فاءَمَّا حَقُّ سائِسِكَ بالسُّلطان فاَن تَعلَمَ اَنَّك جُعِلت له فتنة و اَنَّه مبتلى فيكَ بما جَعَلَه اللّه له عليك من السُّلطان و اَن تُخلص له فى النَّصيحةِ و اَن لا تُماحِكَه و قد بُسِطَت يده عليك فتكون سببَ هلاكِ نفسِكَ و هلاكِهِ و تِذِلَّل و تَلَطَّف لاِعطَائِه من الرِّضَى ما يَكُفُّه عنك و لا يُضِرُّ بدينِكَ و تَستَعين عليه فى ذلك باللّه و لا تُعازَّه و لا تُعَانِدَه فانَّكَ اَن فَعَلتَ ذلك عَقَقتَهُ و عَقَقتَ نفسك فعَرَضتَها لمَكروهِهِ و عَرَضتَهُ للّه لَكَةِ فيك و كُنت خَليقا اَن تكون مُعينا له على نفسك و شَريكا له فيما اَتى اليكَ و لا قوَّة الا باللّه .
((و اَمّا حَق فرمانروا و پيشواى تو در حكومت آن است كه بدانى ، تو وسيله آزمايش و امتحان او هستى و او هم گرفتار به تو است ؛ به دليل سلطنت و قدرتى كه خداوند به او داده و بر تو حكومت دارد. بايد بدون طمع ، ناصح و خيرخواه او باشى و با او از در نزاع و جنگ بيرون نيايى ؛ زيرا او بر تو مسلط است و درگيرى و نزاع ، موجب نابودى تو و او خواهد بود؛ و تا آنجا كه رضايت او را جلب كنى ، در مقابلش تواضع و نرمش داشته باش ؛ مشروط بر اين كه در اين فروتنى و تواضع ، دينت را حفظ كنى و بايد كه در اين مسير از خدا يارى بجويى و هرگز نه با عزت و قدرت او درگير شوى و نه با او دشمنى كنى ؛ كه اگر چنين كردى هم او را ناسپاسى كرده اى و هم خود را، و هر دو را در معرض هلاكت قرار داده اى . چه اينكه تو او را در اقدام عليه خود يارى نموده اى و در ظلم او نسبت به او شريكى )).
در اين رساله مباركه ، بعد از اينكه حقوق الهى و حقوق شخصى انسان و نفس و اعضا و جوارح او تبيين مى شود، امام عليه السلام به ذكر حقوق افعال انسان ؛ مانند نماز، روزه ، حج ، زكات و هدى پرداخته اند و بعد از پايان اين مجموعه حقوق ، به بيان حقوق ائمه ، مى پردازند؛ ائمه به معناى عام آن ؛ يعنى هركس كه به نوعى بر انسان پيشوايى و رهبرى دارد؛ مثل سلطان ، حاكم ، معلم ، پدر يا مادر و امثال اينها و در اولين مورد، حق حاكم وسلطان را بيان مى فرمايند.
از اولين جمله امام سجاد عليه السلام استفاده مى شود كه قدرت و حكومت ، منفعت و غنيمت نيست ، بلكه ميدان آزمايشى است كه خداوند متعال براى بعضى از بندگانش فراهم مى آورد و ماده و مايه امتحان اجتماع و آحاد مردمى است كه به نوعى محكوم به حاكميت سلطه شخصى حاكم اند. عبارت امام عليه السلام اين است فاءن تعلم انك جعلت له فتنة . از منظر معارف دين ، حكومت و سلطه بر مردم ، نه طعم ، نه منفعت و نه غنيمت است كه يك مسووليت خطير و سنگين است ؛ و در آغاز نامه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر خلاصه مسووليتهايى كه متوجه حاكم است چنين آمده است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما اَمَرَ به عبداللّه علىّ اميرالمومنين مالك بن حارث الاشتر فى عهدهِ اليه حين وَلا هُ مصرَ: جِبَايَةَ خَرَاجها و جهاد عدوِّها و استِصلاح اَهلِها و عمارةَ بلادِها(1044). بعد از بسم اللّه و تذكر اين نكته اين دستورالعملى است از بنده خدا اميرالمومنين على براى مالك به هنگام تفويض ولايت مصر، مى فرمايد: در قبال دريافت حقوق واجبى كه از مردم اخذ مى كنى ، بايد از جان ، مال و ناموس ايشان در مقابل دشمن دفاع كنى ؛ حالشان را در امور اقتصادى و معنوى از اينكه هست ، بهبود ببخشى ؛ شهرهايشان را بسازى و آباد كنى .
