گفت: من با اين مغازه، هفت دختر را شوهر دادم و بيست بار به مكه رفتم. سه سال قبل در همان شهر به سراغش رفتم تا جنس بخرم، ديدم آن مغازه كوچك به مغازه دويست مترى چهار طبقه تبديل شده است.
تا سلام كردم، گفت: جلو بيا. من چهل و پنج سال در آنجا در مغازه كوچك بودم. ...
اين خصلت اول مؤمن است. در شهرى رفته بودم كه مواد دارويى گياهى در آنجا فراوان است. با خود گفتم: كمى از اين مواد دارويى گياهى با خودم بخرم و به تهران ببرم. از صاحب مغازه شناختى نداشتم، اما در پيادهرو داخل مغازه را نگاه كردم، ديدم چند مشترى ...