اين فراز، به آيه شريفه سوره فاطر اشاره دارد كه خداوند مىفرمايد:
اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا و فقط خدا بىنياز و ستوده است.
ذات حق مطلق است و احاطه قيّومى بر همه موجودات دارد و همه مخلوقات در حقيقتِ ذاتِ خود وابسته او هستند. اگر كسى در راه معرفت حق، قدمى راسخ بردارد، مىداند؛ كه حركت و سكون وجود، فقط به قدرت اوست و چون آغاز و انجام امور در مالكيّت خداوند است و كسى نمىتواند نيازى را از كسى برطرف كند پس برآوردن نيازهاى آفرينش به وسيله غير خداوند، صورت فعل حق است.
در حقيقت مؤثّر وجود خداست و بقيّه واسطهاى براى انجام امور هستند.
غنى يعنى نيازمند نبودن به چيزى در برابر فقر مطلق كه درهاى نيازمندى به سوى بىنياز حقيقى باز باشد و حاجت بنده در خانه او درخواست شود.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
خداوند خواهش بعضى مردم از بعضى ديگر را دوست ندارد. و اين را براى خود دوست مىدارد. و خداوند خواستن و خواهش از آنچه در نزد اوست را دوست مىدارد.
در دعاى امام سجاد (عليه السلام)، بسته دانستن درهاى نيازخواهى به روى آدميان در امور مربوط به نيازهاى روزمرّه زندگى نيست؛ چرا كه نياز انسانها به يكديگر بخش مهمّى از معارف اسلامى است. ولى به خاطر تفاوت در توانايىها و استعدادها، در حقيقت همين نياز انسانها به يكديگر است كه سرچشمه زندگى اجتماعى است.
مردى در حضور امام سجاد (عليه السلام) گفت: خدايا مرا از آفريدگانت بىنياز كن.
امام (عليه السلام) فرمود: چنين نيست؛ زيرا مردم به يكديگر وابستهاند ولى بگو پروردگارا! مرا از آفريده شرورت بىنياز دار.
البته روشن است كه در درجههاى توسّل به ديگران يا خواهش از مردم در صورتى كه رنگ خدايى داشته باشد؛ اشكالى نيست. ولى اگر در هر موردى، دگر بينى در نظر باشد اين نوعى شرك است. ولى نيكوتر اين كه انسان به نتيجه كار بيانديشد كه چه بايد بكند.
حضرت جواد (عليه السلام) فرمود:
نيازها به خواهش خواسته مىشود و با قسمت الهى فرو فرستاده شود ولى عافيت بهترين هديه است.
مولا على (عليه السلام) خطاب به كميل مىفرمايد:
اى كميل! نيازمندىات را به مردم نشان مده و با سرافرازى و پنهان نمودن آن بر آن شكيبا باش.
و در سفارشى به فرزندش محمد حنفيه مىفرمايد:
به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: پسرم! از تهيدستى بر تو مىترسم، از آن به خداوند پناه ببر، چرا كه تهيدستى دين را ناقص و عقل را سرگردان مىكند و پديد آورنده دشمنى است.
نيازهاى مادّى، افراد جامعه را ترسو و چاپلوس بار مىآورد و بزهكارى و فساد اخلاقى را در اجتماع رواج مىدهد. اخلاق را سست و درهاى سيه روزى را به روى انسان باز مىكند و اين جامعه دچار عذاب و بلا مىشود. و هرگاه تهيدستى در جامعه عادى شود؛ مرگ بدتر اتفاق مىافتد.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
تهيدستى، مرگ بزرگتر است.
و اما معناى ديگر فقر اين است كه فقر، فقر اجتماعى و مادّى نيست، بلكه فنا شدن در مبدأ هستى و بستگى مطلق و دريافت فيض نور از غنى مطلق است.
و اين فقرى بود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بر آن مىباليد و مىفرمود:
فقر افتخار من است و من به آن بر همه پيامبران مىبالم.
و اين همان فقرى است كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا و فقط خدا بىنياز و ستوده است.
هر چند معناى ظاهرى فقر عبارت از ندارى است. ولى در اين جا به جهت رابطه آدميان و خداوند كه در ريشه اصلى آن مانند يكديگرند و هر چيزى كه تصوّر شود از اين دو حالت خارج نيست، پس آدمى فقر محض و خداوند غنى مطلق است.
شكر حالتى نفسانى است كه همراه با تكريم مشكور است و آن تعظيم، نتيجه علم به نعمت است. و اگر نعمت را از خداى متعال نداند مرتبهاى از كفران نعمت را دارد. از آن جا كه نعمتهاى خداوندى بر پايه رحمت و محبّت به ماست و بر اساس قاعده عقلى شكر منعم واجب است پس بايد از خداى متعال تشكّر كند.
