به گزارش روابط عمومی موسسه دارالعرفان، استاد حسین انصاریان، استاد حوزه و مفسر قرآن کریم طی سخنرانی در حسینیه هدایت به نحوه شناخت پروردگار عالم پرداخت و اظهار داشت:در دعاهای اهلبیت(علیهمالسلام) نقل شده است: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ»؛ خدایا! خودت خودت را به ما بشناسان. این شناخت، آخرین قلهٔ معرفت است و بالاتر از آن نیست. حضرت زینالعابدین(ع) در ابتدای دعای ابوحمزه به پیشگاه مقدسش عرض میکند: «بِكَ عَرَفْتُكَ» شناخت من از وجود مقدس تو کار خود توست.
وی ادامه داد: دانش و علم و فکر ما محدود است و بر ظاهر و باطن عالم احاطه ندارد. بهترین راهی هم که انسان میتواند وجود مقدس او را آنچنان که هست بشناسد، همین آیات قرآن، مخصوصاً آیات پایانی سورهٔ حشر است که بسیار عالمانه، عاشقانه، عاطفی و معرفتی است. برای عرفان به حضرت او، میتوانید از دعای جوشنکبیر هم کمک بگیرید؛ این مسئلهٔ خیلی عجیبی است که کسی خودش را از نظر تصفیه و نور باطن به جایی برساند و پروردگار بهطور مستقیم، معلم معرفت او نسبت به خودش بشود. واقعاً چه باید بکنیم، غیر از اینکه حسرت و غصه بخوریم و ناراحت شویم از اینکه بین ما و شناخت پروردگار خیلی فاصله هست. به قول حافظ، «آنقدر هست که بانگ جرسی میآید». ما یک صدا از توحید شنیدهایم؛ ولی لمس و درکی از توحید نداریم. معرفت ما باید بهگونهای بشود که معشوقی برای ما غیر از او نماند، هر چیزی هم که خواست برای ما چهرهٔ معشوق بگیرد، زیرمجموعهٔ آن عشق بشود، بر ما تسلط پیدا نکند و ما را به این طرف و آن طرف نکشد.
استاد انصاریان در ادامه به بیان حکایتی پرداخت و اظهارداشت: یک بار یک زائر اصفهانی قصد کرده بود که برای زیارت ائمه (امیرالمؤمنین، امام شهدا، موسیبنجعفر، حضرت جواد، امام هادی و امام عسکری) به عراق برود و بعد هم به مکه برود. دزدان عرب در عراق کل خورجینش را زدند و دیگر یک قِران هم نداشت که یک نصفه نان خالی بخرد. این شخص به مسجد سهله رفت و به امام عصر(عج) متوسل شد. بعد در آن حال که همهچیزش را برده بودند و درمانده و مضطر بود، یک انسان باکرامت با یک دنیا ادب کنارش قرار گرفت و به او گفتند: چه شده است؟ زائر گفت: دزدان عرب همهچیز مرا بردند. این انسان باکرامت هم فرمودند: مشکلی نیست؛ من یک نفر را میفرستم که تمام جنسهایت را پس بگیرد. گفت: دزدان بیابانی تمام آن را گرفتند و بردند و رفتند! حضرت به شخصی فرمودند: هالو!- بهمعنای حمال و باربر- بار این زائر را از دزدان عرب بگیر و به او بده؛ کاروانش هم رفته است، خودت او را به مسجدالحرام برسان. هالو هم ادب کرد و آن مرد اصفهانی دیگر بغلدستیاش را ندید. هالو به او گفت: اینجا باش من تا بار تو را بگیرم و بیاورم. هالو رفت، بارش را سالم گرفت و آورد؛ همهچیزش هم سالم بود. بعد به او گفت: کاروانت رفته است؛ من تو را به مکه میبرم. زائر اصفهانی گفت: از اینجا تا مکه کجاست شتر و اسب؟! گفت: من شتر و اسب نمیخواهم. دستت را به دست من بده و دوسه قدم با من راه بیا. با هالو دوسه قدم رفت، بعد هالو گفت: این درِ ورودی مسجدالحرام است؛ خداحافظ! هرچه به او گفت که دو دقیقه بمان، گفت: مأموریت من تمام شده است.
این محقق، مفسر و پژوهشگر علوم قرآنی تصریح کرد: آدم به یک جایی میرسد که امام زمان(عج) بهدنبالش بفرستند ؛ بعد هم بگویند این مشکل شیعهٔ من را حل کن. دنبال ما که تا حالا نفرستادهای! حتماً ما لایق نبودیم؛ البته میتوانیم هم به این لیاقت برسیم. اگر کسی به حضرت حق نشان آمادگی بدهد تا خودش، خودش را بشناساند، یک مرتبه در قلب انسان تجلی کند و آدم او را بفهمد، همهچیزش عوض میشود. اصلاً نگاهش به تمام جهان عوض میشود! هرچه اثر مثبت از موجودات عالم میبیند، اصلاً اعتقاد پیدا نمیکند که این اثر برای آتش، آب، هوا، خورشید یا گردش زمین است.
وی خاطرنشان کرد: در آن نورانیت شناختِ خدا، تمام آثار موجودات را آثارالله میگوید و این تفاوت دید را با دیگران پیدا میکند؛ میگوید آب چهکاره است که اثرش رفع تشنگی باشد؟ اثر «مِنَ اللّه» است، نه «مِنَ الماء»! وقتی آتشی میبیند، میگوید این سوزاندن برای آتش نیست، بلکه اثر سوزاندن «مِنَ اللّه» است.