قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
«آیینه ایی که آه نسازد مکدّرش»
واحیرتا! که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیغ دوسر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و ...
ای تشنه لبی که آب شرمنده توست
هر قطره زهر سحاب شرمنده توست
با سوز عطش گذشتی از آب فرات
والله که انتخاب شرمندهی توست
آب آینهدار جود دستان تو بود
مجنون به وفا ز زیردستان تو بود
ز آندم که بدست خصم دست تو فتاد
صد همچو «عطا» ...