عارفى را با گروهى از يارانش به تهمت كفر و خدانشناسى دستگير كرده، نزد حاكم عبّاسى بردند، حاكم پس از محاكمه، فرمان داد همه را اعدام كنند.
لحظه اعدام عارف پيش آمد و به جلّاد گفت: ابتدا مرا اعدام كن! ميرغضب پرسيد: چرا در اعدام خود شتاب مىورزى و مىخواهى زودتر اعدام شوى؟ عارف پاسخ داد: يك ساعت زندگانى را بر ياران و دوستان ايثار كردم، خبر به حاكم رسيد، گفت: دست از آنان برداريد، اگر آنان اهل كفر و زندقه باشند پس در همه جهان يك نفر موحّد و مؤمن نيست.
منبع : پایگاه عرفان