هر چند شكر و كفر انسان نسبت به نعمتى كه خداوند به او عطا نموده است هيچ نفع و ضررى براى خدا ندارد. چرا كه او كمال مطلق است. و خداوند نياز به شكر آفريدههاى خود ندارد. ولى شكر نعمت دهنده تنها با شناخت او صورت مىگيرد.
و چون شكر خداوند بر عبد واجب است، امانت يا تعهّدى است كه بايد به هر حال انجام بشود.
سرشت آدمى بر اين است كه در برابر نيكى سپاسگزار باشد. اگر بر خلافِ طبيعتِ فطرىِ خود رفتار كند مورد سرزنش خردمندان قرار مىگيرد.
حقيقت شكر اظهار نعمت و ابراز آن است. همان گونه كه كفر نعمت، پنهان كردن آن است.
مقصود از ابراز نعمت؛ به كارگيرى صحيح و مناسب آن در هدفى است كه نعمت دهنده در نظر گرفته است. و نيز ياد نعمت دهنده در زبان كه همان ستايش و تمجيد اوست.راغب اصفهانى در تعريف شكر مىنويسد:
شكر عبارت از ياد نعمت و ابراز آن است و مقابل آن كفر فراموشى نعمت و پوشاندن آن است.
شكر سه مرحله دارد:
شكر قلبى كه تصوير و ياد نعمت در ذهن و دل است.
شكر زبانى كه ستايش زبانى نعمت دهنده است.
شكر اعضا و جوارح كه انسان در برابر حدود نعمت و بهرهبردارى مناسب و شايسته از آنها واكنش نيك انجام دهد.
امام صادق (عليه السلام) به راوى فرمود:
هم جوارى نيكو با نعمتها داشته باشيد؛ راوى پرسيد: مقصودتان چيست؟ حضرت فرمود: شكرگزار نعمت دهنده باشيد و حقوق نعمتها را به جاى آوريد.
پس معرفت نسبت به نعمت؛ به كارگيرى درست نعمت است.
و توجّه به اراده نعمت دهنده؛ مهمترين عامل شكرگزارى خواهد بود. همان گونه كه نداشتن آگاهى نسبت به نعمت و دهنده آن زمينه بهرهگيرى ناصحيح از نعمتها و دورى از بندگى حقيقى را فراهم مىآورد.
اعضاى جسمى انسان مانند چشم و گوش و زبان؛ همه استعدادهاى جا داده شده در وجود آدمى، از نعمتهاى هدفدار بوده است. و اين نعمتها در حقيقت ورودىهاى دل و جان هستند كه بايد مراقب بود كه هر بانگ و رنگى به عرصه دل راه نيابد. چنين مراقبتى سپاسگزارى اين نعمتهاست.
با اين همه لطف و مهر خداوندى چگونه مىتوانيم او را شكرگزارى كنيم و حق شكر نعمتهايش را بجا آوريم.
شاعر شيرين سخن شيراز مىسرايد:
از دست و زبان كه برآيد
كز عهده شكرش به در آيد
بنده همان به كه ز تقصير خويش
عذر به درگاه خداى آورد
ورنه سزاوار خداونديش
كس نتواند كه به جاى آورد
آيا نبايد اعتراف كنيم كه هرگز نمىتوانيم نعمتهايش را پاس بداريم؟
حضرت سجاد (عليه السلام) در مناجات شاكرين عرضه مىكند:
سپاسگزارى تو چگونه براى من امكانپذير است در حالى كه سپاسم نسبت به تو، خود نيازمند سپاسى ديگر است.
حضرت صادق (عليه السلام) درباره كمترين درجه سپاسگزارى فرمود:
در هر نفسى از نفسهايت شكرى لازم است بلكه هزار و بيشتر. و كمترين سپاسگزارى اين است كه انسان نعمت را مخصوص خدا ببيند بدون علتى كه دل از غير خدا بداند و نيز به آنچه خداوند عطايش كرده راضى باشد.
و با نعمت او مرتكب گناه نشود و نعمت او را در راه مخالفت با هيچ يك از امرها و نهىهاى خدا به كار نگيرد.