واضح است كه همه اين امور، نيازمند قدرت و توان حاكم است . پس پذيرش اين مسووليت به معناى قبول يك امانت و سعى و تلاش در نگهدارى و نگهبانى از آن است .
جايگاه حكومت از ديدگاه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و اميرالمومنين عليهالسلام
در ماجرايى كه به نظر مى رسد بعد از داستان پذيرش مسيحيان نجران ، در پرداختن جزيه و تسليم شدن به حكومت مركزى مدينه است ، پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شخصى را به عنوان حاكم به نجران فرستاد. ابوذر به محضر آن حضرت صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شد، خود او مى گويد كه عرض كردم :
يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! اءلا تستعمِلُنى ، قال فضَرَبَ بيده على مِنكَبى ثم قال : يا اباذر! انَّك ضعيف و انَّها اءمانَةَ و انَّها يوم القيامة خزى و ندامة الا مَن اءخَذَها بحقِّها و اَدَّى الَّذى عليه فيها(1045).
((يا رسول اللّه ! خيلى ها را حكومت داده اى آيا مرا به عنوان عامل و حاكم به جايى نمى فرستى ؟ پيامبر با دست مباركشان به شانه من كوبيدند و فرمودند: ابوذر! تو انسان ضعيف و ناتوانى هستى و امر حكومت امانتى است كه مى تواند روز قيامت براى انسان موجب شرمسارى و پشيمانى شود؛ مگر كسانى كه بتوانند حق اين امانت را ادا كنند و از عهده آن به خوبى برآيند)).
يعنى صداقت ، ديندارى ، امانتدارى در مرتبه اعلى ، عبادت ، مجاهده فى سبيل اللّه و دهها ويژگى ديگر كه همه در ابوذر وجود داشت ، از شرايط لازم براى حكومت دارى است ؛ اما اين شرايط كافى نيستند، بنابراين رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به مثل ابوذر مى فرمايند كه تو توان حكومت كردن ندارى ، و سپس از حكومت تعبير به امانت كرده ، مى فرمايند: آنكس كه قادر به حفظ و اداى حق اين امانت است بايد به اين ميدان قدم بگذارد و اگر منهاى اين توانمندى ها و شرايط لازم ، وارد معركه شود، موجبات رسوايى و پشيمانى خود را فراهم كرده است .
اميرالمومنين عليه السلام در نامه پنجم نهج البلاغه كه به اشعث بن قيس ، حاكم آذربائيجان نوشته اند، همين تعبير و تلقى را از حكومت دارند و مى فرمايند:
انَّ عملك ليس لك بطعمة و لكنَّه فى عنقك امانة (1046).
((اقتدارى كه تو دارى و عملى كه به عهده تو نهاده شده است ، يك طعمه ، لقمه شيرين ، چرب و گوارا نيست ؛ بلكه امانتى است بر عهده تو)).
يا در نامه اى كه به يكى از عمالش يكى از فرزندان عباس نوشته ، مى فرمايند:
اءمّا بعد فانِّى كُنتُ اَشرَكتُكَ فى اَمانتى و جَعَلتُك شِعَارى و بِطَانَتى و لم يكُن رَجُل من اَهلِى اَوثَقَ منكَ فى نفسى لمُواسَاتى و مُوَازَرَتى و اَداءِ الامانة الىَّ(1047).
((تو را در امانتى كه در دست من است ، شريك قرار دادم و از هر كسى به خويش نزديكتر پنداشتم ، و هيچ يك از خاندانم براى يارى و مددكارى ام و اداى امانت چون تو مورد اطمينان نبود)).
پس ملاحظه مى فرماييد كه هم در تلقى رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و هم در تعبيرات متعدد اميرالمومنين عليه السلام از حكومت به عنوان امانت و از حكومت دارى به امانت دارى تعبير شده است . پس حكومت ، امانت است و حاكم امانت دارى كه بدان امتحان مى شود، و اين امتحان بسيار دقيق و حساس است .
