفت: حساب كنيد، برداريم و برويم. پولها را برداشتند و بردند.
فرداى آن روز به مسجد آمد و گفت: خدا پدر شما را بيامرزد كه مرا راحت كرديد. اگر به زور دست و پا بستن از ما نمىگرفتيد، مگر ما مىداديم؟ به جهنم رفته بوديم.
منبع: ارزش عمر و راه هزينه آن،
منبع : پایگاه عرفان