خداوند در قرآن حكايت امّتى را بازگو مىكند كه سزاى ناسپاسىشان را ديدند مىفرمايد:
و خدا [براى پندآموزى به ناسپاسان] مَثَلى زده است: شهرى را كه امنيت و آسايش داشت و رزق و روزىِ [مردمش] به فراوانى از همه جا برايش مىآمد، پس نعمت خدا را ناسپاسى كردند، در نتيجه خدا به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مىشدند، بلاى گرسنگى و ترس فراگير را به آنان چشانيد.* و همانا پيامبرى از خود آنان براى [هدايت] شان آمد، ولى او را تكذيب كردند، پس عذاب [خدا] آنان را در حالى كه ستمكار بودند، فراگرفت.* از نعمت هايى كه خدا روزى شما كرده است، حلال وپاكيزه بخوريد و نعمت خدا را سپاس گزاريد، اگر تنها خدا را مىپرستيد.
اما رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) شكر الهى را از دريچه تشكّر از بندگان مىبيند؛ چنانچه در دعا و مناجات خويش با پروردگار مىخواند:
اى بهترين شكرگزار و شكر شده.
علامه طباطبايى در اين باره مىنويسد:
«شاكر و عليم دو نام از نامهاى نيكوى خداست. شكر اين است كه كسى در برابر نيكى ديگرى با زبان و عمل آن را جبران كند. مانند آن كه كسى به ديگرى كمك مالى كند او در پاداش آن كمك، از او به نيكى ستايش كند. يا آن مال را در جايى كه مورد پسند كمك كننده و بيانگر خوبى اوست به مصرف برساند.
خداوند سبحان اگر چه احسانش هميشگى است و همه نيكىها از اوست اما اعمال نيك ما هم در حقيقت احسان خداوند به بندگان است.
و خداوند در برابر سپاسگزارى بندگان به آنان پاداش نيك مىدهد و مىفرمايد:
آيا پاداش خوبى جز خوبى است و اين پاداش شماست كه از كوششتان سپاسگزارى شده است. بنابراين گفتن شاكر و سپاسگزار بر خداوند، حقيقى است نه مجازى
از آن جا كه شكرگزارى درجات دارد، پايينتر آن براى كسى است كه سپاسگزارى از مردم كند.
و آن كسى كه سپاس حق را بدون سپاس مردم كند نادان است؛ زيرا سپاس خلق را سپاس حق نمىبيند و آن كه سپاس حق مىگويد و سپاس خلق را نيز سپاسگزارى از حق مىبيند مؤمن كامل است.
راوى مىگويد: از امام على بن حسين (عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
خداوند هر دل غمگين و بنده سپاسگزار را دوست دارد. روز قيامت خداى تبارك و تعالى به يكى از بندگانش مىفرمايد: از فلانى سپاسگزارى كردى؟
عرض مىكند: پروردگارا! من تو را سپاس گفتم.
خداى تعالى مىفرمايد: چون از او سپاسگزارى ننمودى مرا هم سپاس نگفتهاى؟ سپس امام فرمود: سپاسگزارترين شما از خدا كسى است كه از مردم بيشتر سپاسگزارى كند.
مه من! به جلوه گاهى كه تو را شنودم آن جا
جگرم ز غصّه خون شد كه چرا نبودم آن جا
گه سجده خاك راهت به سرشك مىكنم گِل
غرض آن كه دير ماند اثر سجودم آن جا
من و خاك آستانت كه هميشه سرخ رويم
به همين قدر كه روزى رخ زرد سودم آن جا
به طواف كويت آيم همه شب به ياد روزى
كه نيازمندى خود به تو مىنمودم آن جا
پس از اين جفاى خوبان ز كسى وفا نجويم
كه دگر كسى نمانده كه نيازمودم آن جا
به سر رهشهلالىز هلاك من كرا غم
چو تفاوتى ندارد عدم و وجودم آن جا
______________________________
(2)- الكافى: 2/ 475، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 7/ 58، باب 20، حديث 8715؛ تحف العقول: 293.
(3)- بحار الأنوار: 75/ 135، باب 21، ذيل حديث 3؛ تحف العقول: 278.
(4) بحار الأنوار: 75/ 365، باب 27؛ أعلام الدين: 309.
(10)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: 265.
(11)- الكافى: 4/ 38، حديث 2؛ تهذيب الاحكام: 4/ 109، باب 29، حديث 49.
(12)- بحار الأنوار: 91/ 146، باب 32؛ شرح احقاق الحق: 1/ 467.
(13)- بحار الأنوار: 68/ 52، باب 61، حديث 77؛ مصباح الشريعة: 24.
(15)- بحار الأنوار: 91/ 396، باب 52، دعاى جوشن كبير؛ المصباح، كفعمى: 259.
(16)- تفسير الميزان: 1/ 386، ذيل آيه 158 سوره بقره.
(17)- الكافى: 2/ 99، حديث 30؛ وسائل الشيعة: 16/ 310، باب 8، حديث 21626.