اميرالمومنين عليه السلام بعد از آن كه به حكومت و اقتدار ظاهرى انتخاب شدند، مطلع شدند كه معاويه از بيعت با ايشان امتناع كرده است ؛ و بعد از نامه نگارى هاى متعدد او نپذيرفته است كه بيعت كند، انقياد و اطاعت خود را مشروط به تنفيذ و تثبيت حكومتش با همه اختياراتى كه عثمان به او داده بود، كرده است . در اين ميان مغيره به رايزنى مى پردازد و مرحوم مجلسى رحمة اللّه عليه نقل مى كند كه مغيره خدمت حضرت اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد:
يا اميرالمومنين انَّ معاوية مَن وَقَدَ وَلا هُ الشّام مَن كان قبلك فولِّه انت كيما تتَّسِق عُرىَ الاُمورِ ثم اعزِلهُ ان بَدا لك . فقال له اميرالمومنين عليه السلام : اءتَضمَنُ لى عمرى يا مغيرة فيما بين تَوَلَّيتَهُ الى خَلعِهِ؟ قال : لا. قال : لا يساءلنى اللّه عزَّ وَ جَلّ عن تَوَلَّيته على رجلين من المسلمين ليلةِ سوداء اَبَدا ((و ما كنت متَّخذ المضلّين عضدا))(1048) لكن اَبعَثَ اليه و اَدعُوَهُ الى ما فى يدى من الحق فان اَجَابَ فَرَجُل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم و ان اءبى حاكَمتَه الى اللّه (1049).
((اى اميرمومنان ! مى دانى كه كسانى كه قبل از تو بوده اند، حكومت شام را در اختيار معاويه گذاشته اند، تو هم بهتر است كه ولايت او را بر شام تنفيذ كنى ، تا امور نظم و نسقى پيدا كند و اگر خواستى ، بعدا مى توانى او را از حكومت عزل كنى يعنى در آغاز كار، براى اين كه مشكل جديدى آفريده نشود، بهتر است ولايت او را بر شام تنفيذ كنى پاسخ اميرالمومنين عليه السلام قابل توجه است حضرت به مغيره فرمودند: مغيره ! آيا ضمانت مى كنى كه من بعد از اين كه معاويه را والى شام قرار دادم ، تا زمانى كه او را عزل مى كنم زنده بمانم ؟ او گفت : نه ، يا اميرالمومنين ! حضرت فرمودند: مغيره ! خدا نكند درباره حكومت و ميدان دادن به معاويه نه بر شام بلكه بر دو نفر از مسلمان ها، آن هم نه براى مدت طولانى ؛ بلكه براى يك دل تاريك شبى مورد سؤ ال الهى قرار بگيرم ؛ من حاضر نيستم حتى براى يك شب هم معاويه را بر دو نفر ولايت بدهم . من هرگز جزو كسانى نيستم كه انسان هاى گمراه را به عنوان ياور خود انتخاب كنم . پيكى را به سوى او روانه مى كنم و او را به حقى كه پيش من است فرا مى خوانم . اگر پذيرفت ، او هم مانند يكى از مسلمان ها در منافع و مضار جامعه اسلامى شريك خواهد بود؛ و اگر نپذيرفت خدا بين او و من حاكم باشد)).
اين معنا و مفهوم امانتدارى است . دقت در پاسخ اميرالمومنين عليه السلام حساسيت امانتدارى در حكومت را روشن مى كند كه حتى براى لحظه اى آن هم در تاريكى شبى ، سلطه غيرصالح را بر مردم نمى پذيرد؛ چه رسد كه خود تنفيذكننده و وسيله تحكيم سلطه او باشد. كسى كه از منظر امانت به حكومت نگاه مى كند، چنين است . ولى اگر اصل حكومت برايش مطلوب است ، نه مسؤ وليت هاى ناشى از آن ، با انسان غيرصالح ، غيرشايسته ، فاسق و ظالمى مثل معاويه مماشات مى كند و كنار مى آيد. اصلا بايد ديد كه اميرالمومنين عليه السلام بعد از قتل عثمان و به هنگام بيعت مردم چگونه برخورد مى كند؟ نوع نگاه حضرت عليه السلام از خطبه ها، روايات و تاريخ به خوبى روشن است . بعد از واقعه قتل عثمان وقتى به خانه امام عليه السلام هجوم بردند، حضرت مردم را به مسجد فراخواندند، در مسجد به منبر رفتند و فرمودند:
دَعُونى و اءلتمسوا غيرى ، فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان ، لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و ان الافاق قد اغامت و المحجّة قد تنكَّرت . واعلموا انّى اَن اَجَبتكم رَكَبت بكم ما اَعلَمُ و لم اءُصغ الى قول القائل و عتب العاتب (1050).
((مرا رها كنيد و ديگرى را براى حكومت تعيين كنيد؛ چون آن چنان كه من مى بينم ؛ اوضاع ، اوضاع مساعدى نيست . شرايط گوناگون و رنگارنگى در پيش است و دل ها و قلب ها توان تحمل حوادث آينده را ندارند. آن افق روشنى كه در سايه طلوع خورشيد نبوت حاصل شده بود با ابرهاى سياه و تيره مكدر گشته و راه راست گم شده است . من كسى هستم كه اگر پيشنهاد شما - امر حكومت - را بپذيرم ، به آنچه كه خود مى دانم عمل خواهم كرد و به حرف اين و آن و توصيه سفارش كنندگان و سرزنش سرزنش كنندگان توجه نخواهم كرد)).
روشن است كه اين جا حضرت از منظر غنيمت و سلطنت بر مردم و اغتنام از فرصت دنيوى به حكومت نمى نگرند؛ بلكه از زاويه امانت به تماشاى آن نشسته اند. و يا در حادثه ديگر كه معاويه لشكرى را ماءمور كرده بود تا در بلاد تحت سلطه اميرالمومنين عليه السلام ، عمليات تخريبى و ايذايى انجام دهند. اين لشكر به انبار مى رود و حضرت عليه السلام آگاه مى شوند كه خلخال و گوشواره از پا و گوش يك زن كافر ذميه كه در پناه اسلام است ، كشيده اند؛ با آه و اندوه مى فرمايند:
فلو اءنَّ امرَاء مسلما مات من بعد هذا اَسَفا ما كان به مَلوُما، بل كان به عندى جديرا(1051).
((اگر مسلمانى از غصه و تاسف بر اين ننگ كه ذمّيه اى در پناه مسلمين ، مورد تجاوز قرار گرفته و حاكم مسلمين قدرت دفاع از او را نداشته است قالب تهى كند و بميرد شايسته و سزاوار است و جاى ملامت و سرزنش نيست )).
به نظر مى رسد كه در نگاه آن حضرت شرط اول در حاكم ، درست بودن نوع نگرش وى به قدرت و حكومت است . با همين نگاه كه اميرالمومنين عليه السلام در نامه اش به مالك مى فرمايند:
اَشعِر قبلك الرحمة للرَّعية و المحبَّةَِ لهم و اللُّطفَ بهم و لا تكوننَّ عليهم سبعا ضارِيا تَغتَنِم اَكلَهُم فانَّهُم صنفان : امّا اَخ لك فى الدِّين ، و امَّا نظير لك فى الخلق (1052).
((دل حاكم بايد سرشار و مالامال از رحمت و محبت و دوستى مردم باشد؛ نه اين كه حكومت را سفره گستردهاى بداند كه براى رزوگار ديگرش آذوقه انبار كند و يا بسان درنده اى كه تصور كند صيد خوبى يافته ، به دريدن آن اقدام كند و شكم خود را پر كند. بايد نگاه حاكم به مردم ، نگاه برادر و همنوع باشد)).
البته حاكم ، شرايط بسيار ديگرى غير از آنچه گفته شد دارد كه به بعضى از آنها در حق رعيت كه در آينده خواهد آمد، اشاره خواهيم كرد؛ ولى اينك سخن در حق سلطان و حاكم است و امام عليه السلام در اين باره فرمودند كه : مردم بايد بدانند حاكم بوسيله آنها امتحان مى شود و لازم بود كه ما روشن كنيم كه حاكم به چه چيز امتحان مى شود و شيوه امتحان چگونه است .